گنجور

 
۱۲۷۶۱

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - تجدید مطلع (در توصیف مازندران)

 

... به خاصه طرف آبسکون بدان دریاکنار اندر

زمینش سال و مه سبز و گل اندر وی به بار اندر

همیشه بلبلانش مست در لیل و نهار اندر

دمد انجیر بن ها بر چنار و بر منار اندر

درختی بر درختی روید و آید به بار اندر

تذرو جفت گم کرده خروشان بر چنار اندر ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۲

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - هرج و مرج

 

... تنها پشت من از تو خم نگرفته است

پشت جهانی است زیر بار غمت خم

جز غم رویت مراست غم ها در دل ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۳

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - رستم نامه

 

... که درگذاشت ره و رسم میزبان رستم

هزارها متلک بار پیرمرد نمود

که بازگشت به ناچار سوی خوان رستم ...

... بکوفت از دو سه سرباز استخوان رستم

بر اوگلوله ببارید از دو سو چو تگرگ

فتاد رخش و بغم گشت توامان رستم ...

... کزین سپس نکند رای امتحان رستم

وگر دوباره بیفتد به یاد ملک کیان

کمست در بر مردان ز ماکیان رستم ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۴

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - فتنه‌های آشکار

 

... جملگی را قطار می بینم

بعد تصویب اعتبار رنود

کار بی اعتبار می بینم

چند لوطی زکهنه جاسوسان ...

... ملتی را که شد فرامشکار

عاقبت اشکبار می بینم

ز انتخاباتشان مسلم گشت ...

... خیل بی عرضگان جاهل را

داخل کار و بار می بینم

ظاهرا شه پرست و در باطن ...

... همه را در فرار می بینم

امتحان را دوبار خوردن زهر

جرم بی اغتفار می بینم ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۵

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - از زندان شاه

 

... شاید تخمین عزم و جزمش کردن

قطره باران کس ار شمرد به تخمین

گر بوزد صرصر نهیبش در باغ ...

... کاخ بلرزاند و صماخ بدرد

چون گذرد پر ز بار کامیون سنگین

وان خرک دوره گرد و صاحب نحسش ...

... بوکه ز فر تو خون تازه درآید

بار دگر اندرین عروق و شرایین

ملک ز کف رفته بازگیری و بندند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۶

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - فتح دهلی

 

... نزاید جز از انقلاب و فتن

بخوان شعر و اخبار کشور مخوان

بزن چنگ و لاف سیاست مزن ...

... ببالیده در باغ سرو و سمن

از آن تند باران دوشینه بار

بهشتی شد امروز طرف چمن ...

... ز یک سو به کف کرده توران سپاه

ز آمویه تا رودبار تجن

شده پادشه کشته در اصفهان ...

... بگرد سپه توپ های بزرگ

رده بسته چون باره ای از چدن

ازبن مژده خسرو چنان راند تفت ...

... ز یک سو صف توپ کهسارکوب

به اوبار جان برگشاده دهن

نیاسوده از ره برانگیخت اسب ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۷

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - لوح عبرت

 

... ای هیون آتش دم ای عقاب باد افسای

ای نهنگ آب اوبار ای پلنگ خاک افشان

خاک از تو در لرزه آب از تو در ناله

باد از تو در فریاد آتش از تو در افغان

غولبارگی تا چند راه و رسم انسان گیر

دیو سیرتی تاکی سوی آدمیت ران ...

... سیر چون شود بندد از درندگی دندان

تو پی هوا ربزی خون مردمان باری

ای نگشته هرگز سیر از دریدن انسان ...

... زان جلالت و همت زان فضایل و عرفان

پس ز باره آتن خواه تاکند طرفی

از ملک خشایرشا وز سکندرت عنوان ...

... حرص چون دهان بگشود عقل راببندد چشم

گم شود سرچشمه چون فزون شود باران

هر ملک به ملک خویش خاک ها بیفزاید ...

... تا یکی سخن گویند , در سعادت ایشان

ابلهان نخستین بار در به میهمان بستند

وان مبشران ماندند بی پناه و سرگردان ...

... آدمی بدان آمد تاکه نام و نان یابد

آن ز طاعت باری این ز خدمت دهقان

گنج نام و نان باید تا ز رنج تن زاید ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۸

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - نالهٔ بهار در زندان

 

... غبنا که روزگار دغا تیغ کینه را

بار نخست بر تن من کرد امتحان

تن زد همی زمانه ی جانی ز حرب من ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۶۹

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - پیام به یاران تهران

 

... همه بیعار و یاوه گوی و چکه

همه بی بند و بار وکج پالان

همه صوفی مذاق و ابن الوقت ...

... مشت باشد نمونه خروار

ابر باشد نشانه باران

بالله ار چشمتان شود پر اشگ ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۰

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱ - علی جان

 

... یافتم این بنده گرچه از پس ده سال

در نظرت قدر و اعتبار علی جان

لیک تو بودی مرا ز ساعت اول ...

... هرکه به جای من و تو بودی کردی

روزی صد بار انتحار علی جان

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۱

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - خدعهٔ حسود

 

... دشمنم بدرود در دم آنچه کشتم در سنین

چار ساله خدمتم بار فسوس آورد بار

تا که گیتی این چنین بودست بودست این چنین ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۲

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۶ - ماجرای زمستان

 

... جاه دیدم که بد به چشم خرد

چاه صد بار بهتر از آن جاه

نام من هست در زمانه بلند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۳

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵ - بهشت و دوزخ

 

... ای مرد بی هنر تو به نزدیک شرع و عقل

کمتر هزار بار ز کلب معلمی

انسان نابکار بسان سگ عقور ...

... وان دیو چیست کاهلی و نا فراهمی

باری مسلم است که نزدیک عاقلان

دانا بود بهشتی و نادان جهنمی ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۴

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۶ - تغزل

 

... چو برپیمبر ما ختم شد پیامبری

خدایگان رسولان رسول بار خدای

که مر خدایش بستوده از نکو سیری ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۵

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۷ - خزان

 

... به تن جامه چینی و ششتری

به سه ماه از آن پس شدی بارور

شکم کرده فربه ز بار آوری

به دیدار نو بینم اکنون تو را ...

... همی خواسته نیزگردآوری

دگرباره دختر شوی ای عجب

عجوزه ندیدم بدین دختری ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۶

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۰ - شکایت

 

... کرده جهودانم حبس از خری

بس که به من تیغ ببارند و تیر

روزم شد تیره و عمر اسپری ...

... چون فلک هفت ز بی اختری

روت و تهی دست و خمیده ز بار

چون ز نگین حلقه انگشتری ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۷

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۹ - به یکی از روزنامه‌نویسان هتاک

 

... هیچ می دانی چرا بیگانگان بر روی تو

خوب می خندند زیرا بار بهتر می کشی

زانکه با لاقیدی و بی آبرویی روز و شب ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۸

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۵ - دامنه البرز

 

... چشمه اندر چشمه بینی پرفروغ

چونت ره زی جویبار آید همی

چون ز بالا بنگری سوی نشیب ...

... در فزون یاری چو تخمی کاشتی

روز بی یاری به بار آید همی

وه که ایدون دوستاری شد گزاف

چشم ازین غم اشکبار آید همی

آنکه اندر راه او دادی دو چشم ...

... گر دهم جان در رهت اندر دلم

حاش لله گر غبار آید همی

و در استغنا زنم عیبم مکن ...

... فکرتم خدمتگزار آید همی

بد سگالان را به او بار روان

خامه من اژدهار آید همی

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۷۹

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - تاریخچه انقلاب مشروطه

 

... دریغا وطن رفت و طی شد جوانی

وگر بازگردد وطن بار دیگر

نیارد جوانی به ما ارمغانی ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۷۸۰

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... که در فضیلت رویش دو خط برجسته است

نشاط من ز خط سبز آن پسر باری

چنان بود که فقیری زمردی جسته است ...

... ز دولت سر عشق تو زنده ام ورنه

هزار بار فزون مرگم از کمین جسته است

مباش تند و مغاضب که نعمت دو جهان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶۳۷
۶۳۸
۶۳۹
۶۴۰
۶۴۱
۶۵۵