گنجور

 
۱۰۷۶۱

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » جمهوری نامه

 

... زمانی پاچه گیرد چون سگ هار

ولی غافل زگردن بند و افسار

دریغ از راه دور و رنج بسیار ...

... اهمیت ندارد صنف بازار

ز خراز و ز رزاز و بنکدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار ...

... بیاویزیمشان بر چوبه دار

بنام ارتجاعیون و اشرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار ...

... به جمهوری علاقه مندتر شد

بنای انتشار سیم و زر شد

به مبعوثان و مطبوعات و احرار ...

... از آن سیلی ولایت پر صدا شد

دکاکین بسته و غوغا بپا شد

به روز شنبه مجلس کربلا شد ...

... از آنجا شد به سوی قم شتابان

حجج بستند با او عهد و پیمان

که باشد بعد از این بر خلق غمخوار ...

... بر این جمعیت مرعوب گه کار

سلیمان بن محسن شد علمدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار ...

... نترسیدند از توپ دمادم

به آزادی ببسته عهد محکم

اقلیت از ایشان شد فراهم ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۲

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » ای سعادت

 

... روشن ز چه غرب و شرق تاری

مشرق به مغاک تیره پا بست

مغرب زده بر فلک عماری ...

... سعادت

از سر بنهید جهل و اوهام

کوشید به علم و صنعت نو ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۳

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی

 

... یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست

هیچم ار نیست تمنای توام باری هست ...

... به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس

پای بند تو ندارد سر دمسازی کس

موسی این جا بنهد رخت به امید قبس

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۴

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » ترانهٔ ملی

 

... برکند ز جغد جهل مخلب

استاد بزرگ لوح بنهاد

شد مدرس کودکان مرتب ...

... ز آیینه دین کردگاری

لب بسته و بازوان گشوده

وز دین قویم کرده یاری ...

... سردار مجاهدان تبریز

ای بسته میان به فر دادار

در حفظ حقوق عزت آمیز ...

... سرمایه حرمت خراسان

بن موسی جعفر آن که عزت

افزوده به عزت خراسان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۵

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » منقبت

 

... کیست کاین مشکل آسان کند انشاء الله

بنده نتواند یزدان کند انشاء الله

بس که آن شوخ جفا ییشه جفا پیشه کند

دل من زبن غم و اندیشه پر اندیشه کند

هجر و وصلش چو به گلزار دل اندیشه کند ...

... برم اندر حرم شاه و کنم محترمش

تا مگر از دل و جان بندگی شاه کند

هم مرا روزی از راز شه آگاه کند ...

... مظهر جلوه حق سر خفی نور جلی

سرو بستان نبی شمع شبستان علی

محرم اندر حرم قرب شه لم یزلی ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۶

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » انتقاد از اوضاع خراسان

 

اندرین شهر پدید آمده مادامی چند

بسته بر پای دل خسته ما دامی چند

گشته ایام به کام دل ناکامی چند ...

... ای پسر سفره بینداز که شد وقت ناهار

راستی عصر بنا بود سواری و شکار

احتمال است که امروز بیاید خانم ...

... آبجو نیز در آنجا دو سه بطری بخوریم

آن کراوات که من بستم با آن صافی

نپسندیدش مادام ز بی انصافی ...

... ای بت سنگدل ای خانم زیبای ملوس

سخت زیبنده آغوشی و شایسته بوس

تا تویی در بر من نیست مرا جای فسوس ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۷

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » ناصر الملک

 

نایب شه چون زگیتی رخت بست

ناصرالملک آمد و جایش نشست ...

... سخت مکار است و ترسو این جناب

دل بر او زبن روی نتوانیم بست

ابلهان گفتند خیر این طور نیست ...

... سخت نزدیک است شعر مولوی

در صفات این چنین قوم دبنگ

یک شغالی رفت اندر خم رنگ ...

... اکثریت گشت گردش چرخ زن

چون بنات النعش برگرد جدی

حیلت آغازبد و ضدیت فکند ...

... از بیانات پیاپی فاش کرد

آن بناهایی که می افکند پی

باده ای کاندر اروپا خورده بود ...

... نامداران نیز بر اسب نبرد

زین فروبستند بی گفت و شنود

حمله های آتشین شان شاه را ...

... کور بادا کور چشم تنگشان

بنده و اجری خور روسند و بس

از تمدن خواه تا الدنگشان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۸

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » در رثاء جمیل صدقی‌الذهاوی

 

... همچو یونان کز غم هجران افلاطون گریست

زبن بلای عام یعنی مرگ سلطان سخن

مردم شهری به شهر و بدو در هامون گریست ...

... نیز چون او باز نارد قرن ها دور زمان

گر به مرگش صبر بنماییم از بیچارگیست

وان به واقع یأس و نومیدی است نی صبر و توان ...

... هرکه خواهد گو بمیر و هرکه خواهد گو بمان

رفت و ما نیز از قفایش رخت برخواهیم بست

کاندرین دنیای فانی کس نماند جاودان ...

... بود عمری سرگران از زحمت غوغای دهر

زبن سبب پیرانه سر زین دهر پرغوغا گذشت

برگ امیدش ز دل ها چون شقایق زود ریخت ...

... بو نواس و بو تمام و بوالعلا و بوالاسد

ابن معتز و ابن خازن و ابن حمدان دیده ای

راست پرسم راستگو ماننده صدقی جمیل ...

... یا هجاپرداز یا رند غزلخوان دیده ای

بگذر از بوطیب و بربند چشم از بوالعلا

گر به حکمت شعرهایی چند از ایشان دیده ای ...

... ایزد آمرزیده است او را که از راه کرم

چون ذهاوی بنده ای زان استان مردود نیست

هیچ شادی نیستی گر در جهان غم نیستی ...

... زاهد از طامات اگر بدکفت او را باک نیست

نیستی خفاش اگر عیسی بن مریم نیستی

حکمت و اخلاق کافی بودی اندر فضل او ...

... گر خود از شعر ترش در سینه مرهم نیستی

گفتم از ری رخت بربندم سوی بغداد من

ییشواز آید شوم از دیدنش دلشاد من

جای سازم در وثاقش طرف بندم از رخش

بهره ها برگیرم از دیدار آن استاد من ...

... دیدنش را سرکنم از دل مبارکباد من

بر کران دجله بغداد بنشینیم شاد

چامه ای برخواند او شعری کنم بنیاد من

وصف ها گوید ز لطف دامن البرز او ...

... مرثیت گویم من اندر ماتمش ای داد من

از کفم یاری چنان این چرخ کج بنیاد برد

داغ ها دارم به دل زین چرخ کج بنیاد من

غم مخور ای دل که خوب و زشت عالم بگذرد ...

... هر که زیبایی بجوید غرقه در زیبایی است

زانکه خود زیبا ز بنیاد است گویی نیست هست

روح چون زیبا بود او را خدا جویا بود ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۶۹

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » نکیر و منکر

 

... نی هنر تا دهر را پیچم عنان

نی توان تا چرخ را بندم مسیر

بهتر از من پاره سنگی که نیست ...

... آن زمان کم باز پرسند ازگناه

عامیان در بند اوهام اندرند

هستشان این بستگی به از رفاه

برگنه خستو شدن اولیتر است ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۰

ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » صد شکر و صد حیف

 

... در دیده فتان بتان رفت و نهان شد

بسترد کفش خاک غم از روی جهان لیک

خاک غم او بر سر گنجینه و کان شد ...

... نیکوتر و زیباتر از این جشن نشاید

جشنی و به صدر اندر بنشسته امیری

کز خوی نکو زنگ غم از دل بزداید ...

... ایمن ز غم و محنت و آسیب زمان باد

وین بنده بهارش به جهان مدح سراباد

وین گفته ز من در سخن خلق روان باد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۱

ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » وقت کا رست

 

... یک چند شد از جفای اشرار

بنیاد بقای ما نگونسار

یک چند بهر دیار و هر شهر ...

... از خطه مرد خیز تبریز

بر بست میان گزیده ستار

ازکشور رشت نیز برخاست ...

... پندی دهمت ز خیرخواهی

از جان بنیوش پند درویش

غافل منشین که بخت یار است ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۲

ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » از زبان محمدعلی شاه مخلوع

 

با بنده فلک چرا به جنگ است

سبحان الله این چه رنگ است ...

... آقا و ولی عهد و با چیز

شه هرمز بود و بنده پرویز

و اینک شده ام ز دیده خونریز ...

... مولا و خدایگان و سلطان

بستم همه را به توپ غران

گفتم که کسی نماند از ایشان ...

... گفتیم که ما ز گندگانیم

زحمت ز خدا به بندگانیم

سوی ادسا شوندگانیم

غم نیست که از روندگانیم

بنشستن ما به خانه ننگ است

سبحان الله این چه رنگ است ...

... سبحان الله این چه رنگ است

وانگاه ز شهر ماربنباد

رفتیم به بادکوبه دلشاد ...

... خواهم که به جانب تو آیم

کز عشق تو کله ام دبنگ است

سبحان الله این چه رنگ است ...

... دیدم زین بیش جنگ و دعوا

حقا که برای بنده ننگ است

سبحان الله این چه رنگ است

بنمود زمانه هرزه پویی

وین گردون کرد تیره رویی ...

... درکار فرار و ولوله استم

گر بنده امیر قافله استم

این قافله تا به حشر لنگ است ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۳

ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » خون خیابانی

 

... از نعش بزرگان وطن قنطره کردند

قصری زخیانت بنهادند و بر آن قصر

از لخت دل سوختگان کنگره کردند

وانگه پی تنویر شبستان شقاوت

از تیر جفا سینه ما پنجره کردند ...

... بر مجلس ترحیم خیابانی مظلوم

بستند ره آمد و شد را به رخ خلق

وابداع نمودند ز نو قاعده ای شوم ...

... زان لحظه که قاضی به سر محتضر آید

پر گیرد و در بارگه عدل بنالد

این روح کزین کالبد خسته برآید ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۴

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » اهلا و سهلا

 

... از بار دل های زار

گو هنوز آن بستگی های دل

نگشوده از پای او ...

... با گرزه گاوسار

با گلبنان باغ بربست دی

عهدی به فال سعید ...

... بر ملت خویشتن

بندند بر ملت در چون و چند

بی حیله و مکر و فن ...

... دست ستم از دشمن خانگی

بربسته پلتیکتان

رانند تحسین ها به مردانگی ...

... از نعمت اتحاد

بنیاد اقدام عدو کنده شد

از همت اتحاد ...

... از خدمت اتحاد

زبن رو نمودند از سعادت شعار

در آن همایون دیار

گشت از شما بنیاد ایمان متین

رحمت بر ایمانتان ...

... شخص خردپرورش

زببنده خرگاه و دیهیم و تخت

ذات همایون فرش ...

... مایل به درویشی و افتادگی

طبع طربناک او

آری بزرگان را به هر روزگار ...

... عبدالحمید از جهل مبرم چه دید

جز بند و مسمار جهل

وز جور و استبداد جز غم چه دید ...

... شاها کنون همتی

تا خود شود بنیاد دین پایدار

زان همت شاهوار ...

... این اتحاد بزرگ

واکنون فرو بستند ملت میان

در این خیال سترگ ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۵

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

... نیست در این افق تیره فروغ

عشق بستم به حقایق یک یک

راست گویم همه وهم است و دروغ ...

... و گر این روح و خرد زان من است

بسته بند وراثت ز چه ام

یک نیا عابد و عارف مشرب ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۶

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

...

مشتری بسته درین ابر سیاه

سیه چهره از بیم فرجامی ...

... بر وی از ابر یکی خیمه شوم

بسته اندر قفسی قیراندود

منظره دیده ز دیدار نجوم ...

...

شب که اندر بن این ژرف قباب

خلق خفته است خدا بیدار است ...

... چون شود شب بخروشم تا روز

چون شود روز بنالم تا شب

...

... تا گل و سبزه دماند ز سراب

یاد آرید در آن بستر ناز

ای فرو خفته بهم فرزندان

زبن شبان سیه عمرگداز

که سر آورده پدر در زندان ...

... خاینان را پی تفریغ حساب

دزدزاده ز تو خط بستاند

بو که تخفیف دهندش به عذاب ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۷

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

... وندر او زین دیرگه بیگانگان نابرده راه

خسروان در برکشیده این بت دلبند را

راست چون مادرکه اندر برکشد فرزند را ...

... پس فریدون آمد و بر مسند شاهی نشست

بر رخ مردم در عدل و ستم بگشود و بست

کشور اندر عهد او از پنجه بیداد رست ...

... ساختند آماده چون افعی به دندان زهر را

در عزا بنشاندند از مرگ ایرج دهر را

رفت ایرج تاکه دلجویی کند زان دو لعین ...

... هم ز استبداد و نخوت کرد زی گردون شتاب

زان سبب شد بسته در بند شه مازندران

کبر و خودرایی بلی چونین کند با مهتران ...

... باز جست از راستی کین پدر زان شوربخت

پس به لهراسب سپرد آن ملک و خود بربست رخت

و آن ملک چون کشت در این گلشن از نیکی درخت ...

... وآن کزین شاهان به استبداد و جور انداخت کار

چرخ چون دارای بن داراکشید از وی دمار

الغرض کبر و نفاق آمد در این ملک آشکار ...

... بد نخستینشان دژوسس خسرو با فر و داد

شهر اکباتان به آیینی عجب بنیان نهاد

خود مهابادی مدی دان سرزمین ماه ماد ...

... نیز اسمردیس غاصب بر گزافه شاه شد

زان میان دارای بن گشتاسب زیب گاه شد

دست شاهان دروغی هر طرف کوتاه شد ...

... نهضت اشکانیان گشت از خراسان آشکار

اشک اول کرد بنیاد آن بنای استوار

نام آنان پهلوی بد پهلوانیشان شعار ...

... آخرینشان اردوان بد کاردشیر بابکان

کشتش اندر رزم و بستد مملکت را رایگان

این ره نیز از ستم این ملک را پیراستند ...

... رزم ناکرده بشد شاپور مسکین روزکور

اردشیر بابکان بنهاد بر سر تاج داد

بازوی مردی به دفع تاجداران برگشاد ...

... از پس زنهار پاپک گفت با او راستی

کاصلم از ساسان بن دارای بن داراستی

شد چو از این راز آگه پاپک فرخ نژاد ...

... پیش شاهنشه جز از فرمانبری راهی ندید

سوی بابک نامه ای بنوشت و کرد آن غم پدید

بابک او را پندها بنوشت و دادش بس نوید

نوجوان نزد ستوران پایگاهی برگزید ...

... گفت هان بینید راز اختران را برملا

آن کسان رفتند و بنشستند در مهمان سرا

بود بر ایشان کنیزی ز اردوان فرمانروا

پس بسنجیدند راز اختران را بارها

شاه را گفتند اگر از شه گریزد بنده ای

عاقبت آن بنده گردد خسرو فرخنده ای

آن کنیزک را به پنهان بود ره با شیرمرد ...

... جیش پور اردوان زان شه شکستی سخت دید

زان سپس با اردوان بنمود حربی بس قوی

واندر آن میدان فرو شد پادشاه پهلوی ...

... لاجرم لشکر بر او شورید و شد شیرویه شاه

خسرو پرویز شد در بند شیرویه تباه

از پس مرگ شهنشه خسروی معدوم شد ...

... پس به پور زید جست آن رویگرزاده ظفر

فارس را هم در زمان بستد به نیروی هنر

زان سپس برکشور بغداد دندان کرد تیز ...

... پس خلیفه کس فرستادش که جای صلح هست

رویگر بنهاد تیغ و پاره یی نان پیش دست

گفت کاو برهد ز من گر جان من زین غم نرست ...

... وز دهش محمود غازی یافت از شاهان سباق

نیز خود ویران و بی بنیان شد از کبر و نفاق

دولت مسعود و آن آراسته کاخ و رواق ...

... گنج بخشودند و افزودند بر خیل و سپاه

ملک بگرفتند و بربستند بر بیگانه راه

تا به هنگام محمد خسرو خوارزم شاه ...

... سیل خون کشتگانش بیشی از جیحون گرفت

بنده یاسای او گشتند شاهان زمن

وز در تبریز ملک آراست تا حد پکن ...

... نیز از او مستعصم اندر پنجه خذلان فتاد

ملک اسمعیلیان در عهدش از بنیان فتاد

جای بومان بود تا در پنجه غازان فتاد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۸

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

... از بر بامی عجوزی بانگ زد ناگه که هان

فاطمه خاتون بیا تا بنگری شاه جهان

شه چو این بشنید لختی برکشید از ره عنان ...

... ملک ایران را به چنگ آورد از نیروی رای

شام و آن ساحات را بستد به تیغ جان گزای

وندر آن سامان نماند از مرد و زن یک تن به جای

پس به سوی هند شد و آن ملک را بستد ز رای

زان سپس در جنگ عثمانی شد و بفشرد پای

وان سپه بشکست و سلطان را به بند اندرکشید

بایزید بندی اندر بند او دم درکشید

چون عروس مملکت را کرد چندی شوهری ...

... بود از پاکی رسول پاک را خیرالسلیل

بنگه او ملک ایران مسقط او اردبیل

در اوان کودکی بر قصد پیکار و نبرد ...

... شاه خود با لشکری اندک روان شد بی درنگ

رزم و کوشش را دلیرانه میان بربست تنگ

چون فزون شد خصم شاه اندیشه کرد از نام و ننگ ...

... سخت ویرانی پدید آورد در آن سرزمین

پس به شکی رفت و بنهاد اندر آنان تیغ کین

ای عجب خشنودی یزدان همی دید اندرین ...

... نیزمان بازارگانی نیست هنجار و سیر

پس به زور از زیردستان از چه بستانیم زر

به که در بی احتیاجی باز بخشیم این خراج ...

... پس دگر ره سوی قزوین شد شه لشکرشکن

شاه عثمانی همانگه با شهنشه عهد بست

لیک ازآن پس خهدهای بسته را درهم شکست

شه چو لختی یافت آسایش ز جنگ و دار و گیر

در سپاهان رفت و بنشست ازبر فرخ سریر

پس به ترکستان وگرجستان شد آن والا امیر ...

... عامل شیراز را فرمود با ساز جدال

تا شد و آنجای را بستد به فیروزی و فال

هم در آن ساحل بنایی ساخت شاه بی همال

چون ز همت آن خزف را همسر الماس کرد

نام آن فرخ مکان را بندر عباس کرد

در رواج دین همی کوشید شاه پارسای ...

... پس به کاشان رفت شه وآنجا زمانی بو د شاد

هم در آن کشور بنای قریه فین برنهاد

هم به کاشان ناگهش پیک اجل گفتاکه قم ...

... بار دیگر تختگه برد اندر آن شادیستان

پس بناهای نوآیین ساخت اندر اسپهان

چون بنای چل ستون و سردر نقش جهان

نیز چندی بهر رامش شد سوی مازندران ...

... تا شه ازگیتی سوی مینوی فرخ رخ نهاد

در سپاهان چند بنیاد است از آن فرخ نهاد

بعد او سلطان حسین اندر جهانداری ستاد ...

... ناگهان سلطان دی آورد جیش از هر کنار

ابر غران نیز سنگر بست در هر کوهسار

مهتر قاجار با شه گفت زین میدان جنگ ...

... از پس تنبیه افغان نادر با فر و هنگ

بهر دفع روس و عثمانی میان بربست تنگ

شاه را در اصفهان بنهاد و خود شد سوی جنگ

کرد ایران را تهی از آن دوخصم تیزچنگ ...

... نادر اندر طوس چون بشنید آن چنگ وکریز

نامه ای بنگاشت سوی شه همه بیغاره خیز

گفت بس در چشم بدخواهان نماید ناتمیز ...

... باری اکنون چاره ای باید پس از این رستخیز

اینکه شه جیشی ز نو گرد آورد این بنده نیز

تا مگر راحت کنیم این خاطر آشفته را ...

... نیز نادر با امیران و بزرگان سپاه

آمد و بنمودشان وضع درون بارگاه

جملگی دیدند آن کار بد و حال تباه ...

... پای هشیاری در آن خفتنگه مستان نهاد

کفت شاها بندگان را دل ز خسرو نیست شاد

تاج باید هشت و جان در پنجه تقدیر داد ...

... کوس ملک و دولت نادر شهی غرنده شد

نخل عمر ناکسان از بیخ و بن پرکنده شد

مملکت آباد و رزق ارزان و عدل ارزنده شد

گلبن دولت ز آب تیغ او بالنده شد

کوش شاهان جهان از نام او آکنده شد ...

... سوی ارکان بلاد و سوی اعیان جبال

تا میان بندند و سوی دشت کین جولان کنند

تا مگر باز این شکست زشت را جبران کنند ...

... خیز و خسرو باش و پیداکن دم اردیبهشت

تا کنیم این ملک را زیبنده چون خرم بهشت

گفت هان لاطایل است این جبنش و این غایله

زانکه نادر را به شاهی برنتابد حوصله ...

... هم از این پس ناسزای این گروه برنشمرید

بر حدیث من نه بر اوضاع کشور بنگرید

وز سر این خودستایی و تعصب بگذرید ...

... کرد مفتوح آن دو کشور را به تایید اله

پس دلیرانه سوی هندوستان بربست رخت

با محمدشاه هندی کرد چندین رزم سخت ...

... گفت تا دانشوران گرد آمدند از هر طرف

در برش از شیعی و سنی فروبستند صف

کرد با هریک به رسم خویش احسان و لطف ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۷۹

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

... دوحه نیکی نشاند و ریشه زشتی بکند

پایگاه ملک را بنهاد بر چرخ بلند

خسروان را شاید از رفتار او گیرند پند ...

... خان زند از او شکستی سخت بدفرجام یافت

حیله ها انگیخت چون خود را به بند و دام یافت

تا که کار دشمن از تدبیر او انجام یافت ...

... پس گل قاجاریان ازگلشن عزت شکفت

لیک نام زند را بنمود درگیتی بلند

پهلوان شیردل لطفعلی خان میر زند ...

... شد سوی مازندران و نوبت شاهی نواخت

فرقه قاجار از جان بنده درگه شدند

مردم کوه پتشخوارش ز جان همره شدند

الغرض نیمی ز ایران بندگان شه شدند

دشمنان خانگی چون زین خبر آگه شدند ...

... دخترانشان را به ذل بردگی اندر فکند

پس بکندش چشم و آوردش به ری بسته به بند

راند حکمی زشت بر لطفعلی خان شاه زند ...

... شد به رزم روسیان زآن پس سوی تفلیس خان

گنجه و تفلیس بستد شد سوی شوشی روان

وز خراسان گنج های نادرش آمد به دست

نیز از تاراج گرجستان فراوان طرف بست

اندر اردوگاه پیرامون شوشی نیمشب

کرد از دو خادم دیرینه خربوزه طلب

بهرش آوردند و شه بنمود بر آنان غضب

کفت ازین خربوزه خوردستید بی شرط ادب ...

... جنگ چون پیش آمد آن اشخاص را برداشتند

بست ناپلیون با فتحعلی عهد وداد

زان بریتانی به بیم افتاد و برگشت از عناد

بست با قیصر علی رغم بناپارت اتحاد

کرد اندر باره قفقاز وگرجستان فساد ...

... گشت ایران زان سپس جولانگه بیگانگان

روس با ما جنگ کرد و در گلستان عهد بست

لیک ناگه عهدهای بسته را در هم شکست

حمله بر تبریز کرد و داد جنگی تازه دست

عاقبت در ترکمان چایی ز نو پیمان ببست

وآن قرار جابرانه همچنان برجای هست ...

... چون که ناپلیون به سوری سن هلن شد رهسپار

بسته شد اندر اروپا عهدهای استوار

یافت لوی هجدهم بر مسند شاهی قرار ...

... انگلیسان رابرون از خاک هندستان کنند

اندرین فکرت وزیر شه میان را تنگ بست

ریشه بیداد کند و گردن رشوت شکست ...

... شاه را دادند بیم از انتقال تاج و تخت

چاه چربک خورد و بنهاد اره بر پای درخت

خواجه شدخلوت گزین و آخر به کاشان برد رخت ...

... بخت کشور شد سیه چون رخت لشکر ژنده گشت

شه که در معنی بر شاهان عالم بنده گشت

معنویت نیست در ملکش وگر پاینده گشت ...

... قسمتی از روزش اندر حاجت کشور گذشت

باقی اوقات او در زین و در بستر گذشت

وز پی گردش یکی سوی اروپا برگذشت ...

... باز اتابک آمد و رفت و بتر شد کارها

چون که عین الدوله آمد بسته شد بازارها

کر و فری کرد عین الدوله اندر کار ملک ...

... در مجالس گفتگوها شد برضدش بلند

کرد عین الدوله جمعی را ز دانایان به بند

چند تن را در کلات و اردبیل اندر فکند

تاجران هم رنجه از لت خوردن تجار قند

زین سبب بازارها شد بسته زین آزار چند

مسجد جامع پر از غوغا و پر هنگامه شد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۰۷۸۰

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱ - گفتار نخست در عظمت ذات باریتعالی و نقص ادراک بشر

 

... که خدا شاهدیست هرجایی

لیک رخ بسته از تماشایی

هرکه را دید لایق دیدار ...

... یکی از صدهزار نفس بشر

گر تو را یافت بنده را چه ثمر

در تو و هستی تو حیرانم ...

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۵۳۷
۵۳۸
۵۳۹
۵۴۰
۵۴۱
۵۵۱