گنجور

 
غزالی

بدان که زهد را سه درجه است: یکی آن که دنیا دوست بدارد و دل با وی می نگرد ولکن مجاهدت و صبر می کند و این را متزهد گویند نه زاهد، ولکن اول زهد این بود. دوم آن که دل با وی ننگرد با زهد می نگرد و زهد خویش را کاری داند. این زاهد است ولکن از نقصان خالی نیست. درجه سیم آن که در زهد نیز زاهد باشد، یعنی که زهد خویش نبیند و آن کاری نداند و مثل وی چون کسی بود که قصد خانه پادشاهی کند تا به وزارت بنشیند. سگی بر در سرای وی را منع کند. لقمه ای نان به وی اندازد و وی را از خویشتن بازکند و آنگاه به وزارت رسد، ممکن نباشد که آن لقمه زا نزدیک وی قدری باشد.

دنیا لقمه ای است و شیطان سگی که بر درگاه بانگ می دارد، چون پاره ای نان به وی انداختی از تو باشد و همه دنیا در جنب آخرت کمتر از آن است که لقمه در وزارت که آخرت را نهایت است و با نهایت هیچ نسبت ندارد با بی نهایت.

و از این بود که ابویزید رضی الله عنه را گفتند که فلان در زهد سخن می گوید. گفت، «زهد درچه؟» گفتند، «در دنیا»، گفت، «دنیا نه چیزی است که در وی زهد توان کرد. اول چیزی باید که تا زهد در وی توان کرد».

اما درجات زهد در حق آنچه که زهد برای وی است سه است: یکی آن که زاهد شود تا از عذاب آخرت برهد و بس. اگر وی را با عدم برند روا دارد و این زهد خایفان است. یک روز مالک دینار گفت، «دوش دلیری عظیم بکرده ام بر حق تعالی و از وی بهشت خواسته ام». دیگر آن که برای ثواب آخرت باشد. و این تمامتر بود که این زهد برجا بود و محبت برد و این زهد راجیان است.

سوم درجه کمال آن است که در دل وی نه بیم دوزخ بود و نه امید بهشت، بلکه دوستی حق تعالی دوستی دنیا و آخرت از دل وی برگرفته بود و از هرچه جز وی است ننگ دارد که بدان التفات کند، چنان که رابعه که با وی حدیث بهشت کردند گفت، «الجار ثم الدار» یعنی خداوند خانه بهتر از خانه و کسی که لذت محبت حق تعالی وی را پدید آمد، لذت بهشت در چشم وی همچون لذت بازی کردن کودک بود با بنجشگ در جنب پادشاهی راندن و باشد که کودک آن بازی از پادشاهی دوست تر دارد که از لذت پادشاهی خود خبر ندارد، به سبب آن که هنوز ناقص است. و هرکه جز مشاهده حضرت الهیت وی را چیزی مانده است هنوز ناقص است. بالغ نشده است و به درجه مردی نرسیده.

اما درجات زهد در حق آنچه به ترک وی بگویند هم مختلف است که کس باشد که به ترک بعضی از دنیا بگوید، و تمامی آن است که هرچه نفس وی را در آن حظی است که وی را ضرورتی نیست و در راه آخرت بدان حاجت نیست به ترک آن بگوید که دنیا عبارت است از حظوظ نفس از مال و جاه و خوردن و پوشیدن و گفتن و خفتن و با مردمان نشستن و درس و مجلس و روایت حدیث و هرچه برای شرب نفس بود همه از دنیاست الا آن که مقصود دعوت بود به حق تعالی. ابوسلیمان دارانی می گوید، «در زهد بسیار سخن شنیده ام، ولکن زهد به نزدیک ما آن است که آنچه تو را از خدای تعالی مشغول کند به ترک آن بگویی». و گفت، «هرکه به نکاح و سفر و حدیث نبشتن مشغول شد روی به دنیا آورده». وی را پرسیدند که الا من اتی الله بقلب سلیم چیست؟ گفت، «سلیم دلی بود که جز خدای تعالی هیچ چیز در وی نبود».

یحیی بن زکریا رضی الله عنه پلاسی پوشیدی تا نرمی جامه وی را به راحت ندارد که آن حظ نفس است، پس مادر وی درخواست تا جامه پشمین درپوشد که تن وی از پلاس ریش شده بود. درپوشید، پس وحی آمد، «یا یحیی! دنیا بر من اختیار کردی؟» بگریست. باز پلاس پوشید. بدان که این نهایت زهد است و کس بدین درجه نرسد، ولکن درجه هر کسی به قدر آن است که به ترک آن بگفته است. و چنان که توبه از بعضی درست بود، زهد نیز از بعضی درست بود. بدان معنی که بی ثواب و بی فایده نبود، اما آن مقامی که در آخرت موعود است تایب را و زاهد را، آن کس را برد که از جمله دست بدارد یا از همه توبه کند.