گنجور

 
۱۱۶۸۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۵ - در مدح شاهزادهٔ آزاده هلاکوخان بن شجاع ا‌لسلطنهٔ مرحوم فرماید

 

... کند هر قطره اش اندر دل اصداف عمانی

نیی موسی ولیکن از پی او بار عفریتان

نماید نیزه در دستت به روز رزم ثعبانی

همین فرقست و بس با دست رادت ابر نیسان را

که این را قطره باری هست و آن را گوهرافشانی

کجا ادراک هر مدرک کند درک کمال تو ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۷ - د‌ر مدح اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب علیه السلام و ستایش محمد شاه مرحوم

 

... به ملک عشق چه خیزد ز کدخدابی عقل

کجا رسد خر باری به اسب جولانی

عنان قافله دل به دست آز مده ...

... به یکدگر نزنی مژه را ز حیرانی

بر آستانه عشق آن زمان دهندت بار

که بر زمین و زمان آستین برافشانی ...

... جز این صفت که بگویم به خویش می مانی

به گاه عفو تو عصیان بود سبکباری

به وقت خشم تو طاعت بود پشیمانی ...

... به هیبت تو کند آب صاف سوهانی

به روز میدان ببر زمانه او باری

به صدر ایوان ابر ستاره بارانی

هماره تاکه برونست از تصور عقل ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۸ - د‌ر مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طاب‌الله ثراه گوید

 

... جستم از جا که چنین است که می فرمایی

دل بخندید نهانی به من و بار دگر

رو بدوکرد که ای ساده رخ یغمایی ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۴

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

... میان عاشق و معشوق هیچ راهی نیست

یگانه بار خدایا منم دوگانه پرست

تو آگهی که به غیر از توام گواهی نیست ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۵

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

سخن از بوسه آن لعل لب نوش افتاد

به میان بار دگر خون سیاوش افتاد

گشت یک سان شب و روزم که ترا از رخ و زلف ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۶

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

... ماه را ماند که جا در برج جوزا می کند

بار منت می نهد بر دوش یاران زان سبب

وقت خواندن تکیه بر دوش احبا می کند ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۷

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

... یارب دلم از بلا نگهدار

تن لاغر و بار عشق فربه

صبر اندک و جود دوست بسیار

ای دوست به عمر رفته مانی

ترسم که نبینمت دگر بار

آهم به دلت نکرد تاثیر ...

... ای کاش چو عید نیک بختان

باز آیی و بینمت دگر بار

هم گل برم از رخت به خرمن ...

... خار ستمم ز دیده برکن

بارالمم ز سینه بردار

با دوست جفا نمی کند دوست ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۸

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار

چون او برفت رفت به یکبار هر چهار

گویند صبرکن که بیاید نگار تو ...

... جایی که یار نیست دلم را قرار نیست

من آزموده ام دل خود را هزار بار

عاقل به اختیار نخواهد هلاک خویش ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۹

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

... جان بی تو به پیکرم بود تنگ

سر بی تو به گردنم بود بار

دلهای گشاده از غمت تنگ ...

... ای تازه جوان که چون جوانی

رفتی و نیامدی دگربار

در سایه زلف خط و خالت ...

... زانسان که خطت به سایه زلف

پیرامن آن لب شکربار

زلفست فراز قدت آری ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۰

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

... آتش زند در آب و گل ما هوای او

سوگند خورده ام که ببوسم هزار بار

هرجا رسیده است به یکبار پای او

جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۱

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

... پیش از حلول روح که گوید ثنای تو

نارسته برگ و بار درختان ز گل هنوز

اندر درون دانه نماید دعای تو ...

... دیوانه شد ز دهشت نور لقای تو

چندین هزار بار خرد جست و می نیافت

راهی که در دلست ترا با خدای تو ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۲

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

... حدیث نکته توحید از زبان نگارین

هزار بار شنیدی دلا و هیچ نجستی

بیار باده که گبر و یهود و مومن و ترسا ...

... ز سخت جانی قاآنیم بسی عجب آید

که بار عشق تو بر دل کشد بدین همه سستی

قاآنی
 
۱۱۶۹۳

قاآنی » مسمطات » در ستایش علیقلی میرزا گوید

 

... نسیمی که در چمن شدی رهسپار پار

هم امسال یافتست بر جویبار بار

که گویدش تهنیت بهر شاخسار سار ...

... همه راغ مشکبوست ز مشکو درآ درا

بشو چهر و شانه کن سر زلف مشکبار

شبستان چه می کنی به بستان خرام کن ...

... بنشکیبد از عطا نیاساید از کرم

ببارد همی گهر بپاشد همی درم

چنان چون به صبح عید ملک زاده عجم ...

... بدانگه که از زمین همی خون بجوشدا

تن چرخ را غبار به اکسون بپوشدا

ز تف سنان و تیغ به یم نم بخوشدا

ستاره به زیرگرد دمادم بکوشدا

که بیرون برد بجهد تن خویش از غبار

زمین زیر پای اسب چو گردون بجنبدا ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۴

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۳ - وله ایضاً

 

... بهار صنعت نما چو تاجر ششتری ست

که دیبه رنگ رنگ فکنده بر جویبار

شکوفه طفلی ست خرد تنش به نرمی حریر ...

... به ریشه اش آب داد ز جوهر جان پاک

که تا سهیل و سماک به عاقبت داد بار

ز صنع پروردگار چو در مدور همه ...

... مدار خوف و رجا شفیع جرم و زلل

به دشمنان تندخو به دوستان بردبار

چو رخ نماید قمر چو کفش آید سحاب ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۵

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۴ - وله ایضاً فی مدحه

 

... کز همه گلها دمد بیشتر از طرف کشت

وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت

گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت ...

... گیسوی این می کشد گردن آن می گزد

گاه به شاخ درخت گه به لب جویبار

لاله درآمد به باغ با رخ افروخته ...

... در صف شهزادگان تو ز هنر سر صفی

چون به قطار ایستند پیش ملک روز بار

عقلی در زیرکی خلدی در ایمنی ...

... گاه سخا کوه کوه وقت عطا سیل سیل

لعل دهی گنج گنج سیم دهی بار بار

خنده تو گاه خشم خنده شیر نرست ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۶

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۶ - مسدس - و له ایضاً فی مدحه

 

... گمان مبر که جان برد پیاده ای سواره ای

مگر که بردباریش کند به عفو چاره ای

چنانکه دفع رنج و غم روان برد بار من

اگر به گاه کودکی خرد نبود مهد او ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۷

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده نواب فریدون میرزا گوید

 

... گر گویم ای غلام که داری سرین گور

هرگز سرین گور چنین بردبار نیست

باکشی غزالی و با جلوه گوزن ...

... ور آسمان به حضرت ما آورد نیاز

خادم کند اشاره که امرو ز بار نیست

انها کند که حضرت قاآنی است این ...

... او مدح خوان شاه جهانست لاجرم

کس در همه زمانه بدین اعتبار نیست

شاهی که خاک از نظر پاک درکند ...

... ماهی که شاه را به گدایی نمی برد

ما بارها به بوس لبش را شخوده ایم

با ابرویی که چون دم شیرست پر گره ...

... کز زنگ حرص آینه دل زدوده ایم

در بارگاه شه به ارادت ستاده ایم

و اقبال خویش را به سعادت ستوده ایم ...

... همچون نفس پیاله پیاپی بیاورید

زآن بارگیر روح که نارفته در گلو

چون خون فرو رود برگ و پی بیاورید ...

... باز ای غلام سرکش و خونخواره بینمت

وز بهر جنگ زین زبر باره بینمت

بر پشت رخش شعله جواله خوانمت ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۸

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۵ - در ستایش شاهزادهٔ کیوان سریر اردشیر میرزا دام اقباله‌العالی گوید

 

... تا من به یاد چشم نکویان خورم شراب

یک جویبار نرگس شهلا بیاورید

تا من به بوی زلف بتان تر کنم دماغ ...

... ای زلف دانم از چه بدینسان خمیده ای

عمری به دوش بار دل ما کشیده ای

زینسان که بینمت مه و خورشید در بغل ...

... رخشنده نام یزدان تاری کند همی

باری سزدکه ساری از وجد این خبر

تا حشر شکر نعمت باری کند همی

وقتست کاردشیر برآید به پشت رخش ...

... در هرنفس که برکشد از صدق همچو صبح

باری هزار بارش یاری کند همی

آدم به خلد بیند اگر فر و جاه او ...

قاآنی
 
۱۱۶۹۹

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱۳ - وله ایضاً

 

... از گریه من نرم نگردد دل سختت

هرگز نکند باران تاثیر به سندان

چون نقطه و چون موی شد از غم تن و جانم ...

... از لاله تو رفته مرا خاری در پا

از نقره تو مانده مرا باری بر تن

زین بار مرا کاسته چون که تن چون کوه

زان خار مرا آمده دل روزن روزن

باریک تر از رشته سوزن بود آن لب

سودای توام پیشه بود عشق توام فن ...

... ای تنگتر از سینه عشاق دهانت

باریکتر از فکر خردمند میانت

همسنگ قلل شد غمم از فکر سرینت ...

قاآنی
 
۱۱۷۰۰

قاآنی » ترجیع بند

 

... سومنات کفر را آتش به بوم و بر زنیم

تا به بزم شه ز بهر تهنیت یابیم بار

خرگه از هشتم فلک باید که بالاتر زنیم

بزم شه عرشست آنگه ما در او جوییم بار

کز جلالت پشت پا بر چرخ پر اختر زنیم ...

... لعل خندان کز تف خورشد عمری سوختم

تا ز فر افسر شه اعتباری یافتم

رخش شاهنشه ز وجد و شوق هردم شیهه زن ...

قاآنی
 
 
۱
۵۸۳
۵۸۴
۵۸۵
۵۸۶
۵۸۷
۶۵۵