... گویا دل باغبان گرفته

آتش از داغ لاله رویی

ای مجلسیان به جان گرفته ...

رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده

چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده

روان ز هر رگ مویش می مغانه ما ...

... پری به شیشه دل دارم از خیال کسی

درین چمن به گل و لاله نازها دارم

که خون من چو حنا گشته پایمال کسی ...

خوش آنکه بزم حریفان کنون بیارایی

ز عکس چهره می لاله گون بیارایی

برون ز پرده گر آیی جهان بیاساید ...

... امیدم این بود ای چشم خون فشان از تو

ز لاله دامن دشت جنون بیارایی

دلم خراب رخ بی تکلفانه توست ...

... ز خون دیده دهم آب کوه و صحرا را

به یاد لاله رخسار آشنا رویی

به شام هجر مرا ذوق اشک و آه بس است ...

... ره خوابیده آن زلف را بایست شبگیری

نباشد احتیاج لاله و گل بر مجنون را

ز هر سو می دمد داغ پلنگی پنجه شیری ...

... کرده اشک پروینم پیش پا چراغانی

لاله داغ دیرینم سینه سوزی آیینش

گل کنار خونینم غنچه اشک غلتانی ...

... رگی داریم و شمشیری سری داریم و فتراکی

به برگ لاله خورشید محشر شبنم افشاند

گل داغی که دارد در نظر روی عرقناکی ...

... داغ دل ما از نفس گرم شکفته ست

ای لاله تو افروختهای دامن راغی

پرسی چه ز آتشکده عشق حزین را ...

... جواب نکته رنگین اوحدی ست حزین

سزد که بر ورق لاله این نگار کشی

... دستان زن عشق است به سوز دل و دارد

چون لاله در این باغ جگرسوخته چندین

در طول بقای شکرافشانی این نی ...

بلبل سر کرد ناله هنگام صبوح

پیمانه گرفت لاله هنگام صبوح

احوال خمار شب به ساقی گفتم ...

گلگون سرشک گرم جولانی کرد

خار مژه را لاله نعمانی کرد

جان من از آتش فراق تو گداخت ...

چون لاله آتشین درین تیره مغاک

پیداست مرا داغ دل از سینه چاک ...

... من مانده ام از گران خماران ساقی

چون لاله در انتظار ابر کف توست

داغ جگر سینه فگاران ساقی

از می لب غنچه گشت گلگون ساقی

چون لاله نشسته ایم در خون ساقی

اقبال تو می دهد ز ادبار نجات ...

سرشک لاله گون رشک گلستان می کند ما را

بهار خار مژگان گل به دامان می کند ما را ...

افروخت بخت تیره ز اشک مدام ما

چون داغ لاله بی شفقی نیست شام ما

بهار آمد که می در جام میخوران شود پیدا

مرا از سینه داغ لاله رخساران شود پیدا

مغنی مصرع شوخی ز من باید سراییدن ...

ای از تو داغ بر جگر لاله زارها

سرگشته در هوای تو بوی بهارها ...