گنجور

 
۱۰۳۲۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۵

 

... به صحرایی که دل محمل کش شوق تو بود آنجا

غباری گر ز جا می جست من پرواز می کردم

به بزم وصل فریادم نبود از غفلت آهنگی ...

... من بی هوش بر آیینه داری ناز می کردم

سحر شور من و بار شکست رنگ می بندد

نفس را کاش من هم رشته این ساز می کردم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۱

 

... خاک این مرحله ام پی سپرت می گردم

نفس خون شده در خلوت دل بار نیافت

محرم رازم و بیرون درت می گردم ...

... پیش خود درهمه جا نامه برت می گردم

به نمی از عرق شرم غبارم بنشان

که من گم شده دل دربه درت می گردم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۲

 

... تحیر مرکزی دارم که با پرگار می گردم

حیا کو تا زند آبی غبار هرزه تازم را

که من گرد هوس می گردم و بسیار می گردم ...

... که می داند ز شغل سبحه بی زنار می گردم

تعلق از غبار جسم بیرونم نمی خواهد

به رنگ سایه آخر محو این دیوار می گردم

تو حرفی نذر لب کن تا دلی خالی کنم من هم

که بر خود همچو کوه از بی صدایی بار می گردم

هوس صبری ندارد ورنه از سیر گل و گلشن ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۵

 

... داد پیری وحشت از کلفت سرای هستی ام

قامت از بار هوس تا حلقه شد بر در زدم

تا قناعت شد کفیل نشیه آسودگی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۳

 

... نبست محملم امداد همنوایی کس

ز بار دل به ته کوه چون صدا ماندم

هزار قافله بار امید داشت خیال

عیان نشد که گذشتم ز خویش یا ماندم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۰

 

... به خیال تو هزار آینه آغوش خودم

بار دلها نی ام از فیض ضعیفی بیدل

همچو تمثال کشد آینه بر دوش خودم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۱

 

... چه خیالست کشم حسرت دیگر چو حباب

من که از بار نفس آبله دوش خودم

بیدل از فکر غم و عیش گذشتن دارد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۷

 

... غرور امید سرفرازی نخورد از افسون یأس بازی

چو سرو در باغ بی نیازی ز بار دل نیزکم خمیدم

به راه تحقیق پا نهادم عنان طاقت ز دست دادم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۴

 

... کنون چه پرده گشاید صفا به غیر کدورت

که هر چه بود غبار اعتبار کردم و دیدم

قماش کارگه ما و من ثبات ندارد ...

... دوگام بیش نشد حامل گرانی هستی

شتر نبود نفس بود بار کردم و دیدم

گرفته بود زمین تا فلک غبار تعین

ازین دو عرصه چو بیدل کنار کردم و دیدم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۹

 

... همه گر سایه ام دیوار دارم

غبارم آشیان حسرت اوست

چمن درگوشه دستار دارم ...

... ازین یک مشت خاک باد برده

به دوش هر دو عالم بار دارم

دگر ای نامه پهلویم مگردان ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۱

 

... نوای الفتم در پرده مضرابی دگر دارم

غرور وحشتم بار تحیر بر نمی دارد

چو شبنم در دل آیینه سیمابی دگر دارم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۸

 

... کف خاکستری در جیب این آتش نشان دارم

به این افسردگیها شوخیی دارد غبار من

که گر دامن فشانم ناز چشم آهوان دارم ...

... به این سامان اگر باشد عرق پیمایی خجلت

ز خاکم تا غباری پر زند آب روان دارم

خجالت صد قیامت صعبتر از مرگ می باشد

جدا از آستانت مردنم این بس که جان دارم

به دوش هر نفس بار امیدی بسته ام بیدل

ز خود رفتن ندارد هیچ و من صد کاروان دارم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۱

 

... ز سحرکاری نیرنگ عشق دم نتوان زد

برون نجسته ام از خلوتی که بار ندارم

مگر کند غم نایابی ام کدورتی انشا

سراغم از که طلب می کنی غبار ندارم

فتاده ام به خم و پیچ عبرتی که مپرسید ...

... حباب و کلفت اسباب بیدل این چه خیالست

بجز خمی که به دوش من است بار ندارم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۲

 

بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم

مشت غبار خویش ز راهت کجا برم

گر استخوان من بپذیرد سگ درت ...

... امید نارساست دعاکن که چون حباب

بار نفس دو روز به پشت دوتا برم

بیدل ز حد گذشت معاصی و من همان ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۴

 

... تو محو و من تغافل اشتیاق جنت و حورم

به اقبال تپیدن نازها دارد غبار من

کلاه آرای عجزم بر شکست خویش معذورم

سجودی بست بار هستی آخر بر جبین من

چه سان سر تابم از حکم خمیدن دوش مزدورم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۳

 

... لبی وا می کنم گل می فروشم جام می گیرم

به آسانی دل از بار تعلق وا نمی گردد

ز پیمان جنون کیشان گسستن وام می گیرم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۸

 

... چو صبح انکار عجزم نیست از اصناف آگاهی

غباری را به گردون برده ام کم نیست اعجازم

غرور خودنمایی ها به این زحمت نمی ارزد

به رنگ شمع چند از سر بریدن گردن افرازم

به آسانی ز بار زندگی رستن نمی باشد

مگر پیری خمی پیدا کند کز دوشش اندازم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۹

 

... هر چند تا به سایه دیوار می رسم

زین یک نفس متاع که بار دل است و بس

شور هزار قافله در بار می رسم

میخانه حضور خیال نگاه کیست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۳۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۷

 

... در سرمه هم نهان نیست شور ترانه چشم

در جلوگاه نازش بار نگه محالست

دیگر چه وا نماید حیرت بهانه چشم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۸

 

... چون صبح عمر هاست درین وادی خراب

محمل بر آن غبار که ننشست می کشم

بیدل حباب وار به دوشم فتاده است

بار سری که تا نفسی هست می کشم

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۱۵
۵۱۶
۵۱۷
۵۱۸
۵۱۹
۶۵۵