گنجور

 
سیف فرغانی

دی یکی گفت که از عشق خبرها دارد

سر خود گیر که این کار خطرها دارد

دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن

اندرین بحر که این بحر گهرها دارد

ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی

قصب السبق کمال تو شکرها دارد

آنچه از حسن تو دیدم ز کبوتر طوقیست

وه که طاوس جمال تو چه پرها دارد

آمد بر در تو تا مگر از صحبت تو

چون تو سلطان شوم و صحبت اثرها دارد

همه دانند ز درویش و توانگر در شهر

کین گدا از پی در یوزه چه درها دارد

گر چه در صف غلامان تو دارم کاری

شاخ دولت به جز این میوه ثمرها دارد

کیسه پر کرده ام از نقد امید و املم

بر میان از پی این کیسه کمرها دارد

هفت عضوم ز غم عشق تو خون می گریند

اشک خونین به جز از چشم ممرها دارد

از غم اندیشه ندارم که درین کار دلم

از پی خون شدن ای دوست جگرها دارد

گر بتیغم بزنی کشته نگردم که چو شمع

گردنم از پی شمشیر تو سرها دارد

انده عشق تو امروز درآویخت چو فقر

بگدایان که توانگر غم زرها دارد

سیف فرغانی اگر مرد بود بنشیند

پس هر پرده که در پیش سقرها دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

آه عشاق سینه روز اثرها دارد

شب این طایفه در پرده سحرها دارد

بر سر راز تو چون بید دلم می لرزد

شیشه از باده پر زور خطرها دارد

دل ازان موی میان چون به سلامت گذرد؟

[...]

اسیر شهرستانی

عیشم از دولت بیدار اثرها دارد

شبم از گردش پیمانه سحرها دارد

همچو گوهر نظر از پاکی دل یافته ایم

اشک ما در جگر سنگ اثرها دارد

فروغی بسطامی

آخر این نالهٔ سوزنده اثرها دارد

شب تاریک، فروزنده سحرها دارد

غافل از حال جگر سوخته عشق مباش

که در آتشکدهٔ سینه شررها دارد

مهر او تازه نهالی است به بستان وجود

[...]

صابر همدانی

گر به دل آتش عشق تو شررها دارد

همچنان نالهٔ من نیز اثرها دارد

خبر از حال من و بلبل اگر می‌جویی

من به شب گریم و او نغمه سحرها دارد

دور از قافله سالا مشو در ره عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه