گنجور

 
۸۶۰۱

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

... هلاک خویت ای بیدادگر رحمی به حال من

تنم دل شد دل من جان بنازم همتت ساقی

به یک پیمانه می جام جم کردی سفال من

نمی یابد به جنت عاشق از قید غم آزادی

نمی گردد زگلشن شاد مرغ بسته بال من

حزین چون غنچه برلب می زنم مهرخموشی را ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۲

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

... آن را خیال جلوه نقش برآب کن

خواهی اگر گشاد دل کار بستگان

اول گره گشایی بند نقاب کن

زاهد غرور تقویت از سر نمی رود ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۳

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸

 

... نگاه سرمه سا را آهوی دشت ختا کرده

ز خط عنبرین خورشید را درمشک تر بسته

ز زلف پر شکن صد عقده در کار صبا کرده ...

... تبسم را چو موج نکهت می نشیه زاکرده

به کف تیغ تغافل طرف دامن بر میان بسته

ز خون بی گناهان کوی خود را کربلا کرده ...

... گریبان چاک و سرخوش همچو نرگس جام می در کف

چو گل ته پیرهن بند قبای ناز وا کرده

کمند ناز درگردن ز کاکل مست رعنایی ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۴

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

که گفتت گرد سر آن طره عنبرفشان بندی

ز ابر خط به خورشید قیامت سایه بان بندی

نمی آموزمت منع نگاه از دشمنان کردن

خدا ناکرده میترسم که چشم از دوستان بندی

کلید فتح مطلبها لب خاموش می باشد

در اقبال بگشاید اگر قفل زبان بندی

به خون خواهد نشاندن تیغ بی باک مکافاتش

چرا باید به کین خصم سنگین دل میان بندی

صباح شادمانی تحفه آرد شکر و شیرت

اگر از خوردن غم های بی حاصل دهان بندی

حجاب از راه برخیزد نقاب آن ماه بگشاید

اگر یک دم در دل را به روی این و آن بندی

حزین ازگوشه بیت الحزن بیرون منه پا را

تو با این بسته بالیها چه طرف از بوستان بندی

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۵

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴

 

کمند جذبه اش نگذاشت مجنونی به صحرایی

سواد شهر بند حلقه زلف دلارایی

درین بستان سرا غیر از تو بی پروا نمی بینم

به رنگ و بوی گل در پرده ای بی پرده پیدایی ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۶

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

 

... خروشی سرکن ای مرغ سحر تا کی نفس گیری

چو قمری روزگاری شد که طوق بندگی دارم

نمی سازد چرا آزاد سروت بنده پیری

مزن ای آسمان سنگ ملامت بر سبوی ما ...

... سرت گردم روا نبود به کار خیر تأخیری

دل آشفته تا بستم به او از خویشتن رفتم

ره خوابیده آن زلف را بایست شبگیری ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۷

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰

 

... مشکینه خط غالیه سایی که تو داری

طالع نگذارد گره بسته به کارم

گر باز شود بند قبایی که تو داری

چون آینه از دیده حیرت زده شادم ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۸

حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۱ - در توسل به حضرت خاتم الانبیاء (ص)

 

... پشت خمیده ام را از بار زندگانی

بالین و بستر من خشتی و بوریایی ست

این است در بساطم ز اسباب این جهانی ...

... آواره همچو من نیست خاکی نهاد دیگر

تا این کهن بنا را افلاک گشته بانی

ده سال شد که در هند عمرم به رایگان رفت ...

... تا گشت در هوایت سرگرم مدح خوانی

بنگر به مایه داری نیسان خامه ام را

جز من کسی نیارد زین سان گهر فشانی ...

... با گوی مهر دارد دعوی صولجانی

بر صفحه ام بنازد جمشید و نقش خاتم

از خامه ام ببالد ارژنگ و کلک مانی

حزین لاهیجی
 
۸۶۰۹

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

... خم گر نبود پیاله کافیست بکش

بستان و بنوش هر چه ساقی دهدت

در ساغر اگر وعده خلافیست بکش

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۰

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۴ - عرض زمین بوس به حضرت ختمی پناه علیه التّحیّه والثّناء

 

... مملوک صفت سپهر اخضر

بسته ست حمایل از دو پیکر

تا بو که شود دخیل خیلت

بیند یک ره به خویش میلت

شد قصر نبوتت چو بنیاد

کسر از تو به قصر کسری افتاد ...

... وز حله کبریات برقع

زیبنده قرب قاب قوسین

خاک رهت آبروی کونین ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۱

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۶ - در مدح جدّش شیخ زاهد گیلانی سروده است

 

... برهان طریقت و شریعت

نتوان نخل مدیح بستن

خاموش نمی توان نشستن ...

... بالله صدق است این نه طامات

زان شب که ز فرش بسته او رخت

بیدار نگشته دیدهء بخت ...

... زان آبله پای آسمان است

بال ملک است بسترآرا

جنت وطنان روضه ات را ...

... ایمان به تو تازه خاکیان را

من بنده رهی ز خانه زادان

دارم دلکی به مدح شادان ...

... آرامش موسی از تجلی ست

چون شبنم و لاله اشک بی تاب

بر آتش سینه می زند آب ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۲

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۸ - اندرز به شاه صفوی

 

... پیش تو برین سریر و خرگاه

بنگر به نشست و خاست ناگاه

بر تخت شهی فراغتت چیست ...

... پیش از تودرین بساط نیرنگ

بستند کمر به خسروی تنگ

بستند و گشاد آسمان چست

دربست و گشاد نوبت توست

ای خفته بمال چشم و برخیز ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۳

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۱۱ - مناجان

 

... خالی نرودکف لییمان

خاص آنکه امید بسته باشد

عمری به طمع نشسته باشد ...

... با پیرگدای مضطرب حال

ای بار خدای بنده پرور

استاده گدای پیربر در ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۴

حزین لاهیجی » مثنویات » فرهنگ نامه » بخش ۱۲ - در نصیحت و بی وفایی دهر گوید

 

... نه جای غرور است ای هوشیار

به نیرنگ گیتی چه دلبستگی ست

به این مهربانی بباید گریست ...

... چه کین آوری کرد با یار غار

به کین چون ببندد کمر آسمان

چه سبوحیان و چه صباحیان ...

... نه اشعب نه مصعب شود کامیاب

نه بوذر بیاسود و نه ابن عاص

جهان رستخیز است و این المناص ...

... ابا قسمت خویش خرسند باش

خداوند از آن بنده شادان بود

که راضی به کردار یزدان بود ...

... چو رستم دهد رخش گردی عنان

زن آن به به مردی نبندد میان

چو هومان درآید به دشت ستیز

به هندو که بسته ست راه گریز

چو سام سوار است در گیر و دار ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۵

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱ - مثنوی صفیر دل

 

... به سر از گل سجده افسر نهم

به خشکی چو بندم به افسوس لب

طراوت دهم از زمین بوس لب ...

... ازین رشحه خرم کنم داغ را

طراوت ز شبنم دهم باغ را

به بستان جان آبیاری کنم

ز نی چشمه خضر جاری کنم ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۶

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۶ - حکایت

 

... به زاری همی گفت و خون می گریست

که مسکین تر از بنده امروز کیست

ز هر سو چو بخت دژم در ببست

پس زانوی نامرادی نشست

گشود اختر از بسته کارش گره

عطارد قلم راند و مه گفت زه ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۷

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۹ - کام بخشی خامهٔ حکمت نگار به یاد خلاصهٔ ادوار و نقاوهٔ اخیار والد بزرگوار حشره الله مع الاطهار

 

... به توصیف علامه روزگار

رصد بند گردون نیلوفری

خدیو سریر بلد اختری ...

... به امداد او زال رستم نشان

چو خورشید تابنده در مکرمت

چو نیسان بارنده در مرحمت

در اقطار معنی فروکوفت کوس

پر از صیت او قبه آبنوس

در اقلیم رفعت فرازنده کوه ...

... زتوصیف اوگر برنجد حسود

نیاید ز خس بستن زنده رود

محال است کز دست دهقان و بیل

شود بسته سیلاب دریای نیل

اگر ملحد انکار قرآن کند ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۸

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۲ - سفیر خامهٔ بلند صریر به هوش افزایی مرزبانان حکمت پذیر

 

... بیا ای شهنشاه شوکت فروش

فقیرانه بنشین و بگشای گوش

به اندرز من گوش بگشا دمی ...

... که خاکش فروبرده قارون و گنج

به نکبت سرا بسته ای دل چرا

فرورفته ای زنده در گل چرا ...

... ز ابلیس آزاده جانی برست

که غیر از خدا دل به چیزی نبست

به دنیا تو را تیز دندان آز

اجل در قفایت دهن کرده باز

چه بندی میان را به زرین کمر

که بستن ضرور است بار سفر

پی این سفر برگ و سازی بیار ...

... حساب خدا را چه گویی جواب

به آز و امل این چه دلبستگی ست

نجات و سعادت به وارستگی ست

شدی بنده خاص فرج و شکم

شکم بنده باشد ز خربندهکم

خدا بندگان از تو نالان به حق

دل مستمندان ز جور تو شق ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۱۹

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۴ - حکایت

 

... سحر بر سرش سقف ایوان نشست

به کیفر کمر بست استیزه اش

نیامد برون استخوان ریزه اش ...

... چو شد روز آن ماجرا دید و گفت

برین بنده فرض است چندین سپاس

که ایوان چرخ است محکم اساس ...

حزین لاهیجی
 
۸۶۲۰

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۷ - حکایت

 

... ولی از تو گشتم به عالم سمر

به آن مرده ریگ تو بستم طمع

تو بستی چو پاکان مرا بر ورع

طمع در رگ و ریشه من نماند ...

... ز فسقت نه زن نه کنیزک مراست

وگر قصد این بنده داری رواست

اگر پیر من بود عیسی صفت

نیارست کردن چنین تربیت

درخت طمع کندم از بیخ و بن

چو من صلح کردم تو هم صلح کن

حزین لاهیجی
 
 
۱
۴۲۹
۴۳۰
۴۳۱
۴۳۲
۴۳۳
۵۵۱