ای به دل کرده آشنایی را
برگزیده ز ما جدایی را
خوی تیز ازبرای آن نبود
که ببرند آشنایی را
در فراقت چو مرغ محبوسم
که تصور کند رهایی را
مژه در خون چو دست قصابست
بیتو مر دیده سنایی را
شمع رخساره تو میطلبم
همچو پروانه روشنایی را
آفتابی و بیتو نوری نیست
ذرهای این دل هوایی را
عندلیبم بجان همی جویم
برگ گل دفع بینوایی را
بیجمالت چو سیف فرغانی
ترک کردم سخنسرایی را
چاره کارها بجستم و دید
چاره وصل است بیشمایی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای به بر کرده بی وفایی را
منقطع کرده آشنایی را
بر ما امشبی قناعت کن
بنما خلق انبیایی را
ای رخت بستده ز ماه و ز مهر
[...]
نه از آن دیر بخشد ایزد کام
که دهد جلوه کبریایی را
زان توقف کند که دریابی
ذوق در یوزه گدایی را
بچه هایِ زمانه رند شدند
بی ثمر دان تو ژاژخایی را
کودکانِ زمان ما نکنند
جز برایِ زر آشنایی را
یا برو زَر بده که سر بنهند
[...]
بیند از پیش چیزهایی را
آفتی، رنجی، ابتلایی را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.