گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای دل ز جفای دیده یاد آر

زان اشک به ره چکیده یاد آر

این نکتهٔ ناگزیر بشنو

وین قصهٔ ناشنیده یاد آر

زین ملک ستم کشیده‌، یعنی

ز ایران تعب کشیده یاد آر

ز آن روزکه اشکبار بودی

درگوشهٔ غم خزیده یاد آر

امروزکه زخم یافت مرهم

زان جسم به خون طپیده یاد آر

گرکسوت نو بریده‌ای باز

زان پیرهن دریده یاد آر

امروز که چهر بخت دیدی

زان عارضهٔ ندیده یاد آر

امروزکه شد بهار پیدا

زان باغ خزان رسیده یاد آر

هر وقت که قصد کار کردی

این یک بیت گزیده یاد آر:

غافل منشین که بخت یار است

هشیار نشین که وقت کار است

یک چند شد از جفای اشرار

بنیاد بقای ما نگونسار

یک چند بهر دیار و هر شهر

گشتیم قتیل تیغ اشرار

با اینکه به حق حق نبودیم

در هیچ طریقه‌ای گنه کار

تا آنکه مجاهدین دانا

ما راگشتند ناصر و یار

از خطهٔ مرد خیز تبریز

بر بست میان‌، گزیده ستار

ازکشور رشت نیز برخاست

آوازهٔ حضرت سپهدار

صمصام برآمد از صفاهان

سید عبدالحسین از لار

از شاه حقوق خویشتن را

کردند طلب به جهد بسیار

امروزکه رنج برطرف گشت

ای ملت رنجدیده زنهار

غافل منشین که بخت یار است

هشیار نشین که وقت کار است

در جهل مباش و دانش اندیش

کز جهل نرفت کاری از پیش

زنهار به فکر کار خود باش

بیگانه چنین مباش از خویش

با داروی فکر تا توانی

می کوش به مرهم دل ریش

در فکر وکیل باهنر باش

لیکن نه به طرز دورهٔ‌ پیش

خود شرط وکیل نیست امروز

قطر تنه و درازی ریش

از ظاهر بی‌درون حذر کن

وز عالم بی‌عمل بیندیش

امروزکه روز نیک‌بختی است

می‌کوش به نیک‌بختی خویش

امروز درست باید انداخت

تیری که نهفته‌ایم در کیش

گر زانکه خدنگ بر خطا رفت

گردیم نشان تیز تشویش

پندی دهمت ز خیرخواهی

از جان بنیوش پند درویش

غافل منشین که بخت یار است

هشیار نشین که وقت کار است

شد لطف خدا به خلق شامل

افتاد به‌دست‌، مقصد دل

شد از پس جهدهای بسیار

امروز مراد ملک حاصل

امروز که روز کاردانی است

چندین منشین ز کار عاطل

بی‌حیله و دست کاری و مکر

یک ره بگزین وکیل عامل

نادان چو مواضعت نماید

دانا افتد به دام هایل

کی آنکه به‌قصد جاه و مال است

در کار وکالت است قابل

بایست وکیل ممتحن جست

با خاطر پاک و رای مقبل

ورنه ز هجوم طعنهٔ خلق

عاطل گردد وکیل باطل

گفتار بهار خسته‌دل را

بشنو، بشنو به حس کامل

غافل منشین که بخت یار است

هشیار نشین که وقت کار است