گنجور

 
۱۰۱۸۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳

 

... یادگار من و دل یک دو شرر خواهی داشت

بیدل این بار امانت به زمین سود سرت

تاکجاجامه معشوق به بر خواهی داشت

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲

 

... عشق وفا می طلبد چاره چیست

بار دل از دل نتوان برگرفت

نی چقدر رغبت طفلانه داشت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۳

 

... گر همه آمد صواب اینجا خطایی کرد و رفت

در حریم عشق غیر از سجده کس را بار نیست

باید اکنون یک نماز بی قضایی کرد و رفت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۹

 

... هوایی مشق انتظارم ز خاک گشتن چه باک دارم

هنوز دارد خط غبارم شکسته ی کلک آرزویت

به جستجو هر طرف شتابم همان جنون دارد اضطرابم ...

... رساست سررشته نفس هم به قدر افسون جستجویت

به این ضعیفی که بار دردم شکسته در طبع رنگ زردم

به گرد نقاش شوق گردم که می کشد حسرتم به سویت ...

... ز حیرت من خبر نداری بیارم آیینه روبرویت

کجاست مضمون اعتباری که بیدل انشا کند نثاری

بضاعتم پیکر نزاری بیفکنم پیش تار مویت

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۰

 

به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج

که خودسری چقدر گشته بار گردن موج

درین محیط که دارد اقامت آرایی ...

... شکستگی ست لباس حریر بر تن موج

غبار شکوه ز روشندلان نمی جوشد

در اب چشمه ایینه نیست شیون موج ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۲

 

... رنج جهان به همت مردانه راحت است

گر بار می کشی کمرت استوار پیچ

بر یک جهان امل دم پیری چه می تنی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۶

 

... شبهاگذشت و من نگشودم نقاب صبح

هستی است بار خاطر از خویش رفتنم

صد کوه بسته ام ز نفس در رکاب صبح ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۸

 

... رنگها دارد فلک مغرور آرایش مباش

جامه ات زین خم نمی آید برون هر بار سرخ

از گداز وهم هستی عشق ساغر می زند ...

... کاین لباس تیره نتوان ساختن بسیار سرخ

عافیت رنگی ندارد در بهار اعتبار

بیدل از درد است چشم اهل این گلزار سرخ

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۸۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۲

 

... اشاره می کند از پا نشستن کهسار

که بار ناله دل هرکمر نمی تابد

گرفته است خیالت فضای امکان را ...

... که این ستاره به شام دگر نمی تابد

غبار آینه اظهار جوهر است اینجا

صفای طبع غرور هنر نمی تابد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۷

 

... به خاک خفت درتن ره هزار قافله اشک

مبادکس به غبار دل ملول افتد

ترحم است برآن طایر شکسته قفس ...

... خرد ودیعت اوهام برنمی دارد

به رنج بار امانت مگر جهول افتد

چو موج گوهرم از دل گذشتن آسان نیست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۸

 

... متاعی جز سبکروحی ندارد کاروان من

همین رنگست اگر بر دوش شمعم بار می افتد

مزاج ناتوانان ایمن است از آفت امکان ...

... ز یک دم تهمت ایجاد رسوای قیامت شو

به دوش این بار چون برداشتی دشوار می افتد

قفای مردگان نامرده باید رفت درگورم ...

... دو روزی با غم و رنج حوادث صبر کن بیدل

جهان آخر چو اشک از دیده ات یکبار می افتد

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۴

 

... عمری ست به تسلیم دوتایم چه توان کرد

بر دوش کسی نام نفس بار نگردد

بند لب عاشق نشود مهرخموشی ...

... بر نقطه دل یک خط تحقیق تمام است

پرگار بر این دایره هر بار نگردد

بیرون نتوان رفت به هرکلفت آنتن بزم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۰

 

... به عرض احتیاج آزار طبع کس مده بیدل

نفس چون با غرض جوشید گفتن بار می گردد

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۳

 

... که همچون بوی گل رنگم برون رنگ می گردد

دل آزاد ما بار تکلف برنمی دارد

بر ا بن آیینه عکس هرچه باشد زنگ می گردد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸

 

... چو تخم اشک از آن خوشه کن گمان که نبندد

دوباره سلسله اتفاق حسن و جوانی

هزار بار نمودند امتحان که نبندد

خیال گردن آزادگان مصور فطرت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۰

 

به یادت گردش رنگم به هرجا بار می بندد

ز موج گل زمین تا آسمان زنار می بندد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۱

 

... چه دارد قابلیت جز می تکلیف پیمودن

در این محفل همین دوشم به دوشم بار می بندد

زمان فرصت ربط نفس با دل غنیمت دان ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۳

 

لعل لب او یکدم بر حالم اگر خندد

تا حشر غبار من بر آب گهر خندد

بی جلوه او تا چند از سیرگل و شبنم ...

... یک خنده او برق بنیاد دو عالم شد

دیگر چه بلا ریزد گر بار دگر خندد

جوش چمن از خجلت در غنچه نفس دزدد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۹۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۸

 

هوس در مزرع آمال گو صد خرمن انبارد

شرار کاغذ ما ربزش تخم دگر دارد

غبار گفتگو بنشان مبادا فتنه انگیزی

نفسها رفته رفته شور محشر بار می آرد

جلال عشق آخر سرمه سازد شور امکان را ...

... نمو از ریشه بی عشرت ما می کشد گردن

وگرنه ابر این وادی سر افکنده می بارد

چو غفلت غافلیم از غفلت احوال خود بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۸

 

... نمی باشد تهی از نشیه هرکس جام بردارد

به طوف دامنت کم نیست از سعی غبار من

اگر خود را بجای جامه احرام بردارد ...

... که ممکن نیست توفان از گهر آرام بردارد

گرانجان را نباشد طاقت بار سبکروحان

نگین را می شود قالب تهی چون نام بردارد

عبارت بی غبار صافی مطلب نمی باشد

محبت کاش رسم نامه و پیغام بردارد ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۰۸
۵۰۹
۵۱۰
۵۱۱
۵۱۲
۶۵۵