عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۴
... در نفس سرنگون شو گر می شوی کنون شو
واز آب و گل برون شو در جان و دل سفر کن
جوهرشناس دین شو مرد ره یقین شو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۱
... در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی
زین ابر تر چو باران بیرون شو و سفر کن
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی
این پرده نهادت بر در ز هم که هرگز ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹
... چو هر چه هست همه اصل خویش می جویند
ز شوق جمله ذرات در سفر بینی
چو کل اصل جهان از یک اصل خاسته اند ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲
... مویت همه سپید شد از گرد آسیا
کافور گشت موی تو ساز سفر بکن
کامد گه رحیل سوی عالم جزا ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵
... ز حجتش که برو نور روی اوست گوا
به خونیی که بسی قلب بر جناح سفر
به خون بگشته ز ضرب دو دست او به دعا ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹
... روز پیری همه کس به شود ای پیر خرف
بچه طبعی تو و اکنون است که وقت سفر است
چو به هفتاد بیفتادی و این نیست عجب ...
... بیشتر جان کن و زر جمع کن و فارغ باش
که همه سیم و زر و مال بار سفر است
شرم بادت که نمی دانی و آگاه نه ای ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
... نی هر دو هر دو چیست به عمدا دراوفتاد
پنجه هزار سال سفر کن علی الدوام
وین صید را ببین که چه زیبا دراوفتاد ...
... از دست رفت عقلم و از جا دراوفتاد
بر اوج لامکان سفری خوش گزیده بود
اینجا پدید نیست همانا دراوفتاد ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵
... یا مگر سیدسادات به امید وصال
روی از مکه به هجرت به سفر می آرد
یا نه روح القدس از خلد برین سوی رسول ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶
... چه محنت است این و چه درد است و چه دریغ
خود این چه کاروان و چه راه است و چه سفر
یارب ز هیبت تو و اندیشه مدام ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵
... در بادیه ماندیم کنون تا به قیامت
بی مرکب و بی زاد دریغا سفر من
از بس که خطر هست درین راه مرا پیش ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷
... بیار بوسه و بیمار گو بخور روزه
چو جان رنج کش من ز هجر در سفر است
رواست گر بگشاید درین سفر روزه
اگرچه من نگشایم ولیک بگشاید ...
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
... چار صد مرد مرید معتبر
پس روی کردند با او در سفر
می شدند از کعبه تا اقصای روم ...
... در درون هر کسی هست این خطر
سر برون آرد چو آید در سفر
تو ز خوک خویش اگر آگه نه ای ...
... زو نبودی شیخ را آگاه تر
شیخ چون از کعبه شد سوی سفر
او نبود آنجایگه حاضر مگر ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت نومریدی که زر از شیخ خود پنهان میداشت
... آن مرید راه و پیر راهبر
هر دو می رفتند با هم در سفر
وادییشان پیش آمد بس سیاه ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
... هیچ عاقل رفت از باغ ارم
تا که بیند در سفر داغ و الم
گفت ای دون همت نامرد تو ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ
... گر نبودی نقد چندینی غمم
زین سفر بودی دلی بس خرمم
لیک چون دل هست پر خون چون کنم ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
... تا در اول پاک بازی نبودت
این سفر کردن نمازی نبودت
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفیی که هرگاه جامه میشست باران میآمد
... دیگری گفتش بگو ای نامور
تا به چه دلشاد باشم در سفر
گر بگویی کم شود آشفتنم ...
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام
... ازین تاریکدان خیز و گذر کن
بدار الملک ربانی سفر کن
بسوی لامکان امشب قدم زن ...
... در آنجاخویشتن را او نهان دید
زتن بگذشت و ز جان هم سفر کرد
چو بیخود شد ز خود در حق نظر کرد ...
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » آغاز کتاب
... سیه پوش خلافت شو چوآدم
سفر در سینه خود کن چو عالم
قدم چون خضر نه در راه مردان ...
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
... که بپذیرد بخدمت بو که شاهم
چو شه را این سفر ناگاه افتاد
مرا هم نیز عزم راه افتاد
که گفتم در سفرحربی کنم سخت
مگر پیش شهم یاری دهد بخت ...