اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶۱ - حضور
... علم را مقصود اگر باشد نظر
می شود هم جاده و هم راهبر
می نهد پیش تو از قشر وجود ...
... اول او هم رفیق و هم طریق
آخر او راه رفتن بی رفیق
در گذشتم زان همه حور و قصور ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶۲ - خطاب به جاوید
... مکتب از مقصود خویش آگاه نیست
تا بجذب اندرونش راه نیست
نور فطرت راز جانها پاک شست ...
... از اب وجد آنچه من دارم بگیر
پیر رومی را رفیق راه ساز
تا خدا بخشد ترا سوز و گداز ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۷ - فقر
چیست فقر ای بندگان آب و گل
یک نگاه راه بین یک زنده دل
فقر کار خویش را سنجیدن است ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۸ - مرد حر
... بانگ تکبیرش برون از حرف و صوت
هر که سنگ راه را داند زجاج
گیرد آن درویش از سلطان خراج ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۶ - مسافر وارد میشود به شهر کابل و حاضر میشود بحضور اعلیحضرت شهید
... قصر سلطانی که نامش دلگشاست
زایران را گرد راهش کیمیاست
شاه را دیدم در آن کاخ بلند ...
... جانم از سوز کلامش در گداز
دست او بوسیدم از راه نیاز
پادشاهی خوش کلام و ساده پوش ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۹ - روح حکیم سنائی از بهشت برین جواب میدهد
... زنده و صاحب نظر گشتم ز فقر
یعنی آن فقری که داند راه را
بیند از نور خودی الله را ...
... تا روان رفته باز آید بتن
ای مسلمان جز براه حق مرو
ناامید از رحمت عامی مشو ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۲ - قندهار و زیارت خرقه مبارک
... در ضمیرش مسجد اقصای ماست
آمد از پیراهن او بوی او
داد ما را نعره الله هو ...
... رقصد اندر سینه از زور جنون
تا ز راه دیده میآید برون
گفت من جبریلم و نور مبین ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۹ - غم راهی نشاط آمیزتر کن
غم راهی نشاط آمیزتر کن
فغانش را جنون انگیزتر کن
بگیر ای ساربان راه درازی
مرا سوز جدایی تیز تر کن
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۷ - دمید آن لاله از مشت غبارم
... که خونش می تراود از کنارم
قبولش کن ز راه دلنوازی
که من غیر از دلی چیزی ندارم
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۲ - به منزل کوش مانند مه نو
... مقام خویش اگر خواهی درین دیر
به حق دل بند و راه مصطفی رو
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۹ - گشودم پردهء از روی تقدیر
گشودم پردهء از روی تقدیر
مشو نومید و راه مصطفی گیر
اگر باور نداری آنچه گفتم ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۵ - تو ای نادان دل آگاه دریاب
تو ای نادان دل آگاه دریاب
بخود مثل نیاکان راه دریاب
چسان مؤمن کند پوشیده را فاش ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۸ - مسلمانی که خود را امتحان کرد
مسلمانی که خود را امتحان کرد
غبار راه خود راسمان کرد
شرار شوق اگر داری نگهدار ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۳۳ - عرب خود را به نور مصطفی سوخت
... چراغ مرده مشرق بر افروخت
ولیکنن خلافت راه گم کرد
که اول مؤمنان را شاهی آموخت
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۱۶ - من و تو کشت یزدان ، حاصل است این
... عروس زندگی را محمل است این
غبار راه شد دانای اسرار
نپنداری که عقل است این دل است این
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۶۴ - خرد بیگانهء ذوق یقین است
... دو صد بوحامد و رازی نیزرد
بنادانی که چشمش راه بین است
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱ - در ستایش نظامالسلطنهٔ مافی و اسب خواستن از وی
... که به پاداش خدا گنج زری داده مرا
عاقبت دانش من راه به تعبیر نبرد
گرچه در هر فن ایزد گهری داده مرا ...
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲ - دیدار
... کاش تغییری دهد یک چند گردشگاه را
گم کند تاجر حساب ذرع و کاسب راه دخل
چون ببیند بر دکان آن شمسۀ خرگاه را ...
... لا اله از گفته ساقط سازد الا الله را
هر که او را دید راه خانۀ خود گم کند
بارها این قصه ثابت گشته این گمراه را
در زبانم لکنت آید چون کنم بر وی سلام ...
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۵ - در طلبِ اسب از نظام السلطنه
... من کرده ام پیاده به سوران شکار اسب
چشمم به راه بود که پیدا شود ز دور
تا جان و دل کنم به تشکر نثار اسب ...
... بوسم رکاب وار یمین و یسار اسب
من بی قرار اسب و دوچشمم بود به راه
باشد به جای خویش کماکان قرار اسب
رنج پیادگی و لب خشک و راه ذشک
یار منند و سایۀ اصطبل یار اسب ...
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۶ - در ورود مظفّرالدین میرزا ولّی عهد به تبریز و مدح امیر نظام
... نسیم صبح به خلق جهان بشارت دارد
که باز آمد از راه موکب منصور
به کار ملک هر آنچه این ملک نماید سعی ...