گنجور

 
غزالی

بدان که گروهی دیگرند که از آخرت غافل اند ولیکن اعتقادی کرده اند بر خلاف راستی و از راه حق بیفتاده اند و آن گمراهی حجاب ایشان است و از این پنج مثال بگوییم تا معلوم شود:

مثال اول آن که گروهی آخرت را منکرند و اعتقاد کرده اند که آدمی چون بمیرد نیست شود، همچون گیاهی که خشک شود و همچون چراغی که بمیرد و بدین سبب لگام تقوی از سر فراکرده اند و خودش همی زیند و پندارند که این که انبیا (ع) گفته اند، در این جهان طلب جاه و تبع کرده اند و باشد که صریح بگویند که این حدیث دوزخ چنان بود که کودکی را گویند اگر به دبیرستان نروی تو را در خانه موشان کنند. و این مدبر اگر اندر این مثال نگاه کند داند که آن ادبار کودک را افتد از ناشدن به دبیرستان از خانه موشان بتر است، چنان که اهل بصیرت بدانسته اند که ادبار حجاب از حق تعالی از دوزخ بتر است و سبب آن متابعت هواست، ولیکن انگار این موافق طبع است و این غالب شده است بر باطن بسیاری از خلق اندر آخر الزمان، اگرچه بر زبان نگویند و باشد که بر خویشتن نیز پوشیده دارند، ولیکن معاملت ایشان بر آن دلیل کند، چه عقل ایشان چنان است که از بیم رنج مستقبل اندر دنیا بسیار رنج بکشند، اگر خطری در آخرت اعتقاد دارندی آسان نگیرندی. و علاج این آن بود که حقیقت آخرت وی را معلوم شود و آن را سه طریق است:

طریق اول: آن که به مشاهدت بهشت و دوزخ و حال مطیع و عاصی ببیند. و این به پیغمبران و اولیا مخصوص باشد که ایشان را اگرچه اندر این جهان باشند اندر آن حالتی که بدیشان درآید که آن را فنا گویند، احوال آن جهان به مشاهدت بینند که حجاب از آن مشاهدت شغل حواس است و مشغله شهوات، و به معنی این اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب و این بغایت عزیز بود، و آن که به آخرت ایمان ندارد بدین کجا ایمان دارد و کجا طلب کند و اگر طلب کند کی رسد؟

طریق دوم آن است که به برهان بشناسد که حقیقت آدمی چیست و روح وی چیست تا معلوم شود که وی جوهری است قایم به نفس خود و از این قالب مستغنی است و این قالب مرکب و آلت وی است نه قوام وی. و به نیستی وی نیست نشود و این طریقی هست ولیکن سخت دشوار است و راه علمای راسخ است اندر علم و بدین نیز اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب.

طریق سیم و آن طریق عموم خلق است. آن است که نور این معرفت سرایت کند از انبیا و اولیا و راسخان اندر علم به کسانی که ایشان را بینند و با ایشان صحبت کنند و این را ایمان گویند. و هر که را صحبت پیری پخته و یا عالمی متورع مساعدت کرد اندر شقاوت نماند و هر چند که پیر و عالم بزرگتر، ایمان که از سرایت نور وی باشد عظیم تر، و از این بود که نیک بخت ترین مردم صحابه بودند به سبب سعادت مشاهده احوال مصطفی(ص) و آنگاه تابعین به سبب سعادت مشاهده صحابه. و از این گفت رسول(ص) «خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم» و مثال این قوم چنان بود که کودکی پدر خویش را بیند که هر کجا که ماری بیند از وی بگریزد و خانه به وی بگذارد و این بارها دیده باشد. وی را به ضرورت ایمانی حاصل آید بدان که مار بد است و از وی بباید گریخت. و چنان شود که به طبع هر کجا که مار بیند بگریزد بی آن که حقیقت ضرر آن بداند. و باشد که بشنود که اندر وی زهر است و از این زهر نام داند و حقیقت نداند، ولیکن خوفی تمام حاصل آید. و مثل مشاهده انبیا چنان بود که بیند که کسی را بگزید و بمرد و دیگری را بگزید و نیز بمرد، ضروری به مشاهدت معلوم شود و این منتهای یقین بود و مثل علمای راسخ چنان بود که این ندیده باشد، ولیکن به نوعی از قیاس مزاج آدمی بدانسته باشد و مزاج مار بدانسته و مضادت میان ایشان بدانسته، و بدین نیز یقین حاصل آید، ولیکن نه چون مشاهدت بود و ایمان همه خلق الا علمای بزرگ، همه از سرایت صحبت علما و بزرگان خیزد و علاج قریب ترین این است.

مثال دوم ضلال آن است که گروهی آخرت را منکر نباشد و نابودن وی به قطع ایمان نکرده اند. ولیکن اندر آن متحیر باشند و گویند به حقیقت نمی توان شناخت. پس شیطان دلیل فراپیش ایشان نهد تا گویند، «دنیا یقین است و آخرت شک و یقین به شک نتوان داد» و این باطل است، چه آخرت یقین است به نزدیک اهل یقین. ولیکن علاج این متحیر آن است که گویند که تلخی دارو یقین است و شفا شک و خطر نشستن اندر دریا یقین است و سود تجارت شک و اگر کسی تو را گوید در حال تشنگی که این آب مخور که ماری دهان اندر وی کرده است، لذت آب یقین است و زهر شک. چرا دست بداری؟ ولیکن گویی اگر این یقین فراگذارم زیان این سهل بود و سلیم تر که اگر حدیث زهر راست گوید هلاک باشد و بدان صبر نتوان کرد. همچنین لذت دنیا بیش از صد سال نیست و چون گذشت خوابی گردد و آخرت جاوید است و با رنج بازی نتوان کرد. اگر دروغ است همان انگار که روزی چند اندر دنیا نبودی چنان که اندر ازل نبودی و اندر ابد نباشی. و اگر راست است از عذاب خداوند برستی. و بدین بود که علی(ع) آن ملحد را گفت، «اگر چنین است که تو همی گویی همه رستیم، و اگر نی ما رستیم و تو در دوزخ افتادی».

مثال سیم آن که گروهی به آخرت ایمان دارند، ولیکن گویند آن نسیه است و دنیا نقد از نسیه بهتر. و این مقدار ندانند که نقد از نسیه ای بهتر بود که هم چندان بود، اما اگر نسیه هزار بود و نقد یکی، نسیه بهتر بود، چنان که همه خلق راه معاملت بنا بدین است و این نیز از جمله ضلال باشد که این مقدار نشناسند.

مثال چهارم آن که به آخرت ایمان دارد ولیکن چون این جهان به مراد وی باشد و نعمت دنیا بیند گوید چنان که اینجا در نعمتم آنجا نیز در نعمت باشم که خدای تعالی این نعمت مرا از آن داد که مرا همی دوست دارد، فردا هم چنین کند. چنان که آن دو برادر که قصه ایشان اندر سوره الکهف است که آن یکی گفت: «ولئن رددت الی ربیی لاجدن خیرا منها منقلبا»، و آن دیگر گفت، «ان لی عنده للحسنی» و علاج این آن است که بداند که که کسی را فرزند عزیز باشد و غلامی ذلیل. فرزند را همه روز اندر دبیرستان و چوب معلم دارد و غلام فرو گذاشته باشد تا چنان که می خواهد همی زید که ادبار وی باک ندارد. اگر این غلام پندارد که این به دوستی همی کند که وی را از فرزند عزیزتر همی دارد. این از حماقت باشد. و سنت حق تعالی آن است که دنیا را از اولیای خود دریغ دارد و بر دشمنان خود ریزد. و مثل آسایش و راحت وی چون کسی بود که نکارد و کاهلی کند، لاجرم ندرود.

مثال پنجم آن است که گوید، «خدا کریم و رحیم است، بهشت از هیچ کس دریغ ندارد». و آن ابله نداند که چه کرم و رحمت بود بیش از آن که تو را اسباب آن فرا دهد که دانه اندر زمین افکنی تا هفتصد بدروی اندک ورا عبادت کنی تا به پادشاهی بی نهایت رسی ابدالابد. و اگر معنی کرم و رحمت آن است که بی آن که بکاری بدروی، حراثت و تجارت و طلب رزق چرا همی کنی؟ بی کار همی باش که خدای کریم و رحیم است و قادر است که بی تخم و پرورش نبات برویاند. چون بدین کرم ایمان نداری با آن که همی گوید، «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» و آنگاه اندر آخرت این اعتقاد کنی با آن که همی گوید، «ان لیس للانسان الا ما سعی» این از نهایت گمراهی باشد، چنان که رسول(ص) گفت، «الاحمق من اتبع نفسه هوایها و تمنی علی الله عزوجل».

و چنان که کسی امید فرزند دارد بی آن که نکاح کند، یا صحبت کند و تخم نگاه دارد ابله باشد با آن که خدای کریم است و بر آفریدن فرزند بی تخم قادر است. و آن که صحبت کند و تخم بنهد و بر امید بنشیند تا بود که حق تعالی آفت باز دارد تا فرزند پدید آید عاقل است، همچنین آن که ایمان نیارد یا ایمان آرد و عمل صالح نکند و امید نجات دارد ابله است. و آن که این هر دو بکند و امید همی دارد به فضل حق تعالی تا از صواعق بازدارد اندر وقت مرگ تا ایمان به سلامت ببرد این عاقل است و آن دیگر مغرور. و آن قوم که همی گویند که خدای ما را اندر این جهان نیکو داشت، اندر آن جهان نیز نیکو دارد که خود کریم و رحیم است، به حق تعالی غره شده اند و آن قوم که همی گویند که دنیا نقد و یقین است و آخرت نسیه و شک به دنیا غره شده اند. و حق تعالی از هردو حذر فرموده است و گفته، «یا ایها الناس ان وعد الله حق تعرتکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» با مردمان آنچه وعده داده ام حق است که هرکه نیک کند نیک بیند و هرکه بد کند بد بیند. این وعده حق است تا به دنیا غره نشوی و به حق تعالی غره نشوی».