... چنان داد که قاسم ز مادر نزاد

ز پور برادر شه تاجدار

گرفت آن گزین نامه ی نامدار

چو خط برادرش را بنگریست

فزون تر زابر بهاری گریست ...

... زهامون به گردون برآوا فراشت

بگفت ای برادر کجایی کنون

که بینی برادرت زار و زبون

تو با احمد و حیدر اندر بهشت ...

... از آن عقد عقد دو گیتی گسست

بپوشاند پس بر برادر پسر

زسر تا به پا رخت فرخ پدر ...

... بدو گفت فرزند ضرغام دین

چه مویی ز سوک برادر چنین

هم ایدون بر او روانت کنم ...

... سنان دلیری برافراخته

به پور برادر بترسید سخت

فرو ریخت خون از مژه لخت لخت ...

... سرور دل و جان ناشاد من

شه یثربی را برادر پسر

یتیم جوان یادگار از پدر ...

... که بار دگر بر رخت بنگرم

چو بشنید بانگ برادر پسر

که او را همی زار خواند به سر ...

... زهم رشته ی عمر مردان گسیخت

به خون برادر بسی خون بریخت

نه بیم از سنان سوارانش بود ...

ابولفضل را بود ازباب و مام

سه کهتر برادر چو بدر تمام

که الم البنینشان بدی مادرا ...

سه فرخ برادرش را پیش خواند

درآن روز و اندر برخود نشاند

بگفت ای دلیران فرخنده نام

برادر مرا هر سه از باب و مام

ببینید کامروز باشد چه روز ...

... بر پاکدخت نبی شرمسار

سرو جان فدای برادر کنید

مرا سرخ رو نزد حیدر کنید

چه خویش وبرادر همه کشته گشت

اجل نامه ی عمرشان درنوشت ...

... پس آنگه به جانان سپاریم جان

چو گفتار ایشان برادر شنید

بشد شادمان و چو گل بشکفید ...

... مرا کن دل آسوده ای شهریار

شهنشه چو گفت برادر شنید

زمانی خمش گشت ودم درکشید ...

... دلیر و سرافراز عثمان منم

حسین است فرخ برادر مرا

امام و خداوند و رهبر مرا ...

... بلرزید بر خویش عرش خدای

چو جعفر برادرش را کشته دید

بزد دست واز غم گریبان درید ...

... نیاورد برمام پیرت دریغ

برادر چو آمد به بالین تو

بدیدآن بر چاک خونین تو ...

... جوانا توسالار لشگر بدی

علمدار خیل برادر بدی

نماندی نگهبان لشگر چرا

شکستی تو پشت برادر چرا

دریغا نبودم در آن کارزار ...

... که ناورد چونان پسر هیچ زن

به راه برادر ز جان و ز سر

گذشت آن مهین یادگار پدر ...

... نگهبان تو هست یزدان تو

ترا من برادر نی ام بنده ام

به درگاه کهتر پرستنده ام ...

... سپهدار فرخ رخ تابناک

بسایید پیش برادر به خاک

... بگفتند کای صفدر نامجوی

ازیدر برو با برادر بگوی

میان هوا گر شود پر زآب ...

... رها گردم ازدست این روز تنگ

زمرگ برادر تو را غم مباد

چنان دان که هرگز زمادر نزاد ...

... زبند غم و رنج آزاد گشت

ببوسید پیش برادر زمین

چو حیدر بر سیدالمرسلین ص ...

... ره یاری این نیست آزرم دار

ز روی برادر یکی شرم دار

... دراین روز با لشکر بی شمار

چسان بی برادر کند کارزار

دریغا ز یاران نام آورش ...

برادر برادرت را بازیاب

دم واپسینش به بالین شتاب ...

... صف لشگر از یکدگر چون درید

به بالین فرخ برادر رسید

بدید از تن نامدارش دو دست ...

... فزون بود نیروی لشگر زتو

قوی بود پشت برادر زتو

سراپرده ی دین به پای از تو بود ...

به میدان درون شه چو او رابدید

خروشی به سوی برادر کشید

که هان ای برادر بود طاویه

بگیرش ازین فرقه ی طاغیه ...

... شهنشه چو در پهنه ی کارزار

برادرش را دید تنها سوار

سپاهی به گردش زاندازه بیش ...

... سپه راسراسر زهم بردرید

به نزدیک فرخ برادر رسید

بدوگفت بنمای ای شهسوار ...

... کنم ازتو دور ای یل نامور

دو فرخ برادر به نیروی هم

نمودند شمشیر و بازو علم ...

... نه از حمزه نز حیدر تاجدار

که این دو برادر در این دشت کین

کنند ای خدای جهان آفرین ...

... چو ازمادر وعمه دستور یافت

به آرامگاه برادر شتافت

درآن لحظه سجاد ع بی توش بود ...

... برون شد زتاری تنش توش وتاب

به خون برادر بسان گراز

بیفکند اسب از پی ترکتاز ...

... که ای هاشمی کودک رزمخواه

به خون برادر هم اکنون سرت

بیاندازم از نامور پیکرت ...

... هم اکنون شود روز عمر توطی

برادر ترا می شتابد ز پی

بگفت این وزد بر کمربند چنگ ...