گنجور

 
۵۰۱

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۴

 

آنکه عاشق معشوق را در خواب بیند سبب آنست که او همیشه روی دل بدو دارد وبر در خانۀ انتظار مقیم مانده و باغم او ندیم شده بر یادش او بر خاطرش او در حافظه اش او در متخیله اش او در ملهمه اش او در حس مشترکه اش او او همه دیده گشته و دیده همه انتظار گشته تا کی بود که سلطان خیال بر لوح دلش صورت خود پدید کند و چون بکثرت توهم برای دوای دل بر درد وی نقشی پدید آید در حال شحنۀ غیرت مقمعۀ قهر بر نهاد او زند تا از خواب درآید و روزگارش بسر آید ای برادر چنانک بر جمال خود غیورست بر خیال خود هم غیورست آنچه گفته اند که درد سر عاشق بی دواست و بیماری او بی شفاست موجب همین است که در بیداری جمال نیست بعلت قلت استعداد وجود و در خواب خیال نیست بکثرت الم اشتیاق بشهود آنچه عشق عاشق را بیخواب می دارد برای آنست که می خواهد که او بآسانی با خیال معشوق دست در کمر آرد

ای دل چو بجست و جوی و خواری و نیاز ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۲

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۵

 

... تا چشم زنی خود غم او او باشد

ای برادر آن معنی که قابل عشق است از فرط قرب بخواب مبتلا نشود و او را بیداری چون محبوب لازمۀ وجود است بلکه او بمحض عنایت او در هودج شهودست اما در خواب آه و هزار آه جان خون گرفته چون مطالعۀ آینۀ صفای دل کند

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۳

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۸

 

عاشق در عشق تا بخود قایم است اخلاص و ریا هر دو وصف او را لازمست و بدان از معشوق محجوب چون اوصاف او در او بقوت عشق باطل شوند و در خود از خود فانی بماند و ببقای محبوب باقی درین مقام لاریاء ولااخلاص لاهلاک ولاخلاص ای برادر عاشق را رویست از آن روی برویست و کار معشوق بر خلاف اینست از آن بر سر کوی او از کشته پشته هاست حکیم گوید

برسر کویت بسی کشته و مرده ولی ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۴

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱۷

 

عشق راکب مرکب جانست اگرچه جان متصرف عالم ارکان است دل محل صفات عشق شود بدین نسبت عشق غیبی بود چون نفس او بحجب عزت خود محتجب است ذات و صفات او یک نقطه بیش نیست اگر عشق را تعلق بعالم حدوث بودی او را با اوصاف او تکثر بودی نه وحدت و اگر بقدم متعلق بودی وصف او زاید بودی بر ذات اما نه ذات بودی نه غیر ذات و او یک نقطه است بدین نسبت نه با عاشق آمیزد و نه در معشوق همانا معنی رابطۀ اوست که چون یکی بکشد دیگری بجنباند و این معنی در بیان نگنجد ای برادر عشق نه معشوق است و نه عاشق با آنکه هم خود معشوق است و هم عاشق اگر نسبت بحدوث دارد نه عاشق است و نه معشوق واسطه است میان هر دو و اگر نسبت بقدم دارد هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۵

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۰

 

آن یکی در حرارت عشق کاردی برداشت تا خود را ذبح کند معشوق را فضولی او معلوم بود و می دانست که جان را بنزد او قدریست نظر بسوی او نکرد تا زودتر زحمت وجود را از راه رهروان مهر او بردارد هستی و توانایی معشوق را زیبد زیرا که این جمله ساز وصال است و ساز وصال معشوق را باید و نیستی و ناتوانی عاشق را باید زیرا که این جمله ساز فراق است و ساز فراق عاشق را باید و این لطیفه لطیف است ای برادر وصال در مرتبه عاشقی آن پیرایه اوست و در مرتبه معشوقی حلیۀ این واین از آنست که او همیشه در ناز باشد و این پیوسته بر خاک خواری و ابتلا باشد اما تعزز او را تذلل این برای ظهور بکارست بامر الاشیاء تعرف باضدادها پدید آید بار عشق از این علایق و عوایق دورست و در پردۀ نور خود مستورست او را با وصال و فراق کاری نیست و این صفات گرد سرادقات وجود او نگردد

عشقست که دلیل راحت جان منست ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۶

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۵

 

مزید مرتبۀ منظوری بر مرتبۀ ناظری بدان بدانی که در آفتاب نگاه کنی ای عزیز چون نظر آفتاب بر تو بود قوۀ باصرۀ تو بپرتونور او بینا بود و در بینایی توانا بود و چون نظر تو در آفتاببود نور باصرۀ تو بقوت او ضعیف شود و تخلل پذیرد و خوف نابینایی بود بدین نسبت بینایی در منظوری بهتر از آنکه بینایی در ناظری ای برادر اگر تأثیر نظر ملوک دانستۀ بدانی که منظوری اولیتر عاشق مغلوب بهتر و منظوری بنسبت ناظری مغلوبیست آنچه خاک زر میشود و سنگ گوهر میشود بیمن منظوریست آن رونده از سوزش عشق خواست که ناظر شود گفت انظر الیک زخم لن ترانی بر قوت باصره خورد آن واصل دیگر که در مسند منظوری نظرة منک یکفینی می گفت برو درو ناظر شد الم تر الی ربک ای عزیز چون او دیده شود آنگاه دیده شود همو منظور بود و همو ناظر

چون دیده شوی مراو پس دیده شوی ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۷

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳۱

 

... واکون فی سری غلامک

اما اگر بندۀ با مالک عشق آرد در ذل عبودیت او چیزی بیفزاید زیرا که با بندگی افکندگی زیادت شود و در مالک هیچ نیفزاید زیرا که او را خود عز مالکی بود وزیادت در آن همان باشد و آنچه در او نشان در سلوک از هر دو جهان بر خیزد و بقصد در افلاس آویزند و در معرکۀ رجال سر در بازند و خود را در بوتۀ ابتلا بگدازند بلکه از وجود گویی سازند و در میدان بلا اندازند و از دین و دنیا درگذرند و راه رضاء محبوب در پیش گیرند و اگر نام محبوب ایشان بر زبان غیری بگذرد آتش قهری برافروزند و جان و دل خود را بسوزند زیرا که از سر ملک برتوان خاست و ازدر مالک بر نتوان خاست سر این معنی عزیزدر جوابگفتن مهتر خلیل در امر اسلم و در جواب ناگفتن مهتر حبیب امر فاعلم باید طلبید باشد که جمال نماید مهتر خلیل از سر ملک برخاست اما حبیب از غیرت ازدر مالک برنخاست ای برادر دست آزادی بدامن عشق نرسد در فقر آزادی میسر است مازاغ البصر و ما طغی عبارت از آزادیست در فقر اما د رعشق آزادی ممتنع اسری بعبده فاوحی الی عبده اشارت بدان بندگی است

برخاک درش فتاده می باش مقیم ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۸

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳۶

 

پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و مشهود او معشوق بود بلکه معشوق بغلبۀ ذکر حاضر بود و در عالم عشق دایم الحضور و این در مقامی بود که عاشق بیاد معشوق در یاد آید فاذکرونی اذکرکم و درین دو لفظ تنبیهیست و وعدۀخواجه احمد خوشنام از بیرون شدگان بود حجة الاسلام او را روز عید بدید از وی عیدی خواست گفت آنچه ترا شاید آنست که در آن عید گذشته چون خلق از خروجگاه بازگشتند من در محراب نمازگاه سر بسجده نهادم گفتم خوشنام را عیدی فرست و نقد فرست که دلش را طاقت وعدۀ فردا نیست ندا بگوشم رسید که پیک حضرت رسید سر بردار سر برداشتم هدهدی را دیدم درمنقار رقعۀ از حریر سبز خطی از نور نوشته بود فاذکرونی اذکرکم ای برادر عزیز این اشارت بعشق معشوق است فهم این را ذوق یابد

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۹

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷۷

 

... ولاتسقنی سرا اذا امکن الجهر

یعنی بمن ده جام شرابتا چشم من آن را ببیند و دست او را بستاند و کام آن را بچشد و بینی رایحۀ آن بیابد یک حس معطل میماند از او آن سمع است پستو نام او بگوی تا سمع هم از او آنچه نصیب محبت است بیابد سر را مشاهدت و روح را وصلت و تن را لذت و چشم را رؤیت است باید که سمع را هم نصیبی باشد و آن شنیدن اسم و صفت وی است از غیر و آنچه عاشق اسامی و اوصاف معشوق از کسی می شنود مرادش آنست تا حاسۀ سمع بی نصیب نماند اما این در مقام جست و جوی و گفت و گوی باشد و آن در بدایت بود باز در مقامی که بر معشوق غیور شود نخواهد که کسی نام او بر زبان گذارند چنانکه شبلی قدس الله روحه در بدایت عشق پیوسته شکر در آستین داشتی از هر که نام محبوب شنیدی دهانش پر شکر کردی و چون مدتی بر آمد و در عشق غیور شد و ناصبور شد هر که نام محبوب او گرفتی سنگی بر دهان وی زدی و در ضمن این سریست و آن سر آنست که محبوب برخود غیورست اما در بدایت بسمع عاشق ندا کند کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف بیچاره عاشق تجاسر آغاز کند و بهر نامیش خواندن گیرد و از هر که نام وی شنود برای اظهار و اشتهار سر بر قدم او نهد و آنچه دارد بدو دهد چون داند که بر او آنچه نهان بود از او عیان شد عظمت و جلال خود بر او عرضه کند ویمدت عمر در استغفار گفته بود واگر بمثل ده عمر نوح یابد از استغفار آنکه او را بالوهیت باتکبیرها ذکر کرده بود بیرون نتواند آمد و آنچه خواجۀ عالم فرمود وانی لاستغفر الله کل یوم مایة مرة سر این معنی است یعنی از کمال شوق در غلبات شوق او را در روزی به نود نام بخواند چون بعظمت و جلال و کبریاء او مکاشف شد از گفته استغفار کند نود و نه بار برای نود و نه نام و یک بار از برای این استغفار و این سر آن رمزست که حکیمان دقیق النظر گفته اند که او را در عالم ما باصطلاح ما نامی نیست و این سری بزرگ است جز بذوق فهم نتوان کرد ای برادر اگر از عهدۀ یکبار گفتن الله بیرون آیی همه نمازهای نماز گذارندگان تعلق بتو دارد اما تحقیق کبریاء او در هر دو جهان بلکه در عالم امکان جمال ننماید او را او داند و بس و آنچه خواجۀ عالم صلعم فرموده در دعا که وبکل اسم سمیت به نفسک او انزلته فی کتابک او علمته احدا من خلفک او استأثرت فی علم الغیب عندک سر این معنی است

چون مرغ دلم افتاد اندر دامت ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۱۰

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸۲

 

پادشاهی عاشقی را گفت خواهی که من باشی گفت خواهم که من نباشم یعنی چون مرا از حریت من دل گرفته است بدان عوایق که تو بدان گرفتاری کی بنده شوم ای برادر عاشق باید که آزاد بود و بغم شاد بود آرزومند و دربند بود لعمری چون آرزومند او بود

موقوف بجان اگر بمانی مانی ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۱۱

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸۸

 

در عشق عاشق را تلوین بود و تمکین بود تلوین با بقاء صفت بود و تمکین در فناء صفت بود صاحب تلوین بخود قایم بود و صاحب تمکین بمعشوق قایم بود صاحب تلوین طالب و صاحب تمکین واصل بود مهتر کلیم صاحب تلوین بود اضافت فعل او بدو کردند ولما جاء موسی لمیقاتنا مهتر حبیب صاحب تمکین بوداضافت فعل او بخود کردند ومارمیت اذرمیت ولکن الله رمی اما عاشق را هرچه در تلوین عشق بباد شود در تمکین عشق بدو باز رسد و این مقامی عالی است و درجه متعالی زیرا که در تمکین عشق عاشق بدرجۀ رسد که وصل و فراق و هستی و نیستی بنزد همت او یکسان بود و ادراک این سر نه آسان بود ای برادر معشوق را بخود نه وصال است و نه فراق چون عاشق در غلبۀ حال ازولایت خود بیرون افتد و از اوصاف خود فانی شود هر آینه بدو بقا یابد و از او لقا یابد چون از او لقا یافت و بقا بدو یافت چون درخود نگرد مقصود بیند بعد از آن او را از خود در خود نه فراق بود و نه وصال لیس عند ربکم صباح ولامساء

اذا طلع الصباح لنجم راح ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۱۲

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸۹

 

بوالعجبآینه ایست آینه عشق در وی صورت عاشق و جمال معشوق بنماید بی تعدد و تکثر واین معنی بیذوق فهم نشود و آنچه گفته اند که معشوق در خود نگرد عاشق را بیند زیرا که آفت عشق عاشق را نیست کرده است آنچه از او در علم معشوق حاصل است منظور اوست بی توهمی و تعددی و اگر بگویم که آنچه در علم معشوق حاصل است اوست راست بود معلوم و علم و عالم باشند بی تعدد

یک چیز ای برادر گر عشق رهبر آید

محبوب جان عاشق چون خیر محض باشد ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۱۳

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۹۲

 

در ولایت عشق حیرت اندر حیرت بود و وله اندر وله ای برادر در اوان مشاهدۀ معشوق حق وجود عاشق حیرت بود ووله و احتراق لوکشفها عن وجهه لاحرقت سبحات وجهه ماانتهی الیه بصره

حیرت اندر حیرت است و بستگی در بستگی ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۱۵

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و عدل خدای تعالی و مدح سید فخرالدین و پدر او سید شمس الدین که هر دو رئیس شیعه در ری بوده اند گوید

 

... تاچرا در صومعه بیهوده مسکین جان دهد

ای برادر زین تعصب دور شو تا کردگار

روز حق ز ابر کرم کشت تو را باران دهد ...

قوامی رازی
 
۵۱۶

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۸ - در موعظت و نصیحت و ترغیب به اختیار آخرت بردنیا گوید

 

... گوش غمگین به نیوشد ناله بیمارزار

ای برادر خوش بود بازارگانی با خدای

بار دربند از ره دل تا در داراقرار ...

قوامی رازی
 
۵۱۷

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

ای برادر عشق سودایی خوشست

دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست ...

انوری
 
۵۱۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در مدح ملکان غور شهاب‌الدین و ناصرالدین حسن محمود

 

... آری آن دولت را منتظمی معهودست

ای برادر سخنی راست بخواهم گفتن

راستی بهتر تا فاستقم اندر هودست ...

انوری
 
۵۱۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در مدح خاقان اعدل ابوالمظفر عمادالدین پیروز شاه

 

... مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم

درشد و چون دست یافت پای برادر شکست

ناصیه سکه را نام تو مطلوب گشت ...

انوری
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۹۵