گنجور

 
۱۱۶۲۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳ - د‌ر ستایش امیر مبرور آ‌صف‌الدوله اللهیارخان‌گوید

 

... ای صدر قدر قدر که از فرط جلالت

در حضرت جاه تو فلک را نبود بار

تفی ز شرار سخطت برق به بهمن ...

... سروبست سنانت که به جز سر نکند بر

نخلیست بنانت که به جز بر ندهد بار

در ملک شهنشاه تویی آمر و ناه ...

... آخر نه مگر مهر چو تابنده در آفاق

آخر نه مگر ابر چو بارنده بر اقطار

پر قصر شه و کوی گدا هر دو ضیا بخش

بر شاخ گل و برگ گیا هر دو گهربار

با آنکه برای تو چو روزست مبرهن ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در ستایش نظام‌الدوله حسین خان فرماید

 

... فرمانروای ملک جمش کرد شهریار

ازخواجه بار جست و سبک بار بست و ر فت

بی لشکر و معاون و همدست و پیشکار ...

... لیک آنچه کرد از مدد بخت خواجه کرد

کز نامیه است خرمی سرو جویبار

خود سنگریزه کیست که بی معجز رسول ...

... گر ناظم دوگیتی گردد عجب مدار

باری به ملک جم در خوف و رجا گشود

تا دوست را شکور کند خصم را شکار ...

... گفتی تلیست هر یک از آنها به رهگذار

هر چاه را دوباره به ماهی رساند وکرد

مزد آن گرفت جان برادر که کرد کار ...

... از بهر حفر چاه ز بس تیشه زد به خاک

چشم زمین ز سوز درون گشت اشکبار

یوسف شنیده ام که به چه گریه می نمود

او بود یوسفی که چه از وی گریست زار

یکبار رفت یوسف مصری اگر به چه

او بهر آزمون عمل شد هزار بار

یوسف به چاه رفت و زان پس عزیز شد ...

... گویی گرفته راغش جنات در کنار

باری پس از دو سال که از هجر خواجه شد

چون نوک کلک خواجه دلش چاک و تن نزار ...

... و ایدون ز لطف خواجه به جایی رسیده ام

کم برده صف به صف بود و بدره باربار

بودم نخست خاربنی خشک و عاقبت ...

... این گفت و برنشست و به ری رقت و سر نهاد

بر خاکپای خواجه و زی شاه جست بار

وز نزد هر دو آمد بیرون شکفته روی ...

... آری ضمیر خواجه محک هست وز محک

نقدی که خالصست فزون جوید اعتبار

امروز در عوالم هستی ز نیک و بد ...

... از جود بخشد آنچه به هرگنج سیم و زر

وز حزم داند آنچه به هر شاخ برک و بار

پیریست زنده دل که جوانست تا به حشر ...

... خصم تو همچو خاک نخواهد شدن بلند

الا دمی که در سم اسبت شود غبار

یا همچو آب میل صعود آن زمان کند ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷ - در ستایش امیربهرام صولت معتمدالدوله منوچهرخان فرماید

 

... کز پی نگارم آمد و تنگم عنان گرفت

با چشم اشکبار و دوگیسوی مشکبار

در زیر مه فراشته از سیم ساده سرو ...

... این بود حق صحبت یاران حق گزار

باری چه روی داد ندانم که بی سبب

مسکین دلم شکستی و بستی ز شهریار ...

... کانجا که هست مهر شود انجم آشکار

دیدم بسی که خیزد از جویبار سرو

نشنیده ام که خیزد از سرو جویبار

پروین بروز می ننماید ترا چه شد ...

... جراره از چه پوشی بر ماه نوربخش

سیاره از چه پاشی بر مهر نور بار

باری قسم به جوشن داود و مهر جم

یعنی به زلفکان تو وان لعل آبدار ...

... دوران به دور دولت او جوید اختتام

گیهان ز فر شوکت او خواهد اعتبار

گیتی به عدل شامل اوگشته معتصم ...

... خصم ترا به دهر محالست برتری

جز آنکه خاک گردد و خاکش شود غبار

ای بر زمین طاعت تو چرخ را سجود ...

... زاندام اهل زنگ سیاهی برون رود

گر آفتاب تیغ تو تابد به زنگبار

روزی نسیم خلق تو بر مغز من وزید ...

... چون نام همت تو برم از زبان من

در خوشه خوشه ریزد و دینار بار بار

چون وصف مجلس تو کنم خیزد از لبم ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۸ - د‌ر تهنیت تشریف قبای بیضا ضیای شهریاری د‌ر ستایش حسین‌خان نظام‌الدوله

 

... زانکه من تن بینم اندر یک جهان جان جای گیر

راستی قول حکیمان را نباشد اعتبار

چشم یک تن روشنی جست ار به بوی پیرهن ...

... یا بهشت جاودان بودست زیراکاندرو

بوده طوبایی که هستش فضل و رحمت برگ و بار

یا نه همچون عرش اعظم جایگاه جبرییل ...

... این قبا را فی المثل بندی اگر بر چوب خشک

چوب گردد سز و خرم همچو سرو جویبار

دوش گفتم این قبا از شأن گردون برترست ...

... آب شش پیر آمد از سوی امیر ملک جم

از قبای پیکر خود شه فزودش اعتبار

این قبا گویی بود تشریف عمر جاودان ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹ - در ستایش وزیر بی نظیر صدر اعظم میرزا آقاخان گوید

 

بوی مشک آید چو بویم آن دو زلف مشکبار

من به قربان سر زلفی که آرد مشک بار

عید قربانست و ناچارم که جان قربان کنم ...

... خار خار مار تار زلف او دارم به دل

بختم از آن خار زار و در دلم زان مار بار

تار زلفش زاده الله دام مکرست و فریب ...

... هست رومی روی و زنگی موی از آن رو هر نفس

یا خیال روم دارم یا هوای زنگبار

بر دو مار زلف او عاشق شدم غافل ازین ...

... معرفت آموز تا ناجی شوی در راه عشق

ورنه ندهد سود اگر حاجی شوی هفتاد بار

در طواف کعبه دل کوش اگر جویی نجات ...

... صدر و قدر ار خواهی اندر راستی کوش آنچنان

کاعتمادالدوله گشت از راستی صدرکبار

بدر عالم صدر اعظم غوث ملت غیث ملک ...

... ای میان خلق عالم در سرافرازی علم

چون میان سبزه زاران قد سرو جویبار

مدح اندر گوش سامع بانگ وحی جبرییل ...

... تا نگوی کار خصمت از شرف بالا گرفت

مشت خاکی هست از آن بالا رود همچون غبار

بر سر پیکان چوبی نام عزمت گر دمند ...

... سیم و زر در دست فیاضت نمی گیرد قرار

تا جهان را اعتبار از گوهر مسعود تست

خواند نتواند جهان را هیچ کس بی اعتبار

تا که مغناطیس را میلیست پنهانی به طبع ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح جناب حاجی آقاسی گوید

 

... دو هفته پیشتر از آنکه پادشاه ختن

ز برج حوت به کاخ حمل گشاید بار

بهار را که بدو پشت عشرتست قوی ...

... ز ابر رانم جمازهای آتش سیر

ز برق سازم زنبورهای آتشبار

پیادگان ز ریاحین برم گروه گروه ...

... منادیان ز تذروان و چاوشان ز هزار

یزک ز باد بهاران قراول از باران

علم ز برگ شقایق جنیبت از اشجار ...

... شدم حمول و گزیدم خمول بو که ز شرم

بسا تحمل بیجا که خواری آرد بار

به گوشمال تو اینک دو اسبه آمده ام ...

... بدین بهانه هم از ابر ترجمان بگرفت

که از چه کشتش و ناورد زنده در صف بار

نداده ابر مگر ترجمان هنوزکه رعد ...

... چو با ولای تو از نار کس ندارد عار

نهال قدر ترا جود بار و همت برگ

نسیج بخت ترا مجد پود و شوکت تار ...

... ور این نموده خطایی بدین رهی بسپار

تبارک الله ازان کلک ملک پرور تو

که دایمش کف جود تو پرورد به کنار ...

... دماغ ناطقه پستان فضل دایه فیض

امین حافظه دستور فهم کهف کبار

همای خوانمش ار خود همای را باشد ...

... ظفر درو متهاجم کرم درو مملو

خرد درو متراکم هنر درو انبار

مثل بودکه نگوید سر بریده سخن ...

... بزرگوارا از دوری تو بر تن من

شدست هر سر مو اژدهای جان اوبار

جدایی توگناهی عظیم بود و مرا ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱ - در مدح صاحب ا‌ختیار

 

... اختیار از جبر خیزد ور همی خواهی دلیل

حال میر ملک جم بنگر به چشم اعتبار

تا نشد مجبول و مجبورش روان از مهر شه ...

... زان رخش سرخست زآتش همچو روی شرمسار

آتش اندر ابر می بارند امشب یا به طبع

آتش سوزنده همچون تیغ شه شد آبدار ...

... یا نشان آتش موسی است اندر آب خضر

یا نه شاخ ارغوان رستست زآب جویبار

یا میان حقه الماس یاقوت مذاب ...

... تا عیان گردد به مردم قدرت پروردگار

تیر تخش اندر هوا ماند به سروی بارور

کز شعاعش هست برگ و از شر ارش هست بار

یا پی رجم شیاطین از سپهر آید شهاب ...

... ای که دیدستی بسی فوارهای موج خیز

اینک اندر آب بین فوارهای شعله بار

از چنارکهای آتش دیدم امشب آنچه را ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - د‌ر ستایش شیراز صانه‌لله عن الاعواز و اعیان آن و تخلص به مدح معتمدالدوله منوچهرخان طاب ثراه گوید

 

تبارک الله از فارس آن خجسته دیار

که می نبیند چون آن دیار یک دیار ...

... به گرمسیر نخیلات او به وقت ثمر

بسان پیران خم گشته از گرانی بار

ز هر نهال برومندش آشکار ترنج

بسان گوی زنخ بر فراز قامت یار

نهال گوی زر آورده بار از نارنج

حدیقه کرده روان جوی سیم از انهار ...

... ز صرف و نحو و بدیع و معانی و امثال

بیان و فقه و اصول و ریاضی و اخبار

ز جفر و منطق و تجوید و رمل و اسطرلاب ...

... چو ازگروه بنی هاشم احمد مختار

تبارک از اسدالله خان جهان هنر

که هست اهل هنر را به ذاتش استظهار ...

... ز دود مطبخ جودش سپهر گشته کبود

ز گرد توسن قهرش هوا گرفته غبار

گرش به من نبود التفات باکی نیست ...

... ز بسکه لؤلؤ ریزد ز طبع لؤلؤ خیز

ز بسکه گوهر ریزد ز دست گوهربار

حساب آن نتوان کرد تا به روز حساب ...

... زهی وکیل که چون نفخ صور موتی را

دهد ز صیت سخا جان به جسم دیگربار

ز خان جهرم اگر باشدم هزار زبان ...

... کلامت آب روان است و این عجب که مرا

نشست ز آب روانت به دل غبار نقار

ز قدح پارس چو بر گردنت بود تقصیر ...

... کند به گرد مدر تا سپهر پیر مدار

تبارک الله از فکر بکر قاآنی

که جان حاسد از ابکار او بود افکار ...

قاآنی
 
۱۱۶۲۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳ - در تهنیت نشان شمشیر و مدح امیر بی‌نظیر نظام‌الدوله طال‌ بقاه فرماید

 

... تیغست آن نه حاشا میغیست خونفشان

تیغست آن نه ویحک برقیست فتنه بار

زانسان بود برنده که یارد که بگسلد ...

... آب ار ز خود نداشتی این تیغ آتشین

زو هست و نیست سوخته بودی هزار بار

همچون مشعبدی که جهد آتش از دهانش ...

... شه قدردان و بنده شناست لاجرم

هر ساعتش ز لطف فزون سازد اعتبار

این نیز بنده ییست خدا ترس و شاه و دوست ...

... کاریز کند و نهر برآورد و رود ساخت

سد بست وکه شکست و روان کرد جویبار

بنیان نهاد و برکه بنا کرد و گرد شهر ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - د‌ر مدح ناصرالدین شاه

 

... زجای جست و کمر بست و روی شست و نشست

گرفت شانه و زد بر دو زلف غالیه بار

ز نیش شانه سر زلف او به درد آمد ...

... من آن کسم که به فردوس روی او دیدم

ز تار زلف بسی مارهای جان اوبار

به روی ای زده چنبر دومار از عنبر ...

... به مدح شاه پس آنگاه بر حریر سپید

شدم ز خامه به مشک سیاه گوهر بار

که ناگهان بت من هر دو دست من بگرفت ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه طاب الله ثراه گوید

 

... لب به شکر بگش دند وگفتند ای غریب

آدمی بایدکه در هرکار باشد بردبار

موزه غربت برون آور نفس را تازه کن ...

... ساعتی بنشین به راحت آب سرد اندک بنوش

از جگر بنشان حرارت وز دو رخ بفشان غبار

خیره گستاخانه هرجا دم نمی شاید زدن

ای بسا نخل جسارت کاو خسارت داد بار

با حیاتر گو سخن با نازپروردان خلد ...

... گفتم اینها نیست لیکن مادح خاص شهم

کز لبم شکر همی ریزد به مدحش باربار

ازپب ن کسب سعادت هرکجاسیمی بریست ...

... متفق گفتند مانا میرقاآنی تویی

کت شنیدستیم تحسین از ملایک چندبار

گفتم آری میر قاآنی منم کز مدح شاه ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷ - در ستایش ‌کهف‌الادانی والاقاصی جناب حاجی آقاسی‌ گوید

 

... گر به قرب ما قنوعی در محبت شو حریص

ور به وصل ما عجولی در بلا شو بردبار

خوی با آوارگی کن چون نبینی جایگه ...

... آنکه گر رشحی چکد از ابر دستش بر زمین

برنخیزد تا به حشر از ساحت هامون غبار

از دو گیتی چشم پوشیدست الا از سه چیز ...

... خلق می گویند مختارست در هر کار و من

بارها دیدم که در بخشش ندارد اختیار

شکل روببن دزکشد رایش ز تارعنکبوت ...

... ای که دریا را نباشد پیش جودت آبروی

ویکه دنیا را نباشد بی وجودت اعتبار

ماجرای رفته را خواهم که از من بشنوی ...

... فتنه در شیراز چون مرد مجاور شد مقیم

ایمنی ازفارس چون شخص مسافربست بار

شور و غوغا شد فراوان امن و سلوت گشت کم ...

... روز اگر بیچاره یی از خانمان رفتی برون

کشته یا مجروح برگشتی سوی خویش و تبار

شب اگر در خانه ماندی بینوایی تا به صبح ...

... کلبه جراح آب دکه سلاخ برد

بس که لاش کشتگان بردندی آنجا بار بار

گاه مردان را به جبر از سر ربودندی کله ...

... روز اول از در تدبیر یاسایی نوشت

طرفه یاسایی کزو هر کس گرفتند اعتبار

ثت در وی شغل هرک از رعیت تا سپه ...

... شبروی گر هست ما هست آن هم اندر آسمان

سرکشی گرهست سروست آن هم اندر جویبار

گر کسی خنجر کشد بید است آنهم در چمن ...

... جز دکان می فروش آن هم ز خوف کرد گار

باره شیراز را نیز آنچنان محکم نمود

کز قضاگویی کشیدستندگرد او حصار

باره ویران که از هر رخنه دیوار او

همچو تار از حلقه سوزن برون لرفتی سوار

آنچنان معمور و محکم کرد کز دروازه اش

باد بی رخصت به صحرا برد نتواند غبار

باغ هایی را که در گلزرشان از بی گلی ...

... الله الله حاکمست این یاسحاب رحمتست

کاب می بارد هم ازکوه و دشت و مرغزار

سوی ما حاکم فرستادی و یا بحر محیط ...

... چشم بندی کرده یی مانا جهانی را به سحر

ورنه در ماهی دو نتوان کرد چندین کار و بار

فتنه بنشاندی ز فرش و باره را بردی به عرش

دوست را کردی شکور و خصم را کردی شکار ...

... صدهزار افزون نهال تازه کشتی وین عجب

کان همه بالید و خرم گشت و برگ آورد و بار

گفتش ای نادان تو از راز نهانی غافلی ...

... ورنه از خود اینهمه جوهر ندارد ذوالفقار

باری اندر فارس ا کنون یک پریشان حال نیست

غیر من کاشفته ام چون زلف ترکان تتار ...

... نه به شه یاغی شدم نه بر خدا طاغی شدم

نه ز اوباش صغارم نه ز الواط کبار

نه رحیم رنگرز هستم که بر ارک وکیل ...

... نه فریدون خان نادانم که از نابخردی

خویش را در کار و بار فارس دانم پیشکار

هم نیم احمد که لاچین را فرستم حکم قتل ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسین‌خان صاحب اختیار

 

... تاکه گوید باد را بی مقصدی چندی بپوی

تا که گوید ابر را بی موجبی چندین ببار

چهرسوری از چه شد بی غازه زینسان سرخ رنگ ...

... هی لبش بوسیدم و هی شد دهانم شکرین

هی خطش بوییدم و هی شد مشامم مشکبار

قند و شکر بد که می خو ردم از آن لب تنگ تنگ

مشک و عنر بد که می بردم از آن خط باربار

گفت ده بوسم به لب افزون مزن گفتم به چشم ...

... گفت بالله چون تو یک عاشق ندیدستم حریص

گفتم الله چون تو یک دلبر ندیدم بردبار

ز یر لب خندید و گفت ای شاعرک ترسم که تو ...

... سبزه شد پیروزه پوش و لاله شد مرجان فروش

سرخ مل آمد به جوش و سرخ گل آمد ببار

کارگاه ششتری شد از شقایق بوستان ...

... یک طرف غوغای عود و بربط و مزمار و چنگ

یک طرف آوای کبک و صلصل و دراج و بار

صوفی اینجا در سماع و مطرب آنجا در سرود ...

... می بده کامروز در گیتی منم خلاق نظم

و آزمودستی مرا در عین مستی چند بار

مست چون گردم معانی در دلم حاضر شوند ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - مطلع ثانی

 

... خاصه آن ساعت که خوب بر سبزه میغلطد نسیم

خاصه آن دم کاید از گلزا ر باد مشکبار

خاصه آن ساعت که یار از بیخودی آید به رقص ...

... ای عجب اخلاق نیکو را بدو هست افتخار

اعتبار هرکه درگیتی به مال و کشورست

ای شگفتی مال و کشور زو گرفتست اعتبار

انتظار سایلان زین پیش بود از بهر جود ...

... لطف او از خار گل سازد به طرف بوستان

حزم او از باد پل بندد بر آب جویبار

گر نسیم لطف او بر هفت دریا بگذرد ...

... آیت قهرش دمیدم وقتی اندر بحر وکوه

بحر شد لختی دخان و کوه شد مشتی غبار

روزی از تیغش حدیثی بر زبانم می گذشت ...

... یک شب اندر کوهسار از عزم او راندم سخن

خواست چون مرغ از سبکباری بپرد کوهسار

در چمن دیدم درختان راکه از اوصاف او ...

... گر نبودی جود او ما را نبودی رنگ و بوی

ور نبودی فضل او ما را نبودی برگ و بار

سرورا خوانند صاحب اختیارت لیک من ...

... شکر مصری به چین آرد گه از دریای هند

گوهر عمان به روم آرد گهی از زنگبار

گرچه نی شکر دهد آن نی گهر بخشد از آنک ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱ - مطلع ثانی

 

... وجد کنان شاخ گل از اثر باد صبح

رقص کنان سرو ناز بر طرف جویبار

لاله به کف جام می گشته مهیای عشق ...

... لاله به سان صدف ابر در او چون گهر

شاخ شود بارور باد شود مشک بار

سوسن از آن رو شدست شهره به آزادگی ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲ - مطلع ثالث

 

... رای ترا در ظهور آینه گفتن خطاست

کش به یکی آه سرد چهره شود پر غبار

دست سخای ترا ابر نخوانم از آنک

دست تو گوهرفشان ابر بود قطره بار

طبع عطای ترا بحر نگویم از آنک ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - در ستایش نظام الدوله حسین خان حکمران فارس فرماید

 

... بالله دریغ نیست مرا بوسه از لبی

کز وی مدیح خواجه شنیدم هزار بار

بیخود لبم بجنبید از شوق بوسه اش ...

... یک روضه حورعین همه با موی عنبرین

یک باغ فرودین همه با زلف مشکبار

صد جعبه تیر بسته به مژگان فتنه جوی

صد قبضه تیغ هشته در ابروی فتنه بار

تار کتان به جای میان بسته بر کمر ...

... من ایستاده حاضرم اینک به جای اسب

باری شگفت نیست که بر من شوی سوار

مانا که مست بودی و غافل که اسب تو

یک باره خرج می شد و یاران می گسار

هیچت به یاد هست که صد بار گفتمت

مفروش اسب خویش و عنان هوس بدار ...

... پایی دو رهسپار مرا داده کردگار

آن خادمک دوباره بخندید زیر لب

گفت آفرین برای تو وین عقل مستعار ...

... صدری که گر ضمیرش تابد به ملک زنگ

رومی صفت سپید شوند اهل زنگبار

ای کز نهیب کوس تو در گوش خصم تو ...

... تخمی که روز عزم تو پاشند بر زمین

ناکشته شاخه آرد و نارسته برک و بار

در هر چمن که باد عتاب تو بگذرد

نرگس ز خاک روید با چشم اشکبار

صدره به ملک فارس گرت تهنیت کنم ...

... بطحا به احترام حرم گشته محترم

یثرب به اعتبار نبی جسته اعتبار

از رتبت اویس قرن گشت مشتهر ...

... از رنگ و بوی گل همه نامیست بوستان

وز اعتدال سرو گرامیست جویبار

تا مملکت بماند با مملکت بمان ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۷ - در ستایش حاج میرزا آقاسی

 

عطسه مشکین زند هر دم نسیم مشکبار

بادگویی آهوی چنست کارد مشک بار

نافه چین دارد اندر ناف باد مشکبوی ...

... گنج باد آورد خواهی ابر بنگر در هوا

سیم دست افشار جویی آب بین در جویبار

راغ گویی تبت و خرخیز دارد در بغل ...

... ابر شد سنجاب پوش و بر تنش بنشست خوی

دود در چشم هوا پیچید از آن شد اشکبار

باژگون دریاست پنداری سحاب اندر هوا ...

... برف بدکافور وزو شد باغ آبستن به گل

ای عجب کافور بین کابستنی آورد بار

بو که چون شوی طبیعت را پدید آمد عنن ...

... سرو پرویزست و گل شیرین و بستان طاقدیس

باربد صلصل نکیسا زند خوان فرهاد خار

قاصد خسرو سوی شیرین اگر شاپور بود

قاصد سروست سوی گل نسیم مشکبار

تاکه ارزق پوش شد سوسن بسان رومیان

باد می رقصد ز شادی همچو اهل زنگبار

لختی ار منقار تیهو کج بدی طوطی شدی ...

... صیت او آفاق گیر و جود او آفاق بخش

دست او خورشید بارو چهر او خورشید زار

جهد دارد کز طرب بر آسمان پرد ز مهد ...

... غیر بخشیدن که در بخشش ندارد اختیار

اعتبار هر که پرسی هست در دوران او

غیر بحر وکان که در عهدش ندارد اعتبار

دوش دیدم ماه را بر چرخ گردان نیم شب ...

... دانه را مانی کز اول خرد می آید به چشم

تنگ سازد خانه را چون شد درختی باردار

چون توکلی این جهان اجزا سپس مداح تو ...

... ور به هرجا می خرامی از پی تعظیم تو

خیزد از جا خاک ره لیکن نمی گیرد غبار

خصمت ار زی کوه بگریزد پی احراق او ...

قاآنی
 
۱۱۶۳۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸ - ممدوح این قصیدهٔ معلوم نیست‌،‌گویند قائم مقام است

 

قامت سروی چو بینم برکنار جویبار

از غم آن سرو قامت جویبار آرم کنار

جویبار آرم کنار خوی ازین غیرت که غیر

گیرد او را درکنار و او ز من گیردکنار

تا نگرید ابر از بستان نروید ضیمران

او کنون گرید که باغش ضیمران آورده بار

چون به برگ لاله ژاله اشک سرخش بر رخان ...

... من چنان نالان که بحر از بخشش فخر امم

تو چنان مویان که کان از همت صدر کبار

بدر دولت صدر دین پشت هدی روی ظفر ...

... جود او بحریست کاو را بحر عمانست موج

رای او نخلست کاو را مهر رخشانست بار

هست رایش پرنبانی کافتاب او راست پود ...

... مهر او از صخره صما برویاند سمن

قهر او از ساحت دریا برانگیزد غبار

ملک ترکی را ظهیری دین تازی را نصیر ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹ - در مطایبه و هزل و ملاعبه فرماید

 

... تو کاه کشیدن نتوانی چه کشی کوه

تو نرم تر و تازه تری ازگل بربار

از نور مه چارده ماند به رخت رنگ ...

... مزدور نیی اینهمه آخر چه کشی رنج

حمال نیی این همه آخر چه بری بار

من بار تو بر سینه نهم ای بت شنگول

کز بردن بار تو مرا می نبود عار

آن بار گران را که کشند ار بتر ازو

شک نیست که در و زن بچربد زد و خروار ...

... موییست میان تو میاویز بدین کوه

ترسم که گسسته شود آن موی به یکبار

یارب چه بخیلی توکه اندر قصب سرخ

پیوسته کنی سیم سپید ای همه انبار

سیم از پی دادن بود و عقده گشادن ...

... دوشینه شدم جانب آن خانه که دانی

جایی که به شب چرخ برین را نبود بار

خود را بدو صد حیله در آن خانه فکندم ...

... یک جوق پری از پی دیوانگی خلق

از چهر نکو پرده فکندند به یکبار

حوری نسبانی همه چون سرو قباپوش ...

... مانا مگر از عهدکیومرث بهر شهر

سیمین کفلی بوده در آنجا شده انبار

القصه بخوردند و بخفتند ز مستی ...

... گویند زهی شاعرک شبرو عیار

باری همه را داغ غلامی بنهادم

کز صحبت منشان نبود زین سپس انکار ...

قاآنی
 
 
۱
۵۸۰
۵۸۱
۵۸۲
۵۸۳
۵۸۴
۶۵۵