... چون بر هلال تیغ یلانشان فتد نظر

طوفان خون بر اوج فلک موج زن شود

هرگه چو نوح خشم تو گوید که لاتذر ...

... خیلش چون سیل کوه جاری و غران

فوجش چون موج بحر بی حد و بی مر

تیغ سرافشان او به دست زرافشان ...

... گرد وی انبوه از مهاجر و انصار

فوجی چون موج بحر بی حد و بی مر

خرد و کلان خوب و زشت بنده و آزاد ...

... پرسیدم آخر کیستی دزدی گدایی چیستی

بی موجبی را نیستی همچون غریبان دربدر

رین پاسخ آ مد در غضب برزد صداکای بی ادب ...

... بر چشم و سر بنشانیم سازی حکایت مختصر

از آن صدای آشنا در موج خون کردم شنا

جانم ز خجلت در عنا هوشم ز حیرت در فکر ...

... باری چو آمد در سرا دید آنچنان پژمان مرا

گفتاکه بی موجب چرا از وصل من جستی حذر

من ماهم و در تیره شب از من رمیدی بی سبب ...

... زهی سخن که رود بر هزارگونه سیر

زهی سخن که چو دریاگهی که موج زند

بر اوج افکند از قعر صد هزار درر ...

... از طلعت تو لاله برویانم از زمین

از سطوت تو موج برانگیزم از بحار

نقش دوکون راکه نهان در وجود تست ...

... بر خوان جلالش طبقی گنبد دوار

قلزم ز حیاض نعم اوست یکی موج

جنت ز ریاض نعم اوست یکی خار ...

... بی زور حیدری چه برآید ز ذوالفقار

اوج و حضیض موج ز بادست در بحور

جوش و خروش سل ز ابرست در بهار ...

... آواز چنگ و نغمه نای و نوای تار

کوهیست همتت که چو بحرست موج خیز

بحریست رحمتت که چوکوهیست پایدار ...

... قدرش از رفعت چو اوج چرخ ناید در نظر

جودش ازکثرت چو موج بحر ناید در شمار

ای میان خلق عالم در سرافرازی علم ...

... نوک آن پیکان کند از صخره صماگذار

بر فراز موج دریا نقش حزمت گرکشند

موج دریا جاودان چون کوه ماند استوار

افتخار عالمی گرچه درون عالمی ...

... مهر و کین شه بهم گشتند امشب سازگار

راست گویی آتشین گلها درون موج آب

هست چون عکس می گلگون به سیمین چهریار ...

... کیست می دانی شیاطین خصم شاه نامدار

ای که دیدستی بسی فوارهای موج خیز

اینک اندر آب بین فوارهای شعله بار ...

... من مکرر آزمودستم ندارد انحصار

طبع او دریای مواجست و موج او کرم

موج دریا را که تاند کرد در گیتی شمار

وصف خلق او نوشتم خامه ام شد عنبرین ...

... کس دشت کینه را نشناسد ز مرغزار

بحری تو در سخا و حوادث بسان موج

این موج در تردد و آن بحر برقرار

کوهی تو در وقار و نوایب بسان باد ...

... وین به جود و جودت از عمان و جودی یادگار

جود او بحریست کاو را بحر عمانست موج

رای او نخلست کاو را مهر رخشانست بار ...

... گفتا که افتخار بود برگ را به بار

گفتم که موج بحرکفش را شماره چیست

گفتا که موج بحر برونست از شمار

گفتم عیارگیرد حزمش همی ز عقل ...

... آن جهانداری که از فرفراست بشمرد

موج هایی راکه خیزد روز باد اندر بحار

شاهش از هر ملک ران در ملک رانی برگزید ...

... قدرش ار گشتی مجسم جا در او کردی جهان

جودش ار بودی مصور موج او بودی بحار

روزی اندر باغ گفتم بخت او پاینده باد ...

... که جز خدای ازو هرکه در جهان مقهور

شمار فوجش چون حصر موج ناممکن

علاج خیلش چون منع سیل نامقدور ...

... به پیشگاه جلالت کند نثار امروز

رسید با خطر موج کشتی اسلام

به بادبانی لطف تو بر کنار امروز ...

... هوای باغ شود مشک بیز و عطرآمیز

به طیش جیش خزان اوج فوج موج سحاب

بدان صفت که به خوارزم لشکر چنگیز ...