گنجور

 
ابوالفرج رونی

ای سرافرازی که بر خورشید چرخ

شعله رایت سرافرازی کند

کلک تو در نظم کار مملکت

بر نفاذ تیغ طنازی کند

عار دارد همت کو در سخا

با محیط و ابر انبازی کند

با همای عدل تو زاغ ستم

همچو عنقا خانه پردازی کند

گر بدانند آهوان انصاف تو

مشک نتواند که غمازی کند

ور سخا آموزد از دست تو ابر

همچو دریا گوهراندازی کند

پشه کاندر هوای مهر تست

بر عقاب آسمان بازی کند

فتنه را با خواب دمسازی بود

چون کفت با کلک دمسازی کند

بر هر آن بقعت که صیت عدل تست

ظلم نتواند که مجتازی کند

شهسواری چون تو در میدان جود

وانگهی بدخواه خر بازی کند

وعده کان از کرم فرموده ای

گر وفا با آن هم آوازی کند

از پی توقیع در انجاز آن

با بنانت کلک همرازی کند

تا به بستانها نسیم نوبهار

پیشه عطاری و بزازی کند

حکم بادت تا به حدی کز عجب

گرگ در عهد تو خرازی کند