گنجور

 
۴۴۲۱

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - در تعریف کشمیر و توصیف راه آن

 

... پریشان شاخه ها بر چرخ خضرا

چو موج رود کو ریزد به دریا

برون رفته ز سرحد زمانه ...

... شود هرگه بهار آید کول پوش

سپهرش خوانده دریای بهشتی

ازان سویش کشدیه تیر کشتی ...

... اسیران را فراوان رانده در آب

تماشا دارد این دریای جوشان

خصوص اکنون که کردندش چراغان ...

... چراغان گل و لاله فراموش

شده دریا ازین جشن نظرتاب

نشاط انگیز همچون عالم آب ...

... ز بس عکس چراغ کوکب افروز

شده دریا پر از در شب افروز

در آب آتش ز بس شد عکس گستر

به دریا گشت مرغابی سمندر

ز بس افروخت دریا از تب و تاب

برای ماهیان شد تابه گرداب

گشاید هردم از تأثیر گرما

گریبان بر نسیم از موج دریا

شد از آتش زر ماهی زر سرخ ...

... شد از عکس چراغ عالم آرا

چو عقد کهربا هر موج دریا

در آب از شمع انجم فوج در فوج ...

... به چشم مردمان وقت تماشا

به دریا عکس انجم شد سیه تاب

به رنگ اخگری کافتاده در آب

تماشا کن مه نو را به دریا

که با عکس چراغان است پیدا ...

... پریشان همچو بر آیینه سیماب

غلط کردم که دریا را به دامان

گسسته رشته ی تسبیح مرجان ...

... دلش را همچو طفل از شیر مادر

چو شد دامان دریا جلوه گاهش

به سوی شاله مار افتاد راهش ...

... دلش سبحه شمار از ریگ صحرا

حصیر طاعت او موج دریا

بهار عید او تا در میان است ...

... نهیب او به کوه آرد اگر رو

چو دریا آب گردد زهره ی او

به دریا باد قهرش گر ستیزد

غبار از کوچه های موج خیزد ...

... ز باد حمله اش گردد به صحرا

روان کهسار همچون موج دریا

به کوه آرد نهیب او گر آهنگ ...

... اشارت کرد طوفان را که بنشین

نشد دریا همین پر در و گوهر

ازو ماهی برد با پشت خود زر ...

... به دستش آشنا تا گشت گوهر

به دریا پشت پا زد چون شناور

گشادی در کف خود چون پسندید ...

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۲

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - حکایت مردی که آب در شیر می کرد

 

... که ابری ناگهان دامن برافشاند

چو غوغا دید از طوفان به دریا

بجنبیدش رگ غیرت در اعضا ...

... گمان بردی که در دامان صحرا

ز سیر کوه برگشته ست دریا

در آن امواج فوجی بود خونخوار ...

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۳

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - در قحط سال

 

... نیاید ابر پیش او به سودا

برآمد خشک از بس سنگ دریا

شود گر کاغذ ابری نمایان ...

... ز بیم فوج کبک کوهساری

چو آب کوزه شد دریا حصاری

ز بس خشکی به دریا روی آورد

کند گرداب همچون آسیا گرد ...

... ز مرغابی به هرسو داشت فوجی

نه فوجی ماند دریا را نه موجی

چه سان دهقان نسازد سینه را چاک ...

... نمک شد اهل عالم را فراموش

به صد تلخی چو دریا کدخدایی

به جوش آورده دیگ شوربایی ...

... نگردم همچو ابر از قطره سیراب

بود دریاکشی کارم چو گرداب

دلم را کی ز جام می فتوح است ...

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۴

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - جنگ ها جو

 

... به محتاجان صریرش در تکلم

کفش دریا و ابر فیض خامه ست

برات بخشش او گنج نامه ست ...

... ز روی عدل داد خلق می داد

ولی دریا ز دستش داشت فریاد

نشسته بود روزی عدل گستر ...

... نشان از عرصه ی شطرنج داده

برآمد موج از دریا که ایام

ازان تردامنان شد همچو حمام ...

... پس از یک ماه فرمان داد تا فوج

شود دریانشین چون لشکر موج

ضروریات لشکر چون رقم کرد ...

... ز خشکی و تری چون مرغ و ماهی

روان گردید از دریا نواره

چو در بحر فلک فوج ستاره

ز دریا خاست آشوبی که طوفان

ز حیرت خشک شد چون موج سوهان

صف امواج آن دریا ز تنگی

به هم پیچید همچون موی زنگی

ز موج از بیم آن خیل خجسته

طناب لنگر دریا گسسته

نهان شد ابر چون دید آن سیاهی

به زیر آب همچون دام ماهی

شد از دریا صدف بر روی هامون

پریشان همچو نقش پای مجنون

گریزان شد صف امواج دریا

چو خیل آهوان بر روی صحرا ...

... برای دست طوفان شد ز گرداب

گشاده آستین دریا چو اعراب

جهان از جوش باران گشت پنهان ...

... برآن سر بود ابر برشکالی

که دریا را کند از آب خالی

جهان شد سبز ازان طوفان پرقهر ...

... ز نم آمد کمان خشک اعضا

به پیچ و تاب همچون موج دریا

عقاب تیر را شد آشیان تر ...

... که شد یک سال منزلگاه آنجا

نخوردند آن سپه آبی ز دریا

روان می کرد اسباب و خزینه ...

... پس از نه ماه شد از آسمان دور

ز دریا داد بیرون تاب خشکی

پدید آمد به روی آب خشکی ...

... جهان از گرد لشکر گشت تاریک

به دریا جنگ را شد جمع اسباب

چو جنگ می کشان در عالم آب ...

... ز دو جانب دو فوج شورش انگیز

به هم چون موج دریا شد جلوریز

دو لشکر یعنی آن خلق دو عالم ...

... تفک را شعله شد شمع نظرگاه

شد آن دریا ز دود کینه خواهی

نهان چون آب حیوان در سیاهی ...

... خروس عرش بانگی بر قدم زد

گمان بردی به دریا زان زد و گیر

شترمرغی ست هر موج از پر تیر ...

... ز عکس خنجر اندیشه فرسا

به دریا تنگ شد بر ماهیان جا

ز بس تنگی به دریا دید طوفان

پناه آورد سوی آب پیکان

صف امواج دریا زان زد و گیر

چو موج بوریا شد از نی تیر ...

... به خونریزی که تا روز قیامت

عجب کز دامن دریا رود خون

زند آن را صدف هرچند صابون ...

... فکنده پنجه ها تیغ گران سنگ

وزان گردیده دریا پر ز خرچنگ

ز بس انگشت کز دریا پدید است

صدف گفتی که طاس چل کلید است ...

... به هرکس روی کردی تیغ فولاد

زره چون موج دریا کوچه می داد

چو دیوانه ز بس جست از کمان تیر ...

... ز بس خنجرفشان بودند راهی

شد آن صحرا چو دریا پر ز ماهی

کمند تابدار افتاده بر خاک ...

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۵

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - وصف و ذم فرس

 

... شدم هرگه به وصفش صفحه آرا

روان شد سطرها چون موج دریا

شود وقت طبیعت آزمایی ...

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۶

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - قضا و قدر

 

... کلاهش موی سر چون کلک نقاش

چو دریا کاسه چوبین در میانش

ولی موج گهر تا آسمانش ...

... چو مستانش ز موج آشفته دستار

یکی دریای ژرفی آسمان تاب

ز زلف موج او هر حلقه گرداب ...

... کف آورده به لب هرگه غضبناک

ز دریا آب گشته زهره ی خاک

درو موج از ترشرویی چنان تند ...

... مرا واجب شد از دنیا گذشتن

که می بایست ازان دریا گذشتن

ازین اندیشه شد دل ناصبورم ...

... که ناگه گشت پیری خوب رخسار

چو صبح از دامن دریا نمودار

نمک پرورده ملاح ملیحی ...

... به عمر خود چو موج از خواهش دل

قدم ننهاده از دریا به ساحل

به طفلی دایه ی گردون در آن آب ...

... چو دید آن ناتوان مضطرب حال

ز دورم بر لب دریا چوتبخال

به سوی من شتابان آمد از راه ...

... ز فکر آب و نانی ناگزیر است

چو داری آب ازین دریای بی بن

بگیر این را بهای نان خود کن ...

... ز اسباب جهانم بی نیازی ست

حبابم شب به دریا خانمان است

چراغ خانه چشم ماهیان است ...

... ندارم خانه خواهی غیر طوفان

ز دریا یک دم آبم در سبو نیست

سر و کارم بجز با آبرو نیست

چو ابر از بی سبویی مضطرب حال

ز دریا می برم آبی به غربال

ز فقرم آب باریکی ست در جو

که بر دریا زند چون موج پهلو

صدف نبود که می بینی به گرداب ...

... پی گوهرفشانی پیر دانا

لبی جنباند همچون موج دریا

که روزی از تقاضای زمانه

درین دریای ژرف بی کرانه

به کشتی می شدم هرسو شتابان ...

... ز شوق صید ماهی ناشکیبا

تنم در کشتی اما دل به دریا

به چشمم چیزی آمد از ره دور

که می آورد این دریای پرشور

شد از این آب بعد از موج بسیار ...

... ز بیهوشی به خود یک روز و یک شب

سفیده دم کزین دریای پرشور

عیان شد بادبان کشتی نور

شد از بس کرد فیض صبح تأثیر

به دریا هر حبابی کاسه ی شیر

ز تحریک نسیم صبحگاهی ...

... بجنبید و به خواب راحت آسود

چو صبح از روی دریا کرد قد راست

غبار از کوچه های موج برخاست ...

... سخن را از تبسم ساخت شیرین

که در دامان این دریای پرشور

دهی باشد چو شهر مصر معمور ...

... که ناگه از قضای آسمانی

ره سیرم به دریابار بنمود

چو ابرم احتیاج آب یم بود ...

... کشان از هر طرف چون باد دامان

رسیدم بر لب دریا خرامان

مرا چون دید آن دریای پرجوش

ز شوق من گشود از موج آغوش ...

... وداع خویشتن کردم به ساحل

در آن دریا شدم چون قطره داخل

نهادم پای خود را چون در آن آب ...

... برآمد طاقتم را پای از جا

چو عکس ماه افتادم به دریا

به ساحل آن غلام و من به گرداب ...

... نبود از هیچ سو چون دستگیری

فرورفتم به دریا تا به دیری

سوی پستی شدم از بس سبکتاز ...

... خبر دارم من از احوال ایشان

در آن ساعت که افتادم به دریا

غلام من خبر برده ست آنجا ...

... به نزدیکی ساحل چون رسیدیم

ز دریا رخت بر صحرا کشیدیم

در آن ساحل کهن ویرانه ای بود ...

... که ایام پریشانی سرآمد

گرامی گوهر از دریا برآمد

چو نام گوهر و دریا شنیدند

ز حرف آشنا سویم دویدند ...

... ز بس برخاست از هرگوشه غوغا

به جوش آمد چو دریا خاک صحرا

به گریه هرکسی طوفان نمودی ...

... برآ از زیر دیوار شکسته

درین دریای خونخوار آشنا کیست

خدا دست تو گیرد ناخدا کیست

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۷

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

... اورنگ صدف صفا ندارد بی تو

ای گوهر شهوار به دریا بازآ

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۸

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

... وصل تو گرانبهاست ای گوهر و ما

همچون دریا کنار خشکی داریم

سلیم تهرانی
 
۴۴۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۸

 

مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل

که دست از جان خود شستن به دریا می برد ما را

صائب تبریزی
 
۴۴۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۵۴

 

دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی

دیگر کدام سیل گسسته است بند را

صائب تبریزی
 
۴۴۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۲۱۶

 

می کند باد مخالف شور دریا را زیاد

کی نصیحت می دهد تسکین دل آزرده را

صائب تبریزی
 
۴۴۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۳۷

 

برسان زود به من کشتی می را ساقی

که عجب ابر تری باز ز دریا برخاست

صائب تبریزی
 
۴۴۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۵۸

 

کار آتش کند آبی که به تلخی بخشند

ورنه دریا به من تشنه جگر نزدیک است

صائب تبریزی
 
۴۴۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۵۲۲

 

تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است

دشت اگر دریا شود ریگ روان سیراب نیست

صائب تبریزی
 
۴۴۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۵۶۸

 

خو به هجران کرده را ظرف شراب وصل نیست

خشک لب می بایدم چون کشتی از دریا گذشت

صائب تبریزی
 
۴۴۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۴۹

 

عشق اول ناتوانان را به منزل می برد

خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد

صائب تبریزی
 
۴۴۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۵۹

 

در معرکه عشق دلیرانه متازید

بر صفحه دریا نتوان مشق شنا کرد

صائب تبریزی
 
۴۴۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۷۰۸

 

دامن صحرا نبرد از چهره ام گرد ملال

می روم چون سیل تا دریا به فریادم رسد

صائب تبریزی
 
۴۴۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۷۸۶

 

تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است

می زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند

صائب تبریزی
 
۴۴۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۸۴۳

 

سیل دریا دیده هرگز بر نمی گردد به جوی

نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۲۰
۲۲۱
۲۲۲
۲۲۳
۲۲۴
۳۷۳