رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵
... درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
بیمست که یک بار فرود آید دیوار
دیوار کهن گشته بپرداز بادیز ...
... آن خجش ز گردنش در آویخته گویی
خیکیست پراز باد درو ریخته از بار
آن کن که درین وقت همی کردی هر سال ...
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۷
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هر آینه چو همه می خورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست ...
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۸
... آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی ...
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۷
بار کژ مردم به کنگرش اندرا
چون ازو سودست مر شادی ترا
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۵۰
داشتی آن تاجر دولت شعار
صد قطار سار اندر زیر بار
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳
... بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت
بس کس که ز زردشت بگردیده دگر بار
ناچار کند روی سوی قبله زردشت ...
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹ - قصیده
... بدین اندر نیارم سر به چنبر
چرا بنویسیم باری مدیحی
امیر نامداران شاه مهتر ...
... چو نام آن نگار آمد به گوشم
فرو باریدم از چشم آب احمر
فراقش صورتی شد پیشم اندر ...
... کی آید این گذشته رنج را بر
فرو بارید ابر از دیدگانم
بر آن خورشید کش بالا صنوبر ...
... تو پنداری که از گردون ستاره
همی باریده بر دریای اخضر
نگار اندر نگار و لون در لون ...
... بزیر دیبه سبز اندر آنک
ترنج سبز و زرد از بار بنگر
یکی چون حقه ی از زر خفچه است ...
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶
... اگر سر آرد یار آن سنان او نشگفت
هر آینه چو همه خون خورد سر آرد بار
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱
... کلاه و کمر هم نبودش دریغ
همه خواسته بر شتر بار کرد
دل پاک سوی جهاندار کرد ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲
... پس آنگه به کار اندرون بنگرید
بیامد در بار دادن ببست
به انبوه اندیشگان در نشست ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۴
... چو جان پیش دل بر نگارندشان
خروشید و بار غریبان ببست
ابر پشت شرزه هیونان مست ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۷
... گرت سر بکارست بپسیچ کار
در گنج بگشای و بربند بار
تو گر چاشت را دست یازی به جام ...
... که هر چند چرخ از برش بگذرد
تنش خون خورد بار کین آورد
خداوند شمشیر و گاه و نگین ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۱
... گلستانش برکند و سروان بسوخت
به یکبارگی چشم شادی بدوخت
نهاده سر ایرج اندر کنار ...
... شده تیره روشن جهان بین او
در بار بسته گشاده زبان
همی گفت کای داور راستان ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۲
... که ایرج برو مهر بسیار داشت
قضا را کنیزک ازو بار داشت
پری چهره را بچه بود در نهان ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳
... درختی که از کین ایرج برست
به خون برگ و بارش بخواهیم شست
از آن تاکنون کین او کس نخواست ...
... بگفتند کامد فرستاده باز
بیامد هم آنگاه سالار بار
فرستاده را برد زی شهریار ...
... به پیش سپاه اندرون آوگان
مبارز چو شیروی درنده شیر
چو شاپور یل ژنده پیل دلیر ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴
... به زر اندرون چند گونه گهر
چو سیصد بنه برنهادند بار
چو سیصد همان از در کارزار ...
... نبود ایچ پیدا ز افراز کوه
سپه کش چو قارن مبارز چو سام
سپه برکشیده حسام از نیام ...