گنجور

 
۶۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۳۵ - اصل چهار

 

... و بدان که چون خالی شدن از خشم ممکن نیست فرو خوردن خشم مهم است قال الله تعالی والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس ثنا گفت بر کسانی که خشم فرو خورند و رسول ص گفت هرکه خشم فرو گیرد حق تعالی عذاب خود از او فرو گیرد و هرکه از حق تعالی عذر خواهد بپذیرد و هرکه زبان نگاه دارد حق تعالی عورت بر وی بپوشد و گفت رسول ص هرکه خشم نتواند راند و فرو خورد ایزد سبحانه و تعالی روز قیامت دل وی از رضای خود پر کند و گفت دوزخ را دری است که هیچ کس بدان در اندر نشود الا کسی که خشم خود برخلاف شرع براند و گفت هیچ جرعه ای که بنده فرو خورد نزد حق تعالی دوست تر از جرعه خشم نیست و هیچ بنده ای آن فرو نخورد الا که حق تعالی دل وی به ایمان پر کند

و فضیل عیاض و سفیان ثوری و جمعی از این طایفه رحمه الله علیهم اجمعین اتفاق کرده اند که هیچ کار نیست فاضلتر از حلم در وقت خشم و صبر به وقت راندن انتقام و یکی با عمر عبدالعزیز رضی الله عنه درشت گفت وی سر اندر پیش افگند و گفت خواستی که مرا به خشم آوری و شیطان مرا به تکبر و سلطنت از جای برگیرد تا امروز من با تو خشمی رانم تا فردا تو مکافات آن بر من برانی این نبود هرگز و خاموش بود یکی از انبیا صلوات الله علیهم اجمعین گفت کیست که از من در پذیرد و کفالت کند که خشمگین نشود و پس از مرگ من که بمیرم خلیفت من باشد و اندر بهشت با من برابر باشد یکی گفت من کفالت کردم و پذیرفتم دیگر باره بگفت هم او گفت پذیرفتم و وی را ذوالکفل نام کردند بدین سبب که این کفالت بکرد

غزالی
 
۶۲

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۳۸ - فصل (علاج خشم واجب است)

 

... سبب پنجم حرص و آز بود بر زیادت مال و جاه که بدان حاجت بسیار شود و هرکه بخیل بود به یک دانگ که از وی بشود خشمگین گردد و هرکه طامع بود به یک لقمه که از وی فوت شود خشمناک گردد و این همه اخلاق بد است

و اصل خشم این است و علاج این هم علمی است و هم عملی اما علمی آن است که آفت و شر وی بداند که ضرر آن بر وی اندر دین و دنیا تا به چه حد است تا به دل از آن نفور شود آنگاه به علاج عملی مشغول گردد و آن باشد که از این صفات به مخالفت برخیزد که علاج همه به مخالفت هوا و هوس و اخلاق بد است چنان که اندر ریاضت نفس بگفتیم و انگیختن خشم و اخلاق بد بیشتر از آن است که مخالطت با گروهی کنند که خشم بر ایشان غالب باشد و باشد که آن را شجاعت و صلابت نام کنند و بدان فخر آورند و حکایت کنند که فلان بزرگ به یک کلمه فلان را بکشت یا خان و مال او ببرد که کس زهره نداشتی که بر خلاف وی سخن گفتی که وی مردی مردانه بود و مردان چنین باشند و فرا گذاشتن آن خواری و بی حمیتی و ناکسی باشد پس خشم را که خوی سگان است شجاعت و مردانگی نام نهاده باشد و حلم که اخلاق پیغمبران است ناکسی و بی حمیتی نام کند و کار شیطان این است که به تلبیس و به الفاظ زشت از اخلاق نیکو باز می دارد و به الفاظ نیکو به اخلاق بد دعوت می کند و عاقل داند که اگر راندن هیجان خشم از مردی بودی بایستی که زنان و کودکان و پیران ضعیف نفس و بیماران به خشم نزدیکتر نبودندی و معلوم است که این قوم زودتر خشم گیرند بلکه هیچ مردی در آن نرسد که کسی با خشم خویش برآید و این صفت انبیاست ع و آن دیگر صفت کردان و ترکان و عرب و کسانی که به سباع و بهایم نزدیکتراند بنگر که بزرگی در آن باشد که مانند انبیا باشی یا مانند غافلان و ابلهان باشی

غزالی
 
۶۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۷۲ - پیدا کردن درجات ریا

 

... درجه دوم آن که غرض وی مباحی بود چون مذکر که خویشتن را پارسا نماید تا وی را چیزی دهند یا زنی اندر نکاح وی رغبت کند و این نیز اندر سخط حق تعالی است اگر چه کار وی بدان صعبی نیست که آن پیشین بود چه این نیز طاعت حق تعالی را راهی ساخت به متاع دنیا و طاعت راه تقرب به حضرت حق تعالی و یافت سعادت آخرت بود چون راه دنیا ساخت خیانت وی بزرگ باشد

درجه سوم آن که چیزی طلب نمی کند ولیکن حذر همی کند که وی را به چشم حرمت ننگرند چنان که زاهدان را و صالحان را نگرند چنان که زود رود و چون کسی را بیند آهسته رود و سر اندر پیش افکند و شیخ وار رفتن گیرد تا نگویند که وی از اهل غفلت است و پندارند که وی نیز اندر میان کار دین است و یا خواهد که بخندد فرو گیرد تا نگویند هزل بر وی غالب است یا باد سردی بکشد و رنجی فرانماید یا پاره ای سر اندر پیش کشد و استغفار کند و گوید سبحان الله از این غفلت آدمی ما را چه جای غفلت با آن که ما را فراپیش است و حق تعالی از دل وی داند که اگر تنها بودی آن تاسف و آن استغفار نبودی و یا اندر پیش وی کسی غیبت کند گوید مردم را از این مهم تر کار هست به غیبت و عیب خود مشغول شدن اولیتر تا گویند که وی غیبت نمی کند یا قومی را همی بیند که نماز همی کنند از تراویح یا نماز شب یا روز پنجشنبه و دوشنبه روزه همی دارند و اگر وی ندارد کاهلش شمرند از بیم این موافقت کند و یا اندر عرفه و عاشورا روزه ندارد و تشنه شود آب نخورد تا پندارند که روزه دار است و یا کسی گوید طعام خور گوید مرا عذری است یعنی روزه دارم و ندارد و بدین دو پلیدی جمع کند یکی نفاق که خود روزه ندارد و دیگر آن که فرانماید که من صریح همی نگویم که روزه دارم و عبادت خویش همی پوشم که همی گویم عذری هست نمی گویم که روزه دارم همی خواهد که خویشتن مخلص نماید و باشد که آب بخورد و صبرش نبود و عذری گفتن گیرد که دوش رنجور بودم و امروز روزه نتوانستم داشتن و یا فلان کس مرا روزه بگشاد و باشد که اندر وقت نگوید که آنگاه بدانند که ریاست ساعتی صبر کند و آنگاه سخنی از جایی دیگر فراز آورد و گوید این دل مادر سخت ضعیف باشد و پندارد که اگر فرزند وی روزه دارد هلاک شود یعنی که برای دل مادر روزه نمی دارم و یا گوید چون مردم روزه همی دارد به شب زود خواب همی گیرد و احیای شب نمی توانند کرد و امثال این شیطان بر زبان راندن گیرد چون پلیدی این ریا در باطن باشد و قرای مسکین از این غافل که نداند که اصل و بیخ خویش همی کند و عبادت به ریا همی دهد این خود سهل است که از ریا بعضی هست که از آواز رفتن مورچه پوشیده تر است که زیرکان و علما از اندر یافتن آن عاجز آیند تا آنگاه به عابدان ابله چه رسد

غزالی
 
۶۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۸۰ - پیدا کردن رخصت دست بداشتن از خیرات از بیم ریا

 

... قسم دوم آن بود که به خلق دارد چون قضا و ولایت و خلافت و این از عبادات بزرگ است چون به عدل آراسته بود و چون بی عدل بود از معاصی بزرگ است

هرکه بر خویشتن ایمن نبود که عدل تواند کرد بر وی حرام باشد قبول کردن که آفت اندر این عظیم است نه چون نماز و روزه و صدقه که اندر آن لذتی نیست که لذت این اندر آن بود که مردمان بینند اما ولایت راندن را که لذتی عظیم است و نفس اندر وی پرورده شود کسی را شاید که خود ایمن بود اما اگر کسی خویشتن را آزموده باشد پیش از ولایت و امامت برزیده بود اندر کارها ولیکن ترسد که چون به ولایت رسد متغیر شود و از بیم عزل مداهنت کند اندر این خلاف است گروهی گفته اند قبول کند که این گمانی بیش نیست چون خویشتن آزموده است اعتقاد بر آن باشد و درست تر به نزدیک ما آن است که نشاید قبول کردن که نفس آنگاه که وعده دهد که به انصاف خواهد بود و باشد که این عشوه بود و چون به ولایت رسد بگردد و چون از پیش تردد همی نماید غالب آن بود که بگردد حذر اولیتر بود و ولایت جز کار اهل قوت نباشد و ابوبکر رضی الله عنه فرا رافع گفت که هرگز ولایت قبول مکن و اگر همه بر دو کس پس چون صدیق ولایت خلافت قبول کرد رافع گفت نه مرا نهی کردی و اکنون خود قبول کردی گفت تو را هنوز نهی می کنم و لعنت خدای بر آن باد که عدل نکند و مثل اعتراض ضعیف چنان بود که مردی فرزند خود را منع کند از آن که به کنار آب شود و خود در میان آب شود که سباحت داند پس اگر کودک نیز همان کند هلاک گردد و هرگاه که سلطان ظالم بود اندر قضا عدل نتواند کرد و مداهنت لازم آید نشاید قضا قبول کردن و نه هیچ ولایت دیگر و اگر قبول کند بیم عزل عذر نبود مداهنت بلکه عدل باید کرد تا عزل کنند به عزل شاد باید بود اگر ولایت برای حق تعالی می کند

قسم سیم وعظ و فتوی و تدریس و روایت حدیث و اندر این نیز لذتی عظیم بود و ریا بدین بیشتر از آن راه یابد که نماز و روزه و این به ولایت نزدیک است و این مقدار فرق است که تذکر و وعظ و اخبار چنان که شنونده را سود دارد گوینده را نیز سود دارد و به دین دعوت کند و از ریا بازدارد و ولایت چنین نباشد پس اگر کسی را در این ریا پیش آید در دست بداشتن از این نظر است و گروهی نیز از این گریخته اند بیشتر صحابه که از ایشان فتوی پرسیدندی با دیگری حوالت کردندی و بشر حافی چنذین قمطره حدیث زیر خاک کرد و گفت شهوت محدثی می بینم در خود اگر ندیدمی روایت کردمی و چنین گفته اند سلف که حدثنا بابی است از بابهای دنیا و هرکه گوید حدثنا گوید که مرا در پیشگاه نشایند ...

غزالی
 
۶۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۹ - فصل (در بیان توبه درست و علامت آن)

 

... لکن هرچه ضد بود اثر آن بیش بود کفارت سماع رودها به سماع قرآن و مجلس علم و کفارت نشستن به سماع رودها به نشستن کند اندر مسجدها به عبادت و اعتکاف و کفارت دست به مصحف زدن بی طهارت به اکرام مصحف کند و بسیار خواندن قرآن و کفارت شراب خوردن بدان کند که شرابی حلال که دوست دارد آن نخورد و به صدقه دهد تا به هر ظلمتی که از آن حاصل آمده است نوری از این حاصل آید که آن را محو کند بلکه کفارت هر شادی و بطری که به دنیا کرده است اندوهی و رنجی باشد که از دنیا بکشد چه به سبب شادی و راحت دنیا دل به دنیا آویخته شود و در وی بسته آید و به هر رنجی که بکشد از وی گسسته شود و نفور گردد

و برای این است که اندر خبر است که هر رنجی که مومن را رسد اگر همه خاری بود که اندر پای او شود کفارت گناهان او شود و رسول ص گفت بعضی گناه است که آن را جز اندوه کفارت نبود و اندر یک خبر اندوه عیال و معیشت آن را کفارت کند و عایشه رضی الله عنه همی گوید بنده را که گناه بسیار بود و طاعت ندارد که کفارت آن کند خدای تعالی اندوه بر دل وی افکند تا کفارت آن بود و گمان مبر که این اندوه به اختیار وی نیست و باشد که از کار دنیا اندوهگین باشد و تو گویی این خود خطییتی است کفارت چون بود بدان که این نه چنین بود بلکه هرچه دل تو را از دنیا نفور کند آن خیر توست اگرچه نه به اختیار توست که اگر به دل آن شادی راندن مراد بودی دنیا بهشت تو بودی

و یوسف ع از جبرییل ع پرسید که چون گذاشتی آن پیر اندوهگین را گفت به اندوه صد مادر فرزند کشته گفت وی را عوض اندر این چیست گفت ثواب صد شهید اما در مظالم بندگان باید که حساب معامله خویش با همه خلق بکند بلکه حساب مجالست و سخن گفتن تا هرکه را بر وی حقی است یا مالی یا آن که وی را رنجانیده است و غیبت کرده از عهده آن بیرون آید و هرچه بازدادنی است بازدهد و از هرکه بحلی بباید خواست بخواهد و اگر کسی را کشته است خویش به وارث تسلیم کند تا قصاص کنند یا عفو کنند و هرچه بر وی حاصل آید از درمی یا دانگی یا حبه ای خداوند آن را در عالم طلب کند و بازدهد و اگر نیابد به وارث دهد و این سخت دشوار بود بر عمال و بازاریان که معامله ایشان بسیار بود و بر همه کس دشوار بود اندر حدیث غیب همه را طلب کردن و چون متعذر شد هیچ طریق دیگر نماند مگر آن که در طاعت همی افزاید تا چندان طاعت جمع شود که چون این حقوق از طاعت وی بگذارند اندر قیامت وی را قدر کفایت گناه بود

غزالی
 
۶۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۱۴ - حقیقت صبر

 

... و بدان که خوشی و راحت وی زود بگذرد و رنج دراز بماند و این هدایت بهیمه را نباشد ولیکن این هدایت به کفایت نیست که چون داند که زیانکار است و قدرت دفع ندارد چه فایده بود چون بیمار که داند که بیماری وی را زیانکار است ولیکن بی دفع آن قادر نبود

پس حق تعالی این دیگر فرشته را بر وی موکل کرده است تا وی را قوت و قدرت دهد و تایید و تسدید کند تا آنچه بدانست که زیانکار است از آن دست بدارد پس چنان که اندر وی بایست آن بود که وی شهوت براند بایستی دیگر اندر وی پدید آید که شهوت را خلاف کند تا از ضرر اندر مستقبل برهد و این بایست مخالف از ملایکه است و آن بایست شهوت راندن از لشگر شیطان است و ما این بایست مخالف شهوت را باعث دینی نام کنیم و باعث شهوت را باعث هوا نام کنیم پس میان دو لشکر همیشه جنگ و مخالفت است آن همی گوید بکن و این همی گوید مکن و وی اندر میان دو متقاضی مانده است اگر باعث دینی پای بر جای دارد اندر کارزار کردن با باعث هوا و ثبات کند این ثبات وی را صبر گویند و اگر باعث هوا را مغلوب کند و دفع کند این غلبه کردن وی را ظفر گویند و اگر اندر کارزار همی باشد با وی این را جهاد نفس گویند پس معنی صبر پای داشتن باعث دین است اندر مقابله باعث هوا و هرکجا که این دو لشکر مخالف نباشد آنجا صبر نبود

و از این است که ملایکه را به صبر حاجت نیست و بهیمه و کودک را قدرت صبر نیست و بدان که این هردو فرشته که گفتیم کرام الکاتبین ایشانند و هرکه را راه نظر و استدلال گشاده کردند بداند که هر چیزی را که حادث بود سببی بود و چون دو چیز مختلف بود دو سبب مختلف خواهد و همی بیند که کودک را اندر ابتدا نه هدایت بود و نه معرفت که عاقبت کارها بداند و نه داعیه و قوت آن که صبر کند و به نزدیک بلوغ هردو پدید آید بداند که این را به دو سبب حاجت آید ...

غزالی
 
۶۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۵۳ - پیدا کردن درجات زهد

 

... اما درجات زهد در حق آنچه که زهد برای وی است سه است یکی آن که زاهد شود تا از عذاب آخرت برهد و بس اگر وی را با عدم برند روا دارد و این زهد خایفان است یک روز مالک دینار گفت دوش دلیری عظیم بکرده ام بر حق تعالی و از وی بهشت خواسته ام دیگر آن که برای ثواب آخرت باشد و این تمامتر بود که این زهد برجا بود و محبت برد و این زهد راجیان است

سوم درجه کمال آن است که در دل وی نه بیم دوزخ بود و نه امید بهشت بلکه دوستی حق تعالی دوستی دنیا و آخرت از دل وی برگرفته بود و از هرچه جز وی است ننگ دارد که بدان التفات کند چنان که رابعه که با وی حدیث بهشت کردند گفت الجار ثم الدار یعنی خداوند خانه بهتر از خانه و کسی که لذت محبت حق تعالی وی را پدید آمد لذت بهشت در چشم وی همچون لذت بازی کردن کودک بود با بنجشگ در جنب پادشاهی راندن و باشد که کودک آن بازی از پادشاهی دوست تر دارد که از لذت پادشاهی خود خبر ندارد به سبب آن که هنوز ناقص است و هرکه جز مشاهده حضرت الهیت وی را چیزی مانده است هنوز ناقص است بالغ نشده است و به درجه مردی نرسیده

اما درجات زهد در حق آنچه به ترک وی بگویند هم مختلف است که کس باشد که به ترک بعضی از دنیا بگوید و تمامی آن است که هرچه نفس وی را در آن حظی است که وی را ضرورتی نیست و در راه آخرت بدان حاجت نیست به ترک آن بگوید که دنیا عبارت است از حظوظ نفس از مال و جاه و خوردن و پوشیدن و گفتن و خفتن و با مردمان نشستن و درس و مجلس و روایت حدیث و هرچه برای شرب نفس بود همه از دنیاست الا آن که مقصود دعوت بود به حق تعالی ابوسلیمان دارانی می گوید در زهد بسیار سخن شنیده ام ولکن زهد به نزدیک ما آن است که آنچه تو را از خدای تعالی مشغول کند به ترک آن بگویی و گفت هرکه به نکاح و سفر و حدیث نبشتن مشغول شد روی به دنیا آورده وی را پرسیدند که الا من اتی الله بقلب سلیم چیست گفت سلیم دلی بود که جز خدای تعالی هیچ چیز در وی نبود ...

غزالی
 
۶۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۷۰ - اصل ششم

 

... مقام دوم در مراقبت

و معنی مراقبت پاسبانی و نگاهداشتن بود و چنان که بضاعت به شریک سپردند و با وی شرط کردند باید که از وی غافل نمانند و گوش به وی می دارند نفس را نیز به گوش داشتن هر لحظتی حاجت بود که اگر از وی غافل مانی با سر طبع خویش شود از کاهلی و شهوت راندن و اصل مراقبت این است که بداند خدای عزوجل بر وی مطلع است در هرچه می کند و می اندیشد و خلق ظاهر وی می بینند و حق تعالی ظاهر و باطن وی می بیند هرکه این بشناخت و بر دل وی این معرفت غالب شد ظاهر باطن وی به ادب شود چه آن که بدین ایمان ندارد کافر است و اگر ایمان دارد دلیری عظیم است مخالفت کردن و حق تعالی می گوید الم یعلم بان الله یری نمی دانی که خداوند تو را می بیند

و آن حبشی که رسول ص را گفت گناه بسیار دارم مرا توبه باشد گفت باشد گفت در آن وقت که می کردم او می دید گفت دید گفت آه یک نعره بزد و جان بداد و رسول ص گفت خدای را چنان پرست که تو وی را می بینی اگر نتوانی باری بدان که وی تو را می بیند و جز بدان که بدانی که وی بر تو رقیب است در همه احوال کار راست نیاید چنان که گفت ان الله کان علیکم رقیبا بلکه تمامتر آن باشد که بر دوام در مشاهده وی باشی و وی را می بینی ...

غزالی
 
۶۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۷۱ - فصل (مراقبت صدیقان و مراقبت پارسایان)

 

... مقام ششم در معاتبه نفس و توبیخ وی

بدان که این نفس را چنان آفریده اند که از خیر گریزان باشد و طبع وی کاهلی و شهوت راندن است و تو را فرموده اند تا وی را از این صفت بگردانی و او را با راه آوری و از بی راهی و این با وی بعضی به عنف توان کرد و بعضی به لطف و بعضی به کردار و بعضی به گفتار چه در طبع وی آفریده اند که چون خیر خویش در کاری بیند قصد آن کند و اگر چه با رنج بود بر رنج صبر کند ولکن حجاب وی بیشتر جهل است و غفلت و چون وی را از خواب غفلت بیدار کنی و آینه روشن فرا روی وی داری قبول کند

و برای این گفت حق تعالی وذکر فان الذکری تنفع المومنین و نفس تو هم از جنس نفس دیگران است آخر توبیخ و پند در وی اثر کند پس خویشتن را اولا پند ده و عتاب کن بل به هیچ وقت عتاب و توبیخ از وی بازمگیر و با وی بگو یا نفس دعوی زیرکی می کنی و اگر کسی تو را احمق گوید خشم گیری و از تو احمق تر کیست که اگر کسی به بازی و خنده مشغول باشد در وقتی که لشکر بر در شهر باشد و منتظر وی و کس فرستاده تا وی را ببرند و هلاک کنند و وی به بازی مشغول باشد از وی احمق ترکه باشد لشکر مردگان در شهر منتظر تواند و عهد کرده اند تا تو را نبرند برنخیزند ...

غزالی
 
۷۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۷۶ - آیت دیگر زمین است و آنچه در وی آفریده است

 

... و در درون دریا از سنگ نباتی برویاند سرخ که صورت نبات دارد و جوهر سنگ که آن را مرجان گویند و از کف دریا جوهری با ساحل افتد که آن را عنبر گویند و عجایب این جواهر بیرون حیوان نیز بسیار است

و راندن کشتی بر روی دریا و ساختن و شکل آن چنان که فرو نشود و هدایت کشتی به آن تا باد کژ و راست بشناسد و آفریدن ستاره تا دلیل وی بود آنجا که همه عالم آب بود و هیچ نشان نبود از همه عجیب تر بلکه آفرینش صورت آب در لطیفی و روشنی و پیوستگی اجزای وی به یکدیگر و در بستن حیات همه خلق از حیوان و نبات در وی از همه عجیب تر که اگر به یک شربت محتاج شوی و نیابی همه مالهای روی زمین بدهی و اگر آن شربت را که در باطن توست راه بسته شود که بیرون نتواند آمد هرچه داری بذل کنی تا از آن خلاص یابی و در جمله عجایب آب و دریاها هم بی نهایت است

آیت دیگر هوا و آنچه در وی است ...

غزالی
 
۷۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۹۲ - آداب متوکل چون کالا دزد ببرد

 

... ادب چهارم آن که اندوهگین نشود و بداند که خیرت وی آن بود که ببردند و اگر گوید که در سبیل خدای تعالی کردم طلب نکند و اگر با وی دهند نیز بازنستاند و اگر بازستاند ملک وی بود که به مجرد نیت از ملک نشود ولکن در مقام توکل محبوب نباشد ابن عمر را اشتری بدزدیدند بجست تا بامداد آنگاه گفت فی سبیل الله و با مسجد آمد و نماز می کرد یکی بیامد که اشتر فلان جای است نعلین در پای کرد و پس گفت استغفرالله و بنشست و گفت گفته بودم که در سبیل خدای تعالی کردم اکنون گرد آن نگردم

و یکی از مشایخ گوید که برادری را به خواب دیدم در بهشت ولکن اندوهگین گفتم در بهشت چرا اندوهگینی گفت این اندوه تا قیامت با من خواهد بود که مقامات عظیم به من نمودند در علیین که در همه بهشت آن نبود شاد شدم چون قصد آن کردم منادی آمد که وی را بازگردانید که این کسی را بود که سبیل رانده نبود گفتم سبیل راندن کدام بود گفت تو گفتی که فلان چیز در سبیل خدای آنگاه به سر نبردی اگر تو تمام کردی این نیز تمام به تو دادندی

و یکی در مکه از خواب بیدار شد هامیانی زر داشته بود ندید یکی از بزرگان عابدان آنجا بود وی رامتهم کرد آن کس وی را به خانه برد و گفت زر چند بود گفت چندین چندان که وی گفت به وی داد چون بیرون آمد خبر شنید که هامیان وی یکی از یاران وی به بازی برگرفته است بازگشت و زر با نزدیک وی برد هر چند گفت قبول نکرد گفت آن در نیت خویش سبیل کردم آخر بفرمود تا همه به درویشان دادند ...

غزالی
 
۷۲

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۱۰۴ - اصل اول

 

بدان که در آدمی قوتها نهاده اند و هریکی را برای کاری آفریده اند و مقتضی طبع که وی را اندر آن لذت وی است و لذت وی در مقتضی طبع وی است چنان که قوت خشم را برای غلبه و انتقام آفریده است و لذتی وی در آن است و قوت سمع و بصر و دیگر را بدین قیاس کن که این هر یکی لذتی دارد و این لذات مختلف اند که لذت مباشرت مخالف لذت خشم راندن است و نیز تفاوت است در قوت که بعضی قوی تر است که لذت چشم از صورتهای نیکو غالب تر است از لذت بینی از بویهای خوش

و در دل آدمی قوتی آفریده اند که آن را عقل گویند و نور گویند و آن را برای معرفت و علم چیزها آفریده اند که در خیال و حس نیاید و طبع وی نیز آن است و لذت وی در آن است تا بدان بداند که این عالم آفریده است و وی را به مدبری حکیم و قادر حاجت است و همیشه به او قایم است و همچنین صفات صانع و حکمت وی در آفرینش بداند و این همه در حس و خیال نیاید بلکه صنعتهای باریک بدین قوت بداند و استنباط کند چون نهادن اصل سخن و نهادن کتابت و نهادن هندسه و علمای دیگر باریک وی را در این همه لذت بود تا اگر بر وی ثنا کنند به علم چیزی اندک و حقیر شاد شود و اگر گویند نداند رنجور شود که علم کمال خود شناسد ...

غزالی
 
۷۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶

 

... سر برآورده دو دیو از خاور و از باختر

آن یکی بر راندن سیماب بگشاده دو دست

و آن دگر بر خوردن سیماب بگشاده زفر ...

امیر معزی
 
۷۴

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

... جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست

رب ارنی بر زبان راندن چو موسی روز شوق

پس به دل گفتن انا الاعلیٰ چو هامان شرط نیست ...

سنایی
 
۷۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

... چون شعر سنایی از روانی

وقتست ترا مراد راندن

کی رانی اگر کنون نرانی

سنایی
 
۷۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار

 

... جگر از بهر تعصب به دم است

صوفیان را ز پی راندن کام

قبله شان شاهد و شمع و شکم است ...

سنایی
 
۷۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در تهنیت صلح خواجه امام منصور و سیف الحق شیخ الاسلام

 

... چون بدید اینجا چو آنجا جمع خورشید و قمر

گرچه این بی او تواند کامها راندن به تیغ

ورچه او بی این تواند نامها ماند از هنر ...

سنایی
 
۷۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

... جان به تیر عشق خسته دل به کیوان شرط نیست

رب ارنی بر زبان راندن چو موسا وقت شوق

پس به دل گفتن انا الاعلی چو هامان شرط نیست ...

سنایی
 
۷۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثانی:‌ فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام » بخش ۳ - در سرِّ قرآن

 

... همچنانست کز لباس تو جان

حرف را بر زبان توان راندن

جان قرآن به جان توان خواندن ...

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۵