گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیف فرغانی

در دل عاشق اگر قدر بود جانان را

نظر آنست که در چشم نیارد جان را

تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر

خود به جان تو نباشد طمعی جانان را

دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد

که چو سختی رسدش سست کند پیمان را

قومی از دوستیش دشمن جان خویشند

ای توانگر بنگر همت درویشان را

همتت گر به دو عالم نگرانی دارد

تو بدان لاشه به سر چون بری این میدان را

دادن جان قدم چون تو جوانمردی نیست

که به لب از دهن سگ بربایی نان را

طالب دوست شکایت نکند از دشمن

چه غم از سرزنش مطرقه مر سندان را

گر مرا درد و جهان دست دهد در ره دوست

قدم از جا نرود عاشق سرگردان را

نرود با سر ملک و ننهد پا بر تخت

گر گدایی درش دست دهد سلطان را

خویش و پیوند به یکباره حجاب راهند

ببر از جمله و بیگانه شمر خویشان را

سیف فرغانی ناجسته میسر نشود

آنچه مردم به طلب باز نیابد آن را

 
 
 
سعدی

چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را

چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را

سروبالایِ کمان‌ابرو اگر تیر زند

عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را

دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

می بیارید و به می تازه کنید ایمان را

غم جنّات و جهنم نبود رندان را

ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی

که در آن کوی مجالی نبود رضوان را

عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست

[...]

حافظ

رونق عهد شباب است دگر بُستان را

می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش

[...]

قاسم انوار

وقت آن شد که می ناب دهی مستان را

خاصه من بیدل شوریده سرگردان را

قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است

تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را

شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند

[...]

صوفی محمد هروی

رونق عهد شباب است دگر بستان را

می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه