گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیف فرغانی

ز بار عشق توام طالب سبکساری

ولی چه چاره که دولت نمی‌دهد یاری

که کرد بر من مسکین بَدَل به جز عشقت

نشاط را به غم و خواب را به بیداری

گناه کردم و با روی تو ز زلفت گفت

قیامتی تو به خوبیّ و او به طراری

بدیم گناه گرفتار هر دوام زیرا

گناه را به قیامت بود گرفتاری

مرا مگو که چه خواهی؟ مرا نباشد خواست

مرا مپرس که چونی؟ چنانکه می‌داری

به آب چشم خودش پرورش کنم شب و روز

چو در زمین دلم تخم اندهی کاری

مرا ز روی سیه زردی غمت نبرد

به سرخی شفق این آسمان زنگاری

به کوی تو نه چنان آمدم که باز روم

که دل ز من نه چنان برده‌ای که باز آری

گر از جفای تو چون مرغ از قفس برهم

ببند پایم اگر دیگرم به دست آری

هوای غیر تو اندر دلم چنان باشد

که در خزینه سلطان متاع بازاری

تویی که چون به تماشا همی‌شدی در باغ

به پیش روی تو نرگس به زور و عیاری

ز چشم خواست که لافی زند، صبا گفتش

خدات صحت کامل دهد که بیماری!

حدیث صحبت جانان مثال سیم و زرست

گذاشتن به غم و یافتن به دشواری

اگر چه روی تو کم دید سیف فرغانی

ولیک عمر برد برد در طلب کاری

مرا به هجر میازار اگر چه می‌گویم

(من از تو روی نپیچم گرم بیازاری)