گنجور

 
۶۸۱

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - ایضاً له

 

... وین پیش همه کسی یقین است

در در دریا مقیم از آن شد

کز لفظ و خط تو شرمگین است ...

ابوالفرج رونی
 
۶۸۲

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ایضاً له

 

به گردون نور اختر می فرستم

به دریا در و عنبر می فرستم

به فردوس برین سرو و صنوبر ...

ابوالفرج رونی
 
۶۸۳

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

... حکومتها همه رایت گذارد

ز من دریاب و این یک نکته بشنو

که هر کان بشنود بر دل نگارد ...

... که او را هر کس از دونان شمارد

به دریای لطافت کان تن تست

فروشد تا مگر غسلی برآرد

پس آنگه زود برگردید و دانست

که تاب حمله دریا ندارد

سزد گر طبعت از روی بزرگی ...

ابوالفرج رونی
 
۶۸۴

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲

 

... ور سخا آموزد از دست تو ابر

همچو دریا گوهراندازی کند

پشه کاندر هوای مهر تست ...

ابوالفرج رونی
 
۶۸۵

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶

 

ای جوادی که کوه و دریا را

باعطای تو ملک و مال نماند ...

ابوالفرج رونی
 
۶۸۶

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان اول - در شناختن نفس خویش » فصل دهم

 

عجایب عالمهای دل را نهایت نیست و شرف وی بدان است که عجیبتر از همه است و بیشتر خلق از آن غافل باشند و شرف وی از دو وجه است یکی از روی علم دوم از روی قدرت اما شرف وی از روی علم بر دو طبقه است یکی آن است که همه خلق ان را تواند دانستن و دیگر آن است که پوشیده تر است و هر کس نشناسد و آن عزیزتر است اما آن چه ظاهر است آن است که وی را قوت معرفت جمله ی علمها و صناعتهاست تا بدان جمله صناعتها بداند و هر چه در کتابهاست بر خواند و بداند چون علم هندسه و حساب و طب و نجوم و علوم شریعت و با آن که وی یک چیز است که قسمت نپذیرد این همه علمها در وی گنجد بلکه همه عالم در وی چون ذره باشد در بیابانی و در یک لحظه در فکرت و حرکت خویش از ثری به علا شود و از مشرق به مغرب شود

با آن که در عالم خاک بازداشته است همه آسمان را مساحت کند و مقدار هر ستاره بشناسد و مساحت بگوید که چند گز است و ماهی را به حیلت از قعر دریا برآرد و مرغ را از هوا به زمین آورد و حیوانات با قوت را چون پیل و اشتر و اسب مسخر خویش کند و هر چه در عالم عجایبها و علمهاست پیشه وی است و این جمله علمهاست که وی را از راه پنج حواس حاصل شود بدین سبب که ظاهر است و همگنان راه به وی دانند

و عجیبتر آن است که اندرون دل روزنی گشاده است به ملکوت آسمان چنانکه از بیرون دل پنج دروازه گشوده هست به عالم محسوسات  که آن را عالم جسمانی گویند و عالم ملکوت را روحانی گویند و بیشتر خلق عالم جسمانی محسوس را دانند و این خود مختصر است و دلیل بر آن که اندرون دل روزنی دیگر است علوم را دو چیز است یکی خواب است که در خواب چون راه حواس بسته گردد آن در درونی گشاده شود و از عالم ملکوت و از لوح محفوظ غیب نمودن گیرد تا آنچه در مستقبل خواهد بودن بشناسد و ببیند اما روشن همچنان که خواهد بود و اما به مثالی که به تعبیر حاجت افتد و از آنجا که ظاهر است مردمان پندارند که کسی بیدار بود به معرفت اولیتر بود و همی بیند که در بیداری غیب نبیند و در خواب بیند نه از راه حواس و شرح حقیقت خواب در این کتاب ممکن نیست ...

غزالی
 
۶۸۷

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان چهارم - در معرفت آخرت » فصل پانزدهم

 

... پس نزدیک هیچ عاقل قول صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و اتفاق جمله بزرگان عالم چون اولیاء و حکما کمتر از قول منجمی و تعویذنویسی و طبیبی ترسا نباشد که به قول وی رنجی اندک بر خود نهد اندک بر خود نهد تا از رنج آن که عظیمتر است باشد که خلاصی یابد و رنج و زیان که اندک گردد به اضافت اندک گردد چون کسی که حساب برگیرد که عمر دنیا چند است و از ابد که آن را اول نیست به نسبت با ازل که آن را آخر نیست چند یک است داند که این رنج کشیدن اندک باشد در جنب آن خطر عظیم که با خویشتن گوید که اگر ایشان راست می گویند و من اندر چنان عذابی بمانم چه کنم و مرا این راحت دنیا که روزی چند بگذاشته ام چه سود کند و ممکن باشد که راست می گویند

و ابد را معنی آن باشد که اگر همه عالم پر از گاورس کنند و مرغی را بفرمایند تا هر هزار سال یکی دانه گاورس بر می گیرد آن گاورس برسد و از ابد هیچ کم نشود پس چندین مدت عذاب اگر روحانی بود و اگر جسمانی بود و اگر خیالی بود چگونه توان کشید و عمر دنیا را در جنب آن چقدر باشد و هیچ عاقلی نباشد که در اندیشه تمام نکند که راه احتیاط رفتن و حذر کردن از چنین خطر واجب بود اگرچه با رنج بود و اگرچه با گمان بود که خلق برای بازرگانی در دریا نشینند و سفرها دراز می کنند و رنجهای بسیار می کشند همه به گمان می کنند اگر این مرد را یقین نیست آخر گمانی ضعیف هست پس اگر بر خویشتن شفقت دارد به احتمال این فراگیرد

و برای این بود که امیرالمومنین علی ع با ملحدی مناظره می کرد گفت اگر چنان است که تو می گویی هم تو رستی و هم ما و اگر چنان است که ما می گوییم ما رستیم و تو افتیدی و در عذاب ابدی ماندی و این سخن که امیرالمومنین علی ع گفته است به مقدار ضعف عقل آن ملحد گفته است نه بدان که وی در گفته و اعتقاد خویش در شک بود لکن دانست که آنچه راه یقین است فهم آن ملحد احتمال نکند ...

غزالی
 
۶۸۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۳ - فضیلت تهلیل و تسبیح و تحمید و صلوات و استغفار

 

رسول ص می گوید هر نیکویی که بنده کند در ترازو نهند روز قیامت مگر کلمه لااله الالله اگر ورا در ترازو نهند برابر هفت آسمان و هفت زمین و آنچه در وی است زیادت آید و گفتگوینده لا اله الا الله اگر صادق بود در آن و بسیاری خاک زمین گناه دارد از وی درگذارند و گفت هرکه لااله الالله به اخلاص گفت در بهشت شودو گفت هرکه بگوید لااله الالله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو علی کل شی قدیر هر روز صد بار برابر ده بنده باشد که آزاد کرده بود صد نیکی در دیوان وی بنویسند و صد بدی پاک کنند حرزی بود این کلمه وی را از شیطان تا شبانگاه

و در صحیح است که هرکه این کلمه بگوید چنان بود که چهار بنده از فرزندان اسمعیل آزاد کرده بود از بندگی و رسول می گوید ص که هرکه در روزی صد بار بگوید سبحان الله و بحمده همه گناهان وی عفو کنند اگرچه بسیاری کف دریا بود و گفت هرکه پس هر نمازی سی و سه بار بگوید که سبحان الله و سی و سه بار الحمدلله و سی و سه بار الله اکبر و ختم کند صد بار تمام بدین کلمه لااله الاالله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو علی کل شی قدیر همه گناهان وی بیامرزند و اگر به بسیاری کف دریا بود

روایت کنند که مردی به نزدیک رسول ص آمد و گفت دنیا مرا فرو گذاشت تنگدست و درویش شدم و درماندم تدبیر من چیست گفت کجایی تو از صلوات ملایکه و تسبیح خلق که روزی بدان یابند گفت آن چیست یا رسول الله گفت سبحان الله العظیم سبحان الله و بحمده استغفرالله هر روزی صد بار بگوی پیش از نماز بامداد و پس از صبح تا دنیا روی به تو نهد اگر خواهی و اگر نه حق تعالی از هر کلمه ای فرشته آفریند که تسبیح می کنند تا قیامت و ثواب آن تو را باشد و رسول گفت ص من این کلمات بگویم دوست تر دارم از هرچه در زیر گردش آفتاب است و گفت دوست ترین کلمات نزدیک خدای تعالی این چهار کلمه است و گفت دو کلمه است که آن سبک است بر زبان و گران است در میزان و محبوب است نزد رحمان سبحان و بحمده سبحان الله العظیم و بحمده ...

غزالی
 
۶۸۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۵ - استغفار

 

ابن مسعوف می گوید رضی الله عنه که در قرآن دو آیت است که هیچ کس گناهی نکند و این دو آیت برخواند و استغفار کند الا گناه وی بیامرزند والذین اذا فعلو فاحشه او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفرو الذنوبهم الایه و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما

و خدای تعالی رسول را گوید ص فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا و بدین سبب رسول ص بسیار گفتی سبحانک اللم و بحمدک اللهم اغفرلی انک انت التواب الرحیم و رسول گفت ص هر که استغفار بسیار گوید در هر اندوه که باشد فرح یابد و در هر تنگی که باشد خلاص یابد و روزی وی از آنجا که نه اندیشه به وی رسد و گفت من روزی هفتاد بار استغفار و توبه می کنم و چون وی چنین باشد دیگران را معلوم باشد که هیچ وقت از این خالی نباید بود و گفت هر که در آن وقت که بخسبد سه بار بگوید استغفر الله العظیم الذی لا اله الا هو الحی القیوم همه گناهان وی بیامرزند اگر به بسیاری کف دریا بود و ریگ بیابان و برگ درختان و روزهای دنیا و گفت هیچ بنده گناهی نکند که طهارتی بکند نیکو و دو رکعت نماز کند و استغفار کند الا آن گناه وی بیامرزند

غزالی
 
۶۹۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۶ - باب پنجم

 

... احتیاط پنجم

آن که بر بازار حریص نباشد چنان که نخستین کس وی بود که در شود و آخرین کس وی بود که بیرون آید و سفرهای دراز و باخطر کردن و در دریا نشستن و مانند وی این همه دلیل غایت حرص باشد

و معاذبن جبل رحمه الله می گوید که ابلیس را پسری است نام وی زلنبور نایب وی است که در بازارها بود لعنه الله وی را گوید که در بازار رو و دروغ و سوگند و مکر و خیانت در دل ایشان بیارای و با کسی که اول وی رود و آخر وی بیرون آید همراه باش پس واجب اقتضای آن کند تا از مجلس علم و ورد بامداد و نماز چاشت نپردازد به بازار نشود و چون چندان سود کرد که کفایت روز بود بازگردد و به مسجد شود و کفایت عمر آخرت به دست آرد که آن عمر درازتر است و حاجت بدان بیشتر است و از زاد آن مفلس تر است حماد بن سلمه استاد ابو حنیفه رحمه الله علیهما مقنعه فروختی چون دو حبه سود کردی سفط فراز کردی و بازگشتی و در خبر است که بدترین جایها بازار است و بدترین ایشان آن که اول روز آید و آخر بیرون شود ابراهیم بن بشار فرا ابراهیم بن ادهم گفت امروز به کار گل می روم گفت یا بن بشار تو می جویی و تو را می جویند آن که تو را می جوید از وی درنگذری و آنچه تو می جویی از تو درنگذرد مگر هرگز حریص محروم ندیده ای و کامل مرزوق گفت در ملک من هیچ چیز نیست مگر دانگی بر بقالی دارم گفت داری و آنگاه به کار می شوی ...

غزالی
 
۶۹۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۳۲ - کفارت غیبت

 

... و در خبر است که در بنی اسراییل قحطی افتاد موسی ع به استقسا شد باران نیامد وحی آمد به موسی ع که من دعای شما کی اجابت نکنم که اندر میان شما نمامی است گفت آن کیست بارخدایا مرا معلوم کن تا او را بیرون کنم گفت نمام را دشمن دارم خود نمامی کنم پس موسی ع فرمود تا همه از نمامی توبه کردند و باران آمد

یکی حکیمی را طلب کرد و هفتصد فرسنگ برفت تا از وی پرسید که آن چیست که از سنگ سخت تر است و آن چیست که از آسمان فراخ تر است و آن چیست که از زمین گران تر است و آن چیست که از زمهریر سردتر است و آن چیست که از آتش گرمتر است و آن چیست که از دریا توانگر تر است و آن چیست که از یتیم خوارتر است گفت بهتان بر بیگناه از زمین گرانتر است و حق از آسمان فراخ تر است و دل درویش قانع از دریا توانگرتر است و حسد از آتش گرم تر است و حاجت بر خویشاوندان که وفا نکنند از زمهریر سردتر است و دل کافر از سنگ سخت تر است و نمام که سخن وی ننیوشند از یتیم خوارتر است

غزالی
 
۶۹۲

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۶۱ - پیدا کردن علاج بخل

 

... و دیگر آن که در اخبار که مذمت بخل و مدح سخا آمده تامل کند و بیندیشد که جای بخیل جز آتش نیست اگر چه طاعت بسیار دارد و او را چه فایده خواهد بود از مال پیش از آن که خود را از دوزخ و ناخشنودی حق تعالی باز خرد و دیگر اندر حال بخیلان تامل کند که چگونه بر دلها گران باشد و همگنان ایشان را دشمن دارند و مذمت کنند باید که بداند که وی نیز اندر چشم مردمان همچنان گران و خسیس و حقیر باشد این است علاجهای علمی چون در این تامل کند تمام اگر بیماری بی حد نیست چنان که علاج بپذیرند رغبت خرج اندر وی حرکت کند باید به عمل مشغول شود و خاطر اول نگاه دارد و زود خرج کردن گیرد

ابوالحسن بوشنجی در طهارت جای مریدی را آواز داد که پیراهن من گیر و به درویش ده گفت چرا صبر نکردی تا بیرون آمدی گفت ترسیدم که خاطری دیگر در آید که از آن منع کند و ممکن نبود که بخیلی بشود الا به دادن مال و چنان که عاشق از عشق نرهد تا سفری نکند که از معشوق جدا شود علاج عشق مال هم جدا شدن است از مال و به حقیقت اگر در دریا اندازد و از عشق وی برهد اولیتر از آن که به بخیلی نگاه دارد

و از حیله ها و علاج های لطیف یکی آن است که خویشتن به نام نیکو فریفته کند و گوید خرج کن تا مردمان تو را سخی دانند و نیکو گویند شره ریا و جاه را بر شره مال مسلط کند تا چون از وی برهد آنگاه ریا را علاج کند چنان که کودکان را از شیر باز کنند و به چیزی سکوت دهند که وی دوست دارد تا اندر مشغولی آن شیر را فراموش کند و این طریقی نیک است اندر خباثت اخلاق که صفتی را بر صفتی مسلط بکند تا به قوت آن از وی برهد و این همچنان بود که خون از جامه به آب نشوید به بول بشوید تا آن را بشوراند و ببرد آنگاه بول به بشوید ...

غزالی
 
۶۹۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۶۴ - پیدا کردن حقیقت جاه و حشمت

 

... و این کمال که همه وی باشد خاصیت الهیت است که هست به حقیقت اوست و بس و اندر وجود با وی جز وی هیچ چیز دیگر نیست و هرچه هست نور قدرت وی است پس تبع وی باشد نه با وی باشد چنان که نور آفتاب تبع آفتاب است و وجود دیگر نبود اندر مقابله آفتاب با وی به هم تا چون وی پدید آید نقصانی باشد

و اندر طبع آدمی هست که خواهد که همه وی باشد چون از این عاجز است باری خواهد که آن وی باشد یعنی که مسخر وی بود و اندر تصرف و ارادت وی بود ولیکن از این عاجز است چه موجودات دو قسم اند یک قسم آن است که تصرف آدمی به وی نرسد چون آسمانها و ستارگان و جواهر ملایکه و شیاطین و آنچه در تحت زمین و قعر دریا و زیر کوههاست پس خواهد که به علم بر همه مستولی بود تا همه اندر تحت تصرف علم وی آید اگر در تصرف قدرت وی نیاید و بدین سبب بود که خواهد که ملکوت زمین و آسمان و عجایب بحر و بر جمله معلوم وی باشد چنان که کسی عاجز باشد از نهادن شطرنج ولیکن خواهد باری که بداند که چگونه نهاده اند که این نیز نوعی از استیلا باشد

اما قسم دوم که آدمی را اندر آن تصرف تواند بود روی زمین است و آنچه بر وی ست از نبات و حیوان و جماد و آدمی خواهد که همه ملک وی باشد تا وی را کمال قدرت و استیلا بود بر همه و از جمله آنچه بر زمین است نفیس ترین دل آدمیان است خواهد که آن نیز مسخر وی باشد و جای تصرف وی بود تا همیشه به ذکر وی مشغول بودند و معنی جاه این بود ...

غزالی
 
۶۹۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۶۷ - پیدا کردن علاج دوستی جاه

 

بدان که دوستی جاه چون بر دل غالب شد بیماری دل باشد و به علاج حاجت افتد چه آن لابد به ریا و نفاق و دروغ و تلبیس و عدوات و حسد و منافست و معاصی کشد همچون دوستی مال بلکه این بهتر که این بر طبع آدمی غالب تر است و کسی که مال و جاه آنقدر حاصل کند که سلامت دین و دنیای وی اندر آن بود و بیش از آن که نخواهد وی بیمار نبود که به حقیقت مال و جاه را دوست نداشته باشد بلکه فراغت کار دین را دوست داشته باشد لیکن کسی که جاه چنان دوست دارد که همیشه اندیشه وی به خلق مستغرق بود که به وی چون همی نگرند و چه همی گویند از وی و چه اعتقاد دارند اندر وی و اندر هرچه بود دل با آن دارد تا مردمان چه گویند وی را علاج آن بیماری فریضه است و مرکب است علاج وی از علم و عمل

اما علمی آن است که اندر آفت جاه تامل کند اندر دنیا و دین اما اندر دنیا همیشه طلب جاه اندر رنج و مذلت مراعات دل خلق باشد اگر جاه حاصل نشود خود ذلیل بماند و اگر حاصل شود مقصود و محسود باشد و همه اندر رنج و عداوت و رفع قصد دشمنان باشد و از مکر و عداوت ایشان ایمن نبود و هرکه از قصد خالی نباشد اگر اندر خصومتی مغلوب شود خود اندر مذلت باشد و اگر غالب آید آن را هیچ بقا نبود که جاه همه به دل تعلق دارد و دل خلق زود بگردد و همچون موج دریا بود و ضعیف عزی بود که بنای آن بر دل مدبری چند بود که به خاطری که به دل وی درآید آن عز بگردد خاصه کسی که جاه وی به ولایتی باشد که عزل پذیرد که به یک خاطر که بر دل والی درآید عزل کند و وی ذلیل گردد

پس طالب جاه اندر دنیا رنج بود و هم اندر آخرت و این همه ضعیفان فهم توانند کرد اما کسی را که بصیرت تمام بود وی خود داند که اگر مملکت روی زمین از شرق تا غرب وی را مسلم و صافی شود و همه جهانیان وی را سجود کنند این خود شادیی نه ارزد که چون بمیرد همه باطل شود و تا مدتی اندک نه وی ماند و نه آن که وی را سجود کرده بود و هم سلطان مرده شود که کسی از ایشان یاد نکند آنگاه بدین لذت روزی چند که پادشاهی یابد پادشاهی ابد به زیان آورده باشد که هرکه دل اندر جاه بست دوستی حق تعالی از وی برفت و هرکه بدان جهان شود و جز دوستی حق تعالی بر دل وی چیزی غالب بود عذاب وی دراز بود و علاج علمی این است ...

غزالی
 
۶۹۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۸۳ - اصل نهم

 

بدان که کبر و خویشتن بزرگی صفتی مذموم است و به حقیقت خصمی است با حق عزوجل که کبریا و عظمت وی را سزد و بس و بدین سبب اندر قرآن مذمت بسیار است جبار و متکبر را چنان که گفت کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار و گفت و قد خاب کل جبار عنید و گفت از زبان موسی ع انی عذت بربی و بربکم من کل متکبر لا یومن بیوم الحساب و رسول ص گفت اندر بهشت نشود کسی که اندر دل وی مقدار یک حبه یا یک خردل کبر باشد و گفت کس باشد که بزرگ خویشتنی پیشه گیرد تا آنگاه که نام وی اندر جریده جباران نویسند و همان عذاب به وی رسد که به ایشان

و اندر خبر است که سلیمان ع دیو و پری و مرغان و مردم همه را بفرمود تا بیرون ایند دویست هزار آدمی و دویست هزار پری گرد آمدند باد وی را برگرفت و تا به نزدیک آسمان برد تا آواز ملایکه و تسبیح ایشان بشنید و بر زمین فرو برد تا به قعر دریا برسید آنگاه آوازی شنید که اگر یک ذره کبر بودی در دل سلیمان وی را به زمین فرو بردیمی پیش از آن که بر هوا بردیمی

و رسول ص گفت متکبران را اندر قیامت چنان کنند که بر صورت موران در زیر پای خلق افتاده باشند از خواریی که باشند به نزدیک حق تعالی و گفت اندر دوزخ وادیی است که آن را هبهب گویند حق است بر خدای تعالی که متکبران را و جباران را آنجا فرود آورد و سلیمان ع گوید که گناهی که با آن هیچ طاعت سود ندارد کبر است ...

غزالی
 
۶۹۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۹۸ - پیدا کردن ضلالت و گمراهی و علاج آن

 

... طریق سیم و آن طریق عموم خلق است آن است که نور این معرفت سرایت کند از انبیا و اولیا و راسخان اندر علم به کسانی که ایشان را بینند و با ایشان صحبت کنند و این را ایمان گویند و هر که را صحبت پیری پخته و یا عالمی متورع مساعدت کرد اندر شقاوت نماند و هر چند که پیر و عالم بزرگتر ایمان که از سرایت نور وی باشد عظیم تر و از این بود که نیک بخت ترین مردم صحابه بودند به سبب سعادت مشاهده احوال مصطفیص و آنگاه تابعین به سبب سعادت مشاهده صحابه و از این گفت رسولص خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم و مثال این قوم چنان بود که کودکی پدر خویش را بیند که هر کجا که ماری بیند از وی بگریزد و خانه به وی بگذارد و این بارها دیده باشد وی را به ضرورت ایمانی حاصل آید بدان که مار بد است و از وی بباید گریخت و چنان شود که به طبع هر کجا که مار بیند بگریزد بی آن که حقیقت ضرر آن بداند و باشد که بشنود که اندر وی زهر است و از این زهر نام داند و حقیقت نداند ولیکن خوفی تمام حاصل آید و مثل مشاهده انبیا چنان بود که بیند که کسی را بگزید و بمرد و دیگری را بگزید و نیز بمرد ضروری به مشاهدت معلوم شود و این منتهای یقین بود و مثل علمای راسخ چنان بود که این ندیده باشد ولیکن به نوعی از قیاس مزاج آدمی بدانسته باشد و مزاج مار بدانسته و مضادت میان ایشان بدانسته و بدین نیز یقین حاصل آید ولیکن نه چون مشاهدت بود و ایمان همه خلق الا علمای بزرگ همه از سرایت صحبت علما و بزرگان خیزد و علاج قریب ترین این است

مثال دوم ضلال آن است که گروهی آخرت را منکر نباشد و نابودن وی به قطع ایمان نکرده اند ولیکن اندر آن متحیر باشند و گویند به حقیقت نمی توان شناخت پس شیطان دلیل فراپیش ایشان نهد تا گویند دنیا یقین است و آخرت شک و یقین به شک نتوان داد و این باطل است چه آخرت یقین است به نزدیک اهل یقین ولیکن علاج این متحیر آن است که گویند که تلخی دارو یقین است و شفا شک و خطر نشستن اندر دریا یقین است و سود تجارت شک و اگر کسی تو را گوید در حال تشنگی که این آب مخور که ماری دهان اندر وی کرده است لذت آب یقین است و زهر شک چرا دست بداری ولیکن گویی اگر این یقین فراگذارم زیان این سهل بود و سلیم تر که اگر حدیث زهر راست گوید هلاک باشد و بدان صبر نتوان کرد همچنین لذت دنیا بیش از صد سال نیست و چون گذشت خوابی گردد و آخرت جاوید است و با رنج بازی نتوان کرد اگر دروغ است همان انگار که روزی چند اندر دنیا نبودی چنان که اندر ازل نبودی و اندر ابد نباشی و اگر راست است از عذاب خداوند برستی و بدین بود که علیع آن ملحد را گفت اگر چنین است که تو همی گویی همه رستیم و اگر نی ما رستیم و تو در دوزخ افتادی

مثال سیم آن که گروهی به آخرت ایمان دارند ولیکن گویند آن نسیه است و دنیا نقد از نسیه بهتر و این مقدار ندانند که نقد از نسیه ای بهتر بود که هم چندان بود اما اگر نسیه هزار بود و نقد یکی نسیه بهتر بود چنان که همه خلق راه معاملت بنا بدین است و این نیز از جمله ضلال باشد که این مقدار نشناسند ...

غزالی
 
۶۹۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۲۰ - پیدا کردن آن که کفران هر نعمتی آن باشد

 

... و مقصود از گفتن این آن است تا بدانی که رحمت و لطف و عنایت الهی عام است و به آدمی مخصوص نیست که هر کرمی و سارخکی را آنچه می بایست همه به کمال بداده اند تا بر پشه ای همان صورت بکرده اند که بر پیلی و این نه برای آدمی آفریدند که وی را برای خود آفریده اند چنان که تو را برای تو آفریده اند که نه پیش از آفرینش وسیلتی و قرابتی داشتی که بدان مستحق آفرینش بودی که دیگران نداشتند ولکن بحر الهیت خود آن وقت محیط بود که در وی همه چیزی بود و یکی از چیزها تویی و یکی مورچه است و یکی مگس و یکی پیل و یکی مرغ و همچنین

و اگر چه از این جمله آنچه ناقص است فدای کامل کرده اند و آدمی کاملترین است لاجرم چیزها فدای وی است اما در زیرزمین و قعر دریا بسیاری چیزهاست که آدمی را در وی هیچ نصیب نیست و با وی همان لطف کرده اند در آخر پیش ظاهر و باطن وی و باشد که چندان نقش و نگار بر ظاهر وی کرده باشند که آدمیان از آن عاجز آیند و اکنون این به دریاهای علوم تعلق دارد که علما از آن عاجز باشند و شرح آن دراز بود

و مقصود آن است که باید خویشتن را گزیده حضرت الهیت نام نکنی تا همه بر خویشتن راست کنی و هرچه تو را در آن فایده نباشد گویی چرا آفریده اند و در وی خود حکمت نیست و چون بدانستی که مورچه را برای تو نیافریدند بدان که آفتاب و ماه و ستارگان و آسمانها و ملایکه و این همه برای تو نیست اگرچه تو را در بعضی از ایشان نصیبی هست چنان که مگس را برای تو نیافریدند اگرچه تو را از وی نصیب است تا هرچه ناخوش و گنده است و عفن گشته می خورد تا بویهای ناخوش و عفونت کمتر می شود و قصاب را برای مگس نیافریدند اگرچه مگس را در وی نصیب است و گمان تو بر آن که آفتاب هر روزی برای تو بر می آید همچون گمان مگس است که پندارد که قصاب هر روز برای وی بر دکان می شود تا وی از آن خون و نجاستها سیر بخورد و قصاب روی به کاری دیگر دارد که آن مگس یاد نیاورد اگرچه قصاب حیات و غذای مگس است آفتاب نیز در طواف و گردش خویش روی به حضرت الهیت دارد که از تو خود یاد نیاورد اگرچه از فضلات نور وی چشم تو بینا شود و از فضلات حرارت وی مزاج زمین معتدل شود تا نبات که غذای توست بروید پس مارا حکمت آفرینش چیزی که به تو تعلق ندارد در معنی شکر به کار می نیاید و آنچه به تو تعلق دارد نیز بسیار است همه نتوان گفت مثالی چند بگوییم یکی آن که تو را چشم آفریدند برای دو کار یکی آن که تا راه فرا حاجت خویش دانی در این جهان و دیگر تا در عجایب صنع حق تعالی نظاره کنی و بدان عظمت وی بشناسی چون در نامحرمی نگری کفران نعمت چشم کردی بلکه نعمت چشم بی آفتاب تمام نیست که بی وی فرا نبیند و آفتاب بی آسمان و زمین ممکن نیست که شب و روز از آسمان و زمین پدید آید و تو بدین یک نظر در نعمت چشم و آفتاب بلکه در نعمت آسمان و زمین کفران آوردی ...

غزالی
 
۶۹۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۲۳ - فصل (خیر تمامترین علم است و شر تمامترین جهل)

 

... و شر تمامترین جهل است که هم ناخوش است و هم زشت و هم ریانکار و بدان که هیچ چیز از علم خوشتر نیست لکن نزدیک کسی که دل وی بیمار نبود و بدان که جهل درد کند در حال ناخوش بود که هر که چیزی نداند و خواهد که داند درد جاهلی خویش می باید و جهل زشت است ولکن این زشتی در وی ظاهر نیست اما در درون دل است که صورت دل را کوژ گرداند و این از زشتی ظاهر زشت تر است

و چیز بود که نافع بود ولکن ناخوش بود چون بریدن انگشت از بیم آن که دست تباه شود و چیز بود که از وجهی سود دارد و از وجهی زیان چون کسی که مال به دریا اندازد و چون کشتی غرقه خواهد شد تا خویشتن سلامت یابد

غزالی
 
۶۹۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۴۴ - فضیلت درویشی

 

... ابورافع می گوید که رسول ص را مهمانی برسید و هیچ نداشت گفت نزدیک فلان جهود رو و بگوی تا ما را پاره ای آرد وام دهد تا به اول رجب برفتم و بگفمت جهود گفت لا والله جز به گرو ندهم با رسول ص بگفتم گفت به خدای که امینم در آسمان و در زمین اگر بدادی بازدادمی اکنون برو و این زره من گرو کن برفتم و گرو کردم برای دلخوشی وی این آیت فرود آمد و لا تمدن عینک الی ما متعنا به ازواجهم زهره الحیوه الدنیا الآیه گفت به گوشه چشم نباید که به دنیا و اهل دنیا نگری که آن همه فتنه ایشان است و آنچه تو را نهاده است نزد خدای تعالی بهتر و باقی تر است

و کعب الاخبار گوید وحی آمد به موسی ع که چون درویشی روی به تو نهد گوی مرحبا بشعار الصالحین و رسول ص گفت بهشت به من نمودند بیشتر اهل بهشت درویشان بودند و دوزخ به من نمودند بیشتر اهل دوزخ توانگران بودند و گفت در بهشت زنان را کمتر دیدم و گفتم کجایند گفتند شغلبن الاحمران الذهب و الزعفران ایشان را مشغول بکرده است زرینه و دربند کرده است جامه رنگین و روایت است که پیامبری به کنار دریا بگذشت صیادی را دید که دامی بینداخت و گفت به نام شیطان ماهی بسیار درافتاد و یکی دیگر دامی درانداخت و گفت به نام رحمن ماهی اندک درافتاد گفت بارخدایا این همه به توست ولکن این چیست خدای تعالی فرشتگان را گفت حال این هردو بهشت و دوزخ بر وی عرضه کنید چون بدید گفت راضی شدم

و رسول ص ما گفت بازپسین کس از پیغامبران که در بهشت شود سلیمان بود و بازپسین صحابه من که در بهشت شود عبدالرحمن بن عوف بود به سبب توانگری ایشان و عیسی ع گفت توانگر بسختی تمام در بهشت شود و رسول ص گفت خدای تعالی بنده ای را که دوست دارد وی را به بلا مبتلا گرداند و اگر دوستی تمامتر بود اقتنا کند گفتند یارسول الله اقتنا چه باشد گفت آن که وی را نه مال گذارد و نه اهل و موسی ع گفت بارخدایا دوستان تو از خلق کیستند تا ایشان را به دوستی گیرم گفت هرکجا درویشی هست درویش یعنی در درویشی تمام و رسول ص گفت درویشی را روز قیامت بیاورند و چنان که مردمان از یک دیگر عذر خواهند خدای تعالی از وی عذر خواهد و گوید بنده من نه از خواری تو بود که دنیا از تو بازداشتم ولکن از آن تا خلعتها و کرامتهای من بیابی میان صف خلایق در رو و هرکه تو را برای من طعامی داد یا جامه ای داد دست وی گیر که وی را در کار تو کردم و خلق آن روز در عرق غرق باشند درشود و هرکه با وی نیکویی کرده است دست وی گیرد و برون آورد ...

... و ابن عباس رحمهم الله گوید ملعون است کسی که به سبب درویش کسی را خوار دارد و به سبب توانگری عزیز و گویند توانگر در هیچ مجلس خوارتر نبودی که در مجلس سفیان ثوری ایشان را فراپیش نگذاشتی در پست ترین صف بودندی و درویشی را نزدیک نشاندی و لقمان پسر را گفت یا پسر بدان که کسی جامه کهن دارد وی را حقیر مدار که خدای تو و آن وی هردو یکی است

و یحیی بن معاذ گوید مسکین آدمی اگر از دوزخ چنان ترسیدی که از درویش از هردو ایمن بودی و اگر طلب بهشت چنان کردی که طلب دنیا به هردو برسیدی و اگر در باطن از خدای تعالی چنان ترسیدی که در ظاهر از خلق در هر سرای نیک بخت بودی و یکی ده هزار درم پیش ابراهیم ادهم آورد نستد الحاح بسیار کرد گفت می خواهی که بدین نام خویش از دیوان درویشان بیفگنم هرگز این نکنم و رسول ص عایشه را گفت اگر خواهی که مرا دریابی درویش وار زندگی کن و از نشست با توانگران دور باش و هیچ پیراهن بیرون مکن تا پاره برندوزی

غزالی
 
۷۰۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۵۱ - پیدا کردن زهد و حقیقت و فضیلت آن

 

... و این زهد عارفان است و روا باشد که این عارف چنان باشد که ازمال نگریزد و حذر نکند بلکه می ستاید و به موضع خویش می نهد و به مستحقان می دهد چنان که عمر لعنه الله علیه که مالهای روی زمین همه در دست وی بود و وی از آن فارغ بل چنان که عایشه رضی الله عنه که صد هزار درم خرج کرد و به یک درم خود را گوشت نخرید

پس باشد که عارف پانصد هزار درم در دست دارد و زاهد بود و دیگری یک درم ندارد و زاهد نبود بلکه کمال در آن بود که دل از دنیا گسسته بود تا به طلب وی مشغول نبود و نه به گریختن از وی نه با وی به جنگ بود و نه به صلح نه وی را دوست دارد و نه دشمن که هر چیزی را که دشمن داری هم به وی مشغولی چنان که آن کس را که دوست داری و کمال در آن است که از هرچه جز از حق است فارغ باشی و مال دنیا نزدیک تو چون آب دریا باشد و دست تو چون خزانه خدای تعالی بود اگر بیش بود و اگر کم اگر آید و اگر شود تو از آن فارغ کمال این است ولکن محل غرور احمقان است که هرکه به ترک مال بتواند گفت خویشتن را این عشوه دادن گیرد که من از مال فارغم و چون فرق کند میان آن که مستحق مال وی برگیرد یا آب از دریا گیرد یا مال دیگری برگیرد در غرور است و بایست مال در باطن وی است پس اصل آن است که دل از مال بدارد با توانایی و از وی بگریزد تا از جادوی وی برهد

یکی عبدالله مبارک را گفت یا زاهد گفت زاهد عمر عبدالعزیز است که مال دنیا در دست وی است و با آن که بر آن قادر است در آن زاهد است اما من چیزی ندارم از من زاهدی چون درست آید و ابن ابی لیلی فرا ابن شبرمه گفت بینی که این ابوحنیفه این جولاهه بچه هرچه ما بدان فتوی کنیم بر ما رد کند گفت ندانم جولاهه بچه است یا چیست اما ایندانم که دنیا روی به وی آورده است و وی از آن می گریزد و روی از ما بگردانیده و ما آن را می جوییم و ابن مسعود گفت هرگز ندانستم که در میان ما کسی است که دنیا دوست دارد تا این آیت فرود آمد و لو انا کتبنا علیهم ا اقتلوا انفسکم او اخرجوا من دیارکم ما فعلوه الا قلیل منهم چون مسلمانان گفتند اگر بدانستیمی که محبت خدای تعالی در چیست همه آن کردیمی این آیت آن وقت فرود آمد ...

غزالی
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۷۳