قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۲۴ - نامه ای به شاهزاده خانم همشیر صلبی و بطنی
... بس هوش پیمبر بگرفتند بنخجیر
تقصیر بشر چیست چو شد بوالبشر از راه
جرمی بجوان نیست چو گمراه شود پیر
ز آشفتگی عشق تو گردوش ز من رفت ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۲۵ - خطاب به میرزا موسی خان وزیر
نور چشما قبلة عالم قبل از عید بمن فرمودند که حاصل احضار تو و معتمد این بود که شما دو نوکر امین بزرگ شاهید با هم بنشینید امر خراسان را او حالی تو کند امر آذربایجان را تو حالی او کن با هم مشورت کنید و مصلحت دولت شاه را بفهمید و قرار سفر شاه را بدهید و بنای امر این دو سرحد را در خاکپای شاه بگذارید معتمد هشت روز بعد از من وارد شد شب عید و روز عید بصحبت خارج گذشت روز بعد از عید پیشکش خراسانی ها را بسلام دیوانخانه آوردند میرزا محمد نایینی عریضه خوان حاضر نبود اسب ها را با شالها و عریضه بحضور آوردند محمودخان عرض کرد و عریضه را در آورد و هر قدر تنحنح کرد و انتظار کشید هیچ کس از صف میرزاها بیرون نرفت عریضه را بگیرد بخواند آخر شاه اشارتی فرمود پسر میرزا اسدالله رفت و عریضه را طوری غلط و بدو مهوع خواند که سلام ملوث شد و شاه متغیر شد و دفعه دیگر که محمودخان آدم ایلخانی را آورد تا عرض کرد پسر میرزا اسدالله از صف جدا شده و تا نیمه راه رفت و معلوم شد که عریضه را محمودخان همراه نیاورده میرزا هدایت دمق بصف آمد ومحمودخان دمق از دیوانخانه در رفت و شاه دمق از تخت برخاست و خراسانی ها تعجب کردند و از عمله شاهزاده ها و یتیم اطرافی که پای نقاشخانه و روی مهتابی ظل السلطان که بتماشا ایستاده بودند بی اختیار شلیک خنده بلند شد شاه بخلوت رفت اول امین را طلبید که چرا متوجه نشدی تو چه کاره هستی شغلت چه چیز است مرده شورت ببرد در خانه مرا ضایع کردی امین گفت بمن چه نه خراسانی دیده ام نه پیشکش را خبر دارم نه دخل و تصرف در منشی ها میکنم نه در عمله حضور ربطی با من است شاه بیشتر متغیر شد معتمد را خواست فرمود شما اصفهانی ها در کوچه های چهار باغ میدادید حالا بعداوت یکدیگر امر در خانه مرا ضایع میکنید باز بروید پی کسب قدیم خودتان نمیخواهم این جا باشید و هر دو را با خف وجوه از حضور اخراج و از عاج فرمود و محمودخان را بمواخذه خواست الهیارخان دست و پا کرد تقصیر را بر گردن میرزا ابراهیم لشکر نویس خویش معتمد گذاشت ماده بجز ضعیف ریخت آن بیچاره را در زیر چوب از پا انداختند و معتمد مفتضح شد و از من تحقیق فرمودند که تو هم در امثال این امور بمن چه میگویی عرض کردم بله اول ها میگفتم در نظر نایب السلطنة از سگ کمتر بودم و همه کس راه یافته بود و امر در خانه معشوق بود و همه بمن چه میگفتند بعد دیدم که تلف میشوم ترک کردم و توبه کردم و حالا چند سال است بمن چه نمیگویم سهل است که هر کس خوب خدمت کند خود را مستوجب تحسین میدانم هر کس غلط و خطایی کند خودم را مستعد سیاست میکنم و ضرب و تربیت نایب السلطنة را اشهدبالله به هیچ کس جز خودم روا ندارم
دنیاست در خانه است بی غلط و خطا نمیشود هر وقت امری اتفاق افتد ضرب حضور را خودم میخورم و ضرب بیرون را خودم میزنم و قوام امر خودم را و در خانه آقای خودم را بهمین ضرب خوردن میدانم اگر یکروز بالمثل ترک اولی از امیرزاده صادر شود و ضرب آن را من خود نخورم و من خود نزنم خودم را معزول و مخدوم و امر آن در خانه مغشوش و ضایع میدانم تا حال قایم مقامی بود ریش سفید بود احترامی داشت لله گی داشت طوری میگذشت حالا اگر من باین طور نباشم نمیگذرد نوکرهای بزرگ مثل حسین خان و امیرخان و محمدخان و برادر همین الهیارخان آنجاست اگر من قابل ضرب خوردن و قادر ضرب زدن نباشم یک سگ دیگر قحط نیست در جای من ببندند فرمود پول پر انبار نکردی حکومت بسیار بر خود نبستی اصفهانی نیستی والا نه آنجا میتوانستی اینطور راه بروی نه اینجا میدانستی اینطور حرف بزنی باید نایب السلطنة قدر نوکری میرزا بزرگ را بداند تو قدر پدری او را بدانی کم آدم نبود قانون اوست که درست راه میرود و عین ها ما همین حرف را وقتی که پول آشتیانی ها در راه بدست دزد افتاد و ملک خریده بودند در سلطانیه از قایم مقام مرحوم شنیدیم و این عرض تو درست پسر همان حرف اوست و بکار توامیدوار شدیم و خدا بتو توفیق خواهد داد حالا ما همه را دواندیم و ایلچی باید راه افتد و فردا جشن میدان است و پس فردا اسب دوانی است و مردمان غریب اینجا هستند و کار و کاغذ و فرمان بسیاری هم در میان است در حقیقت کارگذار ما ظل السلطان است تو و میرزا محمدعلی خان هر یک بکاری که وظیفه شماست اقدام کنید ان شاءالله تعالی معطلی و ناملایم رو ندهد میرزا محمدعلی خان را خواستند و فرمودند و با هم برآمدیم او بر سر کار آتشبازی و جشن و اسب دوانی و قوچ جنگی و کشتی و پهلوانی رفت و من به خط مستقیم نزد امین و معتمد رفتم و تا عصر هر چه کاغذ و نامة و کار ایلچی و سایر مردم بود بدست خودشان تمام کردم و وقت عصر والده سلطان محمد میرزا واسطه امین شد و او را احضار فرمودند و معتمد بالتبع رفت و باز ضرب بود و ضرب بود و ضرب بود و تکرار حکایات روز من بود و از معتمد پرسیدند که جلال مانع بود نرفتی خودت عریضه بخوانی عرض کرد مقصرم فرمودند فلانی تو خودت عریضه نمیخوانی عرض کردم خیر چشم من و آواز برادرم ضعیف است و چند نفر از ما بهتر است و همیشه حاضرند اگر العیاذ بالله حاضر نباشند ضرب خوردن با ماست وعریضه خواندن با ما نیست شاه فرمودند ما در آرزوی این هستیم که یک نفر باشد فرمایش ما را موافق خواهش ما بنویسد بتنگ آمده ایم میرزا خانلر مستوفی است و از او توقع نداریم معتمد سر باین کار فرو نمیآرد امین الدوله خر است نمیفهمد نمیدانم در میان مرزها کسی هست که این خدمت بکند یا نه معتمد عرض کرد گخ میرزا هدایت و میرزا فضل الله شیرازی و میرزا تقی نوایی ولد میرزا رضاقلی و میرزا بابای آشتیانی هست شاه جواب نفرمود و برخاست وباز فردا میرزا خانلر را خواست خدمت تحریر را باو رجوع فرمود و تا حال دیگر بر سر آن حرف نیامده دو روزیکه از این غوغاها گذشت من و معتمد را خواست و مشورت به میان آورد و من صلاح در این دیدم که شاه را تکلیف باو جان کنم و امر سرحد را کلی به قلم دهم و معتمد شاه را میل بخراسان می داد و می گفت با روس مماشات صلاح است یک دومجلس مدعی او شدم و آخرالامر بنای خراسان شد و هر قدر خواستند از من تصدیق بشنوند تا حال نکرده ام و مصلحت را در این سیاق دیدم
منتظر وصول جواب چاپار سابق هستم هر روز چاپار برسد روز دیگر بی قضای الهی عازم خواهد شد فرمودند ما ایلچی را اینجا نگاه نداشتیم لکن شما اگر از قاسم خان مطمین نباشید او را معطل کنید تا خبر برسد ببینم نگاه میدارند یا نه بی گرو نباشید مثل بابان نکنید ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۱ - خطاب به میرزا صادق مروزی
رقیمجات مفصل مصحوب ذوالفقا بیک رسیده بود عریضه مختصر در جواب می نوشتم تا اواسط صفحه طوری با هم راه آمدیم آنجا قلم سرکشی کرد عنان از دستم گرفت پیش افتاد دیدم بی پیر از خامة سرکار وقایع نگار اقتباس کرده
زاغ است و زاغ را صفت کبک آرزوست – جلوش را محکم کشیدم خانه خراب همه مرغی طوطی و بلبل می شود که بی پرده عاشق باشد و خوش لهجه و ناطق گردد مت بداء الصمت خیر لک من داء الکلام و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه
راستی یعنی چه درستی کجاست بی پرده گویی چرا پنهان خورید باده که تفکیر میکنند مردی که این جا بی پرده و حجاب حرف بزند نادرتر از آن است که زنی در فرنگ با چادر ونقاب راه برود انی لم استطع معک صبرا
کاغذه را مثل ابنای زمان دم بریده کردم ان شاءالله ناجور نیست مثل آن شب که مدبری منحوس با من معارض بود کاغذی معکوس بمیان انداختم الحمدالله ناجور نبود شکرالله منصور شدم و این فن را از پدر آموختم طاب ثراه که با روس معارضه بمثل مصلحت دید
بلی با شما و سلمان در تجاهر ایمان بر نمیتوان آمد سیف شاهر خاصه سلمان پارسی است صدق ظاهر مخصوص صادق مروزی نه هر کس حق تواند گفت گستاخ ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۶ - خطاب به مقرب الخاقان محمدخان امیر نظام
مقرب الخاقان امیر نظام بداند که تحریرات مرسله آن عالیجاه بنظر رسید بحمدالله تعالی از کار یزد آسوده شدیم اخوی شجاع السلطنه از رفتار خود نادم شد و نصرالله خان را دلجویی کرد بعذرخواهی فرستاد و رفت وعبدالرضاخان و فضلا و جمع شریف و وضیع دارالعباده طوری باستقبال شتافتند و دعاگویی کردند و خورسند ومشعوف شدند که فوقی بر آن متصور نیست
سلیمان خان سرتیب را با هزار نفر سرباز مأمور بمحافظت قلعه کردیم و توپخانه و قورخانه و جبه خانه را که در نارین قلعه بود کلا باو سپردیم وراه های قوافل و تجار را که از فارس و عراق و خراسان به یزد می آمد و سال هاست ناامن و مغشوش بود همه را سواره و سرباز و تفنگچی ولایتی تعیین فرمودیم و فراری های رعایا را استمالت دادیم فوج فوج در زیر سایه همایون شاهنشاهی بر میگردند وعمارات ویران و اراضی بایر است که بعدل و انصاف ظل الله روحنا فداه آباد ودایر می شود
فانظر الی آثار رحمه الله کیف یحیی الارض بعد موتها
اولاد و اعقاب مرحوم تقی خان که متجاوز از هفتصد نفر ذکور و اناث صغیر وکبیرند درین دو سه روزه امن و فراغتی یافتند که از کسالت خوف و تزلزل آن دو سه ساله بر آمدند و حمد خدا و شکر شاهنشاه بر ما واجب و لازم است که بفضل الله تعالی وجود فایض الوجود ما موجب این عفو وگذشت خسروانه گردید اگر صد هزار جان داشته باشیم که در راه خدمت شاهنشاه بدهیم و با صد هزار زبان ستایش و ثنا بگوییم باعتقاد ما خدا گواه است که
هنوز از بی زبانی خفته باشم
ز صد شکرش یکی ناگفته باشم
این عنایتی که امسال نسبت به آذربایجانی فرمودند و نام آنها را بنیکی در صفحات عراق بر آوردند فوق آن اعانت بود که در ایام تغلب روس همه خلق آن سرزمین را زرخرید کردند وبر عموم خلق آذربایجان فرض است که حق گزاری کنند و تلافی این نوع عاطفت خدیوانه را به خدمات گوناگون و جانثاری های صادقانه بعمل آرند و خاطر جمع دارند که همین که نیت بنده در درگاه خدا و عقیدت نوکر در خدمت پادشاه صافی و صادق باشد بهر سو رو کنند اقبال و بخت است سختی و رنج نیست هم چنانکه این سفر را بصفای نیت و شوق خدمت شاهنشاه روحنا فداه کردند و دیدند که اقتضای فصل زمستان اعتدال موسم بهار شد و پس از قحط و غلای راه ها و رنج و بلای منزل ها به هیچ وجه آسیب و ضرری نرسید و یک نفر بیمار نشد و فوت و موتی اتفاق نیفتاد و جاهایی که بهر رونده و آینده بسیار بد و ناخوش می گذشت بیمن اقبال شاهنشاه روحنا فداه برین خیل و حشر بسیار خوب و خوش گذشت این ها همه از صدق و خلوص ترکانه خلق آذربایجان است که در خدمتگزاری شاهنشاه والا جاه خودداری ندارند و هر نوکر که این طول خالص و صادق باشد لاشک فضل خدا و رافت شاهنشاه همه جا و در هر حال با او خواهد بود چگونه شکر این نعمت گزاریم که سه سال قبل از این ساه خراسان بامداد آذربایجان مأمور بود وحاجت نیفتاد و امسال سپاه آذربایجان برفع خودسری های خراسان مأمور است و این گونه تفوق و زبردستی که برای مردم این ولایت بهم رسیده از این رهگذرست که در بندگی آستان شاهنشاهی زیاد کوشیده اند والا در واقع و نفس الامر نه شقاقی و شاهسون از افغان و اوزبک در احتشاد و ایلیت بیشترند نه ارومی وخوی از قندهار و خوارزم بهتر است باید بعد از وصول این ملفوفه هر چه از توپ های فرمایشی سابق راه نیفتاده باشد و هر چه از فوج های سرباز که خواسته بودیم و هنوز در ولایتند با سوارهایی که با یکی از فرزندان بایست ببارد در کمال شوق و ذوق و آراستگی و استعداد روانه شوند و اخوی ملک قاسم میرزا و فرزندی محمد حسین میرزا و هر یک از سایر فرزندان که از پذیرفتن نصایح آن عالیجاه و حکومت فریدون میرزا در آذربایجان عار و انکاری داشته باشند یا با همین قشون ها روانه شوند و باردوی ما بیایند یا بی تامل روانه نزد برادر کامکار ظل السلطان باشند و مخارج آنها را ماه بماه آن عالیجاه برساند کسانی در آن ولایت بمانند که آن عالیجاه خاطر جمع شوند که ابدا از نصایح آن عالیجاه تحلف نمیکنند و بفرزندی فریدون میرزا تمکین مینمایند و اگر غیر این طور باشد محال است که در سفرهای طولانی ما کار آن ولایت بگذرد در این باب هر نوع اعانتی که لازم است برادر کامکار ظل السلطان و ارجمندی آصف الدوله به آن عالیجاه خواهند کرد
انشاالله تعالی شهر شوال المکرم سنه ۱۲۴۶
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۸ - کاغذی است که قائم مقام در فتح قوچان به وقایع نگار نوشته
... اردوها
اول – اردوی نواب طهماسب میرزا در مقابل دروازه شیروان دویم – اردوی صاحب اختیار بر سر راه مشهد و سبزوار و جوبن سیم – اردوی والا در وسط چهارم – اردوی ملک قاسم میرزا بر سر راه بجنورد وشیروان پنجم – اردوی سهراب خان
و حکم اردوهای سپاه بتوسط عالیجاه نور محمدخان بود لاغیر ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۰ - نامة ای است که قائم مقام به محمدخان امیرنظام با احتشان از خراسان نوشته است
... آفرین بر آن پدر که چندین پسر از او در سفری چنین ملتزم موکب مسعودند و هم در جانثاری و جلادت شعاری عدیل ونظیر ندارند
هر قدر نواب جهانگیر میرزا دامت شوکته زیاده پژوهش احوال عالیجاه اسمعیل خان بفرمایند جا دارد چرا که پاره های جگر خود را باین گشاده رویی در راه خدمت دولت قاهره بگذرد حضرت ولیعهد روحی فداه چندان عنایت و مرحمت در حق او دارند که اگر شما اندکی از بسیار آن را بدانید خیلکی کار حامل عریضه بالا خواهد گرفت بلی ان شاءالله می دانید و خوب والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۱ - خطاب به امیر نظام
... آقا محمد حسن که دوستی پول چشم و گوش او را کور و کر کرده با وجودی که بیگانه و خویش از پس و پیشش نگرانند برات صیغه تحویل صادر میکند و از شهر تبریز پول میگیرد
فرزندی فریدون میرزا شفاعت میرزا علی فراهانی را در این وقت کرده است و جواب او این است که هر وقت محاسبه آقا محمدحسن را بپاکی و راستی نوشت و همان عیوب که تا به میرزا احمد محول بود عرض میکرد و تا بخودش محول کردیم مهر کردند و دهانش دوختند آشکار و نمایان گفت آن وقت از سییات آن کاغذ که به آقا محمدحسن نوشته بود و بدست افتاد میگذریم و حق این است که تحقیق و تنقیح محاسبه آقا محمد حسن کار امثال میرزا احمد نیست کار میرزا محمدعلی است وسر رشته آن اوقات را هیچکدام از میرزاها مثل او ندارد و این خدمت را حکما بکفاره آن کاغذ باید بکند تا اعراض و انکار ما بقبول و التفات مبدل گردد
ان الحسنات یذهبن اسیات کذالک چون مقرب آن حضرت میرزا تقی سر رشته معاملات سنواتی ما و انگلیسها را دارد لاغیر چنین میدانیم که هرچه در ایام عطلت و بیکاری بمطالعه دفاتر سالفه تحصیل علم کرده باشد حالا وقت آن است که در عمل آرد چرا که نیت بی فعل و علم بی عمل از قبیل مضاربه بی سود و درخت بی ثمر است العلم یهتف بالعمل والا فارتحل
آن عالیجاه عرض کرده بود که برای طلب کمل فکری بفرماییم خود انصاف بده در خراسان که جز قحط و غلا و برف و سرما و جنگ و دعوا هیچ بهم نمیرسد در آذربایجان اگر چیزی داریم خودت از ما آگاه تری بلی راهی که حالا بخاطر می رسد همین است که از یک طرف آصف الدوله و ملک الکتاب مسطورات را بکمل رسانند ومهلت خواهند که خسرو میرزا راه افتد و از یک طرف آن عالیجاه بعالیجاه میرزا تقی و میرزا محمدعلی تشویق و ترغیب نماید که از امثال این دو حساب چیزها بفضل خدا در آرند
عالیجاه میرزا اسمعیل و میرزا احمد هم محاسبات توشقان ییل و لوی ییل را پس بدهند البته بی باقی نخواهد بود ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۳ - خطاب به میرزا بزرگ وزیر نواب
... اگر خواجه راست میگفت میرزا علی خان که جام در دستش است بایست یک دانه شلغم داشته باشد که خودش از گرسنگی نمیرد تا بماها که مهمان این سرزمینیم چه رسد حال ها نیز بگردد ز روش گاه بگاه پریروز گندم در اردوی سرخس صد من یک صاحبقران خریدار نداشت امروز در منزل جام جو یک من دو صاحبقران بهم نمیرسد قوت حیوان وانسان منحصر است ببرف و برد عالیجاه میرزا احمد میگفت کاغذی از خدمت میرزا برای تو آورده ام اما هنوز این اخلاص مند بزیارت آن فایز نشده جز جدال او و خلیفه چیزی ندیده ام
بلی بعد از مجادلات ومحاورات شدیده عدیده بحمدالله تعالی نگار خامة معجز نگار زیادت شد و از این که بیاد شما بوده ام شکرها کردم و چون مضمون کاغذ جز معرفی و سفارش عالیجاه مشارالیه چیزی دیگر نبود با آن که دراین وادی غیرذی زرع از هر جهه خجالت حاصل بود باز یک طوری راه انداختم که چون خودش خوب کسی است ان شاءالله تعالی در خدمت شما نارضایی از من نخواهد کرد و از خدا می خواهم تا زنده ام خلاف فرمایش شما از من صادر نشود خواه جزیی و خواه کلی و توفیق کرامت فرماید که از عهدة خدمت توانم برآمد
قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علی العزیمه جوانحی وهب لی الجدء فی خشیتک والدوم فی الاتصال بخدمتک ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۵ - خطاب به وقایع نگار
... رقیجات رسید مفصل و مجمل مطالعه و مذاکره شده بل چندین بار بواکویه رفت هر کو شنید گفتا لله در قایل آن چه از ضعف ملتزمین رکاب ولیعهد و قوت دشمنان خارجی و طغیان یاغی های داخلی خراسان در آنجا شهرت کرده عیب در مذهب رواه احادیث است خذلهم الله تعالی که سخن را باقتضای خواهش خود میگویند نه بمطابق واقع عجب از شماست چرا سماع را بشهود راجح میدارید انصاف خوب چیزی است بعد از مقدمه نواب محمد ولی میرزا کدام سال از کشمکش افغان و اوزبک و اویماق و ترکمان فارغ بوده اید وقت اتفاق افتاده که خراسانی ها از یک دیگر و خارجی ها از خراسانی هر سال بل هر ماه بل هر روز قتل و غارت نکنند و احتسابی داشته باشند یا طرف و شوارع را امنیت باشد و زوار و تجار برفاهیت آمد و شد نمایند
همین پارسال از همین خراسان البته دوازده هزار اسیر ببخارا و خوارزم رفته که اغلب را ترکمان خوارزمی بتاخت برده اند باقی را امرا و خوانین خود با اسب و شترف بل با جل و جوال سودا کرده اند اگر باور ندارید ده بده ولایت بولایت سیاهه خواهم فرستاد که چه اشخاص رفته اند و بالفعل در کجا هستند از روزیکه حضرت ولیعهد روحی فداه باین مملکت وارد شده برسید و بپرسید اگر یک بزغاله از خراسان بخارج رفته باشد بنده را نفط بزنید بسوزانند و هم چنین از مشهد تا پیشاور و تا بخارا و تا ارگنج بل که تا مسقو اگر یک نفر پیاده و سواره تردد بکند آسیب بجان و مال کسی رسیده باشد از این بی وجود نادان بخواهید کذلک از این جا تا یزد و کرمان که همیشه اسب تاز بلوچ و سیستانی بود تحقیق فرمایید که حالا چطور است راه بسطام هم با آن که اسمعیل میرزا آنطور که باید باشد نیست و صاحب اختیار بوضعی که شایسته اوست صاحبی کوکلان نمیکند و اختیار یموت ندارد و باز بر عابرین سبیل بهتر معلوم است که از روز ورود موکب همایون ولیعهد تا بحال تفاوت کلی کرده است امرا و خوانین داخلی هم از دو حال خارج نمیباشند یا خدمتکارند و صادق و جانثار یا از فرط وحشت در فکر جان و مال و عیال که علی ای حال مجال اخلال در کار دیوان و ایذای یکدیگر ندارند و دماء و نفوس مسلمانان و شیعیان بل جهودان و سنیان هم که رعیت دولت قاهره همایون شاهنشاهی باشند در امن و امان است به سر عزیز خودت که پارسال پیرار سال چند نفر از اهل شهر مشهد بل از جوار صحن مقدس درده فروخته بودند که حضرت ولیعهد روحی فداه امسال مرتکب را تنبیه فرمودند از کسان قرایی بود و اسیر را از سرخس باز آوردند
آنچه در این صحیفه نوشته ام براهین حیه شهودیه دارد حاجت فکر و نظر ندارد اعیان خراسان آنچه از عرب و قرایی هستند کلا در خدمت نواب خسرو میرزا بودند و خدمت نمودند تا ترشیز را بدست آوردند و آنچه را اتراک کلات و دره جزو سرخس است که حضرت قلیخان شاهسون را ضابط دره جز فرموده اند و کارش بسیار مضبوط است و رضا قلیخان را از خوارزم آوردند در مشهد است و قلچ محمدخان را داروغه سالور فرموده اند و دویست نفر نوکرشان را خوب گرفته و همه را حسب الواقع بخدمت و رعیتی واداشته بازار برده موقوف است بل که نوکر آنها دایم بقراولی مشغول است و قافله و راهگذار را از مشهد تا کنار جیحون که مسمی بچهار جو است در عهدة آنها گذاشته اند و بسیار خوب از عهدة بر میآیند کلات وضعی است که ان شاءالله تعالی از سفارت پلنگ توش گرو و پیشکش خوارزم خواهد آمد
اما مشهد و نیشابور وسبزوار روزیکه از فر مقدم ولیعهد زیور گرفتند شهرهای بی صاحب و طاب مثل شیر قزوینی پهلوان و آن که ملا در مثنوی گفت بی دم و سر و اشکم که دید بودند تقی خان قیاخلویی مضطرب و حیران که خدمت بجنورد کند یا خبوشان بجدم قسم که اسم دارالخلافه طهران در میان نبود و بلوکات را بعضی قرایی وبعضی ایلخانی و بعضی ترشیزی و بعضی خورشاهی بعضی بغایری بعضی بیات نیشابور صاحب شده علیمرادخان جوینی هم حرکت مذبوحی میکرد و حاکم بسطام هم سیلی میزد و هزاره و تکه و قرایی شریک غالب بودند هم چنین نشابور و مشهد که اطراف شهر و بلوکات کلا در تصرف اکراد قرایی بود و چوله و رادکانی و دررودی و عشق آبادی و امثال آنها سهل است بجدم قسم باباخان اسحق آبادی عرب های ساخلو را میگرفت و حبس میکرد تا رشوه نمیگرفت سر نمیداد و میرزای شاندیزی و حسین طرقه بهی واللهویردی پیوجنی بشهر نمیآمدند و ماست نمیدادند و پیاز ریزه نمیکردند حتی وجوه شهر و اجارات را خوانین هر یک رسدی جدا جدا داشتند و ملاها باج علیحده می گرفتند بخدا که یک نفر ازخراسانی ها دستی باوزبک زده از دولت قاهره بیم داشتند که خدمت نمایند و اندیشة نداشتند که خدمت ننمایند و این فقرات هر چه عرض میکنم پوشیده و پنهان نمیباشد بل قولی است که جملگی برآنند مع هذا ملاحظه فرمایید که حالا جایی هست در این سه ولایت که مضبوط نشده و مهمل مانده باشد و بالفعل اوزبک و افغان دست به دامن چاکران این دولت زده امثال ملا و مجتهد را واسطه و شفیع می سازند تا حدان دارند که کسی دست توسل به آن ها بزند
مخدوم من قبلة من جان من در این برف و سرمای بی شمار و قحط و غلای بسیار و بی پولی و بی نانی و درازی سفر و تمام شدن خرجی و تدارک همه کس اعم اعلی و ادنی این قدر کار که شده است کم مدانید و اگر تاب آرید و شتاب نیاورید بفضل الله تعالی خبوشان و بجنوری مانده است آن هم بسیار آسان می دانم که بخوبی و خوشی نه بدی و ناخوشی حسب الخواهش شما بگذرد بلی شما در فرمایش کردن و کار خواستن بسیار دلبرید اما در حفظ الغیب و کار ساختن نمیدانم چگونه باشید پس فردا که بنای قشون فرستادن است اول مرتبه بعضی از حکام ولایات و سرکردگان مغالطه خواهند کرد که فلانان صاحب غرض اند بعضی هم خواهند گفت که مواجب را بقشون بدهید و بسفر بفرستید عذر کم نیست واسطه بسیار است و البته بعضی دیگر هم خواهند گفت مواجب سال کهنه نرسیده از نو هم طلب داریم
همدانی راست می گوید که یا پول قرض خزانه و طلب تاج الدوله را می توانیم بدهیم یا نوکر سوار وسرباز را راه اندازیم باز منحصر خواهد شد بهمان آذربایجانی فحسب و شما را میبینم که اذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون خواهند فرمود تا نایب السلطنة از این طرف رو بخراسان کردند امنای دولت به یزد و نایین پرداخت فارسی چپاول بشهر بابک انداخت و اصفهانی ملاتقی و میرزا علیخان برای مفسده نگاهداشت و الحق خوب متوجه شدند که از دنبال آسوده باشیم بکار خود پردازیم
صد هزار آفرین صدقنا و آمنا والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۹ - از قول ولی عهد به قائممقام بزرگ نوشته:
قایم مقام چاکر فدوی پایدار از آستانه رحمت تا آشیانه زحمت خیلکی راه است هنگامی که از سعادت جبهه سایی نوعی دل آسایی یابد و استیفاء حظی بکام دل حاصل نماید هر روز از خوان مراحم خسروانی را تبه خاصی باشد و از خون خوردنی های اینولااستخلاصی هر که بچنان نعمت رسد کی یاد چنین زحمت کند آسودگان دار نعیم را چه غم از فرسودگان نارجحیم است از عذاب الیم
چنان رسته و بی غم عمیم چنین پیوسته گاه در موقف و اقفان حضرت است و گاه در محفل اولیای دولت بدیهی است که هوای آن جا را چه نشاط و طرب است و فضای این جا را چه بساط تعب ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۵۰ - در مقام ضرب باهالی تبریز به قائممقام بزرگ از قول ولیعهد نوشته
... ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار
اگر صحبت ارباب کمال را طالب باشید مثل جناب حاجی فاضلی و حاجی عبدالرزاق بیک ادیب کاملی در آن شهر است پرکار و کم خوراک و موافق عقل و معاش و امساک العیاذ بالله گوده ملا که لوده خداست و هر قدر هل امتلات بگویید هل من مزید میگویند مثل یابوهای پرخور کم دو آفت کاه و غارت جو قربان افندهای رومی و پادری های فرهنگی بروند نه آن علم و فضیلت داشتند که جواب پادری بنویسند نه این غیرت و حمیت را دارند که مثل افندی های روم در مسجد و راه گلدسته را بر امام و مؤذن ببندند خلق را هم چنانکه بالفعل روی به روی ما رانده اند بحفظ ملک و حراست دین خودشان بخوانند
ماشاءالله وقتی که پنجه دلیری میگشایند تیغی که امروز بر روی سپاه عثمانی باید کشید به میرزا امین اصفهانی میکشند شکار خانگی و شعار دیوانگی را اعتقاد دارند ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۵۲ - خطاب به میرزا ابوالقاسم وزیر کرمانشاه
... فما اختاره مضنی بوله عقل
چون من خود از این کار خونخوار بسیار ضرب خورده و ضرب خورده بسیار دیده ام و از خونخواری این کار ترسیده ام قبل از آن که شما بر این رأی ثابت و درین حلقه داخل شوید دخالت شما را فی نفسه بی راه گریز و سپر بلا معتقد نبودم ولکن بعد از آن که در حلقه خودمان داخل و بخدمت دیوان دخیل و بکلی کافی و کفیل شدید این اقاله و انکار و اعاده و استغفار شما را به هیچ وجه موافق صلاح و منتج خیر و فلاح نمیدانم
نمی بایست از اول آشنایی ...
... ملاها در لباس اهل آخرتند و میرزاها با اساس اهل دنیا کار شما بالفعل از آن لباس گذاشته است و اگر خدا نکرده با این اساس نگذرد العیاذ بالله از آنجا رانده و از اینجا مانده خواهید بود خسر الدنیا والاخره ذلک هوالخسران ان المبین نه کار آخرت کردی نه دنیا
هوس ناکی تا کی عبث کاری تا چند مرد مردانه باش پای دوام و ثبات بیفشار کار خود را بخدا بینداز امر عقبی را از راه دنیا بساز ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا برحمتک عذاب النار شما که الحمدلله مثل حاجی ما نیستید که از جمع ضرتان عاجز شوید و پا سوخته عفاریت و عجایز باشید یا از ناز و خشم و زهر چشمان بترسید و زود از پیش در روید
عشق از اول سرکش و خونی بود ...
... ور ترازوی آهنین دوش است
چاپار آخری شما حالا در اثنای تحریر نوشته رسید کاغذ او را خواندم این فکری که کرده اید ان شاءالله خیر است معلوم است حالا بر سر حرف من آمده اید و راه گریز و سپر بلا میخواهید اگر چنن است آفرین بر شما بسیار خوب جسته اید بهتر از این اسبابی برای آنچه میخواهید گیر شما نمیآید آسمان این جامه را بقد او دوخته است خدا بیامرزد انوری را یک قطعه را خوب گفته است خانه بی حافظگی خراب شود یادم نیست البته شما در یاد دارید آخر یک بیتش زور است و ان شاءالله از ذهن نامحرمان دور است
والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۶۲ - نامة ولیعهد مبرور به سلطان روم
... لک الحمد علی ما اولیت من نعمک و اسبغت من کرمک و نشرت من رافتک و بشرت من رحمتک والصلواه علی نبیک و ولیک و اصحابه و اعقابه والسلام
اما بعد بر پیشگاه اعتاب مستطاب اعلی جناب عرش مآب قدس نصاب قدرت و شوکت انتساب ملک خدای عدل فزای حکمروای ظلم زدای شهریار کشورستان شاهنشاه شاه نشان آفتاب ملک و دولت آسمان باس و صولت معزالدوله والدین مجن الاسلام والمسلمین سلطان البرین و خاقان البحرین خداوند بخت و تخت و افسر عم اعظم اکرم افخم تاجور سلطان محمود خان لازالت عماد دولته عالیه و اعلام شوکته سامیه معروض و مرفوع میدارد که دیرگاهی بود که این مخلص خالص الفواد را دیده امید و امل بمفاوضات آن حضرت گردون محل روشنایی نیافته و آفتاب الطاف عم تاجدار بر ساحت احوال مخالصت شعار نتافته راه آمد و شد عرایض و مفاوضات بکلی مسدود بود و از هیچ باب طریف نجاح و سبیل تفحتی مشهود نمیشد ازین رهگذر خاطر ارادت ذخایر زایدالوصف آشفته بود و غنچه دل عقیدت منزل به هیچ باد صبا و نسیم سحر شکفته نمیگشت تا در این اوقات از احسن اتفاقات امر سلم و التیام دو دولت ابد فرجام سمت حصول و انجام یافت و آنچه مکنون و مکمون ضمیر صداقت سمیر بود از پرده غیب جلوه ظهور نمود و عالیجاه رفیع جایگاه جلادت و ارادت آگاه بسالت و نبالت همراه صداقت و صرامت پناه مقرب الحضرت العلیه قاسم خان سرهنگ پیادگان نظام از درگاه اشرف اسنی بخرگاه امجد اعلی روانه میشد این مطلب رااحسن وسایط و اقرب وسایل دیده بتحریر این ذریعه ارادت و ودیعه مبادرت ورزید وضمنا بعرض اعتاب سلطنت مآب میرساند که مجاهد این خالص الفواد در پاس حدود دو دولت قوی بنیاد و مساعی جمیله که ر اتفاق و اتحاد این دو حضرت شوکت نهاد نموده البته از خارج بعرض عاکفان اعتاب جلال رسیده و معلوم فرموده اند که این مخلص در خدمات حضرتین بی تفاوت لازمه کوشش و اهتمام دارد و مابین عم و پدر در راه و رسم فرمان وطاعت فرق و تفاوت نمیگذارد و خود را درین سرحد که متوقف و متمکن است گماشته حکم هر دو دولت میداند و برداشته لطف دو حضرت میخواند و در همین سال خجسته فال سعی و تلاشی که در امر مصالحه دولتین و رفع فساد مملکتین نمود و سبقتی که در گفتگو از این طرف و آدمی که بالابتداء از این دولت بازنه الروم فرستاد یقین است که تا حال معروض و اقفان درگاه اقبال شده است و صدق نیت و خلوص عقیدت و صفای قلب و صلاح جویی اولیای این دولت از همین رسل و رسایل که بارزنه الروم رفته و آمده وسبقت ها و محبت ها و بی مضایقه گی ها که از این طرف بعمل آمده چنان نیست که بر رأی ممالک آرای همایون ظاهر نشده باشد اوضاع واقعه مدینه ارزنه الروم هم لاشک تاحال بر ضمیر منیر آفتاب تاثیر اعلی پوشیده و پنهان نخواهد بود
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست ...
... چشمداشت دولت ایران این بود که در ضمن این مصالحه مبارکه نوع اتحادی مابین شهریاران تاجدار و دولت های دایم القرار در نظر دوست ودشمن و دور و نزدیک جلوه کند که مایة مزید بیم وامید اولیا و اعدای دولتین و کمال اطمینان واستظهار سرحد نشینان مملکیتن باشد و حال از قراری که بنظر مبارک آن عم تاجور خواهد رسید درین قرارنامه جدیده مطلقا فصلی در این باب مرقوم نشده رجال ستوده خصال آن دولت بی زوال علم الله تعالی چه مصلحت دیده اند که درین امر اهم که مایة خیر عام و صلاح کل اسلام است بالمره ساکت شده سهل است که در بعضی از شروط و مواد از ذکراسم این دولت و ملاحظه شان این شوکت و گزارش این امر مملکت بکلی غفلت نموده هرجا بالمثل خواهش بسیار جزیی از این دولت پذیرفته باشند بلفظی ناسزا و طرزی ناپسند ادا کرده اندکه ناپذیرفتن آن هزار باره بر این طور ذکر و بیان تفضیل و رحجان داشت
و بالجمله بعدها که مضمون قرارنامه ارزنه الروم در پایه تخت بلند و ذروه اعتاب ارجمند سلطنت قاهره ایران بعرض رسید و از اوضاع امور محاورات و مشاورات و سایر واقعات آنجا استحضار ملوکانه حاصل شد از این رهگذر که هر دو دولت اسلام در حقیقت یکی است و نه تفاوتی در میانه نیست و احترام آن حضرت اسعد امجد اعلی در هر حال ملحوظ و منظور است امضاء نامة ممهور و مفصل مصحوب مقرب الحضرت قاسم خان انفاد داشتند و در فصول کلیه و اصول مهمه به هیچ وجه گفتگویی نفرمودند و تجدیدی نکردند وچون اول انعقاد عهد صلح و بدایت افتتاح راه دوستی بود تحمل و سکوت در امثال این امور را اولی دیدند ولیکن این خالص الوداد صافی ضمیر که خود را بی ملاحظه فرق و توفیر نیک خواه و ارادت کیش هر دو دولت میداند با اذن دولت ابد مدت در عالم صدق و ارادت عرضه میدارد که اعلیحضرت شاهنشاه جم جاه ایران را از آن حضرت اعلی وشوکت اسنی چشم مهر و برادری است و این دولت ابد توامان از آن دولت حاوید نشان توقع موافقت و یگانگی این مخالصت گستر هم النفات عم اعظم اکرم تاجور را سرمایه سود صلاح دنیا و آخرت خود میشمارد و بر خدا ظاهر است که به هیچ وجه من الوجوه از این طرف مطلبی و طمعی و غرضی نیست مگر همین که اولیای آن دولت در عالم دوستی و موافقت فرقی بین الدولتین نگذارند وبا خود دانند و از خود شمارند و هر جا غایله حرف و گله میان آمده از همین رهگذر بوده که دراین باب خلاف توقعی ظاهر شده بالمثل در ماده اولیه قرارنامه قیودی که در باب کردستان و سمت بغداد کرده و در ماده ثالثه قراری که در باب سبیکی و حیدرانلو داده اند اگر قلب پاک صاف و عرق عدل و انصاف عماکرم تاجدار حکم باشد حسب الواقع معلوم و مفهوم خواهد شد که عرایض این اخلاص مند بی جا و بی جهه نبوده بحمدالله شهریاران تاجدار دو برادرند و برابر و دولت های دایم القرار یک جهتند و یگانه و ممالک جانبین اسلامند و در ذمه اسلام با وصف این امور ملاحظه این فرق و تفاوت ها از چه راه است اگر واقعا هر که از دولتی روگردان شود و بدولت دیگر متوسل شود و استرداد آن باکراه و اجبار بی رضا و اختیار موجب نقص شان و کسر شوکت تاجداران است بایست در همین باب ملاحظه شان هر دو دولت را بالمساوات و بالمصافات نمایند و اگر تصاحب این گونه فراری و متحیر و متوسل باعث بی نظمی ممالک و ناامنی مسالک و اختلال سرحدات و بی اقتداری سرحدداران خواهد شد باز بایست مصلحت جانبین ورفع مفاسد مملکتین را بیکسان در نظر گرفته باشند
اولیای دولت قاهره ایران برای تسهیل عمل و تقلیل زحمات آن دربار گردون محل مضایقتی از این که این گونه اشخاص را باجبار بگیرند و بدهند یا بی اجبار نگیرند یا هر که اینجاست یا هر که آنجاست مبادله و معادله نمایند یا بقانون مستمره ایام واعوام ماضی و راضی شوند ندارند و هر شق ازاین شقوق که مرضی ومقبول خاطر سعادت مشمول عم اکرم افخم تاجدار است همان را عین صلاح و فلاح می دانند و بالطاف کریمانه و انصاف ملوکانه آن حضرت واقف و مستنظهر میباشند ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۶۴ - این مکتوب به فاضل خان گروسی نوشته شده است
... بادام شکوفه بر سر آورد
کتاب مستطاب که مجموعه فضایل و آداب بود مصحوب پسر اسمعیل بیک گروسی رسید هر چه خواهش کرد بپاداش این نعمت پذیرفتم و قدوم را بر خلاف سایر آن قوم گرامی داشتم خورسندی وصول مکتوب شما و خوشوقتی از سلامتی مزاج کثیرالابتهاج و خوشنودی از رجوع مطالب و مهام همه یک طرف بود و این یکی یک طرف ه مسطورات یدبد مرا مرغوب داشته بودید باین دلیل که گله از نوشتن کاغذ به خط غیر داشتید هر چند میرزا علی نقی فراهانی باشد یا میرزا محمدتقی آذربایجانی یا کربلایی محمدتقی ابن کربلایی محمد قربان که بالفعل در مسقو و پطرپورغ از جمله کرسی نشینان است گوی سبقت از همزه استفهام میرباید پای تفوق بر فرق لام ابتدا میگذارد فرقدین را شسع نعلین خود نمیشمارد سخن در اوج فلک الافلاک دارد من که گاهی به خط خود در جواب تحریرات شما گستاخی میکنم از آن است که خار بگشن نفرستم و چراغ در بر آفتاب نیارم والا بخدا هر وقت آدمی بجانب شما روانه شود شوق و ولع چنان است که هر مویی در بدن من بنانی شود و هر یک بر دیگری پیشی و بیشی جویند
فی کل جارحه هواک دفین دست و بنان را اگر خاصیتی هست همین است که چیزی از شما بشما نگارند چشم و زبان اگر حاصلی دارند همان است که سطری از شما ببینند یا بخوانند ور نبیند چه بود فایده بینایی را ...
... به زبان بودی اکنون برسول و پیام
عجبت و الدهر کثیر عجبه که مثل شمایی امروز هرگاه کاغذی بنویسید همه شکایت اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده و میرزا سعید افشار بیفتد دنیای ما دریایی است که لای و خاشاک را در هر موج هزار اوج میدهد و در مرجان را دایما در حضیض قعر میدارد حرفت ادب نه امروزی است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز اوحد دهر باشید نه مثل حالا که مانند سرو آزاده و تهی دستید و جمع زخارف بقدر مصارف مقدور نمیگردد اگر در بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشی مظنون باشد از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم اما امیدوارم که اگر خزاین پرویز و دفاین قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد در پای یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود
صحبت یوسف باز دراهم معدود چه فایده که دور زمان حضرت یعقوب را در حسرت این صحبت چنان میدارد که و ابیضت عیناه من الحزن و یوسف صدیق را در حبس عزیزی بی تمیز چنان میگذارد که لبث فی السجن بضنع سنین
راست نوشتید من شما را به طهران آوردم اما برای راحت دل و شادی جان نه برای طواف درب مختاران و عواف کوچه کبابیان سجن و سجین فاضلان جز این نیست که مجاور جاهلان و معاشر بی حاصلان باشند ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۶۸ - مخاطب این نامة معلوم نیست
... ما زال مذ عقدت یداء ازاره
حتی تراه خمسه الاشبار
معتاد بقول زور بوده و خلاق دروغ های پر زور حق با حضرت وقایع نگار بود که چوب های نو باغ قاضی را بآحاد و عشرات راضی نمیشد بسر شما استحقاق کرور داشت و استخفاف غرور میخواهد ...
... اما بیت حالا که مصحف است جز این که بتدبیر شما محول گردد بدست شما ان شاءالله کاری بشود چه میتوانند فرمود
در باب یزد و نواب ظل السلطان که در عالم نیک خواهی بعضی عرض ها کرده بودند زایدالوصف واثق و محظوظ شدند و بر حسن رأی شما آفرین ها خواندند ما جان و ایمان در راه او دریغ نداریم یزد و کرمان چه قابلیت دارد ولی چون بعرب خانه و بلوچ و سیستان اتصالی دارند باید خاطر جمع شویم که ملازمان سرکار ایشان طوری با رعیت و همسایگان رفتار کنند که از پشت سر بفضل خدا مطمین باشیم ان شاءالله دشمنان خارجی دولت را از پیش برداریم مثل پارسال نشود که ما بر سر قوچان رفتیم و فارسی بر سر کرمان و امیرزاده سیف الملوک بآباده طشت و دروغگوی قزوینی از شهر رشت
والسلام علی من اتبع الهدی
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷۳ - این نامة از جانب ولیعهد بعد از وقعه کرمان
... والله من اینطور آدم طمع کار تیشه رو بخود تراش نیستم از برادری مثل شما جان خود را دریغ ندارم تا چه رسد بمال دنیا اما حفظ آبروی خودم و شما را واجب میدانم بکنم هزار بار شما از من برنجید و هر نسبتی که بدتر از آن نیست مردم بیکار ولنگار دارالخلافه بمن بدهند و زنها دور شما را بگیرند ونوحه عزل سیف ها را بکنند هیچ نقص خود نمیدانم اما طاقت آن ندارم که همین اوضاع امسله کرمان را تصور کنم در کاذت های روم و روس و فرنگ بنویسند یا خنده حاجی اکبر نواب را از قول جعفر آدم حیدرعلی خان بشنوم
بوی گل خود بچمن راهنما شد ورنه
مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست
حسنعلی میرزا هوس یزد کرد شما میر عبدالعظیمی فرستادید کاغذ نوشتید پیغام دادید بیا بیا من هم بعداز آن که نصرالله خان را بخوشی فرستادم و او ناخوشی کرد برخاستم و آمدم و خاک پای شاهنشاه استدعا کردم قول فرمودند مأمور داشتند رفتم و بی آن که طمع و توقعی داشته باشم کار یزد را درست کردم کرمان را هم بر روی آن گذاشتم بسیف الملوک وسیف الدوله دادم و بخراسان آمدم آن دو جاهل مغرور گاهی با هم نساختند گاهی بحمل و نقل کوچ و عیش و عروسی مشغول شدند گاه به فارسی سازش و کاوش کردند گاه باصفهان در افتادند و همه حاضرند و منکر نمیتوانند شد که مطلقا اذن و اجازت را لازم نمیدانستند خودسر و خود رای مجتهد جامع الشرایط بل بتاج و تخت همایون شاهنشاه قسم که مخالفت بین آشکار مثل این که نوشتم زمستان و سرما و این همه قحط و غلا قشون کشی مایة خرابی رعیت و لشگر است خودت طهران برو و قشون را مرخص کن نه خود باین کاغذ من اعتنا کرد نه کاغذها را که بسایر نوکرها نوشته بودم رساند یک بار خبر شدم که مثل ما کوی دستگاه شعربافی زود زود زود بکرمان رفته جلد جلد جلد برگشته آه آن رفتن دریغ از آمدن
اگر شما از احوال رعیت یزد و کرمان خبر دارید بسیار غریب است که این طور کاغذ بمن بنویسید و بحث ضرب را از فرزندان و نوکرهاشان دریغ ندارید مگر چنین میدانید که فرمان فرما خود میتوانست کرمان برود یا بزور فارسی رفت یا احدی جز خلق کرمان موسس این اساس ها بود یا سببی جز بدرفتاری و بدسلوکی داشت که حالا اخلاص کیش های قدیم خودمان مثل میرزا حسن وزیر که هواخواه تر از اویی در ایران کمتر داشتیم طوری هستند که از سایه ماها فرار میکنند یزد را هم خود انصاف بدهید عمله و خدم و حشم بیرونی و اندرونی دوایمرزاده و خرج ساخلو و فراری های کرمان و شیراز و سیورسات قشون امداد و تعارفات آنها با آن مسدودی راه ها و نابودی خوراک چطور ممکن بود مردم راضی باشند و مثل کرمان خودشان طالب بیگانه نشوند و آن گاه در این حالت و این دشمن داری و این قشون نگاهداری ها در هر محل چندین وزیر مختار و حاکم با اقتدار حکمرانی میکنند نوکرهای سیف الدوله هر یک که صبح زودتر از خواب بیدار شوند وزیرند وهر یکی در یک محلی حاکم و امیر که هیچ یک حساب خود را نداده رفته اند
آدم های من هر یک از آنجا میرفتند فورا رنگ از آنها بر میداشتند مثل اسمعیل جهود که گفتم بمحمدرضا خان هر چه باو خورانده اند از حلقش در آرد و خودش را آواره کند و علیقلی تفنگدار که شنیدم بعضی از املاک ورثه مرحوم تقی خان در دست او بوده خورده وخرج آنها را من در تبریز متحمل شده ام همدانی که در کرمان بودند هم بسیار بد سلوکی کرده اند لکن چندین بار بسیف الملوک نوشتم آنها بی نظامند عراقی روشند ملوک الطوایف بار آمده زنهار نگاه مدار عوضش را بفرستم اصرار و الحاح و سماجت کرد تا حدی که سماجت او با سماجت طبع من موافقت کرده سکوت کردم مثل پارسال که میرعظیم را من از این طرف خواستم شما از آن طرف خواستید بعذر سفر دارالخلافه نزد من نیامد که قراری در کار یزد بدهم بی دستورالعمل کار نکند مال دیوان نسوزد پول خودت برسد خرج ساخلو بگذرد امر سرحد مضبوط باشد نزد آن برادر هم که آمد ببهانه این که سر و کار معامله و رفتار من با فلانی است نه حسابی داد و نه دستورالعملی گرفت عروس کشان دست آویز کرد برگشت آتش بجان خلق زد و آتش بازی راه انداخت و از آن تاریخ تا حال هر چه کرده است خودش میداند و خدا نه تو میدانی و نه من آخرالدوا که بعد از همه سعی وحک و اصلاح فکرها و تدبیرها بکار رفت قرار به میرزا اسمعیل نوری گرفت و من لم یجعل الله نورا فماله من نور جان من مگر این همان نیست که همین سیف الدوله را بصواب دید زکی خان میخواست از یزد بیرون کند نزد حسنعلی میرزا ببرد راست این است که من بامید میرزا اسمعیل نوری نمیتوانم سرحد یزد را بگذارم و خودم خراسان بنشینم اگر از آیینه بمن وتو صاف تر باشد هم نمیتوانم سرحدداری او خاطرجمع شوم منتهی مرتبه نویسنده زبردست و سر رشته دار پرزور درستی است امروز یزد کارهای دیگر دارد که سر رشته و حساب در جنب آن بسیار جزیی است هیچ میدانی که از همین حوادث کرمان چه لت ها بکار من در زابل و سیستان تا قندهار و غزنین خورد و چقدر کار مرا پس انداخت حالا یک یزد خراب مانده که اگر اندک غفلت کنم کار قاین و طبس هم بهم میخورد این یکی را بر من روا مدارید که قشون از اقصی بلاد آذربایجان بیارم در خراسان از پیش رو با اوزبک و افغان و دشمن خارجی بجنگم و از پشت سر خاطر جمع نباشم رخنه توی خراسانم هم العیاذ بالله بیفتد مثل گندم در میان دو سنگ آسیا آرد شوم هزار بار نوشتم عجز کردم و التماس کردم که ساخلو یزد را از طهران بفرستی نفرستادی لابد از خود آدم گذشتم آدمی هم از شما عامل ولایت خواهد بود هر کاری اتفاق افتد یک چاپار باید خراسان بیاید یکی به طهران برود تا جواب ها چه طور برسند موافق باشد یا مختلف
من و شما از هم دور و از سوال و جواب یکدیگر به یزد بی خبر آدمهامان در یزد دایم در انتظار چاپار و خبر بجان عزیز خودت کار نمیگذرد فاسد میشود یکی از دو کار بالعفل بکن خودت و مرا و جمعی را خلاص بده یا خرج عیال و مستمری خودت را خودت بگیر و سیف الدوله را بفرست نیشابور یا سبزوار باو بدهم ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷۶ - خلاصه ای است از مطالب فریدون میرزا که از تبریز به خراسان نبشته
... رابعا شاهنشاه نشان خدمت مرحمت فرموده اند از سرکار ولیعهد هم اذن استعمال رسیده لکن سه سال است که در قشون فرستادن و قورخانه و توپخانه انجام دادن خدمت ها شده در حقیقت هر که هرجا خدمتی کرده من رسدی در آن خدمت داشته ام حالا اکثری از جانب ولیعهد صاحب نشانند و من عاطل روا نیست
حضرت ولیعهد روحی فداه نشان جز بکسی که در جنگ خدمت کند نمیدهند ان شاءالله نوبت جنگ و غوغا بشما هم خواهد رسید و این طور خدمت رجوع خواهند فرمود که شما هم با نشان باشید و عاطل نباشید قدری رضامندی لازم دارد بسبب حسن خدمت او در راه انداختن قشون ها و زحمت
اگر ولایتی بمحمدحسین میرزا مرحمت نشود باری بخودش اعانتی که پر مقروض شده و با خانه او تفقدی خلعتی یادبودی که برافت والا خرسند و امیدوار شود ان شاءالله تعالی ...
... منظور این است که پانصد تومان مستمری او را مقرر دارند از مالیات دهات ملکی خودش باشد در حقیقت پانصد تومان تیول بشود و حق این است که هر چه مالیات در شهر و دهات بخودش تعلق میگیرد نه رعیت باید از پانصد تومان محسوب شود
مواجب ملاعلی مواجب میرزا ابراهیم مهندس
این دو نفر باین سبب سوختند که مواجبشان داخل امیرزاده ها بود به آن ها نمیدهند اما نه به آن شدت ها تند باید رفت نه این قدرها کندغ که هر دو خلاف حکم و فرمان والا بود حالا اگر مقرر فرمایند امیرنظام مال هر کس را بصاحبش بدهد
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷۷ - مکتوبی است که قائم مقام از آذربایجان به آصف الدوله نوشته
... خدا را شکر که بیمن و توجه خداوندگار اعظم کارها آسان شد آتش ها گلستان گردید نظرعلی خان آمد فرامین همایون را رساند مراحم و مکارم شاهنشاهی را در محافل عام ومجالس خاص تقریر نمود نواب نایب السلطنة در فکرت و حیرتند که چگونه در مقام تلافی و تکافی این اشفاق و عواطف بر آیند
کمترین دست بدعا برداشته متوسل ببواطن اجداد طاهرین هستم و از فخر و شعف در پیراهن نمیگنجم این چاپار بتعجیل روانه شد که خبر ورود ایلچی را بشما برساند فرصت نیست که تفصیلی در جواب مطالب مرقومه خداوندگار داده شود
روز شنبه دو ایلچی از اینجا راه میافتد تا قزوین خواهد آمد آنجا ان شاءالله مهماندار شما باید برسد آدمی بفرستند که بدستورالعمل محمدحسین خان رفتار کند و خلاف خواهشی در راه ها برای ایلچی نشود تا بخاکپای اقدس همایون برسد
نواب خسرو میرزا را با وصف آن رفتار که بگریبادوف شد نوعی اعزاز نمودند که به هیچ شاهزاده فرنگستان نشده بود تلافی آن را ان شاءالله تعالی شما باین ایلچی که آمده است بفرمایید آدم بسیار خلیق صادقی است مفسد وبد ذات و متفرعین نیست بخصوصه با شما طوری معتقد و مخلص شده که فوق آن ممکن نیست البته کاغذ و تعارف سرکار در راه ها باو برسد بسیار بجاست اگر فرمانی بسرافرازی او یا محمدحسین خان که او ببیند صادر شود و بداند که مراحم شاهنشاهی شامل حال اوست نورا علی نور خواهد بود
امیدوارم که در قم وکاشان وشهرهایی که عرض راه است از تعارفات و گرمی وخوش زبانی که خرجی ندارد و مایة امتنان میشود مضایقه نشود استقبال او را هم قدری خوب تر قرار بدهید منزل ومکانش را البته خوب خواهید فرمود هر روزه تا آنجاست التفاتی یادبودی از شما باو بشود بسیار خوب است
منظور نظر نایب السلطنة روحی فداه این است که حسن سلوک با اینطوری شود که رفع بدنامی گریبایدوف باشد معلوم شود که بدی ها از همراهان او بوده والا دولت قاهره ایران مهماندوست وغریب نواز میباشند
خبری تازه که قابل عرض باشد نیست مگر این که نواب خسرو میرزا این روزها وارد تفلیس میشود وغراف پسقویچ بفورت مارشلی رسیده این روزها میرود و میگوید که زود خواهم آمد الله اعلم
سلطان محمود هم حاجی ملاشریف ایلچی این دولت را بسیار بسیار خوب راه انداخته این روزها بوان میرسد و نامة مشعر بر کمال رضامندی از موافقت های شاهنشاه وهمجواری دولت ایران میآرد وزیر بغداد هم بالیوز انگلیس را نزد ایلچی واسطه کرده که ایلچی شفاعت اورا در حضرت والا نماید سلیمان بیک که از سلیمانیه فرار نمود در زهاب جا دادیم خودش با پسرش این روزها وارد میشوند و ان شاءالله امر او ومحمود پاشا طوری که صلاح دولت قاهره باشد قرار خواهد گرفت و زحمت های نواب مستطاب والا درین جمع ضدین که روس و عثمانلو بالمثل هر دو راضی و شاکر باشند و محمود سلیمان و میررواندوز و وزیر بغداد هر چهار با اختلاف آرا بامیدواری راه بروند البته بر رأی عالی مخفی نمیماند والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۸۱ - خطاب به میرزا محمدعلی خان شیرازی
... خوب شما را چه افتاده که خزان به باغ برید و سموم بصحرا این که حالا نوبت فصل بهار است و موسم باد صبا
در محفل خود راه مده هم چو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را
چه لازم که شما بعد از چندی که بسیر و صفا وگشت گلزار تشریف میبرید زخم ناسور و بوی کافور و مرده گور با خود ببرید همه جا با غم همدم و با آه همراه باشید
الحمدلله شهر تبریز است و حس جمال خیز دست از سر من بیچاره بردارید و مرا بحال خود بگذارید ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۸۲ - به یکی از منسوبان خود به فراهان نوشته
... به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلایی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا
انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد البته تا صادق آنجاست او را دلجویی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند اما تو خاطر جمع باین سخن مشو رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز دایم باید از حال همگی باخبر باشید هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم خودم اینجا ولی جان من آنجاست دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالویی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهایی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید بگذد بنی آدم اعضای یکدیگرند
در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم جوابی ندارم لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن فقرات منهم و آتانی ربی حکما توانم گفت چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد اگر لیلی و مجنون دایم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد ...