گنجور

 
۱۹۹۴۱

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

... قیل و قال و جنگشان هم از ره نیرنگ بود

برندارم دست و با سر می روم این راه را

تا نگویی فرخی را پای کوشش لنگ بود

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۲

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

... گیتی به خون خویش زند دست و پا هنوز

دردا که خون پاک شهیدان راه عشق

یک جو در این دیار ندارد بها هنوز ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۳

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

... ای سر شوریده غافل از سر زانو مباش

نان ز راه دست رنج خویشتن آور به دست

گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۴

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

... یا چو یزدان پاک یا چون اهرمن مردود باش

تا درآیی در شمار کشتگان راه عشق

با هزاران داغ دل چون لاله خون آلود باش ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۵

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

... تا مگر خاشاک بیداد و ستم کمتر شود

بارها این راه را با نوک مژگان رفته ایم

از کجا دانیم حال مردم بیدار چیست ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۶

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

... ننهادی قدمی بر سرم ای سرو بلند

گرچه در راه تو من خاک صفت پست شدم

کس چو من در طلب شاهد آزادی نیست ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۷

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴ - در زندان قصر

 

... گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به

که من از راه خطا صاحب تأثیر شوم

پیش دشمن سپر افکندن من هست محال ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۸

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

... اشکال در این است که تصمیم نداریم

در راه تو دل خون شد و جانم بلب آمد

چیز دگری لایق تقدیم نداریم ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۴۹

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

سر خط عاشقی را روز الست دادم

ننهاده پا در این راه سر را ز دست دادم

تو با کمان ابرو دل را نشانه کردی ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۰

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

... دیوانه وار منزل در وادی جنون کن

در راه عشق یاری باری چو پا گذاری

آن همتی که داری بر خویش رهنمون کن ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۱

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

ما را همه از دو کون یک گوشه بس است

در راه طلب عزم متین توشه بس است

از کشته روزگار و از خرمن دهر ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۲

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

آنکس که ز راه جور شد شادان کیست

ور هست یقین زدوده انسان نیست ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۳

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

ای داد که راه نفسی پیدا نیست

راه نفسی بهر کسی پیدا نیست

شهریست پر از ناله و فریاد و فغان ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۴

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

ای دوست برای دوست جان باید داد

در راه محبت امتحان باید داد

تنها نبود شرط محبت گفتن ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۵

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳ - به مناسبت ترور عشقی

 

... ویرانه ما از ستم آباد نشد

دادند بسی به راه آزادی جان

اما چه نتیجه ملت آزاد نشد

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۶

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴ - به مناسبت ترور عشقی

 

... ویرانه ما از ستم آباد نشد

دادند بسی به راه آزادی جان

اما چه نتیجه ملت آزاد نشد

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۷

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

... در قرن طلایی نکند آدم روی

در مملکتی که راه آهن نبود

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۸

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۶ - نمایشگاه امتعهٔ داخله

 

... روزی ست که صنعتگر ایرانی را

از راه خرید جنس تشویق کنید

فرخی یزدی
 
۱۹۹۵۹

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

ای دل تو همیشه راه حق پوی و مترس

با مسلک حق رضای حق جوی و مترس ...

فرخی یزدی
 
۱۹۹۶۰

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

عمری به دهان راستگو مشت زدیم

وز راه کژی به شیر انگشت زدیم

رفت آبروی کشور جمشید به باد ...

فرخی یزدی
 
 
۱
۹۹۶
۹۹۷
۹۹۸
۹۹۹
۱۰۰۰
۱۰۱۶