تا کی کنیم آتش دل را نهان از او
وین دود آه دمبدم آرد نشان از او
درد تو کرده است راحت جان و دوای دل
خالی مباد در دل و جانم مکان از او
رمزی به خنده لعل لبت زان دهان نمود
ما را به هیچ وجه نبود این گمان از او
تا خط سبزگی و گل عارضت دمید
بس فتنه ها رسید به دور زمان از او
تا بر رخ است شمع رخت در دلم چراغ
ما راست نور دیده و آرام جان از او
آه از کرشمه های دو چشمت که صد بلا
هر لحظه می رسد به دل ناتوان از او
چون شمع پیش یار بسوز و خموش باش
ای شاهدی مجوی دل مهربان از او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او
آن به که درد خویش ندارم نهان از او
بر ره چو دید چهره زردم، بناز گفت،
تا چند دردسر کشد این آستان از او
عاشق که دم زند ز وفا، خون بریزیش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.