چون در جهان ز عشق تو غوغا در اوفتاد
آتش به رخت آدم و حوا در اوفتاد
وآن آتشی که رخت نخستین بدو بسوخت
زد شعله ییّ و در من شیدا در اوفتاد
دیوانه چون رهد؟ چو خردمند جان نبرد
اکمه کجا رود؟ چو مسیحا در اوفتاد
چون بارگیر شاه دلش اسب همّت است
جان باخت هرکه با رخ زیبا در اوفتاد
چشمت دلم ببرد و به جان نیز قصد کرد
لشکر شکست ترک و به یغما در اوفتاد
دل تنگ نیست گرچه بر او غم فراخ شد
بط تر نگشت اگر چه به دریا در او فتاد
شیری و آتشی که به هم کم شوند جمع
در خود فکند مرد چو ... با در اوفتاد
دست زوال پنجه دولت فرو شکست
فرعون را که با ید بیضا در اوفتاد
حسنت مرا مقید زندان عشق کرد
یوسف چهی بکند و زلیخا در اوفتاد
بالا گرفته بود دلم همچو آسمان
چون قامت تو دید ز بالا در اوفتاد
من کار عشق از مگس آموختم که او
شیرین جان بداد و به حلوا در اوفتاد
من بنده گرد کوی تو ای دلبر و مگس
گرد شکر، بگشت بسی تا در اوفتاد
نادیتُهم و قلتُ هَلُمّوا لحُبِّنا
در مقبلان فغان اَتَینا در اوفتاد
زآن دم که شمع صبح ازل شد فروخته
آتش به جمله ز آن دم گیرا در اوفتاد
گفتی به عاشقان که الی الارض اِهبطوا
هر یک چو من ز غرفه منها در اوفتاد
موسی ز دست رفت و ز جای قرار خود
چون کوه دید نور تجلی در اوفتاد
بیضای غُرهٔ تو ز خود برد هرکهرا
سودای عشق تو به سویدا در اوفتاد
این تاج لایق سر من باشد ار مرا
گردن به طوق منَّ عَلینا در اوفتاد
شاید که جمله دست تمسک درو زنیم
در چنگ او چو عروه وثقی در اوفتاد
کامل شود چو مرد درآمد به راه عشق
دریا شود چو آب به صحرا در اوفتاد
دل گرم شد ز عشق تو جان کرد اضطراب
چون تب رسید لرزه به اعضا در اوفتاد
آن کاو به سعی از همه کس دست برده بود
در جست و جوی وصل تو از پا در اوفتاد
در خلق جست و جوی تو و گفت و گوی خلق
در ساکنان گنبد اعلا در اوفتاد
جانا سگان کوی حوالت مکن به من
از من اگر به کوی تو غوغا در اوفتاد
زیرا شنودهای که ز مجنون ناشکیب
آشوب در قبیله لیلی در اوفتاد
ناسوخته نماند در آفاق هیچ جای
کاین آتش غم تو بههرجا در اوفتاد
آتش به خرمن مه این کشتزار سبز
گر خوشههای اوست ثریا، در اوفتاد
تو صد هزار مرد به یک غمزه کشتهای
بیچاره جان نبرد که تنها در اوفتاد
عاقل {تران} ز بنده مجانین این رهند
بر بی بصر مگیر چو بینا در اوفتاد
جانی که بود مریم بکر حریم قدس
در مهد غم چو عیسی گویا در اوفتاد
ای خرسوار! اسب طلب، در پیش مران
چون اشتری رمید {و} به بیدا در اوفتاد
لایق نبود طعمهٔ او را ولی نرَست
گنجشک چون به چنگل عنقا در اوفتاد
ناقص بماند مرد چو کامل نشد به عشق
همچون جنین که از شکم مادر اوفتاد
بیچاره سیف در غمت ای پادشاه حسن
چون ناتوان بهدست توانا در اوفتاد
هر سوی حمله برد به بوی ظفر بسی
مانند لشکری که به هیجا در اوفتاد
این قطرهای از خم عطار آنکه گفت:
«جانم ز سرِّ کَون بهسودا در اوفتاد»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به عشق و تأثیرات عمیق آن بر دل و جان انسانها میپردازد. شاعر با نثری زیبا و استعارههای قوی، عشق را به آتش و شور و غوغای درونی تشبیه میکند که همه جا را فرا میگیرد. او از داستان آدم و حوا و مظهرهای دیگری مانند موسی و عیسی سخن میگوید و تأثیر عشق را بر جان و زندگی انسانها بررسی میکند. در نهایت، عشق را به عنوان عاملی ویرانگر و سازنده معرفی میکند که همگان را در خود غرق میکند، بهگونهای که هیچکس از تأثیرات آن نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در جهان همهجا را پر کرد، آتش در چهره آدم و حوا شعلهور شد.
هوش مصنوعی: آتشی که لباس اول مرا سوزاند، شعلهای بود که در من عاشق، شعلهور شد.
هوش مصنوعی: وقتی که دیوانه از قید و بند رها میشود، عقل او نمیتواند جایی برود. در این حال، مانند مسیحا که به زمین افتاده، بیهدف و سرگردان خواهد بود.
هوش مصنوعی: همچون باری که بر دوش شاه بند شده، اسب تلاش و ارادهام است. هر کسی که به زیبایی دلربا جذب شود، جان خود را فدای آن میکند.
هوش مصنوعی: چشمانت دل مرا اسیر کرده و به جانم نیز آسیب زدهاند. در این حال، لشکری از غم و اندوه به من حمله کرده و مرا به ویرانی کشانده است.
هوش مصنوعی: دل اگرچه غمها را تحمل کرده، اما همچنان دلتنگ نیست. اگرچه غمهای زیادی به او رو آورده، اما مانند آب نیست که از این فشار به تنگنا بیفتد.
هوش مصنوعی: وقتی که شیر و آتش به یکدیگر نزدیک شوند و ترکیب شوند، مثل این است که مردی که در سختی افتاده، آنها را در دل خود جمع میکند و با آنها مواجه میشود.
هوش مصنوعی: قدرت و سلطنت فرعون به دلیل زوال و سقوط، از او سلب شد. او که زمانی با قدرت فوقالعادهاش، گمان میکرد ناپسند یا شکستناپذیر است، در مقابل حوادث ناگهانی قرار گرفت و از موقعیتش افتاد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث شده که من در عشق گرفتار شوم، مثل اینکه یوسف چه کاری میتوانست انجام دهد که زلیخا به او عشق ورزد و گرفتار او شود.
هوش مصنوعی: دل من مانند آسمان به بلندی رفته بود، اما وقتی قامت تو را از بالا دید، ناگهان به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: من از مگس یاد گرفتم که در عشق چگونه باید بود؛ او جان شیرینش را فدای لذت کرد و به سمت شیرینی حلوا رفت.
هوش مصنوعی: من در عشق تو مانند مگس هستم که دور شیرینی میچرخد و با اشتیاق بسیار به سوی تو میآیم تا به عشق تو برسم.
هوش مصنوعی: من آنها را نادیده گرفتم و گفتم بیایید برای عشق ما، در حالی که صدای فریاد ما به آنها رسید.
هوش مصنوعی: از لحظهای که شمع صبح ازلی روشن شد، آتش در تمام وجودم شعلهور گشت و از همان زمان در این حالت گدازش افتادم.
هوش مصنوعی: گفتی به عاشقان که از بهشت به زمین بیایید و هر یک مانند من از بالای جایگاه خود به پایین افتادید.
هوش مصنوعی: موسی از مکان خود دور شد و وقتی کوه را دید، نوری از تجلی الهی بر آن تابید.
هوش مصنوعی: هرکس که شیفته و عاشق چهرهٔ درخشان تو شده، به راحتی از خودش جدا میشود و به دنیای عشق تو میافتد.
هوش مصنوعی: اگر این تاج شایستهی سر من است، پس باید به خاطر لطف و نعمتهایی که به من شده، این تاج را بپذیرم.
هوش مصنوعی: شاید همگی در پی چنگ زدن به او باشیم، مانند اینکه در مشکلی عمیق و بزرگ گرفتار شویم و تلاش کنیم به او تکیه کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی مردی وارد مسیر عشق میشود، به کمال میرسد و همچون آبی که در زمین بیفتد، تبدیل به دریا میشود.
هوش مصنوعی: دل به عشق تو آرام شد، اما روحش دچار اضطراب گردید. وقتی تب به سراغش آمد، لرزشی به تمام اعضای بدنش دست داد.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تلاش برای رسیدن به وصالت از همه چیز دست کشیده بود، در نهایت از پا افتاد.
هوش مصنوعی: در جستجوی تو در میان مردم و در گفت و گوهایشان، بحثی میان ساکنان آسمانهای بلند ایجاد شد.
هوش مصنوعی: عزیزم، سگان کوی تو را به من نرسان، زیرا اگر در کوی تو شلوغی برخیزد، من درگیر میشوم.
هوش مصنوعی: نمیتوانی از کسی انتظار داشته باشی که در برابر عشق و احساساتش صبور و آرام باشد، به ویژه اگر در دلش عشق دیوانهواری مثل مجنون باشد که در قبیله محبوبش، لیلی، دچار آشفتگی و بیتابی شده است.
هوش مصنوعی: هیچ مکانی در جهان نیست که از آتش غم تو در امان باشد و نسوخته باشد. این ناراحتی تو به هر جا که رسیده، همه جا را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: آتش به محصول این دشت سرسبز آسیب رسانده، حتی اگر خوشههایش به اوج آسمان برسند.
هوش مصنوعی: تو به راحتی با یک نگاه و غمزهات هزاران مرد را کشتهای، اما بیچاره کسی که در تنها بودنش دچار مشکل شده و نمیتواند حریف این درد و غم باشد.
هوش مصنوعی: عاقلتر از بندههای دیوانه، کسانی هستند که در این راهی که میروند، در نظرشان نادانی نداشته باشد. از آنجا که اگر کسی بینا باشد و در این مسیر بیفتد، باید توجه کند که بیپردهنگری ممکن است به او آسیب برساند.
هوش مصنوعی: جانی که در زهدان مریم پاک قرار داشت، به گونهای در میان غم و اندوه دیده میشود که همچون عیسی در حال پرورش و رشد است.
هوش مصنوعی: ای کسی که بر دوش خرس سوار هستی! اسب را طلب نکن و جلوتر نران، زیرا او مانند الاغ ترسیده به بیابان افتاده است.
هوش مصنوعی: گنجشک به طور غیرمنتظرهای به دام عنقا افتاد، در حالی که لیاقت او را نداشت و این برخورد تصادفی بود.
هوش مصنوعی: مردی که به کمال نرسیده باشد، همچون جنینی است که قبل از موعد از شکم مادر خارج میشود و ناقص میماند.
هوش مصنوعی: بیچاره سیف در غم تو ای پادشاه حسن، مانند فرد ناتوانی است که در دستان شخصی توانا گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: در هر طرف که به سمت پیروزی پیشرفت کرد، مانند سپاهی است که به سرعت به دشمن حملهور میشود.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به حالتی دارد که شخصی به شدت جذب و شیفتهی چیزی شده است که برایش بسیار ارزشمند و پرمعناست. این جذابیت به حدی است که تمامی وجود او را فراگرفته و او را به خود مشغول کرده است. این مفهوم به نوعی تأکید بر اهمیت و زیبایی آن چیز دارد که باعث میشود فرد احساس کند همهی زندگیاش در آن خلاصه شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد
دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد
از بس که من به فکر ز پای آمدم به سر
پایم زدست رفت و سر از پا در اوفتاد
چون آب این حدیث ز بالای سرگذشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.