گنجور

 
غزالی

بدان که طاعت بر سه درجه است: یکی آن است که به خلق تعلق ندارد چون نماز و روزه و یکی آن است که به خلق تعلق دارد چون خلافت و قضا و ولایت، یکی آن است که هم در خلق اثر کند و هم اندر عامل چون وعظ و تذکیر.

قسم اول که به حق تعلق دارد چون نماز و روزه و حج، نشاید دست بداشتن از بیم ریا اصلا نه فریضه و نه سنت، ولیکن خاطر ریا اگر ابتدای عبادت اندر آید یا اندر میانه، جهد کند تا دفع افتد و نیت عبادت تازه کند و به سبب دیدار خلق اندر عبادت نیفزاید و نکاهد، مگر جایی که نیت عبادت خود هیچ نماند و همه ریا بود، آنگاه این خود عبادت نبود اما تا اصل نیت همی ماند نشاید که عبادت دست بدارد.

فضیل می گوید، «ریا آن باشد که از عبادت دست بدارد از بیم نظر خلق، اما چون عبادت کند برای خلق آن شرک بود و بدان که شیطان آن خواهد که تو عبادت نکنی و چون عاجز آید تو را گوید: مردمان همی نگرند و این ریاست نه طاعت. تا به تلبیس تو را از طاعت بازدارد. اگر بدین التفات کنی و بگریزی و به مثل اندر زیر زمین شوی هم این بگوید که مردمان همی دانند که بگریخته ای و زاهد شده ای و این نه زهد است که این ریاست. پس طریق آن باشد که با وی گویی دل با خلق داشتن و به ترک طاعت بگفتن به سبب ایشان هم ریاست، بلکه دیدن و نادیدن خلق برابر است. همان عادت که داشته ام همی کنم و انگارم که خلق نمی بینند، چه دست بداشتن از بیم خلق چنان بود که کسی گندم به غلام خود دهد که پاک کن. وی بنه کند و گوید ترسیدم که اگر پاک کردمی صافی نتوانستمی کردن. گویند ای ابله! اکنون اصل دست بداشتی و در این نیز هم پاک کردن حاصل نیامد. پس بنده را به اخلاص اندر عمل بود.

اما آنچه از ابراهیم نخعی حکایت کرده اند که قرآن همی خواندی چون کسی در شدی مصحف فراهم کردی و گفتی نباید که ببینند که ما همواره قرآن می خوانیم. این از آن بوده باشد که دانسته باشد که چون کسی اندر آید سخن باید گفت و از قرآن خواندن دست بباید داشت، پس پوشیده داشتن اولیتر دیده باشد. حسن بصری همی گوید که کس بودی که چون او را گریستن فرو آمدی بپوشیدی تا مردمان وی را نشناسند و این روا بود که گریستن ظاهر بر نگاه داشتن گریستن اندر باطن فضیلتی ندارد که نه عبادتی باشد که دست بداشته بود. و می گوید که کس بودی که خواستی که چیزی از راه برگیرد و برنگرفتی تا وی را به پارسائی نشناسند. و این حکایت حال ضعیفی باشد که بر خویشتن ترسیده باشد که خلق وی را بدانند و عبادت ها بر وی بشولیده شود، اما از این حذر کردن از بیم شهوت نه نیک باشد، بلکه بباید کرد و ریا را دفع کرد، مگر کسی که ضعیف باشد و صلاح خود اندر آن داند، و این صفت نقصان بود.

قسم دوم آن بود که به خلق دارد چون قضا و ولایت و خلافت. و این از عبادات بزرگ است چون به عدل آراسته بود. و چون بی عدل بود از معاصی بزرگ است.

هرکه بر خویشتن ایمن نبود که عدل تواند کرد بر وی حرام باشد قبول کردن که آفت اندر این عظیم است، نه چون نماز و روزه و صدقه که اندر آن لذتی نیست که لذت این اندر آن بود که مردمان بینند، اما ولایت راندن را که لذتی عظیم است و نفس اندر وی پرورده شود، کسی را شاید که خود ایمن بود، اما اگر کسی خویشتن را آزموده باشد پیش از ولایت و امامت برزیده بود اندر کارها ولیکن ترسد که چون به ولایت رسد متغیر شود و از بیم عزل مداهنت کند اندر این خلاف است. گروهی گفته اند قبول کند که این گمانی بیش نیست، چون خویشتن آزموده است اعتقاد بر آن باشد. و درست تر به نزدیک ما آن است که نشاید قبول کردن که نفس آنگاه که وعده دهد که به انصاف خواهد بود و باشد که این عشوه بود و چون به ولایت رسد بگردد. و چون از پیش تردد همی نماید غالب آن بود که بگردد، حذر اولیتر بود. و ولایت جز کار اهل قوت نباشد. و ابوبکر رضی الله عنه فرا رافع گفت که هرگز ولایت قبول مکن و اگر همه بر دو کس. پس چون صدیق ولایت خلافت قبول کرد، رافع گفت، «نه مرا نهی کردی و اکنون خود قبول کردی؟» گفت، «تو را هنوز نهی می کنم. و لعنت خدای بر آن باد که عدل نکند». و مثل اعتراض ضعیف چنان بود که مردی فرزند خود را منع کند از آن که به کنار آب شود و خود در میان آب شود که سباحت داند. پس اگر کودک نیز همان کند هلاک گردد و هرگاه که سلطان ظالم بود اندر قضا عدل نتواند کرد و مداهنت لازم آید، نشاید قضا قبول کردن و نه هیچ ولایت دیگر. و اگر قبول کند بیم عزل عذر نبود مداهنت، بلکه عدل باید کرد تا عزل کنند، به عزل شاد باید بود، اگر ولایت برای حق تعالی می کند.

قسم سیم وعظ و فتوی و تدریس و روایت حدیث. و اندر این نیز لذتی عظیم بود و ریا بدین بیشتر از آن راه یابد که نماز و روزه. و این به ولایت نزدیک است و این مقدار فرق است که تذکر و وعظ و اخبار چنان که شنونده را سود دارد گوینده را نیز سود دارد و به دین دعوت کند و از ریا بازدارد و ولایت چنین نباشد. پس اگر کسی را در این ریا پیش آید در دست بداشتن از این نظر است و گروهی نیز از این گریخته اند. بیشتر صحابه که از ایشان فتوی پرسیدندی با دیگری حوالت کردندی. و بشر حافی چنذین قمطره حدیث زیر خاک کرد و گفت، «شهوت محدثی می بینم در خود اگر ندیدمی روایت کردمی». و چنین گفته اند سلف که حدثنا بابی است از بابهای دنیا و هرکه گوید حدثنا گوید که مرا در پیشگاه نشایند.

و یکی از عمر رضی الله عنه دستوری خواست تا بامدادان مردمان را پند دهد. او را منع کرد و گفت، «ترسم که بامداد اندر خویشتن افکنی که بثر پارسی». ابراهیم تیمی همی گوید، «چون شهوت سخن بینی سخن مگو و خاموش باش و چون شهوت خاموشی بینی سخن گوی». پس اختیار نزدیک ما آن است اندر این که محدث و مذکر اندر دل خود نظر کند. اگر هیچ نیت طاعت حق تعالی به گفتار در دل خویش می بیند با خاطر ریا به هم، دست بندارد و همی گوید و این نیت درست اندر دل خود تربیت همی کند تا قوی تر همی شود. و حکم این حکم نماز سنت و نوافل بود که به خاطر ریا دست بندارد اگر اصل نیتی همی یابد، به خلاف ولایت که چون آمیخته شد اندیشه گریختن از آن اولیتر باشد که نیت باطل زود غالب شود.

و برای این بود که بوحنیفه رضی الله عنه از ولایت بگریخت و قضا به وی همی دادند گفت، «من این را نشایم». گفتند، «چرا؟» گفت، «اگر راست همی گویم که نشایم خود نشایم و اگر دروغ همی گویم دروغ زن قضا را هم نشاید». و وی از تعلیم و تعلم نگریخت و دست بنداشت، اما اگر در دل هیچ نیت طاعت و عبادت نیابد و باعث وی همه ریا و طلب جاه است بر وی فریضه بود دست بداشتن. اما چون از ما پرسند که چه کنیم. اگر اندر سخن وی خلق را فایده ای نبود، چون کسی که تذکیر وی از جنس طامات و سجع و نکت و سخنها بود که خلق را به وعده رحمت بر معصیت دلیر کند یا تعلیم وی برای جدل و خلاف و مناظره باشد که تخم حسد و مباهات اندر دل برویاند، وی را از آن منع کنم چه منع وی خیری بزرگ است اندر حق وی و اندر حق مردمان، و اما گر سخن وی نافع بود خلق را و بر قائده شرع بود و مردمان وی را مخلص شناسند و تعلیم وی اندر علوم دینی نافع بود، وی را رخصت ندهیم که دست بدارد، برای آن که اندر اعراض وی خسران دیگران است و ایشان بسیارند و اندر گفتن وی خسران وی بیش نیست، و ما را نجات صدتن بزرگتر از نجات یک تن. پس وی را فدای دیگران کنیم که رسول (ص) گفت که خدای تعالی این دین را نصرت کند به قومی که ایشان را از آن هیچ نصیبی نبود. و این مراد از آن قوم باشد. بازی بیش از این نه افزاییم که گوییم دست بمدار و جهد کن تا از ریا دور باشی و نیت درست بکنی و از وعظ خویشتن بیشتر تو پند پذیری و از حق تعالی بترسی، آنگاه دیگران را ترسانی.

سوال: اگر کسی گوید به چه دانیم که نیت واعظ درست است و نشان آن چه باشد؟

جواب گوییم که نیت درست آن بود که مقصود وی آن بود که خلق راه خدای گیرند و از دنیا اعراض کنند و شفقت را بر خلق پیدا کنند. و اگر کسی دیگر پدید آید که وعظ وی نافع تر باشد و قبول سخن وی خلق را بیشتر بود، باید که بدان شاد شود، چه اگر کسی اندر چاهی افتاده باشد و سنگی بر چاه بود و وی همی خواهد که به حکم شفقت وی را خلاص همی دهد و سنگ برگیرد به جهد بسیار، چون کسی پیدا آید که این سنگ برگیرد و وی را از این رنج کفایت کند، بدان شاد شود. چون این واعظ شاد نشود و اندر خود حسد بیند بباید دانست که مقصود وی آن است که به خود دعوت کند نه به خدای تعالی. و دیگر نشان آن که چون اهل دنیا و ولایت اندر مجلس وی بنگرد، هم بر عادت خویش همی باشد. و دیگر آن که چون سخنی فراز آید که خلق بدان نعره خواهند زد و بخواهند گریست و آن سخن اصلی نباشد، به ترک آن بباید گفت. این و امثال این باید که اندر باطن خود تفقد می کند، اگر بیند که کراهیت نیابد و از این می نیندیشد، مرایی تمام است، و اگر کراهیتی بیند اندر خویشتن دلیل آن است که نیتی دیگر است باید که جهد کند تا آن دیگر نیت غالب شود.