گنجور

 
فرخی یزدی

دیدی آخر به سر زلف تو پابست شدم

پا در آن سلسله نگذاشته از دست شدم

ننهادی قدمی بر سرم ای سرو بلند

گرچه در راه تو من خاک صفت پست شدم

کس چو من در طلب شاهد آزادی نیست

زانکه با نیستی از پرتو آن هست شدم

ناوک ناز تو پیوسته شد از شست رها

ناز شست تو که من کشته آن شست شدم

تا ابد مستیم از جلوه ساقی باقیست

زانکه از آن می باقی ز ازل مست شدم