قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - مطلع ثانی
... ازین مسدس گیتی مدار چشم خلاص
که مهره راه رهایی ندارد از ششدر
خدنگ حادثه را نیست به زعجز زره
پرنگ نایبه را نیست به ز فقر سپر
به راه صعب فنا درگذر نخست ز جان
به بحر ژرف رضا برشکن نخست ز سر ...
... تو نرم نرم خرامی و دشت بی پایان
تو لنگ لنگ سپاری و راه پر کردر
به پهنه ای که در آن راه گم کند خورشد
به لجه ای که در آن گام نسپرد صرصر ...
... بخوان فقر بری دست و آرزو به کمین
به راه عشق نهی پای و اهرمن به اثر
هوای مایده داری و زهر در سکبا ...
... از آن گروه همه نامجوی و نام آور
چو آن گروه دو فرسنگ راه ببریدند
به امر یزدان پروای و ویل شدکه ودر ...
... عباد اهرمنی را به ره گرفت و گرفت
خبر ز خیر و شد زی رسول راهسپر
چو روز روشن خورشید دی در آن شب تار ...
... بسان سوسن زرد از کنار سیسنبر
فلک فکند ز سر طیلسان راهب و دوخت
به سفت همچو یهودان ز خور قواره زر ...
... که از چو باز فروبسته چشم راست نگر
ز گرد راه و تف آفتاب و گرمی روز
دو عبهرش شده تاری دو نرگسش مغبر ...
... نهنگ لجه کین آن ستاره را مفخر
گرفت راه برو چون هژبر بر روباه
گشود بال بدو چون عقاب بر کوتر ...
... خدیو نیو چو پران شهاب از پی دیو
بشد ز بهر سپر سوی باره راهسپر
در حصار ببستند چل یهود عنود ...
... به پیلپا و یک انداز و دهره و تکمر
گرفته راه بر آن شرزه شیر و غافل ازین
که کس نبندد با خاشه سیل را معبر ...
... وزان کرانه هژبر خدا امام هدی
چو بسته دید به یاران زکنده راه گذر
فرودکنده یکی ژرف رود بود روان ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۹ - در ستایش پادشاه جمجاه ناصرالدین شاه خلدالله ملکه در زمان ولیعهدی گوید
... بدان رسید که خون از رگم جهد بیرون
ز بس که باده به خون تنگ کرده راه گذر
نشسته در بر من شاهدی چو خرمن ماه ...
... به خرج باده شدت هرچه بود و هیچت نیست
به غیرکودن لنگی که نیست راهسپر
گمان بری به دل نعل بر قوایم او ...
... به گاه پویه نماید ز بس رکوع و سجود
چو سایه افتان خیزان رود به راه اندر
نعوذ بالله در ری اگر وزد بادی ...
... کنون چه چاره سگالی که بر تو از شش سو
رونده چرخ فروبسته است راه مقر
به خشم گفتمش ایدون ز چرخ نهراسم ...
... یکی چکامه فرستم برش که بفرستد
بسیج راه و بخواند مرا بدان کشور
برای آنکه ز چشم حسود خون بچکد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱ - من نتایج طبعه
... سیه چون قلب نمرودست و باشد
در آذر همچو ابراهیم آزر
ز چینش طلعت دلبر فروزان ...
... به خود گفتم که قاآنی بهش باش
که راه دین زند نفس بد اختر
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در ستایش امیر الامرأ العظام نظام الدوله حسین خان دام مجده العالی حکمران فارس فرماید
شادان رسید دوش نگارینم از سفر
وزگرد راه غالیه پاشیده بر قمر
زانسان که هست بر رخ من نقش آبله
از گرد راه مانده به رخسار او اثر
گفتی دو زلف او دو فرشته است عنبرین ...
... ماهم چو یک سپهر سهیل آمد از سفر
ننشسته و نشسته رخ از گرد راه گفت
فرسوده رهم به می ام خستگی ببر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴ - در ستایش وزیر بینظیر حاج میرزا آقاسی
... سپهرگفتی فرسوده گشته از رفتار
بمانده بهر سکون را به نیم راه اندر
شبی چنان سیه و سهمناک کز هر سو
به چشم گوش فرو بسته راه سمع و بصر
شبی چنانکه تو گویی جهان شعبده باز ...
... ز هیچ عرصه نروید گیاه تا محشر
شکوه حزم تو در راه باد عاد کشد
ز بال پشه نمرود سد اسکندر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸ - در ستایش شاهزاده فریدون میرزا
... به جای نان بفشان آبش از دو دیده تر
و گر غریبی گم کرده راه بنگه خویش
رهش نما که همت رهنما شود داور ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲ - در ستایش امیرکبیر میرز تقی خان رحمهآلله فرماید
یازده ماه کند روزه به هر سال سفر
پس ز راه آید و سی روز کند قصد حضر
زان گرامیست که دیر آید و بس زود رود
خرم آنکوکند اینگونه به هر سال سفر
غایب آنگاه گرامیست که آید از راه
میوه آن وقت عزیزست که باشد نوبر ...
... سایه ازگرما زآنسان به زمین می غلطید
که سیه ماری سرکوفته بر راهگذر
گلرخان دیدم امسال درین ماه صیام ...
... ای جهاندار امیری که ز بیم تو شود
آهوی گم شده را راهنما ضیغم نر
گ ر تواش نظم نبخشی به چه کار آید ملک ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۵ - و له ایضاً فی مدحه
... فرسوده شد از صدمت جولان و شد ازکار
از روی ضرورت به صد اکراه به سمش
بستند ورا بیخبر از شاه به ناچار ...
... از صارم تو صرمی و تنها همه افکار
هر سر که نه در راه تو ببریده به از تیغ
هر تن که نه قربان تو آونگ به از دار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸ - در ستایش ابولملوک فحتعلیشاه طاب لله ثراه و جعل الجنهٔ مثواه گوید
... کز طفیل ذات او هست آفر ینش را مدار
آنکه گر اندک یقین راه حقیقت گم کند
ذات او را باز نشناسد ز ذات کردگار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰ - در تهنیت ورود مسعود امیرکبیر حسین خان در ملک فارس گوید
... یک انجمن پری همه با رخش بادسیر
یک چرخ مشتری همه با خنگ راهوار
صد جعبه تیر بسته به مژگان فتنه جوی ...
... ای خلق فارس فارس دولت ز ره رسید
در راه او ز شوق نمایید جان نثار
هست این همان امیر که آزادتان نمود ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - در مدح فریدون میرزا گوید
... بنشین و می بنوش برخیز و می بیار
راه خطا مرو ترک عطا مکن
بیخ وفا مکن تخم جفا مکار ...
... دانش به پای طبع بندیست آهنین
فکرت به راه نفس دامیست استوار
آن بند درشکن این دام درگسل ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴ - در ستایش نظام الدوله حسین خان و به تهنیت تمثال همایون
... کاب ششپیر آمد از بخت جوان شهریار
چون که این آب روان از راه خلر آمدست
چون شراب خلری زان مست گردد هوشیار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در ستایش نظامالدوله حسین خان فرماید
... بی لشکر و معاون و همدست و پیشکار
نی نی خطا چه رانم همراه خویش برد
هرچ آفریده در دو جهان آفریدگار ...
... برداشت طرح غله و تحمیل نان فروش
بخشید باج برف و تکالیف راهدار
نظم سپه فزود و منال دو ساله داد ...
... وهم از حد برون شدنش نیست اقتدار
صد میل راه کرده ترازو به یکدگر
همچون اساس عدل شهنشاه تاجدار ...
... با صد دونده اسب و دو صد استر سترک
با چارصد هیون زمین کوب راهوار
وز آن دهان شکافته ماران آهنین ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹ - در ستایش وزیر بی نظیر صدر اعظم میرزا آقاخان گوید
... تا به کی قاآنی از عشق بتان گویی سخن
هرچه بت در سینه داری بشکن ابراهیم وار
دست زن بر دامن آل پیمبر تا تو را
در کنار رحمت خود پرورد پروردگار
معرفت آموز تا ناجی شوی در راه عشق
ورنه ندهد سود اگر حاجی شوی هفتاد بار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - در ستایش شیراز صانهلله عن الاعواز و اعیان آن و تخلص به مدح معتمدالدوله منوچهرخان طاب ثراه گوید
... به جایگاه ملاقات جان دهند آخر
کشان نه راه گریزست و نه مجال گذار
وگر دو مور در او از دو سوکنغد عبور ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵ - مطلع ثانی
... ز بیم آنکه تواش زان درخت سازی دار
سزد معامله زین پس به خاک راه کنند
که شد ز جود تو از خاک خوارتر دینار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - در ستایش نظام الدوله حسین خان حکمران فارس فرماید
... جامی دو چون کشید بخندید زیر لب
کامد ز راه موکب صدر بزرگوار
گفتا کنون چه خواهی گفتم کنار و بوس ...
... خادم صفیرکی زد و از روی ریشخند
گفتا بمان که جوشکند رخش راهوار
من ایستاده حاضرم اینک به جای اسب ...
... روزی چنین رسد که ادب را بری به کار
امروز جای آن که به سر راه بسپری
خواهی به پای رفت سوی صاحب اختیار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹ - در مطایبه و هزل و ملاعبه فرماید
... من در بغل خویش کنم سیم تو پنهان
تا راه به سیمت نبرد دزد ستمکار
مردم همه دانندکه من طرفه امینم ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳ - قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳ - در مغازلت و تشبیب و اظهار عشقبازی و نسیب فرماید
... پیش آید تا بشنود آواز ستغفار
زهد منش از راه برون برده و غافل
کز رندی پنهان بود این زهد پدیدار ...
... وان جمله دهان در عوض گوش گشاده
کز راه دهانشان ره دل گیردگفتار
طاووس خرامان همه حیران شده در وی ...
... وانچیزکه آسان شمرم گردد دشوار
ناچار ازین پس من و تزویر کزین راه
با خویش توان رام نمودن بت عیار
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶ - در تعریف بهار و شکایت از یار و ستایش امیر کامگار حسین خان نظامالدوله
... بدسگال تو به هرجا که رود در خطرست
آنچه بیند نبود راه مگر وقت فرار
ناخن خویش همی بیند و پندارد تیغ ...