تا کی کنیم آتش دل را نهان از او
وین دود آه دمبدم آرد نشان از او
درد تو کرده است راحت جان و دوای دل
خالی مباد در دل و جانم مکان از او
رمزی به خنده لعل لبت زان دهان نمود
ما را به هیچ وجه نبود این گمان از او
تا خط سبزگی و گل عارضت دمید
بس فتنه ها رسید به دور زمان از او
تا بر رخ است شمع رخت در دلم چراغ
ما راست نور دیده و آرام جان از او
آه از کرشمه های دو چشمت که صد بلا
هر لحظه می رسد به دل ناتوان از او
چون شمع پیش یار بسوز و خموش باش
ای شاهدی مجوی دل مهربان از او