گنجور

 
۵۱۶۱

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۷ - غزل زنده رود

 

این گل و لاله تو گویی که مقیمند همه

راه پیماصفت موج نسیمند همه

معنی تازه که جوییم و نیابیم کجاست ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۲

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۰ - نغمهٔ بعل

 

... در دل آدم به جز افکار چیست

همچو موج این سر کشید و آن رمید

جانش از محسوس می گیرد قرار ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۳

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۶ - قلزم خونین

 

... کفچه شبگون بال و پر سیماب رنگ

موجها درنده مانند پلنگ

از نهیبش مرده بر ساحل نهنگ ...

... هر زمان که پاره یی در خون فتاد

موج خون با موج خون اندر ستیز

درمیانش زورقی در افت و خیز ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۴

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۴ - در حضور شاه همدان

 

... هیچ میدانی که روزی در ولر

موجه یی می گفت با موج دگر

چند در قلزم به یکدیگر زنیم ...

... زندگی جولان میان کوه و دشت

ای خنک موجی که از ساحل گذشت

ایکه خواندی خط سیمای حیات ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۵

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۶ - حرکت به کاخ سلاطین مشرق

 

... شید و تار صبح و شام او کهن

موج می در شیشه تاکش نبود

یک شرر در توده خاکش نبود ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۶

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۸ - پیغام سلطان شهید به رود کاویری

 

... پیچ و تاب و رنگ و آب تو همان

موج تو جز دانه گوهر نزاد

طره تو تا ابد شوریده باد ...

... آنکه خاکش مرجع صد آرزوست

اضطراب موج تو از خون اوست

آنکه گفتارش همه کردار بود

مشرق اندر خواب و او بیدار بود

ای من و تو موجی از رود حیات

هر نفس دیگر شود این کاینات ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۷

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۹ - زنده رود رخصت میشود از فردوس برین و تقاضای حوران بهشتی

 

... در مکان و لامکان ابن السبیل

کیش ما مانند موج تیز گام

اختیار جاده و ترک مقام ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۸

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۳ - خطاب به مهر عالمتاب

 

... لاله را سوز درون از فیض تست

در رگ او موج خون از فیض تست

نرگسان صد پرده را بر می درد ...

... چشم او اندر سکون بیند حیات

موج از دریاش کم گردد بلند

گوهر او چون خزف نا ارجمند ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۶۹

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۶ - مسافر وارد میشود به شهر کابل و حاضر میشود بحضور اعلیحضرت شهید

 

... آب او براق و خاکش تابناک

زنده از موج نسیمش مرده خاک

ناید اندر حرف و صوت اسرار او ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۰

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۹ - روح حکیم سنائی از بهشت برین جواب میدهد

 

... چاره سازیهای دل از اهل دل

مصطفی بحر است و موج او بلند

خیز و این دریا بجوی خویش بند

مدتی بر ساحلش پیچیده یی

لطمه های موج او نادیده یی

یک زمان خود را به دریا در فکن ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۱

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۵ - مپرس از کاروان جلوه مستان

 

... بجان شان ز آواز جرس شور

چو از موج نسیمی در نیستان

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۲

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۰ - مهار ای ساربان او را نشاید

 

... که جان او چو جان ما بصیر است

من از موج خرامش می شناسم

چو من اندر طلسم دل اسیر است

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۳

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۱ - نم اشک است در چشم سیاهش

 

... همان می کو ضمیرم را برافروخت

پیاپی ریزد از موج نگاهش

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۴

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۲ - همان سوز جنون اندر سر من

 

... هنوز از جوش طوفانی که بگذشت

نیاسود است موج گوهر من

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۵

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۵ - مرا این سوز از فیض دم تست

 

مرا این سوز از فیض دم تست

به تاکم موج می از زمزم تست

خجل ملک جم از درویشی من ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۶

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۳ - چو موج از بحر خود بالیده ام من

 

چو موج از بحر خود بالیده ام من

بخود مثل گهر پیچیده ام من ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۷

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۴ - نهنگی بچه خود را چه خوش گفت

 

... به دین ما حرام آمد کرانه

به موج آویز و از ساحل بپرهیز

همه دریاست ما را آشیانه

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۸

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۷ - دل دریا سکون بیگانه از تست

 

... به جیبش گوهر یکدانه از تست

تو ای موج اضطراب خود نگهدار

که دریا را متاع خانه از تست

اقبال لاهوری
 
۵۱۷۹

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۱۱ - دل ماتش و تن موج دودش

 

دل ماتش و تن موج دودش

تپید دمبدم ساز وجودش ...

اقبال لاهوری
 
۵۱۸۰

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۷۶ - به ساحل گفت موج بیقراری

 

به ساحل گفت موج بیقراری

به فرعونی کنم خود را عیاری ...

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲۵۷
۲۵۸
۲۵۹
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۳