زکوی دوست بادی بر من افتاد
چه بادست این که رحمتها بروباد
بمن آورد از آن دلبر پیامی
چنان شیرین که شوری در من افتاد
بدو گفتم اگر آنجا روی باز
دل غمگین ما را شادکن شاد
بگویش بی تو او را نیم جانیست
وگر در دست بودی می فرستاد
دل چون مومش از مهرت جدا نیست
چو نقش از خاتم و جوهر ز پولاد
وگر آن آب اینجامی نیاید
برو این خاک را آنجا بر ای باد
که یاد بی فراموشیست اینجا
وزآن جانب فراموشیست بی یاد
چو جان او دل شهری خرابست
ز جور هجرت ای سلطان بی داد
نگویم کز پری زادی ولیکن
بدین خوبی نباشد آدمی زاد
اگر چشمت بغمزه دل همی برد
لب لعلت ببوسه جان همی داد
مرا شیرینی تو کشته وتو
چو خسرو شادمان از مرگ فرهاد
بسوی کوی عشقت عاشقان را
ز خود رفتن رهست و بیخودی زاد
بیاد سیف فرغانی بسی کرد
دل غمگین خود را خرم آباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از بادی که از جانب محبوبش وزیده و پیام شیرینی که او برایش فرستاده سخن میگوید. این پیام چنان شگفتانگیز است که دل شاعر را شاد میکند. او از محبوب خود میخواهد که اگر به او دسترسی داشت، دل غمگینش را شاد کند، چرا که بدون او زندگی نمیکند. شاعر به شدت به محبوبش وابسته است و میگوید که دلش مانند موم به محبت او چسبیده است. او همچنین از درد هجرت و دوری از محبوبش میگوید و دلش را خراب توصیف میکند. در نهایت، شاعر با یادآوری از عشق و yearning برای محبوبش، دل غمگین خود را به شادی و خرمی فرا میخواند.
هوش مصنوعی: از سمت کوی دوست، بادی بر من وزید. این باد چه چیزی است جز این که رحمتها بر من میوزد؟
هوش مصنوعی: پیام دلبرم آنقدر شیرین بود که شور و شوقی در وجودم ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: به او گفتم اگر به آنجا بروی، دل غمگین ما را شاد کن و مایه خوشحالیام باش.
هوش مصنوعی: باید بگویم که بیتو او هیچ ارزشی ندارد و اگر در دسترس بودی، حتماً به او کمک میکردم.
هوش مصنوعی: دل من همچون موم است که از محبت تو جدا نمیشود، مانند نقشهایی که از روی مهر و خاتم ایجاد میشوند و از فلز زغالسنگ (پولاد) به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: اگر آن آب به اینجا نیاید، پس این خاک را به باد بسپارید و به آنجا بروید.
هوش مصنوعی: این جا جایی است که یادها فراموش نمیشوند، و از آن سو جایی است که فراموشی در آن حضور دارد و یادها از بین میروند.
هوش مصنوعی: چون جان او، دل شهری خراب است از بی عدالتی هجرت. ای سلطان، تو که انصاف نداری.
هوش مصنوعی: نمیگویم که او از پری آمده است، اما به این زیبایی هیچ انسانی نمیتواند باشد.
هوش مصنوعی: اگر چشمانت با ناز و عشوه دل مرا برباید، با بوسهای از لبهای سرخات زندگیام را تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: عشق تو برای من مثل شیرینی است که جانم را گرفته و تو مثل خسرو، از این دلدادگی و مرگ فرهاد خوشحال و شادمان هستی.
هوش مصنوعی: به سوی محله عشق تو، عاشقان باید از خود فاصله بگیرند و در حالت بیخودی زندگی کنند.
هوش مصنوعی: به یاد سیف فرغانی، بارها دل غمگین خود را شاداب کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز جور لشکر خرداد و مرداد
تواند داد ما را هیچکس داد؟
محال است این طمع هیهات هیهات
کس دیدی که دادش داد خرداد
ز بهر آنکه تا در دامت آرد
[...]
نقیبان را به سالاران فرستاد
یکایک را ز رفتن آگهی داد
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
الغ عارض ز . . . ن گربه افتاد
جهانرا گنده گردانید از باد
چرا خاکش نپوشیدند بر روی
که باگه این کند گربه چو افتاد
گه گربه بعهد ارسلان خان
[...]
اگر عالم سراسر ظلم گیرد
نیابد هیچ مظلوم از فلک داد
همه ظلم از نجوم و از فلک دان
که لعنت بر نجوم و بر فلک باد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.