گنجور

 
۱۳۰۱

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۵

 

الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید تواست و ای کارگذاری که جان بندگان در صدف تقدیر تو است ای قهاری که کس را بتوحیلت نیست ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست ای حکیمی که روندگان ترا از بلای تو گریز نیست ای کریمی که بندگان را غیر از تو دست آویز نیست نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۲

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۹

 

... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

الهی هر که ترا شناسد کار او باریک و هر که ترا نشناسد راه او تاریک تو را شناختن از تو رستن است و بتو پیوستن از خود گذشتن است

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۳

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۳۱

 

الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم نگاهدار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۴

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۵۰

 

... الهی نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند

الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم

الهی دیده ای ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۵

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۰۳

 

الهی تو منزلی و دوستان تو راه پس نه دل عذرخواه است و نه زبان کوتاه

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۶

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۲۹

 

الها هر شادی که بی تو است اندوه است هر منزلی که نه در راه تواست زندان است هر دل که نه در طلب تو است ویران است

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۷

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۳۱

 

الهی چه زیباست ایام دوستان تو با تو و چه نیکو است معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو چه خوش گفت و گوی ایشان در راه جست و جوی تو آن دیده که ترا به دیدن جز تو کی پردازد آن جان که با تو صحبت یافت با آب و خاک چند سازد

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۸

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۳۳

 

پرودگارا یاد تو دل را زنده کرد و تخم مهر افکند درخت شادی رویانید و میوه آزادی داد الهی پهنای عزت تو جای اشارت نگذاشت و قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا رهی گم کرد آنچه در دست داشت و ناچیز شد هر چه می پنداشت

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۰۹

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۴۸

 

خدایا هرکه نه کشته خودی مردار است و مغبون کسی که نصیب او از دوستی گفتار است او را که راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۰

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۵۰

 

الهی کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقه در دوستی تو گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوی تو آن راه را بریدیم دل رفت مبارک باد گر جان برود در این راه پسندیدیم

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۱

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۵۴

 

... یا تن که بود که ملک راند بی تو

واله که خود راه ندارد بی تو

جان زهره ندارد که بماند بی تو

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۲

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۶۵

 

الهی جلال عزت تو جای اشارت نگذاشت و محو و اثبات تو راه اضافت برداشت تا گم گشت آنچه بنده در دست داشت

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۳

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۷۱

 

الهی بنام تو جانها اسیر پیغام تو عارف افتاده بدام تو مشتاقان مست مهر از جام تو خوشا بحال کسی که از این جام شربتی چشید یا در این راه منزلی برید دل وی بنور حق افروخته و بروح انس زنده و بفر وصال فرخنده گهی در حیرت شهود مکاشف جلال گهی در بحر وجود غرقه لطف و جمال

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۴

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۹۵

 

الهی آی آرنده غم پشیمانی در دلهای آشنایان و ای افکنده سوز در دل تایبان ای پذیرنده گناهکاران و معترفان کسی باز نیامد تا باز نیاوردی و کسی راه نیافت تا دست نگرفتی دستگیر که چون تو دستگیر نیست دریاب که جز تو پناه نیست و پرسش ما را جز تو جواب نیست و درد ما را جز تو دوا نیست و از این غم جز از تو مارا راحت نیست

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۵

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۹۶

 

الهی تو دوستان خود را به لطف پیدا گشتی تا قومی را بشراب انس مست کردی قومی را به دریای دهشت غرق کردی ندا از نزدیک شنوانیدی ونشان از دور دادی رهی را باز خواندی و آنگاه خود نهان گشتی از وراء پرده خود را عرضه کردی و به نشان بزرگی خود را جلوه نمودی تا آن جوانمردانرا در وادی دهشت گم کردی و ایشانرا در بیتابی و بی توانی سرگردان کردی داور آن داد خواهان تویی و داد ده آن فریاد کنان تویی و دیت آن کشتگان تویی دستگیر آن غرق شده گان تویی و دلیل آن گم شدگان تویی تا آن گم شده کی به راه آید و آن غرق شده کجا به کران افتد و آن جانهای خسته کجا بیاسایند واین قصه نهانی را کی جواب آید و شب انتظار آنانرا کی بامداد آید

یار از غم من خبر ندارد گویی ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۶

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۱۷

 

الهی نالیدن من در درد از بیم زوال آنست او که از زخم دوست بنالد در مهر دوست نامرد است ای جوان اگر زهره این کار داری قصد راه کن و شربت بلا نوش کن و دوست بر آن گواه دار اگر نه عافیت به ناز دار و سخن کوتاه کن

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۳۱۷

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... بروزگار تو ای فخر کاینات کراست

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست ...

ازرقی هروی
 
۱۳۱۸

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... زمین از زخم گرز تو همی خواهد که بگریزد

ولیکن راه او بسته است ازین گردون پهناور

هر آن گوهر کز آب و خاک پیدا شد ببخشیدی ...

... که بر گوهر همی راند نه بر خاک ادهم واشقر

اگر جز وی ز رای توچراغ راه او بودی

بدیدی در شب تاریک گام مور بر مرمر ...

ازرقی هروی
 
۱۳۱۹

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

... تافر خجسته رایت نوروز در رسید

از گرد راه با علم و خیل بی شمار

باد صبا بیامد و خدمت نمود و گفت ...

ازرقی هروی
 
۱۳۲۰

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

... جود تو نامتناهیست و گرنه ز چه روی

قوت عقل درو راه نیابد بشمار

اثر روح همانا اثر جود تو شد ...

ازرقی هروی
 
 
۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۱۰۱۶