گنجور

 
غزالی

بدان که کفارت غیبت بدان باشد که توبه کند و پشیمانی خورد تا از مظلمه حق تعالی بیرون آید. رسول (ص) می گوید، «هرکه را مظلمتی است اندر عرض یا اندر مال بحلّی باید خواست پیش از آن که روزی آید که نه عرض بود و نه مال و نه دنیا سودی دارد جز آن که حسنات وی به عوض آن همی دهند و اگر نبود سیئات وی بر وی نهند». عایشه رضی الله عنه زنی را گفت که دراز زبان است. رسول (ص) گفت، «غیبتی کردی از وی بحلّی خواه» اندر خبر است که هرکه کسی را غیبت کند باید که او را از خدای تعالی آمرزش خواهد و گروهی پنداشتند که از این خبر کفایت بود و بحلّی نباید خواست. این خطا باشد به دلیل دیگر چیزها، اما استغفار آنجا بود که وی زنده نبود. باید که استغفار کند از بهر وی. و بحلی آن باشد که به تواضع و به پشیمانی پیش شود و گوید که خطا کردم و دروغ گفتم عفو کن. اگر نکند بر وی ثنا کند و مراعات همی باید کرد تا در دل وی خوش شود و بحل کند. اگر نکند حق وی است، ولیکن این مراعات را از جمله حسنات نویسند و باشد که به عوض اندر قیامت فرا وی دهند، اما اولیتر آن بود که عفو کنند. و بعضی از سلف بوده اند که بحل نکرده اند و گفته اند که اندر دیوان ما هیچ حسنت به از این نیست، ولیکن درست آن است که عفو کردن حسنتی است فاضلتر از آن.

حسن بصری را یکی غیبت کرد. طبقی خرما نزد وی فرستاد و گفت، «شنیدم که تو عبادت خویش به هدیه به من فرستادی، من نیز خواستم تا مکافات آن بکنم و معذور دار که نتوانستم مکافات تمام کردن.

و بدان که بحلی آن وقت تمام بود که بگوید که چه کرده ام که از مجهول بیزار شدن درست نبود.

آفت سیزدهم (سخن چیدن و نمّامی بود)

حق تعالی همی گوید، «هماز مشاء بنمیم» و می گوید، «ویل لکل همزه لمزه» و می گوید، «حماله الحطب» و بدین همه نمّامی گویند. و رسول (ص) همی گوید که نمّام در بهشت نشود. و گفت، «خبر دهم شما را که بدترین شما کیست؟» کسانی که میان شما نمّامی کنند و تخلیط کنند و مردم را برهم زنند.» و گفت، چون حق تعالی بهشت را بیافرید گفت سخن گو. گفت نیکبخت است کسی که به من رسد. حق تعالی گفت به عزت و جلال من که هشت کس را به تو راه نبود: خمرخواره و زنا کننده که بر آن بایستد و نمام و دیّوث و عوان و مخنث و قاطع رحم آن که گوید با خدای تعالی عهد کردم که نکنم و بکند.

و در خبر است که در بنی اسرائیل قحطی افتاد. موسی (ع) به استقسا شد باران نیامد. وحی آمد به موسی (ع) که من دعای شما کی اجابت نکنم که اندر میان شما نمامی است. گفت آن کیست؟ بارخدایا مرا معلوم کن تا او را بیرون کنم. گفت نمام را دشمن دارم، خود نمامی کنم؟! پس موسی (ع) فرمود تا همه از نمامی توبه کردند و باران آمد.

یکی حکیمی را طلب کرد و هفتصد فرسنگ برفت تا از وی پرسید که آن چیست که از سنگ سخت تر است و آن چیست که از آسمان فراخ تر است و آن چیست که از زمین گران تر است و آن چیست که از زمهریر سردتر است و آن چیست که از آتش گرمتر است و آن چیست که از دریا توانگر تر است و آن چیست که از یتیم خوارتر است؟ گفت بهتان بر بیگناه از زمین گرانتر است و حق از آسمان فراخ تر است و دل درویش قانع از دریا توانگرتر است و حسد از آتش گرم تر است و حاجت بر خویشاوندان که وفا نکنند از زمهریر سردتر است و دل کافر از سنگ سخت تر است و نمام که سخن وی ننیوشند از یتیم خوارتر است.