شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت اول
... حکیمی می گفت شگفتی نادان از دانا بیش از شگفتی دانا از نادان است
حکیمی هنگام نزع بحسرت اندر بود پرسیدندش ترا چه می شود گفت درباره ی کسی که سفری دراز را بی رهتوشه در پیش دارد و بگوری ترسناک بی همدم مسکن خواهد کرد و بنزد داوری عادل بی دلیل و حجت می رود چگونه می اندیشید
هله نومید نباشی که ترا یار براند ...
... سپس براه افتاد و منصور در حالی که با نگاه تعقیبش میکرد خواند همه ی شما آرام می روید و در کمین شکاری هستید جز عمروبن عبید
عمرو بسال صد و چهل و چهار در بازگشت از سفر مکه بجایی که آن را مران می نامیدنددرگذشت و منصور وی را این چنین رثاء گفت
درود خدا بر آن ساکن گوری باد که در مران بزیارتش رفتم گوری که مومنی راستین را در خود دارد که با خداوند راستی بخرج داد و بمعرفتش نزدیک شد اگر زمانه میخواست یک تن صالح را برای ما باقی بگذارد بی تردید عمرو ابو عثمان را می نهاد ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش اول - قسمت اول
... خدایش خیردهاد شاعر چه نیکو سروده است
لذت بخش تر از تمتع زیبارویانی که در لباس ابریشمین همی آیند لذت آن تایب است که گریزان از اهل و مال این جا و آنجا سفر کند تا بل نامش فراموش شود و تنها ماند و عبادت را امانی یابد
لذتش این بود که هر جا رو میکند بتلاوت پردازد و هر جا هست در دل و زبان ذکر پروردگار گوید ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش اول - قسمت دوم
... هر کس که در آرزوی دیدار تو است
در اوایل ثلث آخر نفحات آمده است که شیخ رضی الدین به هند سفر کرد و زمانی در صحبت ابورضارتن و ابورضا وی را شانه ای بخشید که می پنداشت از آن پیامبرص است
نیز در نفحات آمده است که این شانه از دست وی بدست علایالدوله سمنانی رسید و وی آن را در خرقه ای پیچیده آن را در کاغذی نهاده و بر آن نگاشته بود این شانه از شانه های رسول خدا ص است و آن خرقه از ابورضارتن بدست این ضعیف رسیده است ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش دوم - قسمت دوم
... عارفی یکی از توانگران را گفت دنیا را چگونه به طلب همی کنی گفت سخت پرسید آیا آنچه از آن خواستی بدست آوردی گفت نه گفت چیزی را که در طلبش عمری سخت کوشیدی تمام بدست نیاوردی در حصول آنچه طلبش نکردی چونی
مولف گوید من این حکایت را در کتاب موسوم بسوانح سفر حجاز بفارسی چنین سروده ام
عارفی از منعمی کرد این سوال ...
... شافعی در فقه حدیث ابوعبیده در غریب علی بن مدینی در علل حدیث یحیی بن معین در رجال احمد بن حنبل در سنت بخاری در نقد حدیث جنید در تصوف محمد بن نصر مروزی در اختلاف
جبایی در اعتزال اشعری در کلام ابوالقاسم طبرانی در عوالی عبدالرزاق در دیدار مردمان از او ابن منده در وسعت سفر ابوبکر خطیب در سرعت خطابت سیبویه در نحو
ابوالحسن بکری در دروغ ایاس در فراست عبدالحمید در کتابت ابومسلم خراسانی در علو همت و دوراندیشی موصلی ندیم در غنا ابوالفرج اصفهانی صاحب اغانی در محاضرت ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت دوم
... و غرضش از روز من قبل از تو نهاد آن بود که روز ورود من به فردوس پیش از تو به جهنم باشد نیز غرضش از این که آنچه ترا شاد می کند مرا نیز شاد همی کند آن بود که سلامت همچنان که مخاطب را شاد می کرد وی را نیز مسرور می داشت
حکایت کرده اند که مردی شاعر را دشمنی بود روزی به سفر دشمن خویش در کنار خود یافت و دانست که خواهدش کشت
از این رو وی را گفت ای فلان من دانم که مرگم فرا رسیده است اما تو را به خدا سوگند می دهم که اگر مرا کشتی بدر خانه ی من رو و این مصراع را برخوان که ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش اول - قسمت اول
... نابغه در این معنی گفته است
مرا پس از سفر ایشان بطرب آمده بینند به طرب آمده ای چون و الهی یا دیوانه ای
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش دوم - قسمت دوم
... گفت مولایم بصری و بیمار است شما را می خواند وی گفت بنزدش شدیم کنار چشمه ای فرود آمده بود نزدیک شدن ما را که حس کرد سرش را با ناتوانی و زحمت برداشت و ما را نگریست و سپس سرود
ای دور مانده از سرزمین خویش که بر غمان خود همی گریی هرگاه زمان سفر می شود آلام بدنت فزونی همی گیرد
سپس مدتی مدهوش بیفتاد تا این که پرنده ای بر درختی که وی زیر سایه اش پناه گرفته بود بنشست و چهچه زدن گرفت مرد چشم گشود و دمی چند به صدایش گوش داد و سپس سرود ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش سوم - قسمت دوم
... حکیمی گفت اگر سه چیز نبود آدمی بهیچ چیز سر فرود نمی آورد تهیدستی بیماری و مرگ
حکیمی را گفتند چه کس را سفر درازتر است گفت آن کس که در طلب دوستی صالح است
آن چه پیش تو غیر از آن ره نیست ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش چهارم - قسمت اول
... - ثاون گفت بنگرید که رویای خفته چسان بگذشت و سایه ی ابر چگونه شد
- دیگری گفت اسکندر هیچ سفری را جز این بی یاران و رهتوشه براه نیفتاد
- دیگری گفت آنچنان که با سکوتش تادیبمان کرد با سخنش تادیبمان ننمود ...
... کسی که منزل او کوی یار خواهد بود
به جز سفر به جهانش چه کار خواهد بود
بطلمیوس گفت بدان سخنان خطا که نگفته ای مسرورتر از آن سخنان صواب باش که گفته ای افلاطون گفت شادمانیت چون عریانی تست آن را از جز امینان بپوش نیز از سخنان اوست ناموس را حفظ کن تا حفظت کند ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش چهارم - قسمت دوم
... از سخنان بزرگان دنیا به تو چیزی ندهد که مسرورت سازد بل از آن دهد که بفریبدت یحیی بن معاذ گفت دنیا باده ی شیطانهاست هر کس از آن نوشد زمانی بخود آید که پشیمان و ناکام و زیان دیده بین مردگان بود
هنگامی که هارون الرشید در راه سفر حج به کوفه رسید مردمان برای دیدن وی که بر هودجی بلند نشسته بود بیرون شدند
بهلول از آن میان فریاد زد هارون خلیفه پرسید کیست که باما گستاخی همی کند گفتند بهلول است هارون پرده ی هودج به یکسو زد
بهلول گفت ای امیرالمومنین به اسناد ما را از قدامه بن عبدالله عامری روایت کرده اند که گفت رسول خداص را دیدم که رمی جمره می کرد و وی را حاشیه ای نبود که کسی را بزنند و برانند و دور کنند از این رو فروتنی تو در این سفر نیک تر از تکبرت بود
هارون چنان گریست که آب دیده اش بر زمین ریخت و گفت ای بهلول همچنین برگوی گفت آن مرد که خداوندش مال و جمال و قدرت دهد و وی آن مال انفاق کند و آن جمال را به عفت نگاه دارد و در آن قدرت داد ورزد در دیوان خداوندی نامش جزء ابرار نوشته آید ...
... نیز می دانیم که در کار جادوگری اموری است که آدمیان را همی کشد و بدان رو جادوگر شایسته ی قصاص شود
موسی - که بر پیامبر او و او درود بادا - گفت سفر را مذمت مکنید چه من به سفر چیزهایی حاصل کردم که هیچ کس آن را حاصل نکرده است مراد آن حضرت آن بود که خداوند وی را در سفر به پیامبری مبعوث فرمود و شرف همسخنی خویش داد
در حدیث است مردی که قدر خویش داند هلاک نگردد ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش پنجم - قسمت اول
... زاهدی مردی را دید که بر در سلطانی ایستاده است و بر پیشانیش جای سجده ای هویدا است گفت درهمی بر پیشانی داری و این جا ایستاده ای زاهدی دیگر که بشنید گفت ای فلان این نقش به جای خویش نیست
تورات را پنج سفر است سفر اول آغاز خلقت و تاریخ را از زمان آدم تا یوسفع در خود دارد سفر دوم ویژه ی بخدمت گرفتن بنی اسراییل از سوی مصریان است و ظهور موسیع تا هلاک فرعون و پیشوایی هارون و فرود آمدن ده فرمان و شنیدن کلام خدا از سوی آن مردم
سفر سوم ویژه ی آموزش مراسم قربانی است در سفر چهارم شمار اقوام و تقسیم زمین بین ایشان و احوال رسولانی که موسیع به شام فرستاد و نیز خبر من و سلوی آمده است در سفر پنجم نیز احکام و وفات هارون و جانشینی یوشعع آمده است
ربانی ها و قرایان از بین یهودیان نبوت دیگر پیغمبران غیر از موسیع و هارون و یوشع را باور دارند و نوزده کتاب از ایشان نقل کرده و بدان پنج سفر تورات افزوده اند و کتاب ایشان با آن زیادت به چهار بخش است
بخش اول تورات است چنان که گفتیم بخش دوم چهار سفر است که آن را اول گویند و آغازش از یوشع است ع پیرامن زوال من و جنگ وی بادیگر سرزمینها و فتح آنها و تقسیم آن ها به قرعه دومش موسوم به سفر حکام است که در آن اخباری از قضات بنی اسراییل است
سومش به سموییل و نبوت او و پادشاهی طالوت و کشته شدن جالوت بدست داود اختصاص دارد چهارمش سفر پادشاهان است که اخبار سلطنت داود و سلیمان و جز آن ها را در بر دارد و حماسه هایی چند و آمدن بخت النصر و ویرانی بیت المقدس
بخش سوم را که اخیر نامند و خود چهار سفر است اولش از آن شعیاست و در آن سرزنش بنی اسراییل و بیم دادن به حوادث آینده و مژده به بردباران آمده است
دومش از آن ارمیاع ست که در آن خرابی بیت المقدس و فرود مردمان به مصر آمده است سومش از آن حزقیال است که در آن احکام طبیعت و افلاک برمز و نیز از اخبار یأجوج و مأجوج آمده است
و چهارم قسمتش که خود دوازده سفر است عبارت است از بیم دادن بر زلزله ها و ملخ و جز آن ها و اشارتی به موعود و رستاخیز و پیامبری یونسع و بلع وی بوسیله ی ماهی و توبه ی او و پیامبری زکریاع و بشارت آوردن خضرع
بخش چهارم از آن کتاب که خود یازده سفر است به تاریخ نسب اسباط و جز آن ها اختصاص دارد دومش یکصد و پنجاه مزمار داود است که همگی این مزامیر دعا و درخواست است
سومش داستان ایوب است که مشحون از مباحثات کلامی است و چهارمش آثار حکمی سلیمان ع پنجم آن خبر احبار یهود است و ششم آن سروده های عبری سلیمانع در مخاطبت نفس و عقل است ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم
... در تعبیر خواب کلینی آمده است که مردی بنزد امام صادقع آمد و گفت به خواب دیدم در بوستانم درخت انگوری است که بار خربزه بگرفته است فرمود زن خویش حفظ کن تا از جز تو بار برندارد
مردی دگر بنزد ایشان آمد و گفت به سفر بودم به خواب دیدم که دو قوچ به شرمگاهی همسرم شاخ همی زنند عزم کرده ام طلاقش دهم چه فرمایی فرمود نگاهش دار چه زمانی که شنیده است همی آیی موی شرمگاهی خویش با مقراض سترده
در ربیع الابرار آمده است که ابلیس گفت خداوندا بندگان تو ترا دوست همی دارند و عصیانیت همی کنند اما مرا دشمن همی دارند ولی اطاعتم همی کنند ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم
... گفت زیبا صنمی نیکوروی را گفتم نخواهم گفت وسیله ی طربی گفتم نخواهم گفت برخیز تکه چوبی بیش نیستی
شفیق بلخی در آغاز کار بس توانگر بود و سود را سفر تجارتی بسیار همی کرد سالی به سرزمین ترکان که بت پرست بودند برفت
آن جا بزرگ ایشان را گفت راهی که شما همی روید باطل است چه مخلوق را خالقی است که هیچ چیز چون او نیست و بسیار دان و بسیار شنوا است و همه چیز را خود روزی رسان است
وی پاسخ داد که سخن تو با عملت موافق نیست شفیق گفت چگونه گفت تو می گویی پروردگاری روزی رسان داری و تا این جا در طلب روزی رنج سفر بر خویش هموار کرده ای
شفیق چو این بشنید بازگشت و آنچه داشت صدقه داد و هم نشینی زاهدان و عالمان پیشه کرد تا بمرد ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش پنجم
... به بخت اعتماد مکن از انجام کار نیکو پشیمان مگرد با هیچ کس دشمنی مکن و بر ملازمه ی میانه روی و استقامت کنبه خیرات مواظبت کن
ابن مقله نویسنده ی معروف را دست و سپس زبانش بریده بودند و از چاه آب همی کشید مورخان نوشته اند سه بار برای سه خلیفه وزات کرد سه قرآن نوشت سه بار سفر کرد و سه بار گورش را نبش کردند
شاهان اسماعیلیه که در رودبار و قهستان حکومت کردند هشت تن بودند و طول حکومتشان صد و دوازده سال بود ...
... که تا زنده ای ره به معنی ندانی
سفرهای علوی کند مرغ جانت
گر از چنبر آز بازش رهانی ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم
... بی کشنده شیرکی گردد روان
محمد بن ابراهیم موصلی گفت در سفری به قبیله ای از قبایل اعراب رسیدیم در آن جا مردی سخت زشت لوچ با ریشی بلند و سپید زنش را همی زد که بس زیبا بود چونان ماه تابان
ما خواستیم که وی را از زدن او بازداریم گفت رهایش کنید وی کار نیکی کرده است و من گناهی خداوند مرا پاداش وی نهاده است و او را جزای من ...
... خلیل بن احمد گفت شخص هرگز بدانچه نیازمند آن است نرسد مگر آن که بداند به چه چیزهایی نیازمند نیست
در ربیع الابرار آمده است که عیسی ع زناشویی و سفر هنگام محاق و قمر در عقرب را خوش نمی داشت
زندگانی چیست مردن پیش دوست ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم
... دوشینه من محتلم گشته ام راوی گفت این بس شگفت است که کسی دستان و پاهایش را ببریده باشند محتلم شود
یکی از حکیمان فرزند خویش را که به سفر می رفت گفت ای پسرکم سیمای خویش نیکو بدار که نشانه ی حرمت است دستان خویش نظیف نگاه دار که نشانه ی سلطنت و قدرت است
و ظاهر خویش را پاکیزه بدار که نشانه ی زندگی در نعمت است نیز هموار بر بوی خوش مداومت کن که مردانگی آدمی آشکارا کند و نیز بر ادب که باعث کسب محبت شود ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول
... بهرام گور گفت هیچ چیزشاهان را زیانمندتر از این نبود که از کسی خبر پرسند که صدیق نبود
حکیمی گفت سفر را هفت عیب است این که آدمی از مألوف خویش دور شود و قرین کسی گردد که همسان او نیست
نیز مخاطره ی اموال و مخالفت عادت آدمی در خوردن و خفتن نیز سختی سرما و گرما و تحمل مکاری و ملاح و این که هر روز برای منزل تازه ای باید کوشید ...
... یکی از چاکران کسری همی خواست طعامی را نزد وی نهد قطره ای از آن طعام بر دست کسری ریخت و وی ابرو در هم کشید
مرد دانست که به قتل خواهد رسید از آن رو تمام آن طعام را بر سفره ریخت کسری گفت با آن که دانستی ریختن آن یک قطره خطا بود این کار زچه رو کردی
گفت پادشاها شرمم آمد که ملک خدمتکاری را که عمری در خدمت وی بوده به سبب چکیدن یک قطره طعام جزا دهد ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم
... در طلب تو چون کند طی مکان عشق دل
هم سفری کجا رسد عقل شکسته پای را
محمل راه عشق را دل زفغان درای شد ...
... در کشاف در تفسیر سوره ی انعام آمده است که ورود عیسی - بر پیامبر ما و وی درود بادا - به مصر چهارصد سال پس از ورود یوسفع بدانجا اتفاق افتاده است
در کتاب کافی از امام صادق جعفر بن محمدع نقل است که فرمود پاسخ نامه چون پاسخ سلام واجب است نیز در همان کتاب از وی نقل است که پیوستن یاران در حضر دیدار یکدیگر است و در سفر مکاتبه
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش پنجم - قسمت اول
... که ترک عشق نکردی سزای خود دیدی
از سفر اول از تورات مبدا خلق جوهری است که خداوند تعالی خلقش فرمود سپس به هیببت بدان نگریست آن جوهر بگداخت و از آن آب پدید آمد
سپس از آن آب بخاری چون دود برخاست و خداوند آسمان ها را از آن پدید آورد بر روی آن آب کفی چون کف دریا پدید آمد خداوند از آن زمین را خلق فرمود و سپس با کوهها استوار بداشت ...
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
... عمرت شد و توشه ای نمی بندی
گویا تو بدین سفر نمی آیی
دیگر به سر رضی نمی آید ...