گنجور

 
۱۰۹۸۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » کوتاهی و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر

 

صفت پنجم کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر است و سبب آن یا ضعف نفس است یا طمع مالی و آن از جمله مهلکات است و ضرر آن عام و فساد آن تام است زیرا اگر بساط امر به معروف و نهی از منکر پیچیده شود و اساس آن برچیده شود آیات نبوت از میان مردم برطرف و احکام دین و ملت ضایع و تلف می گردد و جهل و نادانی عالم را فرو می گیرد و ضلالت و گمراهی ظاهر می شود و آثار شریعت رب العالمین فراموشو چراغ آیین سید المرسلین خاموش فتنه و فساد شایع و ولایت و اهل آنها نابود و ضایع می گردند و از این جهت است که می بینی و می شنوی که در هر روزگاری که قوی النفس دینداری که حکم او نافذ و جاری بود از علمای صاحب دیانت یا امرای صاحب سعادت از پی این کار دامن همت بر میان زد و در راه دین و آیین از ملامت و سرزنش مردمان أندیشه نکرد همه مردمان به طاعات و مبرات راغب و تحصیل علم و عمل را طالب شدند و برکات از آسمان بر ایشان نازل و خیر دنیا و آخرت ایشان را حاصل شد و در هر زمانی که عالم عاملی یا سلطان عادلی همت بر این امر خطیر نگماشت و این کار عظیم را سهل انگاشت امر مردم فاسد و بازار علم و عمل کاسته گشته مردم به لهو و لعب مشغول و به هوا و هوس گرفتار و خودسر شدند و یاد خدا و فکر روز جزا را فراموش و از باده معاصی و ملاهی مست و مدهوش گشتند

و به این سبب در آیات و اخبار مذمت بسیار بر ترک امر به معروف و نهی از منکر شده خدای تعالی می فرماید لو لا ینهیهم الربانیون و الااحبار عن قولهم الإثم و أکلهم السحت لبیس ما کانوا یصنعون یعنی چرا نهی نمی کنند علماء و دانایان ایشان را از گفتار گناه و خوردن حرام هر آینه بدکاری است آنچه می کنند و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ قومی نیست که معصیت کنند و در میان ایشان کسی باشد که قدرت داشته باشد ایشان را منع کند و نکند مگر بیم آن است که خدای تعالی فرو گیرد ایشان را به عذابی که از نزد او نازل می گردد و نیز از آن سرور منقول است که فرمود باید البته امر به معروف و نهی از منکر نمایید و إلا بدان شما بر شما مسلط می شوند پس خوبان شما دست به دعا برمی دارند و دعای ایشان به درجه اجابت نمی رسد و فرمود که خدا عذاب نمی کند خواص را به گناه عوام تا معاصی در میان ایشان ظاهر و هویدا گردد و خواص را قدرت بر انکار آنها باشد و انکار نکنند و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام منقول است که فرمود به درستی که کسانی که پیش از شما به هلاکت رسیدند بدان واسطه بود که مرتکب معاصی شدند و علمای ایشان آنها را نهی نکردند چون معصیت ایشان به طول انجامید عقوبات الهی بر ایشان نازل گردید و فرمود که امر به معروف و نهی از منکر دو مخلوقند از خلقهای الهی پس هر که یاری کند آنها را خدا او را عزیز کند و هر که ذلیل کند آنها را خدا او را ذلیل کند و نیز از کلمات آن حضرت است که هر که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان او مرده ای است در میان زندگان و فرمود که رسول خدا ما را امر کرد که ملاقات کنیم با اهل معاصی با روهای درهم کشیده و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که خداوند عالم به شعیب نبی وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد چهل هزار نفر بدان و شصت هزار نفر از نیکان عرض کرد که پروردگارا نیکان را چرا خطاب رسید به جهت آنکه مماشات و سهل انگاری با اهل معصیت کردند و به غضب من غضبناک نگشتند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که پاکیزه نشد طایفه ای که از اقویای ایشان حق ضعفای ایشان گرفته نشد و از آن حضرت مروی است که خدای تعالی دو ملک را فرستاد به شهری که آن را با اهلش سرنگون سازند چون به آنجا رسیدند مردی را دیدند که خدا را می خواند و تضرع می کند و زاری می نماید یکی از آن دو ملک گفت این مرد را نمی بینی گفت چرا و لیکن آنچه خدا فرموده به جا می آوریم آن یک گفت من کاری نمی کنم تا پروردگار رجوع کنم و از او سوال کنم پس مراجعت کرد و عرض کرد پروردگارا چون به این شهر رسیدیم فلان بنده تو را دیدیم که تو را می خواند و تضرع می کرد خدای تعالی فرمود امری که کردم به جا آوردید به درستی که آن مرد کسی است که هرگز در غیظ به جهت امر من متغیر نشده یعنی در معاصی به غضب نیامده و روزی آن حضرت به طایفه ای از اصحاب خود فرمودند که بر من لازم است که بی گناهان شما را به گناهکاران مواخذه نمایم و چگونه لازم نباشد و حال اینکه از مردی از شما عمل قبیحی به شما می رسد و انکار بر او نمی کنید و از او دوری نمی نمایید و اذیت نمی رسانید او را تا آن را ترک کند و فرمود که البته بار خواهم کرد گناهان نادانان شما را بر علما و دانایان شما

چه چیز باز می دارد شما را که چون از مردی از شما معصیتی به شما برسد به نزد او بیایید و او را سرزنش کنید و پند و نصیحت کنید شخصی عرض کرد که قبول نمی کنند فرمود از ایشان دوری کنید و از نشستن با ایشان اجتناب نمایید و اخبار بسیار در منع از حاضر شدن در مجالس معصیت وارد شده در صورتی که نهی از آن و دفع آن مقدور و ممکن نباشد

و رسیده است که اگر کسی در مجلس معصیت حاضر شود لعنت بر او نازل می شود بنابراین جایز نیست داخل شدن در خانه های ظلمه و فساق در هنگامی که مشغول ظلمی یا فسقی باشند و همچنین جایز نیست حاضر شدن در مجامعی که در آنها معصیتی واقع می شود و آدمی قدرت بر دفع آن ندارد زیرا که ملاحظه معاصی بدون ضرورت جایز نیست و عذر اینکه من قدرت بر دفع آن ندارم مسموع نی و به این سبب بود که جمعی از پیشینیان عزلت اختیار کرده و از مردم کناره گرفته و به این مضمون عمل می نمودند ...

... و چون حال مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر را دانستی و فهمیدی که بر آن چه قدر مفاسد مترتب است خواهی دانست که امر به معصیت و نهی از طاعت چه مفسده ای دارد و چه عقاب در مقابل آن است روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که چگونه خواهید بود هرگاه زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق گردند و امر به معروف نکنید و نهی از منکر ننمایید از روزی تعجب عرض کردند که همچنین وقتی خواهد بود فرمود بلی و بدتر از این چگونه خواهید بود هرگاه معروف در نظر شما منکر باشد و منکر معروف

و هر که تأمل کند در اخبار و آثار و آگاه باشد بر تواریخ و حکایات پیشینیان و بلاها و عقوباتی که به ایشان رسید و مشاهده عصر خود را کند و آنچه در آن حادث می شود ببیند از ابتلای مردمان بعد از شیوع معاصی به بعضی آفات سماویه و ارضیه یقین می کند که هر عقوبت آسمانی و زمینی از طاعون و وباء و قحط و غلا و کم شدن آب و باران و تسلط اشرار و ظالمان و قتل و غارت و زلزله و امثال اینها به سبب ترک کردن مردمان است امر به معروف و نهی از منکر را

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - مختصری از محرمات شایع در میان مردم

 

... و هر که بر حرام آنها مطلع شد نهی از آن بر او واجب و هر که بر مکروه آنها مطلع گردید نهی از آن بر او مستحب است و از آن جمله اعمال ناشایستی است که بیشتر در بازارها روی دهد چون دروغ گفتن در معاملات و پنهان کردن عیب متاع و قسم دروغ و نزاع کردن و فحش و دشنام و طعن و لعن و کم فروشی و معاملات فاسده و داخل شدن در خرید و فروش برادر مومن خود و ربا خوردن و غیر اینها

و از آن جمله افعال منکره ای است که در کوچه ها و شوارع است چون ستونها در میان راه گذاردن و دکه و تختگاه ساختن که باعث تنگی راه شود یا متصل به ملک غیر کند و راه بر مردم تنگ کردن به گذاردن طبقهای اطعمه یا هیمه و چارپا بستن و بار هیمه و خار و خس و نجاست بردن به نوعی که مردم متأذی شوند مگر اینکه دیگر راهی نباشد و چارپایان را زیاده از قدر طاقت بارکردن و در میان راه ذبح کردن و خون و سرگین در آنجا ریختن و خاکروبه و خاکستر و امثال آن افکندن و آب پاشیدن به نوعی که موجب لغزش پا باشد و ناودان در کوچه های تنگ گذاردن که ضرر آن به ماره رسد و سگ گزنده بر در خانه هایی که بر سر راه باشد بستن و امثال اینها

و همچنین معاصی ای که در حمامها و کاروانسراها و مجلسها و مدرسه ها و رابطها و دفترخانه ها و غیر اینها یافت می شود از کذب و غیبت و ریا و اسراف و خود نمایی و سخن لغو و مثل اینها و همه منکرات را هر که مطلع شد باید در مقام دفع و منع آن برآید و امثال اینها که ذکر شد از معاصی جزییه است ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فضیلت نیکی به والدین

 

و مخفی نماند که ضد عقوق بر والدین و احسان به ایشان است و آن از اشرف سعادات و افضل قربات است و در آیات بسیار و اخبار بی شمار امر و ترغیب به آن شده

حضرت آفریدگار می فرماید و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا خلاصه معنی آنکه در نزد ایشان تذلل و انکسار و فروتنی و خاکساری کن و بگو بار پروردگارا پدر و مادر مرا رحمت کن همچنان که در حالت طفولیت و خردی مرا پرویدند و باز می فرماید و اعبدوا لله و لا تشرکوا به شییا و بالوالدین احسانا یعنی خدا را بندگی کنید و چیزی را شریک او مگردانید و نسبت به پدر و مادر احسان و نیکویی کنید و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که نیکویی با پدر و مادر افضل است از نماز و روزه و حج و عمره و جهاد در راه خدا و مروی است که مردی به نزد آن سرور آمد عرض کرد یا رسول الله مرا وصیتی فرمای فرمود شرک به خدا نیاور اگر چه تو را به آتش بسوزانند و عذاب کنند که باید دل تو به ایمان مطمین باشد و پدر و مادر خود را اطاعت کن و نیکویی به ایشان کن خواه زنده باشند و خواه مرده و اگر تو را امر کنند که دست از مال و اهل خود بردار پس چنان کن و دیگری به نزد آن حضرت آمد و از نیکویی با پدر و مادر سوال کرد فرمود که نیکویی کن با مادر خود نیکویی کن با مادر خود نیکویی کن با مادر خود و نیکویی کن با پدر خود نیکویی کن با پدر خود نیکویی کن با پدر خود و ابتدا مادر را ذکر کرد و بعد از آن پدر را فرمود و جوانی به خدمت آن سرور آمد و عرض کرد که من مردی جوان هستم و دوست دارم که در راه خدا جهاد کنم و مادری دارم که از آن اکراه دارد فرمود برگرد به نزد مادر خود باش به خدایی که مرا به حق برانگیخته است که آرام گرفتن مادر تو به تو در یک شب بهتر است از یک سال جهاد در راه خدا و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود افضل اعمال نماز در وقت است و نیکویی با والدین و جهاد در راه خدا مردی به آن حضرت عرض کرد که پدر من بسیار پیر شده است و ضعف بر او مستولی گشته هرگاه اراده قضای حاجت داشته باشد ما او را برداریم فرمود بلی اگر توانی چنان کن و به دست خود لقمه بدهان او بگذار که فردا به کار تو خواهد آمد و شخصی به آن حضرت عرض کرد که پدر و مادری دارم که مخالف مذهب حقند حضرت فرمود با ایشان نیکویی کن همچنان که با پدر و مادری که از دوستان ما باشند نیکویی می کنی و شخصی به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد که من دعا به پدر و مادر خود کنم هرگاه مذهب حق را نداشته باشند فرمود دعا کن به ایشان و تصدق از جانب ایشان کن و اگر زنده باشند با ایشان مدارا کن و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که سه چیز است که خداوند عالم جل شأنه از برای احدی رخصت در ترک آن قرار نداده رد امانت به بر و فاجر و وفای به عهد از برای بر و فاجر و نیکویی با والدین خواه بر باشند و خواه فاجر و حضرت صادق علیه السلام فرمود که چه باز می دارد مردی از شما را که نیکویی کند با والدین خود خواه زنده باشند و خواه مرده که نماز از برای ایشان کند و تصدق از برای ایشان نماید و حج به جهت ایشان بجا آورد و روزه از برای ایشان بگیرد تا ثواب آنچه کرده است از برای ایشان باشد و مثل آن ثواب نیز از برای او باشد و به آن جهت خدای تعالی خیر بسیار از برای او زیاد کند و اخبار در این خصوص از حد متجاوز و بیان از ذکر آنها عاجز است

پس هر مومنی را سزاوار آن است که نهایت اهتمام در اکرام والدین و تعظیم ایشان نماید و احترام ایشان را بجا آورد و کوتاهی و تقصیر در خدمت ایشان نکند و با ایشان به نیکویی رفتار نماید و اگر به چیزی ضرورت داشته باشند صبر نکند تا آنها طلب کنند بلکه پیش از اظهار به ایشان بدهد همچنان که در اخبار وارد شده است و اگر با او درشتی کنند اف بر روی ایشان نگوید و اگر او را بزنند عبوس نکند بلکه بگوید خدا شما را بیامرزد و تند به ایشان نگاه نکند و صدا بالای صدای ایشان بلند نکند و دست خود را بالای دست ایشان نگذارد و پیش روی ایشان راه نرود و همه اینها در حدیث صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است بلکه مهما امکن در نزد ایشان ننشیند و هر چه در ذلت و خاکساری و تواضع و فروتنی برای ایشان مبالغه کند اجر او بیشتر و فایده دنیویه و اخرویه او زیادتر است

و بالجمله فرمانبرداری ایشان و طلب خشنودی ایشان واجب است مگر در امر به فعل حرام یا ترک واجب عینی که خلافی میان علما نیست که اطاعت والدین در آنها واجب نیست و در واجبات کفاییه خلاف است و مذهب جمعی از علما آن است که فعل آنها بدون رضای والدین جایز نیست و بعضی دیگر مستحب می دانند اذن والدین را در آن ...

... و اگر در آن ضرری باشد که معتد به باشد بعضی از علما اطاعت در آن را واجب نمی دانند و اطلاق کلام بعضی دیگر دلالت می کند بر وجوب فرمانبرداری و حرمت مخالفت ایشان در مباحات و مستحبات مطلقا

و از کلام والد ماجد حقیر رحمه الله در جامع السعادت نیز چنین مستفاد می شود و ترجمه کلام ایشان این است که بالجمله اطاعت والدین و طلب رضای ایشان واجب است پس از برای فرزند جایز نیست که مرتکب هیچ یک از افعال مباحات و مستحبات شود بدون اذن ایشان بعد از آن می فرماید و از این جهت است که فتوای علما بر این است که جایز نیست سفر کردن از برای تحصیل علم بدون اذن ایشان مگر از برای تحصیل علمی که واجب عینی باشد چون تحصیل مسایل نماز و روزه و اصول دین اگر در شهری که هست کسی نباشد که آنها را تعلیم کند و اگر در آن شهر کسی باشد مسافرت جایز نیست و آنچه را که فرموده اند مطابق آن است که از آیات و اخبار مستفاد می شود پس باید سعی نمود که فعلی که مخالف خواهش ایشان باشد از آدمی سر نزند

مروی است که مردی از یمن به خدمت برگزیده ذوالمنن آمد که در خدمت آن حضرت جهاد کند حضرت فرمود که برگرد و اذن از پدر و مادر خود طلب کن که اگر اذن دادن جهاد کن و الا با ایشان نیکویی کن تا توانی به درستی که این بهتر است از همه چیزهایی که خدا به آن امر فرموده است بعد از توحید و دیگری به جهت جهاد به خدمت آن سرور عباد آمد حضرت فرمود آیا مادر داری عرض کرد بلی فرمود برو ملازم او باش به درستی که بهشت در زیر قدم اوست و ظاهر از اخبار و آثار و مستفاد از تجربیات آن است که همچنان که تحصیل رضای والدین اعظم وسایل نجات آخرت است همچنین وسیله ای از برای طول عمر و جمعیت احوال و انتظام امر معاش در دنیا نیز بهتر از احسان به ایشان نیست

و بدان که حکم هر یک از والدین مثل حکم هر دو است و فرقی ندارند بلی تأکید در مراعات جانب مادر بیشتر و آنچه از اخبار مستفاد می شود حق او افزون تر است و هر گاه پدر و مادر امر به ترک واجبی یا فعل حرامی کنند هر چند اطاعت ایشان واجب نیست اما تا تواند به ایشان مدارا کند و به رفق و التماس رأی ایشان را منحرف سازد و اگر ممکن نشود تا تواند به نوعی کند که بی اطلاع ایشان حق را به جا آورد و هر گاه کسی را پدر و مادر هر دو باشد و مخالفت میان ایشان در امری واقع شود که فرزند هرگاه که خواهد یکی را راضی کند دیگری شکسته خاطر گردد باید سعی کند در اتفاق ایشان و اطلاح میان ایشان به هر طریقی که ممکن باشد اگر چه باید واسطه برانگیزد یا به مجتهد عرض کند که ایشان را بطلبد و موعظه نصیحت کند

و مخفی نماند که حق برادر بزرگتر بر کوچکتر نیز عظیم و بر اهل ایمان ملاحظه آن لازم و اطاعت او را مهما امکن از دست ندادن اولی است ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۴

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علاج علمی و عملی مرض حب جاه و ریاست

 

... ز گردندگی دور خرگاه او

نبارد هوا تا نگوید ببار

زمین ناورد تا نگوید بیار ...

... ای دلت خفته تو آن را خواب دان

پس اگر فی المثل اسکندر زمان و پادشاه ملک جهان باشی از کران تا کران حکمت جاری و به ایران و تران امرت نافذ و ساری باشد کلاه سروریت بر سپهر ساید و قبه خرگاهت با مهر و ماه برابری نماید کوکبه عزتت دیده کواکب افلاک را خیره سازد و طنین طنطنه حشمتت در نه گنبد سپهر دوار پیچد چون آفتاب حیاتت به مغرب ممات رسد و خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و برگ بقا از نخل عمرت به تندباد فنا فرو ریزد منادی پروردگار ندای الرحیل دردهد مسافر روح عزیزت بار سفر آخرت ببندد و ناله حسرت از دل پر دردت برآید و عرق سرد از جبینت فرو ریزد و دل پرحسرتت همه علایق را ترک گوید خواهی نخواهی رشته الفت میان تو و فرزندانت گسیخته گردد و تخت دولت به تخته تابوت مبدل شود بستر خاکت عوض جامه خواب مخمل گردد و از ایوان زر اندودت به تنگنای لحد درآورند و نیم خشتی به جای بالش زرتار در زیر سرت نهند آن همه جبروت و عظمت و جاه و حشمت چه فایده به حالت خواهد رسانید

مشهور است که اسکندر ذوالقرنین در هنگام رحیل وصیت کرد تا دو دست او را از تابوت بیرون گذارند تا عالمیان بالعیان ببینند که با آن همه ملک و مال با دست تهی از کوچگاه دنیا به منزلگاه آخرت رفت ...

... این همه رفتند ما ای شوخ چشم

هیچ نگرفتیم ازایشان اعتبار

دیر و زود این شخص و شکل نازنین

خاک خواهد بودن و خاکش غبار

گل بخواهد چید بی شک باغبان ...

... و چون از تفکر احوال آینده صاحبان جاه و منصب پرداختی لحظه ای تأمل کن در گرفتاری آنها در عین عزت و به غم و غصه ایشان در حال ریاست نظر نمای و ببین که ارباب جاه و اقتدار در اغلب اوقات خالی از همی و غمی نیستند دایم هدف تیر آزار معاندان و از ذلت و عزل خود هراسان بلکه پر ظاهر است که عیش و فراغت و خوشدلی و استراحت با مشغله و دردسر ریاست جمع نمی شود صاحب منصب بیچاره هر لحظه دامن خاطرش در چنگ فکر باطلی و هر ساعتی گربیان حواسش گرفتار پنجه امر مشکلی هر دمی با دشمنی در جوال و هر نفسی از زخم ناکسی سینه او از غصه مالامال گاهی در فکر مواجب نوکر و غلام و زمانی در پختن سوداهای خام روزگارش به تملق و خوش آمد گویی بی سر پایان به سر می رسد و عمرش به نفاق با این و آن به انجام می آید نه او را در شب خواب و نه در روز عیش و استراحت

اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی بدان قدر چو کفاف معاش تو نشود روی و نان جوی از یهود وام کنی هزار بار از آن بهتر پی خدمت کمر ببندی و بر ناکسی سلام کنی و خود این معنی ظاهر و روشن است که کسی را که روزگار به این نحو باید گذشت چه گل شادمانی از شاخسار زندگانی تواند چید و چه میوه عیش و طرب از درخت جاه و منصب تواند چشید آری چنان که من می دانم او هر نفس عشرتش با چندین غبار کدورت برانگیخته و هر قهقهه خنده اش با های های گریه آمیخته ای جان من خود بگوی که با این همه پاس منصب داشتن خواب راحت چون میسر شود و انصاف بده با این همه بر سر جاه و دولت لرزیدن قرار و آرام چگونه دست دهد خود مکرر از کسانی که در نهایت مرتبه بزرگی و جاه بوده اند و بر دیگران به آن رشک می برده اند که به یک لقمه نان جوی و جامه کهنه یا نوی و کلبه فقیرانه و عیش درویشانه حسرت می برده اند و از تمنای او آه سرد از دل پر درد می کشیده اند دیده و شنیده ام آری

دو قرص نان اگر از گندم است یا از جو ...

... که کس نگوید از اینجای خیز و آنجا رو

هزار بار نکوتر به نزد دانایان

ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو ...

... و آنچه بینی هم نماند برقرار

مجملا طالب جاه و جلال و شیفته مناصب سریع الزوال را در هیچ حالی از احوال آسایشی نیست زیرا تا به مطلب نرسیده و هنوز پای به مسند منصب ننهاده چه جانها که در طلبش می کند و چه رنجها که در جستجویش می برد و چون مقصود به حصول پیوست و در پیشگاه جاه و منصب نشست روز و شب به دردسرهای جانکاه درکار و صبح و شام در چهار موجه شغلهای بی حاصل مضطرب و بی قرار دل ویرانش هر لحظه در کشاکش آزاری و خاطر پریشانش هر دم در زیر باری هر صدای حلقه که به گوشش می رسد هوش از سرش می رباید و از شنیدن آواز پای هر چوبدار بی اعتباری دل در برش می تپد و چون قلم معزولی بر رقم منصبش کشیده شد و هایو هوی جلال و عزتش فرو نشست به مرگ خود راضی و ملازم خانه ملا و قاضی می گردد تا زنده است به این جان کندن و چون دست و پایش به رسن اجل بسته شد اول حساب و ابتدای سوال و جواب است نمی دانم این بیچاره از غم و محنت کی آسوده خواهد گردید و سرشوریده اش چه وقت به بالین استراحت خواهد رسید زنده است ولی ز زندگانیش مپرس و این همه مفاسد از محبت جاه و منصب حاصل است آری

جان که از دنباله زاغان رود ...

... و بعد از این همه تأمل کن در آنچه به سبب جاه و منصب چند روزه دنیای فانی از آن محروم می مانی از سعادت ابدی و پادشاهی سرمدی و نعمتهایی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده و به هیچ خاطری خطور نکرده

سلیمان ابن داود علیه السلام که پیغمبر جلیل الشأن و از معصیت و گناه معصوم بود و ذره ای از فرمان الهی تجاوز نکرد و طرفه العینی غبار معصیت به خاطر مبارکش ننشست و با وجود سلطنت کذایی از رنج دست خویش معاش خود را گذرانید و کام خود را به لذات دنیا نیالود با وجود این در اخبار رسیده است که پانصد سال آن عالم که هر روزی از آن مقابل هزار سال این دنیا است بعد از سایر پیغمبران قدم در بهشت خواهد گذاشت پس چگونه خواهد بود حال کسانی که مایه جاه و منصبشان عصیان پروردگار و ثمره ریاستشان آزردن دلهای بندگان آفریدگار است پس زهی احمق و نادان کسی که به جهت ریاست وهمیه دو سه روزه دنیای ناپایدار و دولت این خسیسه سرای ناهنجار و سست از سلطنت عظمی و دولت کبری دست برداشته نفس قدسیه خود را که زاده عالم قدس و پرورده دایه انس عزیز مصر و یوسف کنعان و سعادت است در چاه ظلمانی هوا و هوس خاک نشین سازد و او را در زندان الم به صد هزار غصه و غم مبتلا سازد آری از حقیقت خود غافلی و به مرتبه خود جاهل

مانده تو محبوس در این قعر چاه ...

... کاین چنین ماهی نهان شد زیر میغ

چه شبیه است احوال این گروه به حال آن پادشاه زاده ای که پدر خواست او را داماد کند عروسی زیبا چهره از دودمان اعاظم به حباله نکاحش درآورد چون تهیه اسباب عروس سرانجام شد خاص و عام را به دربار سلطنت صلا زدند و در احسان و انعام بر روی عالمیان گشودند و بزرگ و کوچک صف در صف زدند وضیع و شریف در عیش و عشرت نشستند شهر و بازار را آیین بستند و در و دیوار را چراغان کردند و آن عروس خورشید سیما را به صد آراستگی به حجله خاص آوردند و کس به طلب داماد فرستادند از قضا داماد آن شب شراب بسیاری خورده چراغ عقل و هوشش مرده بود در عالم مستی تنها از آن جمع بیرون رفته گذارش به گورستان مجوس افتاد قانون مجوسان آن بود که مردگان خود را در دخمه نهادندی و چراغی در پیش او گذاردندی شاهزاده با لباس سلطنت به در دخمه رسیده روشنی چراغی دید در عالم مستی آن دخمه را حجله عروس تصور کرده به اندرون رفت اتفاقا پیرزالی مجوسی در آن نزدیکی بود و هنوز جسدش از هم نپاشیده بود و آن پیر زال را در آن دخمه نهاده بودند شاهزاده آن را عروس گمان کرده بلا تأمل او را در آغوش کشید و به رغبت تمام لب بر لبش نهاد و در آن وقت بدن او از هم متلاشی شده چرک و خونی که در اندرون او مانده بود ظاهر شد شاهزاده آن را عنبر و گلاب تصور کرده سر و صورت خود را به آن می آلود و زمانی گونه خود را بر روی آن پیرزال می نهاد و تمام آن شب را به عیش چنین بسر برد أمرا و بزرگان و حاجبان در طلبش به هر سو می شتافتند چون صبح روشن شد و از نسیم صبا از مستی به هوش آمد خود را در چنان مقامی با گنده پیری هم آغوش یافت و لباسهای فاخره خود را به چرک و خون آلوده دید از غایت نفرت نزدیک به هلاکت رسیده و از شدت خجلت راضی بود که به زمین فرو رود در این اندیشه بود که مبادا کسی بر حال او مطلع شود که ناگاه پدر او با أمراء و وزرا در رسیدند و او را در آن حال قبیح دیدند

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۵

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - شرافت گمنامی و بی اعتباری در نظر مردم

 

بدان که ضد حب جاه و شهرت محبت گمنامی و بی اعتباری خود در نظر مردم است و آن شعبه ای است از زهد و از جمله صفات حسنه مومنین و خصال پسندیده مقربین است

از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند به درستی که خدا دوست دارد پرهیزکاران گمنام پوشیده و پنهان را که چون غایب شوند کسی جستجوی ایشان نکند و هرگاه حاضر شوند کسی ایشان را نشناسد دلهایشان چراغهای هدایت که باعث نجات دیگران از ظلمت می شود و فرمودند بسا صاحب دو جامه کهنه که کسی اعتنایی به او نمی کند که اگر خدا را قسم دهد قسم او را رد نمی کند و چون گوید خدایا مرا بهشت عطا کن به او عطا می فرماید و لیکن از دنیا هیچ چیز به او ندهد و نیز از آن سرور مروی است که اهل بهشت کسانی هستند ژولیده مو و غبار آلوده که بجز دو جامه کهنه ندارند و کسی اعتنا به ایشان نمی کند اگر در خانه امرا إذن دخول طلبند اذن نمی یابند و چون از برای خود زنی خطبه کنند کسی قبول نکند و خطبه ایشان را اجابت ننماید و چون سخن گویند به سخن ایشان گوش ندارند

خواهشهای ایشان در سینه هایشان مانده و حاجتنهایشان برنیامده اگر نور ایشان را در میان اهل قیامت قسمت کنی همه را فرو گیرد ...

... که چون آب حیوان به ظلمت درند

و نیز فرمودند که خدای تعالی می فرماید پرنفع ترین دوستان من بنده مومنی است خفیف المیونه که از نماز خود لذت یابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در پنهان و آشکار خدا را عبادت کند و اسم او در میان مردمان گم باشد و انگشت نمای ایشان نباشد و بر این صبر کند مرگ به او روی آورد در حالتی که میراث او اندک باشد و گریه کنندگان بر او کم باشند در بعضی اخبار وارده شده است که پروردگار عالم در مقام منت بر بعضی از بندگان خود می فرماید که آیا انعام بر تو نکردم آیا تو را از مردم پوشیده نداشتم آیا نام تو را از میان مردم کم نکردم بلی چه نعمتی از این بالاتر که کسی خدای خود را بشناسد و به قلیلی از دنیا قناعت کند نه کسی را شناسد و نه کسی او را چون شب درآید بعد از ادای واجب خود به أمن و استراحت بخوابد و چون روز داخل شود بعد از گزاردن حق پروردگار به خاطر جمع به شغل خود پردازد

مگو جاهی از سلطنت بیش نیست ...

... پسر گفت ای پدر دست از من بدار و إلا ترک شهر و دیار کنم هارون گفت ای فرزند مرا طاقت فراق تو نیست اگر تو ترک وطن گویی مرا روزگار بی تو چگونه خواهد گذشت گفت ای پدر ترا فرزندان دیگر هست که دل خود را به ایشان شاد کنی و اگر من ترک خداوند خود گویم کسی مرا جای او نتواند بود که او را بدلی نیست

آخر الأمر پسر دید که پدر دست از او برنمی دارد نیمه شبی خدم و حشم را غافل کرده از دارالخلافه فرار تا بصره هیچ جا قرار نگرفت و بجز قرآنی از مال دنیا هیچ نداشت و در بصره مزدوری کردی و در ایام هفته بجز روز شنبه کار نکردی یک درهم و دانگ أجرت گرفتی و در ایام هفته بدان معاش نمودی أبو عامر بصری گوید دیوار باغ من أفتاده بود به طلب مزدوری که گل کاری کند از خانه بیرون آمدم جوان زیبارویی را دیدم که آثار بزرگی از او ظاهر و بیل و زنبیلی در پیش خود نهاده تلاوت قرآن می کند گفتم ای پسر مزدوری می کنی گفت چرا نکنم که از برای کار کردن آفریده شده ام بگو مرا چه کار خواهی فرمود گفتم گل کاری گفت به این شرط می آیم که یک درهم و دانگی به من جرأت دهی و وقت نماز رخصت فرمایی قبول کردم و وی را بر سر کار آوردم چو شام آمد دیدم کار ده مرد کرده بود و دو درهم از کیسه بیرون آوردم که به وی دهم قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت

روزی دیگر باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم احوال پرسیدم گفتند غیر شنبه کار نمی کند کار خود را به تعویق انداختم تا شنبه شد چون روز شنبه به بازار آمدم همچنان وی را مشغول قرآن خواندن دیدم سلام کردم و او را به مزدوری خواستم او را برداشته به سر کار آوردم و خود رفته از دور ملاحظه کردم گویا از عالم غیب او را کمک می کردند چون شب شد خواستم وی را سه درهم دهم قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت

شنبه سوم باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم از احوال او پرسیدم گفتند

سه روز است که در خرابه ای بیمار افتاده شخصی را التماس کردم مرا نزد او برد چون رفتم دیدم در خرابه بی دری بی هوش افتاده و نیم خشتی در زیر سر نهاده سلام کردم چون در حالت احتضار بود التفاتی نکرد بار دیگر سلام کردم مرا شناخت سر او را بر دامن گرفتم مرا از آن منع کرد و گفت بگذار این سر را بجز از خاک سزاوار نیست سر او را به زمین گذاردم دیدم اشعاری چند به عربی می خواند گفتم تو را وصیتی هست گفت وصیت من به تو آن است که چون وفات کنم روی مرا به خاک گذاری و بگویی پروردگارا این بنده ذلیل تو است که از دنیا و مال و منصب آن گریخته و رو به درگاه تو آورده است که شاید او را قبول کنی پس به فضل و رحمت خود او را قبول کن و از تقصیرات او درگذر و چون مرا دفن کنی جامه و زنبیل مرا به قبر کن ده و این قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشید رسان و به او بگو این أمانتی است از جوانبی غریب و این پیغام را از من به وی گوی لا تموتن علی غفلتک یعنی زنهار به این غفلتی که داری نمیری این گفت و جان به جان آفرین سپرد

جهان ای برادر نماند به کس ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۶

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و یکم - ریا و خودنمائی

 

و آن عبارت است از طلب کردن اعتبار و منزلت در نزد مردم به وسیله افعال خیر و پسندیده یا آثاری که دلالت بر صفت نیک کند و مراد از آثار داله بر خیر افعالی است که خود آن فعل خیر نباشد و لیکن از آن پی به امور خیر توان برد مثل اظهار ضعف و بی حالی به جهت فهمانیدن کم خوراکی و روزه بودن یا بیداری شب و مثل آه بی اختیار کشیدن به جهت اظهار اینکه به فکر خدا یا احوال روز جزا افتاده است و امثال اینها

و همه اقسام ریا شرعا مذموم بلکه از جمله مهلکات عظیمه و گناهان کبیره است و بر حرمت آن اجماع امت منعقد و آیات و اخبار یکدیگر را متعاضد است

پروردگارعظیم در کتاب کریم می فرماید فویل للمصلین الذینهم عن صلوتهم ساهون الذینهم یراون یعنی وای بر نمازگزارانی که در نماز خود مسامحه و سهل انگاری می کنند آنچنان کسانی که ریا می کنند و طاعت خود را به جهت ثنا یا فایده دیگر از فواید دنیا به جا می آورند و در مقام مذمت جمعی می فرماید یراون الناس و لایذکرون الله الا قلیلا یعنی می نماید اعمال خود را به مردم و یاد نمی کنند خدا را مگر اندک از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند به درستی که بدترین چیزی که به شما می ترسم شرک اصغر است عرض کردند که شرک اصغر چیست فرمود ریا خدای عزوجل در روز قیامت وقتی که جزای بندگان را دهد به ریاکاران می فرماید که شما بروید پیش کسانی که از برای ایشان ریا کردند و ببینید که آیا جزای شما در نزد ایشان هست یا نه و نیز از آن حضرت منقول است که خدای تعالی فرمود هر که عملی بجا آورد که غیر مرا در آن شریک سازد همه آن عمل از غیر است و من نیز از آن عمل بیزارم و نیز آن حضرت فرمود که خدا قبول نمی فرماید عملی را که در آن به قدر ذره ای از ریا باشد و نیز فرمود که در روز قیامت ریا کار را به چهار نام می خوانند و می گویند ای کافر ای فاجر ای غادر ای جابر عمل تو فاسد و اجر تو باطل شده تو را امروز در پیش ما نصیبی نیست برو امروز مزد خود را از آن کس بگیر عمل از برای او می کردی روزی آن سرور گریست گریستنی شدید عرض کردند که چه چیز شما را گریانید فرمود به درستی که بر امت خود ترسیده ام از شرک آگاه باشید که ایشان نخواهند پرستید بتی را و نه خورشید و ماه را و نه سنگی را و لیکن در اعمال خود ریا خواهند کرد و فرمود به زودی بیاید بر امت من زمانی که باطنهای ایشان خبیث و ظاهرهای خود را نیکو کنند به جهت طمع در دنیا و نمی خواهند از آن ثواب پروردگار را دینشان ریاست و خوف خدا در دل ایشان جای ندارد و فرو می گیرد عقاب خدای ایشان را پس خدای را می خوانند خواندن کسی که غرق شده باشد دعای ایشان به اجابت نمی رسد و در رعده الداعی از جناب نبوی مروی است که خدای تعالی پیش از آنکه آسمان ها را خلق کند هفت فرشته آفرید و بر هر فرشته ای موکل فرمود که به عظمت خود آن آسمان را فرو گرفت و بر هر دری از درهای آسمان ها فرشته ای را دربان کرد پس فرشتگانی که حافظان و ضابطان اعمالند عمل بنده را می نویسند از صباح تا شب و بعد از آن آن عمل را به بالا می برند تا اینکه فرمود فرشتگانی که حافظان اعمالند عمل بنده را بالا می برند که مشتمل است به روزه و نماز و قفه و اجتهاد و ورع و آن را آوازی باشد چون آواز رعد و با آن درخشندگی و روشنی باشد مانند روشنی خورشید و با آن عمل سه هزار فرشته باشند پس حفظه با آن فرشتگان می روند و از آسمان ها می گذرند تا نزد فرشته ای که بر آسمان هفتم موکل است آن فرشته می گوید بایستید و بزنید این عمل را به روی صاحبش و بزنید آن را بر جوارح و اعضای او و دل او را قفل کنید من فرشته حجابم منع می کنم هر عملی را که از برای خدا نباشد به درستی که مراد صاحب این عمل خدا نبوده و جز این منظور او نبوده که در نزد امرا بلند مرتبه شود و در مجالس ذکر او را کنند و آوازه او در شهرها منتشر گردد و پروردگار من امر فرموده که نگذرم عمل او از من درگذرد به سوی غیر من دیگر فرمود و نیز حفظه بالا می برند عمل بنده را مبتهج و مسرور به آن عمل از نماز و روزه و زکوه و حج و عمره و خلق نیکو و خاموشی و ذکر بسیار و ملایکه آسمان ها و آن هفت ملکی که که بر هفت آسمان موکلند جملگی مشایعت آن عمل را می کنند تا آنکه از همه حجابها در می گذرد و در نزد خدای عزوجل می ایستند پس گواهی می دهند از برای آن بنده که چنین عملی می کند خدای تعالی می فرماید که شما حافظان عمل بنده منید و من نگاهبانم بر آنچه در باطن اوست به درستی که این بنده من مرا اراده نکرده به این عمل یعنی مرادش از این عمل تحصیل رضای من نبوده و غیر مرا در نظر داشته پس بر او باد لعنت من پس همه فرشتگان می گویند بر او باد لعنت تو و لعنت ما و جمله آسمان ها و ساکنان آنها بر او لعنت فرستند و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که نگاهداری عمل مشکل تر است از انجام دادن آن عرض کردند که چگونه است نگاهداری آن فرمود که مردی صله به جا می آورد و از برای خدا انفاق می کند و به غیر از خدا احدی را منظور ندارد پس ثواب پنهانی آن عمل از برای او ثبت می شود و بعد از آن در نزد مردمان آن عمل را ذکر می کند ثوابی که نوشته شده بود محو می شود و ثواب عمل آشکارا که کمتر است از پنهانی به جهت او نوشته می شود بار دوم که آن عمل را ذکر می کند آن ثواب نیز محو می شود و ریا در نامه عمل او ثبت می گردد و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که در بیان قول خدای تعالی که فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا فرمود مردی عمل خیری می کند که خالص از برای خدا نیست بلکه غرض او ستایش مردمان است و خواهش دارد که مردم آن را بشنوند پس این است آنچنان کسی که شرک آورده است در بندگی پروردگار خود پس فرمود هیچ بنده ای نیست که عمل خیر خود را پنهان کند و روزگاری از آن بگذرد مگر اینکه خدا آن را ظاهر می سازد و هیچ بنده ای نیست که عمل بد خود را پنهان گرداند و روزگاری از آن بگذرد مگر این که خدا را آشکار می کند و فرمود چه می کند یکی از شما که عمل خوب از برای او ظاهر می سازد و فعل خود را پنهان می کند اما به باطن خود رجوع نمی کند تا بداند که چنین نیست و فرمود هر که عمل اندکی از برای خدا بکند خدا آن را بیش از آنچه کرده ظاهر می سازد و هر که عمل بسیار از برای ریا و مردمان کند و در آن بدن خود را به تعب اندازد و شبها به بیداری به روز آورد خدا نمی گذارد مگر اینکه اندک نماید در نزد هر که بر آن مطلع می گردد و در مذمت ریا و بدی آن همین قدر کافی است که دلالت می کند بر اینکه آن شخص مرایی حضرت آفریدگار جل جلاله را پست تر و حقیرتر شمرده از بندگان ضعیف او که نه نفعی از ایشان متمشی می گردد و نه ضرری چون شکی نیست که هر که در یکی از عبادات پروردگار قصد ستایش و پسندیدن بنده ای از بندگان او را کند چنین گمان دارد که قدرت این بنده به برآوردن مطالب او از خدا بیشتر است و رضاجویی او از خوشنودی خدا بهتر است و کدام استخفاف به پروردگار عالم از این بالاتر است نعوذ بالله منه

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۷

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و چهارم - طول امل و اسباب آن

 

طول امل عبارت است از امیدهای بسیار در دنیا و آرزوهای دراز و توقع زندگانی دنیا و بقای در آن

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است ...

... و جاهل از اینها غافل هر روز چندین تابوت طفل و جوان را می برند و به تشییع جنازه دوستان و آشنایان می روند و جنازه خود را هیچ به خاطر نمی گذرانند

و سبب دوم از برای طول أمل محبت دنیای دنیه و انس به لذات فانیه است زیرا آدمی چون انس به شهوات و لذات گرفت و در دل او دوستی مال و منال و أولاد و عیال و خانه و مسکن و املاک و مراکب و غیراینها جایگیر شد و مفارقت از آنها بر او گران گردید دل او به زیر بار فکر مردن نمی رود و از تصور مرگ خود نفرت می کند و اگر گاهی به خاطر او خطور کند خود را به فکر دیگر می اندازد و از مشاهده کفن و کافور کراهت می دارد بلکه دل خود را پیوسته به فکر زندگانی دنیا می اندازد و خود را به امید و آرزو تسلی می دهد و از یاد مرگ غفلت می ورزد و تصور نزدیک رسیدن آن را نمی کند و اگر احیانا یاد آخرت و اعمال خود افتاد و مردن خود را تصور نمود نفس أماره و شیطان او را به وعده فریب می دهد پس می گوید که امر پروردگار دراز است و هنوز تو در او عمری حال چندی به کامرانی و جمع اسباب دنیوی مشغول باش تا بزرگ شوی در آن وقت توبه کن و مهیای کار آخرت شو چون بزرگ شد گوید حال جوانی هنوز کجاست تا وقت پیری چون پیر شوی توبه خواهی کرد و به اعمال صالحه خواهی پرداخت و اگر به مرتبه پیری رسید با خود گوید ان شاء الله این خانه را تمام کنم یا این مزرعه را آباد نمایم یا این پسر را داماد کنم یا آن دختر را جهازگیری نمایم بعد از آن دست از دنیا می کشم و در گوشه ای به عبادت مشغول می شوم و هر شغلی که تمام می شود باز شغلی دیگر روی می دهد و همچنین هر روز را امروز و فردا می کند تا ناگاه مرگ گلوی او را بی گمان می گیرد و وقت کار می گذرد

روزگارت رفت زینگون حالها ...

... هین فتیله اش ساز و روغن زودتر

و این بیچاره که هر روز به خود وعده فردا می دهد و به تأخیر می گذراند غافل است از اینکه آنکه او را وعده می دهد فردا هم با او است و دست فریب او دراز است بلکه هر روز قوت او بیشتر می شود و امید این افزون می گردد زیرا اهل دنیا را هرگز فراغت از شغل حاصل نمی شود و فارغ از دنیا کسی است که به یکبارگی دست از آن بردارد و آستین بر او افشاند

و چون دانستی که منشأ طول أمل محبت دنیا و جهل و نادانی است می دانی که خلاصی از این مرض ممکن نیست مگر به دفع این دو سبب به آنچه گذشت در معالجه حب دنیا و به ملاحظه احوال این عاریت سرا و استماع مواعظ و نصایح از ارباب نفوس مقدسه طاهره و تفکر در احوال خود و تدبر در روزگار خود پس باید گاهی سری بر زانو نهد و آینده خود را به نظر درآورد و ببیند که یقین تر از مرگ از برای او چه چیز است و فکر کند که البته روزی جنازه او را بر دوش خواهند کشید و فرزندان و برادرانش گریبان در مرگش خواهند درید و زن و عیالش گیسو پریشان خواهند نمود و او را در قبر تنها خواهند گذاشت و به میان مال و اسباب اندوخته او خواهند افتاد ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۸

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » طوایف مختلف مردم در رابطه با طول و قصر أمل

 

... یک سرت بود این زمان هفت سر

و از این غافلند که انسان چون از مادر متولد شد هر نفسی که می کشد قدمی به قبر نزدیک می شود و چون ایام جوانی گذشت هر روز چشم او ضعیف و قوای او به تحلیل می رود پس کسی که سن او به حدود چهل سالگی رسید دیگر فکر دنیا کردن او از غفلت و فریب شیطان است زیرا ایام لذت و کامرانی گذشت و روزگار نشاط و شادمانی سرآمد هر روز عضوی از او کوچ می کند و هر سالی قوتی از او بار سفر نیستی می بندد و آن بیچاره از این غافل و در فکر باطل است

چو دوران عمر از چهل درگذشت ...

... که شامت سپیده دمیدن گرفت

تو را برف بارید بر پر زاغ

نشاید چو بلبل تماشای باغ ...

... و هان تا نگویی که من از طول أمل خالیم و فریب شیطان نخوری بدان که هر که زیادتر از آنچه ضروری یک سال است جمع می کند طول أمل دارد و همچنین هر که أمور او متفرق و با مردم معامله و محاسبه دارد که زمان آن طول می کشد و دادنی و گرفتنی دارد و با وجود این مضطرب نیست طویل الأمل است

و علامت قصر أمل آن است که أمور خود را جمع آوری نماید مانند کسی که إراده سفری دارد و باید سعی ازبرای جمع قوت زیادتر از یک سال بلکه چهل روز خود را نکند و سایر اوقات خود را صرف تعمیر خانه آخرت و طاعت و عبادت نماید و بار خود را سنگین ننماید که در وقت رفتن دست و پای خود را گم کند

بار چندان بر این ستور آویز

که نمانی در این گریوه تیز ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۸۹

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - معالجه طول أمل

 

بدان که معالجه مرض طول أمل یاد مرگ و خیال مردن است زیرا یاد مرگ آدمی را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر می سازد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود بسیار یاد آورید شکننده لذتها را عرض کردند یا رسول الله آن چیست فرمود موت است و هیچ بنده ای نیست که حقیقت آن را یاد کند مگر اینکه وسعت دنیا بر او تنگ می شود و اگر شدت و ألمی دارد و دل او به سبب امری از دنیا تنگ شده است گشاده می گردد و به آن حضرت عرض کردند که آیا کسی با شهدای أحد محشور خواهد شد فرمود بلی کسی که شبانه روزی بیست مرتبه مرگ را یاد کند و فرمود کسی که شایسته عنایت و دوستی حق شود و سزاوار سعادت گردد أجل پیش چشم او آید و همیشه در برابر او باشد و أمل و أمید دنیا به پشت سر وی رود یعنی همیشه در فکر مرگ باشد و هیچ در یاد أمور دنیوی و اسباب زندگانی نباشد و چون کسی مستحق شقاوت و دوستی شیطان شود و شایسته آن باشد که شیطان متولی امور و صاحب اختیار او باشد برعکس آن می شود یعنی أمل به پیش چشم وی آید و أجل به پشت سر او رود

روزی از آن سرور پرسیدند که بزرگترین و کریمترین مردم کیست فرمود هر که بیشتر در فکر مردن باشد و زیادتر مستعد و مهیای مرگ شده باشد ایشانند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگی دنیا و کرامت و نعمت آخرت را و از آن جناب مروی است که فرمود چاره ای از مردن نیست مرگ آمد با آنچه در آن هست و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین برای کسانی که اهل سرای جاویدند که سعیشان از برای آنجا و شوقشان به سوی آن بود و فرمود که مرگ تحفه و هدیه مومن است بلی

چون از اینجا وارهد آنجا رود ...

... تا عذابم کم بدی اندر و حل

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که چون جنازه کسی را برداری فکر کن که گویا تو خود آن کس هستی که در تابوت است و آن را برداشته اند و خود را چنان فرض کن که به عالم آخرت رفته ای و از پروردگار خود مسیلت نموده ای که تو را به دنیا برگرداند و سوال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است ببین که چه خواهی کرد و چه عمل از سر خواهی گرفت پس فرمود ای عجب از قومی که از اول تا به آخر ایشان را گرفته اند و محبوس ساخته اند و ندای کوچ رحیل ایشان بلند شده و ایشان مشغول بازی هستند

ابو نصیر به خدمت آن حضرت شکایت کرد از وسواسی که او را در امر دنیا عارض می شد حضرت فرمود ای أبو محمد یاد آور زمانی را که بندهای اعضای تو در قبر از یکدیگر جدا خواهد شد و دوستان تو تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشید و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانه های خود برخواهند گشت و کرم از سوراخهای بینی تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد ...

... چند استخوان که هاون دوران روزگار

خوردش چنان بکوفت که مغزش غبار کرد

ای جان برادر گاهی بر خاک دوستان گذشته گذری کن و بر لوح مزارشان نگاه اعتباری نمای ساعتی به گورستان رو و تفکر کن که در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر و چه صحبت است و در شکافهای زهره شکاف قبر چه ولوله و وحشت است هم جنسان خود را ببین که با خاک تیره یکسان گشته و دوستان و آشنایان را نگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته بین که در آنجا رفیقانند که ترک دوستی گفته و دوستانند که روی از ما نهفته پدران مایند مهر پدری بریده مادرانند دامن از دست اطفال کشیده طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده برادرانند یاد برادری فراموش کرده زنان مایند با شاهد اجل دست در آغوش کرده و گردن کشانند سر بر گریبان مذلت کشیده سنگدلانند به سنگ قبر نرم و هموار گشته فرمانروایانند در عزای نافرمانی نشسته جهانگشایانند در حجله خاک در بر روی خود بسته تاجدارانند نیم خشتی بزیر سر نهاده لشکر کشانند تنها و بی کس مانده یوسف جمالانند از پی هم به چاه گور سرنگون نکورویانند در پیش آیینه مرگ زشت و زبون نو دامادانند به عوض زلف عروس مار سیاه بر گردن پیچیده نو عروسانند به جای سرمه خاک گور در چشم کشیده عالمانند اجزای کتاب وجودشان از هم پاشیده وزیرانند گزلک مرگ نامشان را از دفتر روزگار تراشیده تاجرانند بی سود و سرمایه در حجره قبر افتاده سوداگرانند سودای سود از سرشان دررفته زارعانند مزرع عمرشان خشک شده دهقانانند دهقان قضا بیخشان برکنده پس خود به این ترانه دردناک مترنم شو

چرا دل بر این کاروانگه نهیم ...

... تماشا کند هر کسی یک نفس

و بعد از این در احوال خود تأمل کن که تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلی یادآور زمانی را که تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگیت به پایان رسد خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و منادی پروردگار ندای کوچ دردهد و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجه ات بکشند و دوستان و خویشان تو یقین به مرگ کنند اعضایت از حرکت باز ماند و زبانت از گفتن بیفتد و عرق حسرت از جبینت بریزد و جان عزیزت بار سفر بربندد و یقین به مرگ نمایی از هر طرف نگری دادرسی نبینی و از هر سو نظر افکنی فریاد رسی نیابی ناگاه ملک الموت به امر پروردگار درآید و گوید

که هان منشین که یاران برنشستند ...

... پیش از آن کت برون کننده از ده

رخت بر گاو و بار بر خر نه

حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودی فریاد برکشیدی که مرگ شما را در رسید و شما را فرو گرفت یا به شقاوت یا به سعادت مروی است که هیچ صبح و شامی نیست مگر اینکه منادی ندا می کند که ایها الناس الرحیل الرحیل

آورده اند که در بنی اسراییل مردی بود جبار با اموال بی شمار و غرور بسیار روزی با یکی از حرم خلوت نموده بود که شخصی با هیبت و غضب داخل شد آن مرد غضباک شده گفت که تو کیستی و که تو را اذن دخول داده گفت من کسی هستم که احتیاج به اذن دخول ندارم و از سطوت ملوک و سلاطین نمی ترسم و هیچ گردن کشی مرا منع نمی تواند کرد پس لرزه بر اعضای آن مرد افتاد و از خوف بیهوش شد بعد از ساعتی سربرداشت در نهایت عجز و شکستگی گفت پس تو ملک الموتی گفت بلی گفت آیا مهلتی هست که من فکری از برای روز سیاه خود کنم گفت هیهات انقطعت مدتک و انقضت انفاسک فلیس فی تأخیرک سبیل یعنی مدت زندگانی تو تمام شد و نفسهای تو به آخر رسیده گفت مرا به کجا خواهی برد عزراییل علیه السلام گفت به جانب عملی که کرده ای گفت من عمل صالحی نکرده ام و از برای خود خانه ای نساخته ام گفت ترا می برم به سوی آتشی که پوست از سر می کند

حضرت عیسی علیه السلام کاسه سری را دید افتاده پایی بر آن زده گفت به اذن خدا تکلم کن و بگو چه کس بودی آن سر به تکلم آمده گفت یا روح الله من پادشاه عظیم الشأنی بودم روزی بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدم و حشم و جنود و لشکر در کنار و حوالی من بود ناگاه ملک الموت بر من داخل شد به مجرد دخول اعضای من از همدیگر جدا شده و روح من به جانب عزراییل رفت و جمعیت من متفرق گردید ای پیغمبر خدا کاش هر جمعیتی اول متفرق باشد ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۰

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اصرار بر معاصی وعدم پشیمانی از آن

 

صفت بیست پنجم گناه و اصرار بر معاصی و عدم پشیمانی از آن از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ صبحی طلوع نمی کند و هیچ شامی شفق غروب نمی نماید مگر اینکه دو فرشته به چهار ندا جواب یکدیگر را می دهند یکی از ایشان می گوید که کاش این خلق آفریده نمی شدند و دیگری می گوید که ای کاش که چون آفریده شدند می دانستند که از برای چه آفریده شدند باز اولی می گوید ای کاش حال که ندانستند از برای چه آفریده شدند هر قدری که دانستند به آن عمل می کردند باز دومی می گوید که ای کاش چون به آنچه دانستند و عمل نکردند توبه می کردند از آنچه کرده اند به درستی که بنده را به جهت یک گناه از گناهانی که کرده صد سال حبس می کنند و او نگاه می کند به حورانی که در بهشت از برای او آماده شده است که به ناز و نعمت مشغولند و او حسرت می برد و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که دندان خود را به خنده ظاهر مساز و حال آنکه اعمال قبیحه از تو صادر شده باشد و شب ایمن مخواب و حال اینکه گناه از تو سر زده باشد و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است است که خداوند عالم حکمی فرموده است که هیچ نعمتی را که به بنده عطا فرمود از او زایل نسازد تا گناهی از او سرزند که مستحق سلب آن نعمت شود و فرمود به درستی که بنده گناهی می کند و به آن سبب روزی از او منع می شود از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که خدای تعالی می فرماید هر بنده که خواهش نفس خود را بر طاعت من اختیار نمود کمتر چیزی که به او می کنم او را از لذت مناجات خود محروم می سازم و فرمود کسی که قصد معصیتی نماید زنهار که پیرامون آن نگردد زیرا باشد که از بنده گناهی سرزند و پروردگار عالم او را ببیند پس بفرماید قسم به عزت و جلال خودم که بعد از این هرگز تو را نمی آمرزم و فرمود هیچ رگی در بدن آدمی نمی جهد و هیچ مصیبت و درد سر و مرضی نیست مگر به واسطه گناهی که صادر شده است و فرمود بدرستی که بنده گناه می کند پس به سبب آن از نماز شب محروم می گردد و به درستی که عمل بد زودتر بر صاحب خود اثر می کند از کارد در گوشت و از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که بر خدا حتم است که در هر خانه که معصیت او شود آن خانه را ویران سازد تا آفتاب بر زمین آن بتابد و آن را پاک سازد و آیات و اخبار در این معنی بسیار است و زنهار کسی که چنان گمان نکند که ممکن است اثر گناهی که کرده باشد به او نرسد و به وبال آن گرفتار نشود زیرا این امری است محال و چگونه محال نباشد و حال اینکه خدا از ترک اولایی که از پیغمبران سرزد نگذشت و از ایشان مواخذه فرمود پس چگونه از گناهان عظیمه و معاصی کبیره که از دیگران سرزند می گذرد بلی از سعادت پیامبران این بود که مواخذه ایشان را به عالم قیامت نیفکند و در دنیا ایشان را مواخذه فرمود اما اشقیا را مهلت می دهد تا بار خود را سنگین نمایند و ایشان را در آخرت به بدترین عذابها معذب سازد آیا به گوشت نرسیده که پدرت آدم که طینت او به ید قدرت الهی سرشته و مسجود ملایکه ملکوت گشته بود به واسطه یک ترک اولایی او را از بهشت راندند و چون از آنچه را که از او نهی شده بود خورد همه حلل و زیور بهشتی از بدن او افتاد و عورت او ظاهر شد و همان لحظه جبرییل فرود آمده تاج از سر او برگرفت و از بالای عرش به او و حوا ندا رسید که از نزدیک من دور شوید و از جوار من فرو روید زیرا کسی که معصیت مرا نمود لایق جوار من نیست پس آدم با دیده پرنم به جانب حوا نگریست و گفت این اول شومی معصیت است که ما را از جوار دوست دور افکند

مروی است که آدم بعد از آن الم دویست سال بر گناه خود گریه کرد تا خدا توبه او را قبول فرمود و از ترک اولادی او گذشت پس هرگاه مواخذه او در مکروهی که از یکی از برگزیدگان بارگاه او صادر شد چنین باشد پس چگونه خواهد بود حال دیگران که هر روز گناهان بسیار از ایشان سر می زند

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » کیفیت محاسبه نفس

 

مخفی نماند که کیفیت محاسبه نفس آن است که در وقتی که آخر روز معین کرده بنشیند و نفس خود را مصور سازد و ابتدا محاسبه واجبات را از آن بجوید پس اگر همه آنها را درست بجا آورده باشد او را دعا کند و شکر خدا به جا آورد و او را ترغیب بر مثل آن نماید و اگر چیزی از آنها را ترک نموده باشد از او قضای آن را مطالبه کند و به وعده او فریب نخورد که بسیار بد حساب است و باید دفعه او را بر قضا بدارد و اگر نقصانی در آداب و شرایط آنها باشد تدارک آن را به نافله و امثال آن بکند و بعد از آن حساب معاصی آن را برسد که اگر معصیتی مرتکب نشده باشد شکر خدا را کند و اگر مرتکب شده باشد در مقام نکوهش و عتاب نفس برآید و آن را به عذاب افکند و زجر کند و تلافی آن را از آن مطالبه کند و همچنان که در حساب دنیا دقت می کند و از حبه و دینار و قیراط و نقیر و قطمیر تفتیش می نماید و باریک می شود که مغبون نگردد همچنین باید دقت و تفتیش کند از افعال نفس و بر آن تنگ بگیرد و از حیله و مکر آن احتیاط کند زیرا که آن مکاره ای است که خدعه می کند و مشتبه می نماید پس باید جواب صحیح از جمیع کردار و گفتار آن مطالبه کند و خود به حساب خود برسد پیش از آنکه در صحرای قیامت دیگری به حساب او برسد و باید هیچ چیز را مهمل نگذارد و حساب جمیع آنچه گفته و کرده و دیده و شنیده از نگاه کردن و نشستن و برخاستن و خوردن و خوابیدن و آشامیدن حتی از سکوت آن سوال کند که چرا ساکت شد و از افکار و خواطر قلبیه و صفات و اخلاق پس اگر از عهده جواب جمیع برآمد به نحوی که از حق تجاوز نکرده باشد و چیزی از واجبات را ترک نکرده باشد و مرتکب معصیتی نشده باشد از حساب آن روز فارغ است و هیچ چیز باقی ندارد و اگر در چیزی کوتاهی کرده و از جواب صحیح آن عاجز ماند آن را در دل خود ثبت نماید همچنان که تاجر باقی شریک را در دفتر حساب خود ثبت می کند و بعد از ثبت آن در مقام معاتبه و مطالبه غرامت آن برآید

چهارم معاتبه و استیفاست و آن آخر اعمال مرابطه است و عبارت از آن است که بعد از آنکه در آخر روز حساب نفس خود را رسید و آن را خیانتکار و مقصر یافت سزاوار نیست که مسامحه کند و آن را مهمل گذارد زیرا این باعث جرأت نفس می شود و معتاد به خیانت و تقصیر می گردد و بعد از آن بازداشتن آن در نهایت صعوبت می شود پس باید ابتدا در مقام عتاب نفس برآید و بگوید أف بر تو ای نفس خبیث

به غفلت تا به کی عمری چنین تنگ ...

... نمی بینی که ناگاه مرگ بی خبر می رسد و تا می نگری فرصت از دست رفته است وای بر تو ای نفس خبیث پس وای بر تو می دانی که خداوند علیم بر امور تو مطلع و آگاه است و با وجود این در حضور او جرأت بر عصیان او می کنی و اگر چنین می دانی که او تو را نمی بیند تو از زمره کفار و دین اسلام را از تو ننگ و عار است ای نفس منافق تو دعوی اسلام می کنی و دم از اسلام می زنی و خدا را حاضر و ناظر می دانی گرفتم که از عذاب او اندیشه نداری و به رحم او امیدواری آخر حیا و شرم تو چه شد کسی را که امیدگاه توست هر روز در حضور او عصیان می کنی و به خلاف فرموده او رفتار می نمایی ای نفس خبیث و ای بی شرم و منافق اگر طعام لذیذی حاضر باشد که تو بسیار راغب به آن باشی و یک یهودی تو را خبر دهد که زهر در آن طعام است ترک آن می کنی یا طبیب فاسقی گوید که فلان غذا کشنده است دست از آن می کشی و نمی گویی که گاه است این شخص دروغ بگوید یا خطا کرده باشد یا قوت مزاج من دفع آن کند یا خدا به قدرت کامله خود دفع اذیت او نماید و همچنین اگر طفلی گوید عقربی به جامه تو داخل شد سپند آسا از جا می جهی و جامه را می کنی و حال آنکه گاه است آن طفل دروغ گفته باشد یا عقرب تو را نگزد پس چگونه شد که قول خدا و پیغمبران مرسل او و گفته اولیا و حکما و علما در نزد تو از قول یهودی یا فاسقی یا طفلی کمتر است و اگر به احتمال عفو و کرم در معاصی نظر می کنی چرا به احتمالاتی که مذکور شد در گفته ایشان التفات نمی نمایی پس مکرر امثال این معاتبات را با نفس خود کند و بعد از آن در مقام زجر و تنبیه آن برآید و آن را به عبادات شاقه و تصدق أموال مرغوبه خود و تلافی تقصیرات خود بدارد چنانکه اگر لقمه مشتبه یا حرام خورده باشد آن را گرسنگی دهد و اگر زبان به غیبت مسلمانی گشوده باشد مدح او را کند یا زبان را به سکوت تنبیه کند یا به ذکر بسیار غرامت از او بکشد و اگر در نمازی سهل انگاری کرده باشد نماز بسیار به جا آورد و اگر به فقیری استخفاف نموده باشد مال بسیاری به او بدهد و همچنین در سایر معاصی و تقصیرات

مخفی نماند که نفس سرکشی را به زیر بار این عقوبتها و زحمتها کشیدن به دو چیز آسان می شود

اول ملاحظه اخباری که وارد شده است در فضیلت ریاضت نفس و مجاهده با آن و ثواب طاعات و خیرات همچنان که از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند خوشا به حال بنده ای که با نفس و هوا و هوس خود جهاد کند و هر که لشکر هوای خود را بشکند به رضای پروردگار ظفر می یابد و هر که عقل او بر نفس اماره اش غالب شود به جهد و طاعت پس به تحقیق که به فوز عظیم فایز گشته است و پرده ای تیره تر و موحش تر از نفس و هوا میان بنده و خدا نیست و هیچ حربه ای از برای قتل و قطع این دو مثل خشوع و گرسنگی و تشنگی روز و بیداری شب نیست پس اگر کسی چنین کند و بمیرد در زمره شهدا است و اگر زنده ماند و بر این جاده مستقیم باشد عاقبت او به رضوان اکبر می رسد و سید انبیا صلی الله علیه و آله و سلم که باعث ایجاد ارض و سماء است این قدر نفس مطهر و مقدس خود را زحمت می داد که از بسیاری ایستادن به نماز قدمهای مبارک او ورم می کرد و می فرمود أفلا أکون عبدا شکورا یعنی آیا من بنده شاکر خدا نباشم و مقصود آن سرور این بود که امت او به او اقتدا نمایند

پس هان هان که در هیچ حالی از ریاضت و مجاهده نفس و سعی در طاعات و عبادات غافل نشوید ای جان برادر اگر لذت عبادت پروردگار را بیابی و حلاوت مناجات به آفریدگار را بچشی و برکات و انوار آن را ببینی اگر اعضای تو را پاره سازند یک دقیقه از آن غافل نگردی ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - در فساد قول کسی که محبت خدا را فقط مواظبت بر طاعات می داند

 

چون دانستی که سزاوار محبت بجز ذات حق نیست بلکه حقیقت محبت منحصر در آن است فساد قول کسی ظاهر می شود که انکار محبت بنده از برای خدا نموده و گفته معنی از برای آن نیست مگر مواظبت به طاعات خدا و اما حقیقت محبت چون توقف بر جنسیت دارد پس حال است و به این جهت انس و شوق و لذت مناجات پروردگار را نیز انکار نموده

و فساد این قول از شریعت مقدسه نیز معلوم می گردد زیرا جماع امت منعقد است بر اینکه دوستی خدا و رسول او از جمله واجبات عینیه است و آنچه از آیات و اخبار در امر به دوستی پروردگار و مدح و ثنای آن وارد شده و آثار اهل محبت آفریدگار از أنبیا و أولیا رسیده است از حد و نهایت متجاوز است

حق سبحانه در مدح جمعی می فرماید یحبهم و یحبونه یعنی خدا ایشان را دوست دارد و ایشان هم خدا را دوست دارند و می فرماید الذین آمنوا اشد حبا لله یعنی آنچنان کسانی که ایمان آورده اند محبت ایشان شدیدتر است از برای خدا و نیز می فرماید قل ان کان آباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین یعنی بگو به مردمان که اگر بوده باشند پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و خویشان شما و مالهای که کسب کرده اید و تجارتی که از کسادی آن بترسید و خانه هایی که به آن راضی شده اید در پیش شما محبوبتر از خدا و رسول او و از جهاد کردن در راه خدا بوده باشد پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید یعنی روز قیامت تا بر شما معلوم شود که دوست داشتن اشیای مذکوره بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا باعث چه عذاب و عقابی خواهد شد یا منتظر باشید تا نزد مردن در وقتی که بر شما سکرات مرگ ظاهر شود زیرا یکی از اسباب سوء خاتمه آن است که دوستی شهوات دنیویه بیش از دوستی خدا باشد چنانچه قبل از این اشاره به آن شد

از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ کس از شما مومن نیست تا اینکه دوستی خدا و رسول در دل او غالب بر دوستی ما سوای آنها باشد روزی آن سرور یکی از اصحاب را دید که می آید و پوست گوسفندی به عوض جامه بر خود پیچیده فرمود نگاه کنید به این مردی که می آید خدا دل او را متوجه ساخته به تحقیق که او را دیدم در نزد پدر و مادر خود بهترین اطعمه به او می خورانید پس محبت خدا و رسول او را از آنها باز داشته و به این صورت کرده که می بینید

و در ادعیه بسیار آن حضرت از بارگاه رب العزه مسیلت زیادتی محبت و طلب دوستی خدا را نموده و مشهور است که چون عزراییل علیه السلام به نزد حضرت خلیل الرحمن علیه السلام از برای قبض روح او آمد جناب خلت مأب فرمود هل رأیت خلیلا یمیت خلیله یعنی آیا هرگز دیده ای که دوست دوست خود را بمیراند خطاب رسید که هل رأیت محبا یکره لقاء حبیبه یعنی آیا دیده ای تو که هیچ دوست کراهت داشته باشد ملاقات دوست را إبراهیم فرمود ای ملک الموت حال مرا قبض روح کن منقول است که پروردگار به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که ای پسر عمران دروغ می گوید کسی که گمان کرده است مرا دوست دارد و با وجود این چون ظلمت شب او را فرو گیرد بخوابد آیا دوست خلوت دوست خود را طالب نیست ای پسر عمران من از احوال دوستان خود مطلعم چون شب بر ایستادن وارد شود دیده و دلهای ایشان به سوی من نگران و عقاب مرا در پیش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور تکلم می کنند ای پسر عمران به من فرست از دل خود خشوع و از بدن خود ذلت و خضوع و از چشم خود أشک در ظلمتهای شب که مرا به خود نزدیک خواهی یافت حضرت عیسی علیه السلام به سه نفر گذشت که رنگهای ایشان متغیر و بدنهای ایشان کاهیده بود گفت چه چیز شما را به این حال انداخته گفتند خوف از آتش جهنم عیسی علیه السلام گفت که بر خدا لازم است که هر خایفی را ایمن گرداند به سه نفر دیگر گذشت که ضعف و تغیر ایشان بیشتر بود گفت چه چیز شما را چنین کرده عرض کردند شوق بهشت فرمود خدا را لازم است شما را به آنچه که شوق دارید برساند پس گذر او به سه نفر دیگر افتاد که ضعف و هزال بر ایشان غالب شده و نور از روی ایشان می درخشید پرسید که چه چیز شما را به این حال کرده گفتند دوستی خدا حضرت فرمود انتم المقربون یعنی شمایید مقربان درگاه احدیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود شعیب از دوستی خدا آنقدر گریست که دو چشم او کور شد خدا دو چشم او را به او عطا فرمود باز گریست تا کور شد خدا دیده او را بینا فرمود و همچنین تا سه مرتبه در مرتبه چهارم وحی الهی رسید که یا شعیب تا کی می گریی و تا چند چنین خواهی بود اگر گریه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ایمن گردانیدم و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا نمودم عرض کرد که الهی و سیدی تو آگاهی که گریه من از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت و لیکن دل من به محبت تو بسته شده است و بی ملاقات تو صبر نمی توانم کرد و گریه دوستی و محبت است که چشم مرا نابینا کرد پس وحی به او رسید که حال که گریه تو از این راه است به زودی کلیم خود موسی بن عمران را به خدمتکاری تو بفرستم و چوب شبانی به دست او دهم تا شبانی تو کند اعرابی به خدمت فخر کاینات آمد و عرض کرد که یا رسول الله متی الساعه یعنی قیامت چه وقت می شود حضرت فرمود چه مهیا کرده ای از برای قیامت عرض کرد که نماز و روزه بسیاری نیاندوخته ام و لیکن خدا و رسول او را دوست دارم حضرت فرمود المرء مع من احب یعنی هر کسی با دوست خود محشور خواهد شد و در اخبار داود علیه السلام وارد شده است که خدای تعالی خطاب کرد به داود که ای داود بگو به دوستان من که اگر مردم از شما کناره کنند چه باک چون پرده از میان من و شما برداشته شد تا اینکه به چشم دل مرا مشاهده نمودید چه ضرری می رساند به شما آنچه از دنیای شما را گرفتم بعد از آنکه دین خود را به شما دادم و چه باک از دشمنی خلق با شما چون خوشنودی مرا می طلبید ای داود بگو که من دوست می دارم هرکه مرا دوست دارد و أنس دارم به کسی که با من أنس دارد و همنشین کسی هستم که او همنشین من است و هر که مرا از دیگران برگزید من نیز او را برگزینم و هر که اطاعت مرا کرد من نیز اطاعت او می کنم هیچ بنده ای مرا دوست نمی دارد مگر آنکه او را از برای خود قبول می کنم ای داود هر که مرا طلب کند مرا نمی یابد به اهل زمین بگو که ترک کنند دوستی غیر مرا و بشتابند به سوی من هر که مرا دوست داشته باشد طینت او خلق شده است از طینت إبراهیم خلیل من و موسی کلیم من و حضرت امیرالمومنین در دعای کمیل می فرماید فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک یعنی ای آقا و مولای من گرفتم که توانم صبر کرد بر عذاب تو پس چگونه صبر کنم بر فراق تو و از آن سرور مروی است که خدای تعالی را شرابی است که به دوستان خود می آشاماند که چون آشامیدند مست می گردند و چون مست شدند به طرب و نشاط می آیند و چون به طرب و نشاط آمدند پاکیزه می شوند و چون پاکیزه شدند گداخته می گردند و چون گداخته شدند از هرغل و غشی خالص می شوند و چون خالص شدند در مقام طلب محبوب برمی آیند و چون او را طلبیدند می بینند و چون یافتند به او می رسند و چون رسیدند به او متصل می شوند و چون وجود خودشان را در نزد وجود محبوب مضمحل دیدند بالمره از خود غافل می شوند و بجز از محبوب چیزی نمی بینند و حضرت سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه می فرماید خداوندا تویی که خانه دل دوستانت را ازغیر خود پرداختی و آن را از اغیار بیگانه خالی ساختی تا بجز دوستی تو در آنجا نباشد و رو به غیر تو نیاورند و بجز تو را نشناسند

چشم را از غیر و غیرت دوخته ...

... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

بعد از آن عرض می کند آنچه مضمون آن این است که ای خدا بگردان مرا از کسانی که به جهت قرب خود برگزیده و از برای مودت خود خالص ساخته و به ملاقات خود او را مشتاق کرده و به قضای خود او را خشنود و راضی گردانیده و به دیدار خود بر او منت گذارده و رضای خود را به او عطا فرموده و از دوری و افتادن از نظر خود او را پناه داده ای و دل او را واله اراده خود ساخته ای و از جهت خود او را اختیار کرده ای و به جهت محبت خود دل او را فارغ نموده ای بار پروردگار را بگردان مرا از آن کسانی که شیوه ایشان نشاط و میل به راه تو است و عادتشان ناله و آه در درگاه تو رویهای ایشان در سجده بر خاک مذلت و خواری و اشک چشمهایشان از خوف بر رخسارشان جاری است دلهایشان به قید محبت تو بسته و خاطرهاشان ازهیبت تو شکسته

از بندگی زمانه آزاد ...

... با خاک زمین غم تو گویند

ای خدا ای کسی که انوار ذات پاکش روشنی بخش دیده محبان بارگاه و پرتو خورشید جمالش مشتاق دلهای بندگان آگاه است

ای به یادت تازه جان عاشقان ...

... بر اوراق فراموشی نوشتم

و در مناجات دوازدهم عرض می کند که بار الها مرا از جمله کسانی گردان که در جویبار سینه ایشان درخت اشتیاق تو محکم گشته و شعله محبت تو اطراف دلهای ایشان را فرو گرفته و از سرچشمه صدق و صفا قطره های وفا می نوشند

من خاک ره آنکه ره کوی تو پوید ...

... پای بر فرق فرقدان بینی

و مخفی نماند که آنچه در خصوص محبت خدا از اخبار و ادعیه رسیده زیاده از آن است که در حیز تحریر برآید و حکایات عشاق و محبین نه به حدی است که انکار و تأویل را شاید

مروی است که حضرت داود علیه السلام از پروردگار سیوال نمود که بعضی از اهل محبت خود را به او نماید خطاب رسید که برو به کوه لبنان که در آنجا چهارده نفر از دوستان ما هستند بعضی جوان و بعضی در سن کهولت و برخی پیران چون به نزد ایشان رسی سلام مرا به ایشان رسان و بگو پروردگار شما می گوید که چرا از من حاجتی نمی خواهید به درستی که شما دوستان من و برگزیدگان و اولیای من هستید به شادی شما شاد می شوم و به دوستی شما مسارعت می کنم داود چون به نزد ایشان رسید دید در لب چشمه ای نشسته اند و در عظمت خدا متفکرند چون داود علیه السلام را دیدند از جای جستند که متفرق بشوند داود گفت من فرستاده خدایم آمده ام که پیغام او را به شما برسانم پس رو به او آوردند و گوشهای خود را فرا داشتند و چشمهای خود را بر زمین دوختند داود علیه السلام گفت خدا شما را سلام می رساند و می گوید چرا از من حاجتی نمی خواهید و چرا مرا نمی خوانید تا صدای شما را بشنوم که دوستان و برگزیدگان منید به شادی شما شادم و به محبت شما شتابانم و هر ساعت به شما نظر می کنم چنانکه مادر مهربان به فرزند خود نظر می کند چون ایشان این سخنان را از داود شنیدند اشکهای ایشان بر رخسارشان جاری شد و هر یک زبان به تسبیح و تمجید پروردگار گشودند و با پروردگار به کلماتی چند مناجات می کردند که آثار احتراق دلهای ایشان از شوق و محبت او ظاهر می شد

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علائم و آثار محبت خدا

 

... که در دل خلوتی با یار دارم

در اخبار آمده که دروغ می گوید هر که دعوی محبت مرا کند و چون ظلمت شب او را فرو گیرد بخوابد و از یاد من غافل شود آیا هر دوستی لقای محبوب خود را دوست نمی دارد و من اینک حاضرم از برای هر که طالب من باشد بلی

عجبا للمحب کیف ینام ...

... خواب آن کس کند که خام بود

ششم آنکه بر هیچ چیز از امور دنیویه که از دست او در رود تأسف نخورد و متألم و محزون نگردد و اگر دنیا و ما فیها از او باشد و به یک بار بر باد رود اندوهناک نشود

و در مصایب و بلاها جزع ننماید و اگر همه دنیا به او رو آورد شاد نگردد بلکه شادمانی و فرح او به محبوب خود باشد و بس ...

... جان رقص می کند ز سماع کلام دوست

پس إبراهیم از چپ و راست نگاه کرد شخصی را بر تلی ایستاده دید به نزد وی دوید و گفت تو بودی که نام دوست من را بردی گفت بلی إبراهیم گفت ای بنده حق نام حق را یکبار دیگر بگو و ثلث گوسفندانم از تو جبرییل باز نام حق را بگفت

إبراهیم گفت یکبار دیگر بگو و نصف گوسفندانم از تو جبرییل باز نام حق را بگفت حضرت إبراهیم در آن وقت از کثرت شوق و ذوق واله و بی قرار شد گفت همه گوسفندانم از تو یکبار دیگر نام دوست مرا بگو جبرییل باز بگفت إبراهیم گفت مرا دیگر چیزی نیست خود را به تو دادم یکبار دیگر بگوی جبرییل باز گفت پس إبراهیم گفت بیا مرا با گوسفندان من ضبط کن که از آن توست جبرییل گفت إبراهیم مرا حاجت به گوسفندان تو نیست من جبرییلم و حقا که جای آن داری که خدا تو را دوست خود گردانید که در وفاداری کاملی و در مرتبه دوستی صادق و در شیوه طاعت مخلص ثابت قدم

و مروی است که روزی اسمعیل از شکار باز آمده بود إبراهیم در او نظر کرد او را دید با قدی چون سرو خرامان و رخساری چون ماه تابان إبراهیم را چون مهر پدری بجنبید و در دل او اثر محبت فرزند ظاهر گردید در همان شب خواب دید که امر حق چنان است که اسمعیل را قربانی کنی إبراهیم در اندیشه شد که آیا این امری است از رحمن یا وسوسه ای است از شیطان چون شب دیگر در خواب شد همان خواب را دید دانست که امر حق تعالی است چون روز شد به هاجر مادر اسمعیل گفت این فرزند را جامه نیکو در پوش و گیسوان او را شانه کن که وی را به نزدیک دوست برم هاجر سرش را شانه کرد و جامه پاکیزه اش پوشانید و بوسه بر رخسار او زد حضرت خلیل الرحمن گفت ای هاجر کارد و رسنی به من ده هاجر گفت به زیارت دوست می روی کارد و رسن را چه کنی گفت شاید که گوسفندی بیاورند که قربان کنند ...

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۴

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » حقیقت أنس با خدا

 

و اما أنس عبارت است از اشتغال دل به ملاحظه محبوب و محو شدن آن در شادی قرب و مشاهده حضور و نظر به مطالعه جمال بدون التفات به دیگری و أنس گاهی خالی از جمیع آلام است و گاهی مخلوط به اضطراب شوق می شود زیرا دانستی که وصول به درک منتهای جمال الهی محال است پس اگر صاحب أنس شوق اطلاع بر منتهای جمال از پس پرده های غیب بردل او غالب شود و به قصور خود ملتفت گردد و نفس او متزلزل شود و آتش شوق او به هیجان آید زمانی مقارن الم خوف می گردد زیرا که چون نظر به صفات جلال و عزت افکند و استغنا و بی نیازی ذوالجلال را ملتفت گردد بیم راندن و زوال مشاهده از برای او حاصل می شود

پس اگر انس غالب شود و از ملاحظه آنچه به آن نرسیده غافل گردد تا از شوق به آن خالی ماند و به خطر راندن ملتفت نشود در این وقت لذت و بهجت او عظیم و طالب عزلت و خلوت و تنهایی می گردد بلکه بدترین چیزها در نزد او چیزی است که او را از تنهایی باز دارد همچنان که موسی چون خدا با او سخن گفت و کلام خدا را شنید مدتی مدید کلام هر مخلوقی را که می شنید بیهوش می شد والد مرحوم حقیر در کتاب جامع السعادات از أبو حامد غزالی نقل کرده که چون انس دوامی به هم رساند و مستحکم شود و قلق شوق و خوف بعد او را مشوش و مضطرب نگرداند باعث نوع نازی و انبساطی با خدا می شود و گاه باشد که در عالم انبساط و ناز افعالی و اقوالی صادر شود که در ظاهر خوب نباشد و منکر باشد و لیکن آن را از کسانی که به مقام انس رسیده باشد متحمل می شوند اما کسی که به آن مقام نرسیده باشد و خود را شبیه به صاحب آن مقام کند هلاک و مشرف به کفر می شود

چون تحمل امثال آن از هر بی سر و پایی نمی شود بلکه باید کسی باشد که مستغرق مقام انس باشد چنانچه از برخ اسود منقول است که هفت سال در بنی اسراییل قحط شد موسی با هفتاد هزار نفر به طلب باران بیرون شد خداوند عالم وحی فرستاد که چگونه دعای ایشان را مستجاب کنم و حال آنکه ظلمت گناهان ایشان را فروگرفته و باطنهای ایشان خبیث شده و رجوع کن به یکی از بندگان من که او را برخ گویند بگو سوال کند تا من اجابت کنم

موسی علیه السلام از احوال او پرسید کسی نشان نداد روزی در راهی بنده سیاهی را دید که می آید شمله پشمینه به خود پیچیده و پیشانی او از اثر سجود خاک آلوده است موسی علیه السلام به نور نبوت او را شناخت و بر او سلام کرد و نام وی را پرسید گفت منم برخ موسی گفت مدتی است تو را می طلبم بیا از برای ما طلب باران کن پس برخ بیرون رفت و با خدا آغاز تکلم کرد که الهی این موافق کردار تو نیست و مقتضای حلم و حکمت تو نه نمی دانم چه روی داده است تو را آیا ابرها از فرمان تو سرپیچیده اند یا بادها از اطاعت تو بیرون رفته اند یا بارانهای تو تمام شده یا غضب تو گناهکاران را فرو گرفته آیا تو آمرزنده نیستی پیش از خلق خطا کاران رحمت خود را خلق کردی و به عفو امر فرمودی آیا شتاب در عذاب می کنی می ترسی بعد قدرت نداشته باشی هنوز دعای او تمام نشده بود که باران بر بنی اسراییل فرو ریخت و در نصف روز گیاهها چنان سبز شدند که سواره را می پوشانیدند پس برخ برگشت و به موسی برخورد و گفت چگونه با خدا مباحثه کردم موسی قصد او کرد خطاب الهی رسید که ای موسی برخ روزی چندین بار ما را می خنداند و از این قبیل بود آنچه موسی عرض کرد که ان هی إلا فتنتک و در وقتی که امر شد به جانب فرعون رود از راه شکفتگی و انبساط تعلل کرد و عذر آورد و گفت فأخاف ان یقتلون و گفت و یضیق صدری دلتنگ می شوم و این رفتار از غیر موسی خلاف ادب بود زیرا آنچه از مثل او شایسته است از دیگری نیست

ببین که از یونس پیغمبر علیه السلام کمتر از این را متحمل نشدند به اندک خلاف ادبی او را در شکم ماهی محبوس فرمودند و خطاب به سید المرسلین کردند که فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت یعنی به حکم پروردگار صابر باش و مانند یونس مباش و این اختلافات به جهت اختلاف مقامات و احوال و به سبب تفاوت مراتب و درجات است و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض یعنی بعضی از پیغمبران را بر بعضی تفضیل فرمودیم نمی بینی که عیسی بن مریم علیه السلام در مقام ناز و انبساط بر خود سلام می فرستد و می گوید و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا یعنی سلام خدا بر من باد روزی که متولد شدم و روزی که می میرم و روزی که زنده خواهم شد و چون یحیی به این مقام نرسیده بود ساکت شد تا خدا بر او سلام فرستاد و فرمود و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۵

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - رضا بر قضا و مقدرات الهی

 

ضد سخط رضا است و آن عبارت است از ترک اعتراض الهیه در باطن و ظاهر قولا و فعلا و صاحب مرتبه رضا پیوسته در لذت و بهجت و سرور و راحت است زیرا تفاوتی نیست در نزد او میان فقر و غنا راحت و عنا بقا و فنا عزت و ذلت مرض و صحت و موت و حیات و هیچ یک از اینها بر دیگری در نظر او ترجیح ندارد و هیچ کدام بر دل او گران نیست زیرا که همه را صادر از خدای تعالی می داند به واسطه محبت حق که بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق است و آنچه از او می رسد بر طبع او موافق است و می گوید

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد ...

... در آثار وارد است که یکی از ارباب رضا سن او به هفتاد سال رسید و در این مدت نگفت که کاش فلان چیز بودی و فلان نبودی یکی از بزرگان را گفتند که از آثار رضا در خود چه می یابی گفت در من بویی از رضا نیست و با وجود این هرگاه خدای تن مرا پل جهنم سازد و خلق اولین و آخرین را از آن بگذراند و همه را داخل بهشت کند و مرا به جهنم افکند و جهنم را از من پرگرداند به حکم او راضیم و به قسمت او خشنودم و هرگز به خاطرم نمی گذرد که کاش چنین نبودی و چرا نصیب من این شد و قسمت دیگران آن

و صاحب این مرتبه هر چیزی را به چشم رضا می نگرد و هر امری را به نظر محبت می بیند و در هر موجودی نور رحمت الهیه را مشاهده می کند و سر حکمت ازلیه را ملاحظه می نماید پس هر چه می شود در سرای وجود موافق مراد مطلب او است و هر چه در کارخانه هستی رو می دهد بر وفق هوا و خواهش اوست و از اینجا معلوم می شود که مقام رضا افضل مقامات دین و اشرف منازل مقربین است اعظم درهای شهرستان رحمت و اوسع راههای اقلیم سعادت است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از طایفه ای از اصحاب خود پرسید که شما چه نوع کسان هستید عرض کردند مومنانیم فرمود چه چیز است علامت ایمان شما گفتند صابریم در وقت بلا و شاکریم در هنگام نعمت و رفاه و راضی هستیم به موارد قضا حضرت فرمود مومنانید به خدای کعبه قسم و در حدیث دیگر است که فرمود ایشان حکمای علما هستند که از وفور دانش نزدیک به این است که انبیا باشند و نیز از آن حضرت مروی است که چون خدا بنده ای را دوست دارد او را در دنیا مبتلا می گرداند پس اگر صبر کرد او را بر می گزیند و اگر راضی و خشنود شد او را به مرتبه اصفیا می رساند و فرمود که چون روز قیامت شود طایفه ای از امت مرا خدای تعالی بال و پر کرامت فرماید تا از قبرهای خود به بهشت پرواز کنند و در آنجا به نحوی که دلخواه ایشان است عیش و تنعم نمایند ملایکه به ایشان گویند آیا شما موقف حساب را دیدید گویند از ما حسابی نخواستند باز گویند آیا از صراط گذشتید و جهنم را ملاحظه نمودید گویند ما هیچ چیز ندیدیم ملایکه گویند شما چه طایفه اید ایشان گویند ما از امت محمدیم صلی الله علیه و آله و سلم ملایکه پرسند که عمل شما در دنیا چه بوده است گویند در ما دو خصلت بود که خدا به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید یکی آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم که معصیت او را مرتکب شویم و دیگر آنکه به هر چه از برای ما قسمت کرده بود راضی بودیم ملایکه گویند پس سزاوار این مرتبه هستید موسی بن عمران علیه السلام به پروردگار عرض کرد که بار خدایا مرا به امری راه نمای که در آن رضای تو باشد فرمود رضای من در آن است که تو راضی به قضای من شوی مروی است که بنی اسراییل به موسی علیه السلام گفتند که از خدا سوال کن چکار است که چون ما آن را به جا آوریم خدا از ما راضی می گردد موسی عرض کرد که پروردگارا شنیدی آنچه را بنی اسراییل گفتند خطاب رسید که ای موسی بگو به ایشان از من راضی شوید تا من نیز از شما راضی شوم از حضرت سیدالساجدین علیه السلام مروی است که صبر و رضا رأس همه طاعات است و هر که صبر کند و راضی شود از خدا در آنچه از برای او مقدر کند خدا از برای او مقدر نمی کند مگر آنچه خیر اوست و از حضرت امام جفعر صادق علیه السلام مروی است که فرمود شگفت دارم از کار مردم مسلم که خدا هیچ امری از برای او مقدر نمی کند مگر اینکه خیر اوست و اگر بدن او را پاره پاره به مقراض سازند خیر اوست و اگر ملک مشرق و مغرب را به او عطا فرمایند باز خیر او است و فرمود که از جمله چیزهایی که خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد این بود که ای موسی من هیچ خلقی محبوب تر به سوی خودم از بنده خود نیافریده ام من او را به بلاها گرفتار می سازم به جهت اینکه خیر او در آنهاست و اگر نعمت دنیا را از او باز می گیرم خیر آن را در آن می دانم و من به آنچه صلاح او است دانا هستم پس باید او بر بلای من صبر کند و نعمتهای مرا شکر نماید و به قضای من راضی شود تا من او را در نزد خود از زمره صدیقین بنویسم و به آن حضرت عرض کردند که به چه چیز مومن شناخته می شود فرمود تسلیم و رضا در آنچه بر او وارد می شود از شادی و اندوه و همچنان که از بعضی از اخبار مذکوره مستفاد می شود معلوم شد که از ثمرات مرتبه رضا آن است که موجب رضای خدای تعالی از بنده می شود و آن اعظم سعادت دو جهانی است و هیچ نعمتی در بهشت از آن بالاتر نیست چنانکه خدای می فرماید و مساکن طیبه فی جنات عدن و رضوان من الله اکبر و در بعضی از احادیث وارد است که خدای تعالی در بهشت بر مومنین تجلی می کند و می فرماید سوال کنید از من آنچه می خواهید می گویند پروردگارا رضای تو را می طلبیم و از اینکه در بهشت بعد از تجلی نور الهی که ما فوق جمیع مراتب است رضای الهی را طلبیده اند معلوم می شود مرتبه رضا افضل جمیع مراتب است و در تفسیر قول خدای تعالی که فرموده است و لدینا مزید وارد شده است که در وقت مزید سه تحفه از جانب پروردگار از برای اهل بهشت می رسد که در بهشت مثل و مانند آنها نیست

یکی را هدیه ای از جانب حق که مثل آن در نزد ایشان در بهشت چیزی نیست و این است قول خدا که می فرماید فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین یعنی هیچ کس نمی داند چه چیزها از برای ایشان ذخیره شده است که دیده ها را روشن می کند دوم سلام از جانب خدا بر ایشان که علاوه بر هدیه می شود و این است که خدای می فرماید سلام قولا من رب رحیم سوم اینکه خدای به ایشان خطاب می کند که من از شما راضیم و این از هدیه و سلام افضل است و این است قول خدای تعالی که و رضوان من الله اکبر یعنی رضای خدا بالاتر است از نعمتی که دارند

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۶

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - تقسیم امور بندگان

 

... گر توکل می کنی در کار کن

کشت کن پس تکیه بر جبار کن

و همچنان که عبادات اموری هستند که خدا بندگان خود را به آنها امر کرده و سعی در تحصیل آنها را از ایشان خواسته تا به سعادت جاوید رسند همچنین از ایشان طلب روزی حلال و محافظت نفس و اهل و عیال را از آنها خواسته است تا به واسطه آن متمکن از عبادت و بندگی باشند ...

... حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که روح الأمین در دل من دمید که هیچ نفسی نمی میرد تا روزی خود را نخورد پس بپرهیزید از خدا و در طلب روزی اجمال کنید یعنی فی الجمله سعی کنید و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که باید طلب کردن تو از برای معیشت بالاتر از عمل شخص بیکار و کمتر از طلب حریصی باشد که در دنیای خود راضی و مطمین گشته و بدان که آنچه مذکور شد که سعی در تحصیل اسباب و وسایطی که از آنها مظنه وصول به مطلوب است توکل را باطل نمی کند به جهت آن است که خدای تعالی اسباب را به مسببات بسته و امور را به وسایل ربط داده و امر به تحصیل آنها فرموده با وجود قدرت او بر اینکه آدمی را بدون اسباب به مطلوب برساند

از این جهت بود که شخصی اعرابی شتر خود را رها کرد و گفت توکلت علی الله حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود آن را ببند و توکل بر خدا کن و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که خدا از برای بندگان خود دوست دارد که مطالب خود را از او طلب کنند به اسبابی که از برای آنها مهیا فرموده و به تحصیل آنها امر نموده در اسراییلیات وارد شده است که موسی بن عمران علیه السلام را مرضی روی داد بنی اسراییل به نزد او آمدند و علت آن را شناختند و گفتند فلان دوا علاج آن است موسی علیه السلام گفت معالجه نمی کنم تا خدا بی واسطه دوا مرا عافیت بخشد پس ناخوشی او به طول انجامید و خدا به او وحی فرستاد که به عزت و جلال خودم قسم که تو را شفا نمی دهم تا به دوایی که گفته اند معالجه نکنی پس بنی اسراییل را فرمودند به دوایی که گفتید معالجه من نمایید او را معالجه نمودند عافیت یافت پس خدا او را وحی فرستاد که می خواستی به توکل خود حکمت مرا باطل کنی آیا چه کسی غیر از من در دواها و گیاها منفتها را قرار داده مروی است که یکی از زهاد ترک آبادانی ها را کرده در قله کوهی مقیم شد و گفت از احدی چیزی نمی طلبم تا خدا روزی بفرستد پس یک هفته نشست چیزی به او نرسید و نزدیک به مردن رسید گفت بار پروردگارا اگر مرا زنده خواهی داشت روزی مرا برسان و الا قبض روح مرا کن وحی به او رسید که به عزت و جلال خودم قسم که روزی به تو نمی دهم تا داخل آبادانی نشوی و میان مردم ننشینی پس به شهر آمد و نشست یکی از برای او طعام آورد و یکی آب آورد خورد و آشامید و در دل او گذشت که چرا خدا چنین کرد وحی به او رسید که تو می خواهی به زهد خود حکمت مرا برهم زنی آیا نمی دانی که من بنده خود را از دست بندگان دیگر خود روزی دهم دوست تر دارم از اینکه به دست قدرت خود روزی او را راسانم

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۷

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - حکمتهای نهفته در دانه گندم

 

... پس این چهار سبب است که نمو دانه گندم به آنها احتیاج است و چون سیر آبی زمین زراعت از آب دریاها و رودخانه ها و چشمه ها به کشیده شدن آن از نهرها و جویها موقوف بود اسباب همه را آفرید و ما یحتاج همه را خلق کرد و چون بسیاری از زمینها بلند بود که آب چشمه و کاریز به آن نمی نشست ابرهای آب کش را به وجود آورد و بادهای راننده را بر آنها گماشت تا آنها را به اطراف عالم بدوانند و در اوقات خاصه به قدر حاجت آب های خود را به زمینها افشانند و بر روی زمین کوههای بسیار قرار داد تا چشمه های آن را محافظت کنند که به تدریج به قدر ضرورت بیرون آیند که اگر نه چنین بودی همه آب ها به یک دفعه بر روی زمین جاری شدی و عالم را ویران و خراب ساختی

و نعمتهای الهی و حکمتهای غیر متناهی که در خلقت ابر و باد و باران و دریا و کوه هست از حد بیان خارج است

و چون آب و زمین هر دو به حسب مزاج سرد بودند و ضروری بود در نمو زراعت از حرارتی پس خداوند حکیم خورشید را آفرید و آن را با وجود دوری از زمین سبب حرارت گردانید تا به حرارت آن زراعات به سر حد کمال خود رسند و در ماه خاصیت ترطیب قرار داد تا به رطوبت آن میوه ها از سختی و صلابتی که در ابتدا دارند نرم شوند و اینها پست ترین حکمتهای خورشید و ماه است و از برای ایشان فواید و مصالح بی نهایت است که شرح آن متصور نیست بلکه هر ستاره ای که در آسمان است از برای فواید بی پایان خلق شده که تعداد آنها در قوه بشر نیست ...

... پس آبادانی شهرها و ولایتها به صلاح رعایا و زراع و اهل حرفت و صناعت و تجارت موقوف و اصلاح ایشان به سلاطین است و اصلاح سلاطین به علما و اصلاح علما به انبیا و اصلاح انبیا به ملایکه و اصلاح ملایکه بالاتر و همچنین تا منتهی گردد به حضرت ربوبیت که سرچشه هر انتظام و مشرق هر حسن و جمال است

و از آنچه گفتیم معلوم شد که هر که تفتیش نماید می داند که امر یک گرده نان اصلاح نمی پذیرد مگر به واسطه عمل چندین هزار هزار ملایکه و اهل صنعت از آدمیان و چون جمیع اطعمه در هر مکانی به وجود نمی آمد و جمیع آلات ضروریه از برای اصلاح طعامی در یک شهر یافت نمی شد زیرا از برای وجود هر یک شرایطی بود که ممکن نبود در همه اماکن میسر گردد و بندگان در روی بسیط زمین متفرق و منتشر بودند و از هر طایفه بسیاری از آنچه به آن محتاجند دور بود بلکه بیابانها و دریاها و کوههای عظیمه فاصله بود لهذا خداوند حکیم حرص مال و شوق سود را بر ارباب تجارت مسلط ساخت و ایشان را مسخر گردانید تا متحمل زحمتها و محنتها گردند و سفرهای دور و دراز کنند و سرما و گرما را بر خود قرار دهند و بیابانها و دریاها را قطع نمایند و ما یحتاج مردمان را از مشرق تا به مغرب و از مغرب تا به مشرق نقل کنند و چون پیاده رفتن در قوه ایشان نبود و بار بر دوش کشیدن ایشان را میسر نه پس حیوانات بارکش را آفرید و ایشان را مسخر انسان گردانید تا متحمل بارهای گران ایشان شده و تن به زیر احمال و اثقال ایشان داده و بر گرسنگی و تشنگی صبر نموده و بارهای ایشان را به مقصد می رسانند و کیفیت ساختن کشتیها را به ایشان تعلیم نمود و باد موافق را امر فرمود تا آنها را سلامت از دریاهای هولناک به ساحل رسانند

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۸

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل -اموری که طالب صبر باید مراعات نماید

 

هر که طالب تحصیل مرتبه صبر باشد باید مراعات چند امر نماید

اول آنکه بسیار ملاحظه نماید اخبار و احادیثی را که در فضیلت ابتلای در دنیا رسیده است و بداند که به ازای هر مصیبتی محو گناهی یا رفع درجه ای است و یقین داند که خیری نیست در کسی که به بلایی گرفتار نشود

مردی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد که مال من برطرف شده است و بیماری به من رو آورده است حضرت فرمود هیچ خیری نیست در بنده ای که مال او نرود و جسم او بیمار نگردد به درستی که خدا چون بنده ای را دوست دارد او را مبتلا می سازد و نیز آن حضرت فرمود که گاه است خدا می خواهد بنده را به درجه ای رساند که با عمل هرگز به آن نمی رسد تا جسم او به بلایی مبتلا نشود پس خدا او را مبتلا می گرداند تا به آن مرتبه برسد و هم آن جناب فرمود که هرگاه خدای تعالی به بنده ای اراده خیر داشته باشد و بخواهد او را صاف و پاک گرداند بلا را بر او فرو می ریزد فرو ریختنی بسیار پس چون آن بنده خدا را بخواند ملایکه عرض نمایند که صدای آشنایی می شنویم و چون یا رب گوید خداوند عزیز فرماید لبیک و سعدیک ای بنده من هیچ چیز از من نمی خواهی مگر اینکه یا آن را به تو می دهم یا از برای تو در نزد خود بهتر از آن ذخیره می سازم ...

... هشتم آنکه بداند آدمی به واسطه ریاضت و مصایب و زحمت بلایا از برای تکمیل و استقامت حاصل می شود و از جهت او اطمینان و سکون هم می رسد و دل او قوی می گردد

نهم آنکه متذکر این گردد که به تجربه رسیده است و از اخبار و آثار ثابت شده که بعد از هر غمی شادی و در عقب هر محنتی راحتی است و هر رنجی را گنجی در پی و هر خاری را گلی همراه است

در نومیدی بسی امید است ...

... یازدهم آنکه بداند بنده مقبل آن است که آنچه مولا نسبت به او به جا آورد راضی و خوشنود باشد و از شرایط محبت آن است که هر چه محبوب بر او پسندد از آن دلشاد گردد و به رضای دوست خود تن دردهد و اگر شمشیر بر او کشد گره بر جبین نیفکند و گوید

گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گردن نهادیم الحکم لله ...

... قبول کرد به جان هر سخن که سلطان گفت

دوازدهم آنکه تتبع نماید در احوال مقربان و باریافتگان درگاه ربوبیت از أنبیا و أولیا و زمره سعدا و ابتلای ایشان و صبر و توانایی آنها را ملاحظه کند که بسیار ملاحظه آنها باعث رغبت به صبر و استعداد نفس از برای آن می شود

بلی دوستان خدا ضربت بلا را چون شربت عطا به جان خریدند و بار الم و محنت را کشیدند هزار جام مصیبت و قدح محنت نوشیدند و هرگز ذره ای نخروشیدند

از یکی از بزرگان پرسیدند که هرگز در دنیا لذتی یافته ای گفت بلی روزی در مسجد جامع شام بودم و چنان بیماری و فقر به من روی آورده بود که شرح آن نمی توانم کرد عاقبت به مرض اسهال مبتلا شدم و از تعفن من احدی پیرامون من نمی گشت تا روزی خادم مسجد آمد و سرپایی به من زد و از بسیاری شپش و عفونت من نتوانست مرا بردارد ریسمانی به پای من بست و کشان کشان به بیرون مسجد آورد مرا بینداخت و رفت در آن وقت چنان لذتی در خود یافتم که ما فوق آن متصور نیست

ملا احمد نراقی
 
۱۰۹۹۹

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۲

 

... خون جگر امشب می و غم جام شراب است

گر بار دگر دست دهد آن می لعلت

ما را چه غم از فوت نی و چنگ و رباب است ...

خالد نقشبندی
 
۱۱۰۰۰

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۸

 

... ای خوش آن وقت که بینم رخ بزم آرایت

چون مه چارده بار دگر اندر شب داج

چند نالم به غم از تو به صد مرحله دور ...

خالد نقشبندی
 
 
۱
۵۴۸
۵۴۹
۵۵۰
۵۵۱
۵۵۲
۶۵۵