گنجور

 
۱۸۴۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - در صفات ذات اقدس باری

 

... نه کس از من نه من از کس نه ازینم نه از آنم

منم که بار خدایی که دل متقیان را

هر زمانی به دلال صمدی نور چشانم ...

... او نبیند به حقیقت نه از آن گمشدگانم

بار الاها تو بر آری همه امید سنایی

که مسلمانم و یارب نه از آن بی خبرانم

سنایی
 
۱۸۴۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳ - در اشتیاق کعبه و سفر حج

 

... بی زن و فرزند و بی خان و سر و سامان شویم

گاه با بار مذلت سوی آن مسجد دویم

گاه با رخت غریبی نزد آن ویران شویم ...

... گاه چون ارباب دولت نقش شادروان شویم

گاه از ذل غریبی بار هر ناکس کشیم

گاه در حال ضرورت یار هر نادان شویم ...

... چون بدارالملک عباسی امامی آمدیم

تازه رخ چون برگ و شاخ از قطره باران شویم

از برای حق صاحب مذهب اندر تهنیت ...

... چون نباشد این عزیزان سخت بی درمان شویم

غمگساری نه که اشگی بارد از غمگین بویم

مهربانی نی که آبی آرد ار عطشان شویم ...

سنایی
 
۱۸۴۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۷ - در ستایش علی‌بن حسن بحری

 

... یگانه عالمی بالله چگویم بیش از این زیرا

همان آبست اگر کوبی هزاران بار در هاون

شگفتی نبود از خلقان ترا دشمن بوند ایرا ...

... خدای از بد نگهدارست ازو زنهار لاتیاس

زمانه فاضل او بارست ازو هیهات لاتامن

درین دوران نیارد سنگ نحو و منطق و آداب ...

سنایی
 
۱۸۴۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴

 

... همچو کرم پیله جز گرد نهاد خود متن

بار معنی بند ازینجا زان که در صحرای حشر

سخت کاسد بود خواهد تیز بازار سخن ...

... وز شعاع شمع تابان بی خبر باشد لگن

بارنامه ما و من در عالم حس ست و بس

چون ازین عالم برون رفتی نه ما بینی نه من ...

سنایی
 
۱۸۴۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح امین الدین رازی

 

... چو کردی قبله دین را به زهد و ترس آبادان

سلیم و بارکش می باش تا عارض بروز دین

کند عرضه ترا بر حق میان زمره نیکان ...

... هر آنک اندر شعاع افتد شود دیوانه در گیهان

ولیک از کار و بار این اثر یابد جهان دل

بلی در ذکر علم آن ثناخواند بسی حسان ...

... ز روح نوح پیغمبر شده بی قوت دین کنعان

سواری می کند عیسی و بار حکم او بر خر

ز طعم منزل اندر دل نه خر آگاه و نه پالان ...

سنایی
 
۱۸۴۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - معروفی بود زن سلیطه‌ای داشت او را به قاضی برده بود و رنج می‌نمود در حق وی گوید

 

... جهد کن تات نبیند فلک از پی سپران

شاید ار دیده آزاده گهر بار شود

چون شدستند همه بی گهران با گهران ...

... مردمی را چو نگیرد همی این تازی اسب

یارب ای بار خداییت جهانی ز خران

وقت آنست که در پیشگه میخانه ...

سنایی
 
۱۸۴۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰

 

... گر نهان داری سر خود را به تن در چون کشف

خویشتن را چون کشف باری سپر کن ز استخوان

چشم روشن بین ما گر چون فلک بیند ترا ...

... کآتش نمرود گردد بر نهادت گلستان

چون درخت ارغوان خونابه بار از دیدگان

تا شود گوهر سرشگت چون سرشگ ارغوان ...

سنایی
 
۱۸۴۸

سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - ترجیع در مصیبت ضیاء الدین محمد مشهور به سیف المناظرین

 

... ای شاخ نو شکفته که از بیم چشم بد

ناگه نهاده در شکم خاک بار خویش

ای گلبن روان پدر ناگه از برم ...

... ای باد کرده عمر خود از دست چشم بد

و آتش زده ز مرگ خود اندر تبار خویش

کرده سفر بجای مقیمان و پس به ما ...

سنایی
 
۱۸۴۹

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمد بن محمد

 

... وعده یک بخششت را آسمان باشد غلام

وقت بار اصفیا رضوان که پیش آید ترا

لفظش این باشد که پیش آی ای امام بن امام ...

... فکرتت را برنتابد گر جهان گیرد سوال

دیر پاید ز ایران را با نوالت کار و بار

یافه باشد شاعران را بی قبولت قیل و قال ...

... وقتها آنروز خوش گردد که بخرامی به درس

یک جهان در گیرد از یک لفظ در باران تو

لون دشمن همچو زر گردد به غزنین چون به بلخ ...

... بوی عنبر همتک اخلاق خوشبوی تو شد

بار شکر همره الفاظ در بار تو باد

نعمت گیتی بهر وقتی چو نیکودار تست ...

سنایی
 
۱۸۵۰

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه

 

... از برای آنکه تا پرده ش ندرد باد مهر

هر زمان بر صحن او از شاخ زر باران شود

شاخ پنداری بدان ریزد همی بی طمع زر ...

... از قوی دستی اجل گردد امل را پای سست

وز سبکباری قضا گردد قدر را تیز چنگ

چون ثریا پشت در پشت آورند از روی مهر ...

... تات گاهی دهر چون بهرام بیند با حسام

گه به میدان زیر رانت باره ای کز گرد نعل

روی خورشید درخشان را کند بس تیره وام ...

... از چراغ بی حجاب اندر بیابان روز باد

هر که از اطراف عالم بار کرد امیدوار

چون بدین حضرت رسید آن بار خویش اینجا گشاد

در زمان مکرمت چون تو کجا باشد کریم ...

... این کریمی کی فرامش گرددم کز روی لطف

بارها ز آزادمردی کردی از من بنده یاد

از فعال شاعران خر تمیز بی ادب ...

سنایی
 
۱۸۵۱

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیف‌الحق ابوالمفاخر محمدبن منصور

 

... ور بخواهی تا نیفتی گرد خود جولان مکن

گوی شو یکبارگی اندر خم چوگان یار

خویش را چون زلف او گه گوی و گه چوگان مکن ...

... نزد تو شاهست مهمان آمده از راه دور

شاه را در کلبه ادبار در زندان مکن

مطل دارالملک تن را گوهر افسر مساز ...

... گر ز چاه جاه خواهی تا برآیی مردوار

چنگ در زنجیر گوهردار عنبربار زن

تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست

چون به ترک خر بگفتی آتش اندر بار زن

از برای آنکه گل شاگرد رنگ روی اوست ...

... تا همی پاید ابد زو قسم عمرت نور باد

سیرتت را چون بقای بارنامه صورتست

سیرتت را زندگی چون بارنامه صور باد

آب دستت در دماغ یافه گویان مشک گشت ...

سنایی
 
۱۸۵۲

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

اندوه تو دلشاد کند مر جان را

کفر تو دهد بار کمی ایمان را

دل راحت وصل تو مبیناد دمی ...

سنایی
 
۱۸۵۳

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

... وان کت کلهی نهاد طرار تو اوست

آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست

وآنکس که ترا بی تو کند یار تو اوست

سنایی
 
۱۸۵۴

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸

 

صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت

بویی ز گلستان وصال تو نیافت ...

سنایی
 
۱۸۵۵

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹

 

بویی که مرا ز وصل یار آمد رفت

و آن شاخ جوانی که به بار آمد رفت

گیرم که ازین پس بودم عمر دراز ...

سنایی
 
۱۸۵۶

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹

 

هر چند دلم بیش کشد بار غمت

گویی که بود شیفته تر بر ستمت ...

سنایی
 
۱۸۵۷

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸

 

سادات به یک بار همه مهجورند

کز سایه حشمت تو مهتر دورند ...

سنایی
 
۱۸۵۸

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲

 

نه چرخ به کام ما بگردد یک بار

نه دارد یار کار ما را تیمار ...

سنایی
 
۱۸۵۹

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۱

 

... زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق

یک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق

دارم سر آنکه سر کنم در سر عشق

سنایی
 
۱۸۶۰

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۲

 

هر بار ز دیده از تو در تیمارم

تا بهره ز دیدار تو چون بردارم ...

سنایی
 
 
۱
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۶۵۵