گنجور

 
بیدل دهلوی

صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم

اینقدر یاد که کرده‌ست فراموش خودم

ذوق آرایشم از وضع سلامت دور است

چون صدف‌ خسته دل از فکر دُر گوش خودم

حیرت از لذت دیدار توام غافل ‌کرد

چشمهٔ آینه‌ام بیخبر از جوش خودم

انتظار هوس‌ گردن خوبان تا چند

کاش صبحی دمد از موی بناگوش خودم

پرفشان است نفس لیک زخود رستن‌کو

با همه شور جنون در قفس هوش خودم

شمع تصویر من از داغ هم افسرده‌تر است

اینقدر سوختهٔ آتش خاموش خودم

نقد کیفیتم از میکدهٔ یکتایی‌ست

می‌کشم جرعه ز دست تو و مدهوش خودم

عضو عضوم چمن‌آرای پر طاووس است

به خیال تو هزار آینه آغوش خودم

بار دلها نی‌ام از فیض ضعیفی بیدل

همچو تمثال‌کشد آینه بر دوش خودم