ای آنکه عشق تو دل جانست وجان دل
مهرت نهاده لقمه غم در دهان دل
وصل تو قلب دل طلبد از میان جان
ذکر تو گوش جان شنود از زبان دل
عشقت چو صبح در افق جان کند اثر
پر آفتاب وماه شود آسمان دل
جانم بجام غم همه خون جگر خورد
تا دل دمی از آن تو باشد توآن دل
گر عشق تو بود ز ازل در میان جان
همچون ابد پدید نباشد کران دل
چون زر بسکه ملکان نام دارتست
هر گوهری که طبع بر آرد زکان دل
از رنگ وبوی تو دهدم همچو گل نشان
هر غنچه یی که بشکفد از بوستان دل
این بیتها که بهر تو گفتیم هر یکی
یک عشق نامه است بسر بر نشان دل
ازهر چه آن بدوست تعلق نداشت سیف
بگشای پای جان بگسل ریسمان دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار درباره عشق و تأثیر عمیق آن بر دل و جان شاعر است. شاعر عشق را موتور محرکه زندگی میداند که باعث حس و حالی ویژه در او میشود. او عشق را به صبحی توصیف میکند که روشنایی و زیبایی را به دل میآورد و بیان میکند که همه غمها و دردهایش در راه وصل به محبوب به وجود آمدهاند. عشق به او نیرو میدهد و هر چیزی که از دل او نشأت میگیرد، را به نوعی در ارتباط با عشق میداند. در انتها، شاعر به این نتیجه میرسد که باید از هر آنچه که به عشق مربوط نیست، دوری کند و در جستجوی وصل به معشوق باقی بماند.
هوش مصنوعی: ای عشق تو که جان دل من هستی، و دل من محبت تو را در خود جای داده است، غم و اندوه را به من تحمیل کردهای.
هوش مصنوعی: لقای تو، جانم برای دیدنت بیتاب است و در دل، نام تو طنینانداز میشود. قلبم به دنبال توست و گوش جانم، نغمههای تو را از دل میشنود.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند سپیدهدم در دل انسانی میتابد و همچون خورشید و ماه، آسمان عشق را زیبا میسازد.
هوش مصنوعی: من با تمام درد و رنجهایم زندگی کردهام و همه غمها را در دل تحمل کردهام، تا وقتی که دلم به یاد تو روشن باشد، تو همان دلِ منی.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو از آغاز در دل وجود داشت، همانند ابدی که بیپایان است، هیچ مرزی برای دل وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: هر گوهری که از دل و احساسات برمیخیزد، مانند زر (طلا) برای پادشاهان ارزش دارد.
هوش مصنوعی: من از عطر و زیبایی تو نمونهای شبیه به گل به همه غنچهها میدهم که از باغ دل شکوفا میشوند.
هوش مصنوعی: این اشعار که برای تو سرودهایم، هر یک نامهای از عشق است که به قلب تو تقدیم میشود.
هوش مصنوعی: از هر چیزی که به او ارتباطی ندارد، دل را آزاد کن و زندگی را از قید و بندها بیرون بیاور.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا، بدست مهر تو دادم عنان دل
کردم امیر مهر ترا بر جهان دل
بیچاره دل بکوی عنا اندر اوفتاد
تا رهبر عنای تو بستد عنان دل
خیل فراق تو بره عاشقی درون
[...]
پیرانه سر ز دست بدادم عنانِ دل
من پیر و مبتلا به هوایِ جوانِ دل
هر روز چون نَفَس به لب آمد هزار بار
در آرزویِ رویِ دل آرای جانِ دل
بی دل ترست هر که نگه می کنم ز من
[...]
دل صفهٔ صفاست و ما صوفیان دل
دل خلوت خداست و ما ساکنان دل
یار است در میان و منم در کنار جان
یار است در کنار و منم در میان دل
هر کس معانی دل و جان کی بیان کند
[...]
آتش الهی آنکه بیفتد میان دل
نابود همچو دود شود دودمان دل
مانند خاندان گل از صرصر خزان
هستی به باد داده شود خانمان دل
احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم
[...]
تسلیم کن باهل دل از کف عنان دل
تا زین جهان برند ترا در جهان دل
ایمان به فضل اهل دلآور که مأمنی
بهرت بنا کنند بدار الامان دل
بینی دو نقطه کون و مکانرا بزیر پای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.