گنجور

 
۴۲۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و قوله عن ذکر ربی ای علی ذکر ربی و الذکر هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله بالعشی و کانت فرضا علیه و سمیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عز و جل و أقم الصلاة لذکری و یذکر فیها اسمه ای یصلی فیها

قوله حتی توارت بالحجاب ای توارت الشمس بالحجاب یعنی باللیل لان اللیل یستر کل شی ء و قیل الحجاب جبل قاف و قیل هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشمس تغرب من ورایه خلاف است میان علمای تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوی رسیدند عکرمه گفت بیست هزار بودند ابراهیم تیمی گفت بیست بودند حسن گفت هزار بودند و پرها داشتند اسبهای بحری بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند مقاتل گفت اسبهای داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر کلبی گفت سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت اسبهای تازیی بودند نیکو رنگ نیکو قد تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسی نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وی عرضه کردند بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد چون نهصد بر وی عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده بآفتاب نگرست آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وی فوت شده دلتنگ و غمگین گشت گفت ردوها علی باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فایت شد فطفق مسحا ای ما زال یمسح ای یقطع قطعا بالسوق جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الا و قد اباح الله له ذلک و ما اباح الله فلیس بمنکر قال محمد بن اسحاق لم یعنفه الله علی عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا علی ما فاته من فریضة ربه و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدق بلحومها و کان الذبح علی ذلک الوجه مباحا فی شریعته و قیل معناه انه حبسها فی سبیل الله و کوی ساقها و اعناقها بکی الصدقة ابن عباس گفت سلیمان آن اسبها را بشمشیر پی کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جل جلاله تقرب بود و او را مباح بود هر چند که درین امت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست و یجوز اباحه الله الشی ء فی وقت و حظره ایاه فی وقت و گفته اند اسبان هزار بودند اما بوقت عرض نهصد او را مشغول داشتند تا نماز از وی فایت شد آن نهصد را بکشت و صد بماند امروز هر چه در دنیا اسب تازی است از نژاد آن صد است

و روی عن علی ع قال قال سلیمان بامر الله عز و جل للملیکة الموکلین بالشمس ردوها علی یعنی الشمس فردوها علیه حتی صلی العصر فی وقتها و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدو حتی توارت بالحجاب

قوله و لقد فتنا سلیمان و ألقینا علی کرسیه جسدا اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحت نزدیکتر است بگوییم محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت سلیمان مردی بود غازی پیوسته در غزاة بودی و باعلاء کلمه حق و اظهار دین اسلام کوشیدی وقتی شنید که در جزیره دریا شهرستانی است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهی است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وی راه نیست از انک در پیش وی دریاست اما سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وی غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگی آورده نام وی جراده و کانت اکثر ما فی العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الی الاسلام فاسلمت دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونی نهاد هم بدوستی و هم بمراعات دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زاری میکرد لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الی سلیمان الا شزرا و لا تکلمه الا نزرا و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وی میداد سلیمان را گفت اگر میخواهی که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبت تو پردازم شیاطین را فرمای تا تمثالی سازند بر صورت پدر من تا وی را می بینم و تسلی خود بدان حاصل میکنم سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وی بساختند و فرا پیش وی نهادند و آن را جامه پوشانیدند شیاطین در غیبت سلیمان با وی گفتند عظمی اباک و اسجدی له پدر خود را گرامی دار و او را سجود کن دختر او را سجود میکرد کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هی اعلم بما تصنع چهل روز در خانه سلیمان آن بت را می پرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه پس بنی اسراییل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدیقا ایها الصدیق ان الملک یعبد فی داره صنم من دون الله خبر داری که در خانه ملک بت می پرستند آصف آن قصه با سلیمان گفت سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت گفت إنا لله و إنا إلیه راجعون بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلی برآورد و لبس ثیاب الطهرة ثیابا لا یغزلها الا الأبکار و لا ینسجها الا الأبکار و لا یغسلها الا الأبکار و لم تمسها امرأة قد رأت الدم آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزاری و خواری بگریست و بسیار تضرع کرد و گفت الهی غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطاء بن الخطاء الهی ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فی دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام علی وجوهها الهی لا تمح اسمی من أسماء النبیین بخطییتی الهی غافر ذنب داود اغفر لی ذنبی و عزتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت مما ادخلتنی فیه من دینک و گفته اند ملک سلیمان در خاتم وی بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود هر گاه که بوضوگاه رفتی آن خاتم بزنی دادی از زنان وی نام آن زن امینه آن شب که این واقعه افتاده بود بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد شیطانی بود نام وی صخر و کان صاحب البحر رب العالمین صورت سلیمان بر وی افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوی داد صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جن و انس او را منقاد شدند و رب العزة او را بر مملکت سلیمان مسلط کرد مگر بر زنان وی که او را بر ایشان دست نبود فذلک قوله تعالی و ألقینا علی کرسیه جسدا این جسد شیطان است یعنی صخر که چهل روز بر کرسی سلیمان نشست هر روزی بر مقابل روزی که در خانه وی بت پرستیدند سلیمان چون از وضوگاه باز آمد امینه را گفت هاتی خاتمی خاتم من بیار امینه گفت دادم سلیمان باز نگرست شیطان را دید بر کرسی وی نشسته بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وی و وقت را ملک از وی بستدند روی نهاد بصحرا و روز و شب همی زارید در الله و توبه همی کرد و عذر گناهان میخواست و در ان مدت که صخر ملک همی راند بنی اسراییل سیرت وی مستنکر داشتند و حکمی که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند همی گفتند چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وی ظاهر گشت مردی بود در بنی اسراییل مانند عمر خطاب درین امت کمین کرد بر ان شیطان تا بر وی هجوم کند شیطان بدانست که بنی اسراییل بقصد وی برخاستند و او را خواهند گرفت از میان ایشان بگریخت و سوی دریا شد انگشتری در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدت محنت و بلا بسر آمد چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد قومی صیادان را دید که صید ماهی میکردند سلیمان از ایشان طعام خواست ماهیی که از ان ردی تر و کمتر نبود بوی انداختند سلیمان آن را برداشت و شکم وی بشکافت تا بشوید انگشتری از شکم وی بیرون آمد سلیمان انگشتری را در انگشت کرد و خدای را سجود شکر کرد با سریر و ملک خویش گشت اینست که رب العالمین فرمود ثم أناب ای رجع الی ملکه ثم انه بعث فی طلب صخر فاتی به و جعله فی صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثم القاه فی البحر و قال هذا سجنک الی یوم القیمة گفته اند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوی رسید آن بود که او را نهی کرده بودند که زنی خواهد بیرون از زنان بنی اسراییل و او بر خلاف این نهی دختر ملک صیدون بخواست و کان من قوم یعبدون الاصنام تا دید آنچه دید و رسید بوی آنچه رسید و قیل ان سلیمان قال لاطوفن اللیلة علی تسعین امرأة تأتی کل واحدة بفارس یجاهد فی سبیل الله و لم یقل ان شاء الله فلم تحمل منهن الا امرأة واحدة جاءت بشق ولد

قال النبی ص فو الذی نفس محمد بیده لو قال ان شاء الله لجاهدوا فی سبیل الله فرسانا اجمعین ...

... و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث القول هاهنا مضمر تأویله قلنا لایوب خذ بیدک ضغثا و هو ملاء الکف من الشجر و الحشیش

مفسران گفتند ابلیس بر صورت طبیبی بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت بیماری که فلان علت دارد او را مداواة کنی ابلیس گفت او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید انت شفیتنی تو مرا شفا دادی و از شما جز از این نخواهم زن بیامد و آنچه از وی شنید با ایوب گفت ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد گفت و الله لین بریت لاضربنک مایة و گفته اند ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانی کند بنام من او را در حال شفا دهم زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین از تنگدلی گفت افزع الیه و اذبح له عناقا ایوب ازین سخن وی در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیماری برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم پس چون ایوب از بیماری به شد خواست که سوگند راست کند جبرییل آمد و پیغام آورد از حق جل جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وی را و تصدیق سوگند خود را دسته ای گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضه ای ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وی حاصل آید مجاهد گفت این حکم ایوب را بود علی الخصوص و در شریعت ما منسوخ است

قتادة گفت در حق این امت همانست که در حق ایوب و قول درست آنست که بیمار نزار را رواست و دیگران را نه

إنا وجدناه صابرا علی بلاینا نعم العبد کان لنا إنه أواب مقبل علی طاعته

و اذکر عبادنا قرأ ابن کثیر عبدنا علی التوحید و قرأ الآخرون عبادنا بالجمع فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلهم داخلون فی العبودیة و الذکر و من وحد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فی العبودیة و الذکر و غیره عطف علی العبد داخل فی الذکر فحسب أولی الأیدی و الأبصار قال ابن عباس ای اولی القوة فی العبادة و البصیرة فی الدین فعبر عن القوة بالید لأن بها یکون البطش و عبر عن المعرفة بالابصار لان البصیرة تحصل المعارف و قیل الایدی النعمة لان الله تعالی انعم علیهم تقول ایادیک عندی مشکورة و الایدی و الایادی النعم و قیل أولی الأیدی و الأبصار ای اولی العلم و العمل فالمراد بالایدی العمل و بالابصار العلم

إنا أخلصناهم بخالصة ذکری الدار نافع مضاف خواند بی تنوین و المعنی اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا الناس الیها و یرغبوهم فیها و الذکری بمعنی الذکر میگوید ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن قال مالک بن دینار نزعنا من قلوبهم حب الدنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها و قال ابن زید معناه اخلصناهم بافضل ما فی الجنة کما تقول اخلصناهم بخیر الآخرة بر قراءت نافع ذکری الدار سرای آخرت است چنانک گفتیم و بر قراءت باقی قرا که بتنوین خوانند بی اضافت ذکری الدار سرای دنیاست و المعنی اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم ای لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر میگوید برگزیدیم ایشان را و فضیلتی خالص دادیم که دیگران را نیست ...

میبدی
 
۴۲۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله و وهبنا لداود سلیمان نعم العبد إنه أواب ای نعم العبد لانه اواب الی الله رجاع فی جمیع الاحوال فی النعمة بالشکر و فی المحنة بالصبر نیکو بنده ای که سلیمان بود بازگشت وی در همه حال با الله بود در نعمت شاکر و در محنت صابر بود بظاهر ملک و مملکت میراند و بباطن فقر و فاقت همی راند و می پرورد و یعجبنی فقری الیک و لم اکن لیعجبنی لولا محبتک الفقر سلیمان روزی تمنی کرد گفت بار خدایا جن و انس و طیور و وحوش بفرمان من کردی چه بود گر ابلیس را نیز بفرمان من کنی تا او را در بند کنم گفت ای سلیمان این تمنی مکن که در آن مصلحت نیست گفت بار خدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده گفت دادم سلیمان ابلیس را در بند کرد و معاش سلیمان با آن همه ملک و مملکت از دست رنج خویش بود هر روز زنبیلی ببافتی و بدو قرص بدادی و در مسجد با درویشی بهم بخوردی و گفتی مسکین جالس مسکینا آن روز که ابلیس را در بند کرد زنبیل ببازار فرستاد و کس نخرید که در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند آن روز سلیمان هیچ طعامی نخورد دیگر روز هم چنان بر عادت زنبیل بافت و کس نخرید سلیمان گرسنه شد بالله نالید گفت بار خدایا گرسنه ام و کس زنبیل نمی خرد فرمان آمد که ای سلیمان نمیدانی که تو چون مهتر بازاریان در بند کنی در معاملت بر خلق فرو بسته شود و مصلحت خلق نباشد او معمار دنیاست و مشارک خلق در اموال و اولاد یقول الله تعالی و شارکهم فی الأموال و الأولاد

قوله إذ عرض علیه بالعشی این آیت بآیت اول متصل است یعنی نعم العبد اذ عرض علیه سلیمان نیک بنده ایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت الله پرداخت لا جرم رب العزة او را به از ان عوض داد بجای اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوی رسید بر فوت عبادت فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وی تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وی را معجزه ای گشت و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت درین امت از بهر امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ع از روی کرامت پیدا گشت

در خبر است که مصطفی صلوات الله و سلامه علیه سر بر کنار علی نهاد و بخفت علی ع نماز دیگر نکرده بود نخواست که خواب بر رسول قطع کند مرد عالم بود گفت نماز طاعت حق و حرمت داشت رسول طاعت حق هم چنان می بود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد مصطفی ص از خواب در آمد علی گفت یا رسول الله وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم رسول گفت ای علی چرا نماز نکردی گفت نخواستم که لذت خواب بر تو قطع کنم جبرییل آمد که یا محمد حق تعالی مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا علی نماز دیگر بوقت بگزارد بعضی یاران گفتند قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهای مدینه میتافت ...

... نفس خواهنده هواست و دل خواهنده بلا نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن نفس مصطبه دیو است و دل خزینه معرفت این خزینه معرفت در کنار دشمن نهاد اما بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت

موسی را با بنی اسراییل در آورد و ایشان را در حفظ خود بداشت تا یک دامن ایشان تر نشد ابراهیم را در آتش آورد و یک رشته از جامه وی نسوخت همچنین دل که خزینه معرفت است در کنار نفس نهاد و آن گه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت روی ان عامر بن عبد قیس کان من افضل العابدین ففرض علی نفسه کل یوم الف رکعة یقوم عند طلوع الشمس فلا یزال قایما الی العصر ثم ینصرف و قد انتفخت ساقاه و قدماه فیقول یا نفس انما خلقت للعبادة یا امارة بالسوء فو الله لاعملن بک عملا یأخذ الفراش منک نصیبا

قوله لا ینبغی لأحد من بعدی لم یضن به علی الانبیاء علیهم السلام و لکن قال لا ینبغی لأحد من بعدی من الملوک لا من الانبیاء و انما سأل الملک لسیاسة الناس و انصاف الناس بعضهم من بعض لما فیه من القیام بحق الله و لم یسیله لاجل میله الی الدنیا و هو کقول یوسف علیه السلام اجعلنی علی خزاین الأرض

قوله فسخرنا له الریح تجری بأمره رخاء سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزی مسافت دو ماهه باز برید و این کرامتی عظیم است و شرفی تمام اما مقام مصطفی ص بزرگوارتر و منزلت وی شریف تر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امت وی از چاکران و پس روان وی کس هست که بیک ساعت بادیه ای بدان درازی باز برد تا بکعبه رسد و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است

و اذکر عبدنا أیوب الآیة قال ابن مسعود ایوب علیه السلام رأس الصابرین الی یوم القیمة در هر دوری بار بلا را حمالی برخاست و هیچ حمالی چون ایوب پیغامبر برنخاست از جبار کاینات وحی آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا هر یکی بنوعی ممتحن بودند نوح بدست قوم خویش گرفتار ابراهیم بآتش نمرود اسحاق بفتنه ذبح یعقوب بفراق یوسف زکریا و یحیی بمحنت قتل موسی بدست فرعون و قبطیان و علی هذا اولیا و اصفیا یکی را محنت غربت بود و مذلت یکی را گرسنگی و فاقت یکی را بیماری و علت یکی را قتل و شهادت مصطفی ص گفت ان الله عز و جل ادخر البلاء لأولیایه کما ادخر الشهادة لاحبآیه

ایوب چون جام زهر بلا بر دست وی نهادند گفت بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که إنا وجدناه صابرا نعم العبد ایوب گفت اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که نعم العبد تا امروز بار بلا بتن کشیدیم از امروز باز بجان و دل کشیم در خبر آمده که چون رب العزة آن بلاها از ایوب کشف کرد روزی بخاطر وی بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا ندا آمد که انت صبرت ام نحن صبرناک یا ایوب لولا انا وضعنا تحت کل شعرة من الباء جبلا من الصبر لم تصبر جنید گفت من شهد البلاء بالبلاء ضج من البلاء و من شهد البلاء من المبلی حن الی البلاء قوله و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحاق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار ای اولی القوة و البصایر فی مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفی ص است و تسکین دل وی در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفار قریش اسما دختر ابو بکر روایت کند که مصطفی ص روزی در انجمن قریش بگذشت یکی ازیشان برخاست گفت تویی که خدایان ما را بد می گویی و دشنام میدهی رسول خدا گفت من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بی شریک و بی انباز بی نظیر و بی نیاز و شما در پرستش اصنام بر باطل اید ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند اسما گفت آن ساعت یکی آمد بدر سرای بو بکر و گفت ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربی الله و قد جاءکم البینات من ربکم ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بی محابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو می آورد و موی بدست وی باز می آمد و میگفت تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام رب العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد چشمی گریان و دلی بریان دوست دارد که بنده میگرید و او را در آن گریه می ستاید که تری أعینهم تفیض من الدمع و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او می زارد و او را در ان می ستاید که وجلت قلوبهم

پیر طریقت گفت در مناجات ای یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم و بر درگاه تو میزارم و در امید بیم آمیز می نازم الهی فاپذیرم تا با تو پردازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم ...

میبدی
 
۴۲۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله قل هو نبأ عظیم این نبأ عظیم بیک قول اشارت است بنبوت و رسالت مصطفی علیه الصلاة و السلام و جلالت حالت وی میگوید خبر نبوت وی خبری عظیم است و شأن او شأنی جلیل و شما از ان غافل از جمال او روی گردانیده و از شناخت او وامانده ندانید که چه گم کرده اید و از چه وامانده اید مهتری که در عالم خود دو کلمه است و بس لا اله الا الله محمد رسول الله یک کلمه الله را و دیگر کلمه محمد را فرمان آمد که یا محمد تو در حضرت خود ثنای ما میگوی که ما در حضرت خود ثنای تو می گوییم یا محمد تو می گویی قل هو الله أحد ما می گوییم محمد رسول الله ذره ای از طلعت زیبای آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند هشت بهشت بدرود کرد و گفت ما را خود توانگر آفریده اند سر ما بحجره هر گدایی فرو نیاید آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطره ای بود در مقابل بحر رسالت او دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسی و عیسی در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندی آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند ابراهیم و موسی برداشتندی لو کان موسی حیا لما و سبعه الا اتباعی مهتری با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتی گدای بی نوا میگوید انما انالکم مثل الوالد لولده

و میگوید شفاعتی لاهل الکبایر من امتی ...

... و لم ار دینهم الا نفاقا

اکنون اگر میخواهی که درد غفلت را مداواة کنی راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویی و بر راهگذر بادی که از مهب ندامت بر آید بنهی و بدبیرستان شرع شوی و سورة اخلاص بنویسی که خداوند عالم از بندگان اخلاص در می خواهد میگوید و ما أمروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین و مصطفی علیه الصلاة و اللام گفت اخلص العمل یجزک منه القلیل

إذ قال ربک للملایکة إنی خالق بشرا من طین تا آخر سوره قصه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم از روی ظاهر زلتی آمد از آدم و معصیتی از ابلیس آدم را گفتند گندم مخور بخورد ابلیس را گفتند سجده کن نکرد اما سرمایه رد و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایای قدم خاست قلم از نتایج مشیت قدم در حق آدم بسعادت رفت هم از نهاد وی متمسکی پیدا آوردند و جنایت وی بحکم عذر بوی حوالت کردند گفتند فنسی و لم نجد له عزما و ابلیس را که فلم بحکم مشیت قدم برد و طرد او رفت هم از نهاد وی کمینگاهی بر ساختند و جنایت وی بدو حوالت کردند گفتند أبی و استکبر و کان من الکافرین قلاده ای از بهر لعنت برساختند و بحکم رد ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهری که از بوته عمل وی برآمد در دست نقاد علم نفایه آمد عملش نفایه آمد عبادتش سبب لعنت گشته طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع ...

... فقد اذنالک فی سفکه

آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم رد هر کجا درودی و تحیتی است روی بآدم نهاده هر کجا لعنتی و طردی است روی بابلیس نهاده این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود لکن مقصود الهی ان بود تا هر کجا کودکی را سر انگشتی در سنگ آید سنگ لعنتی بر سرش میزنند که لعنت بر ابلیس باد از جناب جبروت خطاب عزت آمد بپاکان مملکت و مقربان درگاه که یکی را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع رد کشیدیم ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند جبرییل نزدیک عزازیل آمد این که امروز ابلیس است گفت اگر چنین حالی پدید آید دست بر سر من دار و او میگفت این کار بر من نویس و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکی را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستاده ام پس جواز آمد از درگاه عزت که اسجدوا لآدم آن لعین عنان خواجگی باز نکشید که نخوت انا خیر در سرداشت بخواجگی پیش آمد که من به ام ازو خلقتنی من نار و خلقته من طین آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت ای لعین از کجا می گویی که آتش به از خاک است نمیدانی که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند ثم اجتباه ربه ابلیس که از آتش بود بگسست تا او را گفتند علیک لعنتی إلی یوم الدین خاک چون تر شود نقش پذیرد آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت أولیک کتب فی قلوبهم الإیمان

درویشی در پیش بو یزید بسطامی شد ازین درد زده ای شوریده رنگی سر و پای گم کرده ای بسان مسافران درآمد از سر و جد خویش گفت یا با یزید چه بودی اگر این خاک بی باک خود نبودی بو یزید از دست خود رها شد بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودی این سوز سینه ها نبودی ور خاک نبودی شادی و اندوه دین نبودی ور خاک نبودی آتش عشق نیفروختی ور خاک نبودی بوی مهر ازل که شنیدی ور خاک نبودی آشنای لم یزل که بودی ای درویش لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست اقبال ازلی تحفه و خلعت خاکست تقاضای غیبی معد بنام خاکست صفات ربانی مشاطه جمال خاکست محبت الهی غذای اسرار خاکست صفات قدم زاد توشه راه خاکست ذات پاک منزه مشهود دلهای خاکست

زان پیش که خواستی منت خواسته ام ...

میبدی
 
۴۲۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... إنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق ما فرو فرستادیم بتو این نامه براستی فاعبد الله پس الله را پرست مخلصا له الدین ۲ پرستش وی را و دین وی را پاک دارنده از شک و نفاق

ألا لله الدین الخالص آگاه باشید که الله راست سزا و واجب پرستش پاک از انباز گرفتن با او و بگمان بودن در یگانگی او و در سخن او و الذین اتخذوا من دونه أولیاء و ایشان که فرود از الله خدایان گرفتند ما نعبدهم إلا لیقربونا إلی الله زلفی و میگویند نمی پرستیم ایشان را تا مگر نزدیک کنند ما را با الله نزدیکی إن الله یحکم بینهم الله داوری کند میان ایشان فی ما هم فیه یختلفون در آنچه ایشان در آن اختلاف میگویند إن الله لا یهدی الله راه ننماید من هو کاذب کفار ۳ کسی را که او دروغ زن است ناسپاس ناگرویده لو أراد الله أن یتخذ ولدا اگر الله خواستی که فرزندی گیرد لاصطفی مما یخلق ما یشاء خود گزیدی از آنچه می آفریند آنچه خواستی سبحانه پاکی و بی عیبی ویراست هو الله الواحد القهار ۳ اوست خدای یکتا فرو شکننده همگان

خلق السماوات و الأرض بیافرید هفت آسمان و هفت زمین بالحق بفرمان روان یکور اللیل علی النهار بر می پیچد شب بر روز و یکور النهار علی اللیل و برمی پیچد روز بر شب و سخر الشمس و القمر و نرم کرد و روان آفتاب و ماه کل یجری لأجل مسمی هر دو میروند هنگامی را نام زده کرده از سرانجام جهان ألا هو العزیز الغفار ۵ آگاه باشید که اوست آن توانای تاونده آمرزگار پوشنده

خلقکم من نفس واحدة بیافرید شما را از یک تن ثم جعل منها زوجها پس بیافرید از ان یک تن جفت او و أنزل لکم من الأنعام و فرو فرستاد شما را از چهارپایان خوردنی ثمانیة أزواج هشت جفت یخلقکم فی بطون أمهاتکم می آفریند شما را در شکمهای مادران شما خلقا من بعد خلق آفرینشی از پس آفرینشی فی ظلمات ثلاث در سه تاریکی ذلکم الله ربکم آن کس که این میکند الله است خداوند شما له الملک پادشاهی او راست لا إله إلا هو نیست خدایی جز او فأنی تصرفون ۶ چون می برگردانند شما را از راه راست و کار راست و سخن راست

إن تکفروا اگر همه کافر شوید و به نگروید فإن الله غنی عنکم الله بی نیاز است از شما و لا یرضی لعباده الکفر و بندگان خویش را کفر نپسندد و إن تشکروا و اگر سپاس دارید و بگروید یرضه لکم پسندد آن شما را و لا تزر وازرة وزر أخری و نکشد هیچ بارکشی بار کسی دیگر ثم إلی ربکم مرجعکم پس با خداوند شماست بازگشت شما فینبیکم بما کنتم تعملون تا خبر کند شما را بآنچه میکردید إنه علیم بذات الصدور ۷ که او داناست بهر چه در دلهاست

و إذا مس الإنسان ضر و آن گه که بمردم رسد گزندی دعا ربه خواند خداوند خویش را منیبا إلیه بازگشته با وی بدل ثم إذا خوله نعمة منه پس آن گه که او را نعمتی داد از خود وزیر دست او کرد آنچه خواست نسی فراموش کرد و بگذاشت ما کان یدعوا إلیه من قبل آن رنج که الله رامی با آن خواند تا آن را ببرد ازین پیش و جعل لله أندادا و خدای را همتایان گفت و انبازان نهاد لیضل عن سبیله تا خویشتن را از راه سپاس داری گم کند قل گوی ای محمد تمتع بکفرک قلیلا روزگار می فرا گذار بکفر خویش روزی چند اندک إنک من أصحاب النار ۸ که تو از دوزخیانی

میبدی
 
۴۲۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و الذین اجتنبوا الطاغوت و ایشان که بپرهیزیدند از پرستیده های ناسزا أن یعبدوها که آن را پرستند و أنابوا إلی الله و با الله گشتند ببندگی لهم البشری ایشانراست بشارت فبشر عباد ۱۷ بشارت ده بندگان مرا

الذین یستمعون القول ایشان که سخن می نیوشند از تو فیتبعون أحسنه و پی میبرند بنیکوتر آن أولیک الذین هداهم الله ایشان آنند که راه نمود الله ایشان را و أولیک هم أولوا الألباب ۱۸ و ایشانند که زیرکانند و خردمندان

أ فمن حق علیه کلمة العذاب کسی که برو درست گشت وعید الله و در علم الله سزای عذاب گشت أ فأنت تنقذ من فی النار ۱۹ باش توانی که از آتش بیرون آری آن کس را که او در آتش است

لکن الذین اتقوا ربهم ایشان باری که بپرهیزیدند از خشم و عذاب خداوند خویش لهم غرف ایشانراست ورکدها من فوقها غرف از زبرهای آن نیز و رکدها مبنیة بخشت زرین و سیمین برآورده تجری من تحتها الأنهار میرود زیر درختان آن جویها وعد الله لا یخلف الله المیعاد ۲۰ وعده ایست که الله داد نکند الله وعده خویش را جز بنیکویی

أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء نبینی که الله فرو فرستاد از آسمان آبی فسلکه ینابیع فی الأرض براند آن را چشمه چشمه در زمین ثم یخرج به زرعا پس می بیرون آرد بآن کشت زار مختلفا ألوانه جدا جدا رنگهای آن ثم یهیج آن گه پس خشک شود فتراه مصفرا آن را بینی زرد گشته ثم یجعله حطاما آن گه آن را خرد کند ریزه ریزه إن فی ذلک لذکری لأولی الألباب ۲۱ در آنچه نمودم یاد کردی است و یادگاری خردمندان را

میبدی
 
۴۲۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... هذا کقول القایل فلان لا یصلی و لا یصوم فیامن یصلی و یصوم ابشر و قیل المنادی هو الرسول صلی الله علیه و سلم و المعنی یا من هو قانت آناء اللیل

قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون معنی قنوت درین آیت قیام است در نماز مصطفی را علیه السلام پرسیدند ای الصلاة افضل فقال طول القنوت فسمی الصلاة قنوتا لانها بالقیام تکون و قال النبی ص مثل المجاهد فی سبیل الله کمثل القانت الصایم یعنی المصلی الصایم ثم قیل للدعاء قنوت لانه انما یدعو به قایما فی الصلاة قبل الرکوع او بعده و در قرآن قنوت است بمعنی اقرار بعبودیت کقوله و له من فی السماوات و الأرض کل له قانتون ای مقرون بعبودیته و قنوت است بمعنی طاعت کقوله و القانتین و القانتات ای المطیعین و المطیعات و قال تعالی إن إبراهیم کان أمة قانتا لله ای مطیعا

آناء اللیل ساعاته واحدها انی و انی این آیت تحریض است بر نماز شب همانست که مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود فرا معاذ جبل الا ادلک علی ابواب الخیر الصوم جنة و الصدقة تطفی الخطییة و صلاة الرجل فی جوف اللیل ...

... لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل لان النار تحیط بهم کما قال أحاط بهم سرادقها و سمی النار ظلة لغلظها و کثافتها و لانها تمنع من النظر الی ما فوقهم و قیل الظل الاطباق و قال فی موضع آخر لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش اطباق النار غواش و اطباق الجنة غرف و المنافقون فی الدرک الاسفل من النار و انما جاز ان یسمی ما تحتهم ظلالا لأنها اطباق فوق تحتهم و الظلة هی ما اظلک من فوقک ذلک یخوف الله به عباده ای ذلک الذی وصف من العذاب یخوف الله به عباده فی القرآن لیؤمنوا یا عباد فاتقون وحدونی و اطیعونی

و الذین اجتنبوا الطاغوت أن یعبدوها کل من عبد شییا غیر الله فهو طاغ و معبوده طاغوت التاء لیست باصلیة هی فی الطاغوت که فی الملکوت و الجبروت و اللاهوت و الناسوت و الرحموت و الرهبوت و أنابوا إلی الله ای رجعوا الی عبادة الله لهم البشری فی الدنیا بالجنة فی العقبی فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه مثال هذا الاحسن فی الدین ان ولی القتیل اذا طلب بالدم فهو حسن فاذا عفا و رضی بالدبة فهو احسن و من جزی بالسییة مثلها فهو حسن فان عفا و غفر فهو احسن فان وزن او کال فعدل فهو حسن فان ارجح فهو احسن فان اتزن و عدل فهو حسن و ان طفف علی نفسه فهو احسن فان رد السلام فقال و علیکم السلام فهو حسن فان قال و علیکم السلام و رحمة الله فهو احسن علی هذا العیار فان حج راکبا فهو حسن فان فعله راجلا فهو احسن فان غسل أعضاءه فی الوضوء مرة مرة فهو حسن فان غسلها ثلاثا ثلاثا فهو احسن فان جزی ظالمه بمثل مظلمته فهو حسن فان جازاه بحسن فهو احسن فان سجد او رکع ساکتا فهو جایز و الجایز حسن و ان فعلها مسبحا فهو احسن و نظیر هذه الآیة قوله عز و جل لموسی علیه السلام فخذها بقوة و أمر قومک یأخذوا بأحسنها و قوله و اتبعوا أحسن ما أنزل إلیکم من ربکم قال ابن عباس آمن ابو بکر بالنبی ص فجاءه عثمان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة و الزبیر و سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید فسألوه و اخبرهم بایمانه فآمنوا و نزلت فیهم فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه یعنی یستمعون القول من ابی بکر فیتبعون احسنه و هو قول لا اله الا الله و در اسلام عثمان رضی الله عنه روایت کرده اند اصحاب اخبار که عثمان مردی بود سخت زیبا روی نیکو قد خوش سخن شرمگن حلیتی و هییتی نیکو داشت و کس بجمال وی نبود در ان عصر وزن نخواسته بود و رسول خدا صلوات الله و سلامه علیه دختری داشت نام وی رقیه و عثمان میخواست که او را بزنی کند اما پیش از وی عتبة بن ابی لهب او را بخواست و بوی دادند عثمان اندوهگن شد برخاست و در خانه مادر شد و خاله وی آنجا بود و خاله وی کاهنه بود گفت ای عثمان خبر داری که یتیم بو طالب چه میگوید دینی نو آورده و کاری نو بر ساخته همی گوید که من رسول خدا ام بنماز همی فرماید و روزه و زکاة و دیگر خیرات و پیوستن با خویشان و قرابات عثمان گفت ای خاله مرا ازین سخن هیچ خبر نیست اما در دلم این سخن جای گرفت و اثری تمام کرد عثمان گفت و مرا با ابو بکر دوستی بود بغایت برخاستم و نزدیک وی شدم و این سخن باو گفتم که چنین حدیثی شنیدم و در دل من اثر کرد ابو بکر بدانست که از عالم غیب دری در دل وی گشادند و حلقه دل وی بجنبانیدند واو را بر سر راه آوردند در نصیحت بیفزود گفت ای عثمان تو مردی عاقل و هوشیاری و زیرک نمیدانی که پرستش جماد نه کار زیرکان است و نه مقتضی عقل اگر تو رسول را بینی کار بر تو روشن شود و چنان دانم که این بند گشاده گردد عثمان برخاست و رفت تا بحضرت آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلوات الله و سلامه علیه گفتا چون چشم من بر وی افتاد مهر و محبت وی همه دلم بگرفت گویی شمعی در سینه من بیفروختند و از کمینگاه غیب کمندی بینداختند رسول خدا علیه الصلاة و السلام آثار آن در چهره من بدید گفت ای عثمان من فرستاده الله ام وحی گزار و پیغام رسان او بتو و بهمه جهانیان بگو لا اله الا الله محمد رسول الله عثمان کلمه شهادت بگفت و رسول بایمان وی شاد گشت آن گه بس روزگاری بر نیامد که رقیه را از عتبه باز ستد و به عثمان داد و از نیکویی که هر دو بودند مردمان گفتند جمع الشمس و القمر ماه و آفتاب بهم رسیدند

روی عن عایشة قالت کان رسول الله ص مضطجعا فی بیته کاشفا عن فخذیه او ساقیه فاستأذن ابو بکر فاذن له و هو علی تلک الحال یتحدث ثم استأذن عمر و اذن له و هو کذلک یتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول الله ص و سوی ثیابه فلما خرج قالت عایشة دخل ابو بکر فلم تهتش له و لم تباله ثم دخل عمر فلم تهتش له و لم تباله ثم دخل عثمان فجلست و سویت ثیابک ...

... عن ابی سعید الخدری عن النبی ص قال ان اهل الجنة یتراءون اهل الغرف من فوقهم کما تتراءون الکوکب الدری فی الافق من الشرق او الغرب لتفاضل ما بینهم قالوا تلک منازل الانبیاء لا یبلغها غیرهم قال بلی و الذی نفسی بیده رجال آمنوا بالله و صدقوا المرسلین

أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء یرید المطر و کل ماء فی الارض فاصله من السماء ینزله الله من السماء الی الغیم ثم ینزله من الغیم الی الارض ثم یجری من العیون فسلکه ای ادخله ینابیع جمع ینبوع و هو الماء الذی یخرج من الارض و ینابیع نصب علی الحال و قیل الینبوع موضع الذی یخرج منه الماء کالعیون و الآبار فیکون نصبا علی الظرف ای فی ینابیع فیکون فی الارض صفة لینابیع ثم یخرج به زرعا مختلفا ألوانه ای اصنافه کالبر و الشعیر و سایر الحبوب و قیل الوانه من الصفرة و الحمرة و الخضرة و غیرها ثم یهیج ای یتم جفافه تقول هاج الرطب اذا ذوی فتراه بعد خضرته مصفرا لیبسه إن فی ذلک ای فیما ذکرته لکم لذکری ای عظة و تفکرا لأولی الألباب یتفکرون فیذکرون ان هذا یدل

علی توحید الله

میبدی
 
۴۲۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی أ فمن شرح الله صدره باش کسی که باز گشاد الله بر وی را و دل وی را للإسلام گردن نهادن را فهو علی نور من ربه تا او بر روشنایی است از خداوند خویش فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله ویل نفرین و تباهی سخت دلان را از یاد خدا أولیک فی ضلال مبین ۲۲ ایشان در گمراهیی آشکاراند

الله نزل أحسن الحدیث الله فرو فرستاد بدرنگ نیکوتر سخن کتابا متشابها نامه ای هموار مانند یکدیگر در نیکویی و راستی مثانی دو تو دو تو و دیگر باره دیگر باره تقشعر منه بلرزد و بخیزد از ان جلود الذین یخشون ربهم پوست ایشان که از خداوند خویش میترسند ثم تلین جلودهم و قلوبهم إلی ذکر الله آن گه بیارامد پوستها و مویهای ایشان بر تنها و دلهای ایشان با خدای ذلک هدی الله این راهنمونی الله است یهدی به من یشاء راه مینماید بآن او را که میخواهد و من یضلل الله و هر که الله او را بیراه کرد فما له من هاد ۲۳ او را راهنمایی نیست

أ فمن یتقی بوجهه سوء العذاب باش آن کس که بر وی خویش از آتش می پرهیزد و بد عذاب از خود بازمیدارد یوم القیامة روز رستاخیز و قیل للظالمین و گویند ستمکاران را ذوقوا ما کنتم تکسبون ۲۴ چشید پاداش آنچه میکردید ...

میبدی
 
۴۲۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله أ فمن شرح الله صدره للإسلام بدانکه دل آدمی را چهار پرده است پرده اول صدر است مستقر عهد اسلام لقوله تعالی أ فمن شرح الله صدره للإسلام پرده دوم قلب است محل نور ایمان لقوله تعالی کتب فی قلوبهم الإیمان پرده سوم فؤاد است سراپرده مشاهدت حق لقوله ما کذب الفؤاد ما رأی پرده چهارم شغاف است محط رحل عشق لقوله قد شغفها حبا این چهار پرده هر یکی را خاصیتی است و از حق بهر یکی نظری رب العالمین چون خواهد که رمیده ای را بکمند لطف در راه دین خویش کشد اول نظری کند بصد روی تا سینه وی از هواها و بدعتها پاک گردد و قدم وی بر جاده سنت مستقیم شود پس نظری کند بقلب وی تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت پاک گردد و در راه ورع روان شود پس نظری کند بفؤاد وی و او را از علایق و خلایق باز برد چشمه علم و حکمت در دل وی گشاید نور هدایت تحفه نقطه وی گرداند چنانک فرمود فهو علی نور من ربه پس نظری کند بشغاف وی نظری و چه نظری نظری که بر روی جان نگارست و درخت سرور از وی ببارست و دیده طرب بوی بیدارست نظری که درخت است و صحبت دوست سایه آن نظری که شراب است و دل عارف پیرایه آن

چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد قدم در کوی فنا نهد سه چیز در سه چیز نیست شود جستن دریافته نیست شود شناختن در شناخته نیست شود دوستی در دوست نیست شود ...

... بو سلیمان دارایی گوید هر انکس که سیر خورد در وی شش خصلت پدید آید از خصال بد یکی حلاوت عبادت نیابد دیگر حفظ وی در یاد داشت حکمت بد شود سوم از شفقت بر خلق محروم ماند پندارد که همه همچون وی سیراند چهارم شهوات بر وی زور کند و زیادت شود پنجم طاعت و عبادت الله بر وی گران شود ششم چون مؤمنان گرد مسجد و محراب گردند وی همه گرد طهارت گردد و در خبر است از مصطفی علیه الصلاة و السلام گفت که دلهای خویش را زنده گردانید باندک خوردن و پاک گردانید بگرسنگی تا صافی و نیکو شود و گفت هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وی زیرک شود و اندیشه وی عظیم شبلی گفت هیچ وقت گرسنه نه نشستم که نه در دل خود حکمتی و عبرتی تازه یافتم و قال النبی ص افضلکم عند الله اطولکم جوعا و تفکرا و ابغضکم الی الله کل اکول شروب نیوم کلوا و اشربوا فی انصاف البطون فانه جزء من النبوة

الله نزل أحسن الحدیث کتابا متشابها مثانی روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروه اند گروهی مبتدیان راه اند تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم در شأن ایشان گریستن بزاری و نالیدن بخواری صفت ایشان ناله ایشان ناله تایبان خروش ایشان خروش عاصیان اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان آن ناله ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید گروه دیگر سرهنگان درگاه اند نواختگان لطف الله تلین جلودهم و قلوبهم إلی ذکر الله صفت ایشان ذکر الله مونس دل ایشان وعد الله آرام جان ایشان نفس ایشان نفس صدیقان وقار ایشان وقار روحانیان ثبات ایشان ثبات ربانیان یکی از صحابه روزی با آن مهتر عالم گفت صلوات الله و سلامه علیه یا رسول الله چرا رخساره ما در استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه گفت زیرا که قرآن نوری است ما را می افروزد و ایشان را می سوزد یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا آن خواندن که در سالها اثر نکند از انست که از زبانی آلوده بر می آید و بدلی آشفته فرو میشود دل خویش بکلی با کلام ازلی قدیم باید داد تا بمعانی آن تمتع یابی و بحقیقت سماع آن رسی یقول الله عز و جل إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب

میبدی
 
۴۲۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

... لیکفر الله عنهم أسوأ الذی عملوا تا بسترد الله ازیشان بترکار که کردند و یجزیهم أجرهم و پاداش دهد ایشان را بمزد ایشان بأحسن الذی کانوا یعملون ۳۵ نیکوتر کاری را که میکردند

أ لیس الله بکاف عبده بسنده نیست الله رهیکان خویش را بداشت و باز داشت و یخوفونک بالذین من دونه و میترسانند ترا باین پرستیدگان جز الله و من یضلل الله فما له من هاد ۳۶ و هر که را بیراه کرد خدا او را رهنمایی نیست

و من یهد الله فما له من مضل و هر که را راه نمود الله او را بی راه کننده ای نیست أ لیس الله بعزیز ذی انتقام ۳۷ بگو الله نه تواناییست تاونده کین ستان

و لین سألتهم و اگر پرسی مشرکان را من خلق السماوات و الأرض که کی آفرید آسمانها و زمینها را لیقولن الله ناچار گویند که الله قل أ فرأیتم ما تدعون من دون الله گوی چه بینید این چه می پرستید فرود از الله إن أرادنی الله بضر اگر الله بمن گزندی خواهد هل هن کاشفات ضره ایشان باز برنده اند گزند او را أو أرادنی برحمة یا بمن بخشایشی خواهد کرد و نیکویی که بمن رسد هل هن ممسکات رحمته ایشان بازگیرنده اند بخشایش او را قل حسبی الله بگو الله مرا بخدایی بسنده است علیه یتوکل المتوکلون ۳۸ باو پشتی دارند پشتی داران و برو چسبند کارسپاران

قل یا قوم گوی ای قوم من اعملوا علی مکانتکم هم بر آن که هستید میباشید و کار میکنید إنی عامل که من هم بر آن که هستم میباشم و کار میکنم فسوف تعلمون ۳۹ من یأتیه عذاب یخزیه آری بدانید که آن کیست که باو آید عذابی که رسوا کند او را و یحل علیه عذاب مقیم ۴۰ و فرو آید بدو عذابی پاینده که بسر نیاید

إنا أنزلنا علیک الکتاب ما فروفرستادیم بر تو این نامه للناس بالحق مردمان را براستی فمن اهتدی فلنفسه هر که براه راست رود خویشتن را رود و من ضل فإنما یضل علیها و هر که بر گمراهی رود گمراهی او بر او و ما أنت علیهم بوکیل ۴۱ و تو بر ایشان خداوند و کارساز نه ای

الله یتوفی الأنفس الله اوست که می میراند هر تنی را حین موتها بهنگام مرگ او و التی لم تمت فی منامها و هر کس که بنمرده بود در خواب خویش فیمسک التی قضی علیها الموت می میراند و جان باز میستاند در خواب آن را که قضای مرگ او در رسید و یرسل الأخری و می گشاید از خواب و زنده باز می فرستد آن دیگر کس را که هنگام مرگ او در نرسید انیز إلی أجل مسمی تا بهنگامی نام زده کرده مرگ او را إن فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون ۴۲ درین آفرینش خواب نشانهاست صراح ایشان را که در اندیشند ...

میبدی
 
۴۲۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله و الذی جاء بالصدق و صدق به بدانکه معنی صدق راستی است و راستی در چهار چیز است در قول و در وعد و در عزم و در عمل راستی در قول آنست که حق جل جلاله گفت مصطفی را صلوات و سلامه علیه و الذی جاء بالصدق راستی در وعد آنست که اسماعیل پیغامبر را گفت علیه السلام إنه کان صادق الوعد راستی در عزم آنست که اصحاب رسول را گفت رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه راستی در عمل آنست که مؤمنان را گفت أولیک الذین صدقوا کسی که این خصلتها جمله در وی مجتمع شود او را صدیق گویند ابراهیم خلیل صلوات الله و سلامه علیه برین مقام بود که رب العزة در حق وی فرمود إنه کان صدیقا نبیا مصطفی ص را پرسیدند که کمال دین چیست گفت گفتار بحق و کردار بصدق پیری را گفتند صدق چیست گفت آنچه گویی کنی و آنچه نمایی داری و آنجا که آواز دهی باشی صدق در قول آنست که بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب کند چون گوید وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض میگوید روی آوردم در خداوند آسمان و زمین اگر درین حال روی وی با دنیا بود پس دروغ بود چون گوید إیاک نعبد من بنده توام ترا پرستم و آن گه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد زیرا که مرد بنده آنست که در بند آنست ازینجا گفت مصطفی علیه الصلاة و السلام تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار

او را بنده زر و سیم خواند چون در بند زر و سیم بود بنده باید که از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگی حق مرورا درست گردد

بو یزید بسطامی گفت اوقفنی الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فی کل موقف عرض علی المملکة فقلت لا اریدها فقال لی فی آخر الموقف یا با یزید ما ترید

قلت ارید ان لا ارید قال انت عبدی حقا گفت در عالم حقایق از روی الهام حق جل جلاله مرا ترقی داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفی مملکت کونین بر من عرض داد بتوفیق الهی خود را از بند همه آزاد دیدم گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختی هیچ نخواهم آن گه در آخر موقف گفت پس چه خواهی گفتم آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علت پس چه ماند یکی و بس باقی هوس اما صدق در وفای عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفای عزم و تحقیق عهد بستود که رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوی را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفای عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وی میگوید و منهم من عاهد الله لین آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین تا آنجا که گفت بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وی برفت اما صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامی از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوایل آن قناعت نکنند نه بینی که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولیک هم الصادقون جای دیگر فرمود لیس البر أن تولوا وجوهکم و بآخر آیت گفت أولیک الذین صدقوا تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند و اگر مثالی خواهی کسی که از چیزی ترسد نشان صدق وی آن بود که بتن میلرزد و بر وی زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات الله و سلامه علیه بآن زلت صغیره که وی را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وی گیاه از زمین برآمد ندا آمد که ای داود چرا میگریی اگر گرسنه یی تا ترا طعام دهم ور تشنه ای تا آب دهم ور برهنه ای تا بپوشم داود از سر سوختگی بنعت زاری ناله ای کرد که از ان نفس وی چوب بسوخت آن گه گفت بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وی در معاملت وی بشناخت توبه وی بپذیرفت و دعای وی اجابت کرد و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روی بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنی اسراییل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثنای الله کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وی ایستاده بود گفت ای پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند آورده اند که روزی چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سی هزار هلاک شدند اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفی علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرییل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله و علی بن الحسین را رضوان الله علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روی زرد گشته و لرزه بر اندام وی افتاده او را گفتند این چه حال است گفت نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد داود طایی عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض ان داود الطایی قدم علی ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وی شدم او را دیدم نشسته پاره ای نان خشک در دست داشت و میگریست گفتم مالک یا داود فقال هذه الکسرة ان آکلها و لا ادری أ من حلال هی ام حرام حقا که هر که عزت دین بشناخت هرگز هوای بشریت ازو بر نخورد اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بی قدری نعت ما هیچ چیز نبیند

قوله أ لیس الله بکاف عبده هداه حتی عرفه وفقه حتی عبده لقنه حتی سأله نور قلبه حتی احبه بنواخت تا بشناخت توفیق داد تا عبادت کرد تلقین کرد تا بخواست دل را معدن نور کرد تا دوست داشت هر که کار خود بکلیت بحق جل جلاله باز گذاشت وی ثمره از حیاة طیبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت من تبرا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الی الله فی احواله و لا یستعین بغیر الله من اشکاله و امثاله آواه الی کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیاله محلا فی ظلال افضاله بکمال جماله ...

... من اصبح و همومه هم واحد کفاه الله هموم الدنیا و الآخرة

عبد الواحد زید را گفتند هیچ کس در دانی که در مراقبت خالق چنان مستغرق بود که او را پروای خلق نباشد گفت یکی را دانم که همین ساعت در آید عتبة الغلام در آمد عبد الواحد گفت ای عتبه در راه کرا دیدی گفت هیچ کس را و راه وی بازار بود انجمن خلق

میبدی
 
۴۲۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

... أن تقول نفس پیش از آنکه هر تنی گوید یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله ای نفریغا بر ان سستی که کردم در کار خدا و در فرمانبرداری او و إن کنت لمن الساخرین ۵۶ و نبودم مگر از افسوس گران و از سست فرا دارندگان

أو تقول لو أن الله هدانی یا پیش از آنکه هر تنی گوید اگر الله مرا راه نمودی لکنت من المتقین ۵۷ من از پرهیزگاران بودمی

أو تقول حین تری العذاب یا پیش از آنکه هر تنی گوید آن گه که عذاب بیند لو أن لی کرة ای کاشک مرا بازگشتی بودی ازین جهان فأکون من المحسنین ۵۸ تا من از نیکوکاران بودمی ...

میبدی
 
۴۲۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... کذلک همچنانک تهدید الله درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان حقت کلمة ربک علی الذین کفروا أنهم أصحاب النار ۶ هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتش اند

الذین یحملون العرش ایشان که عرش می بردارند و من حوله و ایشان که گرد بر گرد عرش اند یسبحون بحمد ربهم بستایش خداوند خویش او را بپاکی می ستایند و یؤمنون به و می بگروند باو و یستغفرون للذین آمنوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را ربنا خداوند ما وسعت کل شی ء رحمة و علما رسیده ای بهر چیز ببخشایش و دانش فاغفر للذین تابوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک و اتبعوا سبیلک و بر پی راه تو رفتند و قهم عذاب الجحیم ۷ و بازدار ازیشان عذاب آتش

ربنا خداوند ما و أدخلهم جنات عدن درار ایشان را در ان بهشتهای همیشی التی وعدتهم آنکه وعده داده ای ایشان را و من صلح و هر که نیک بود و ایمان آرد من آبایهم از پدران ایشان و أزواجهم و جفتان ایشان و ذریاتهم و فرزندان ایشان إنک أنت العزیز الحکیم ۸ که تو خداوند توانای دانایی ...

... إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند در دنیا ینادون آواز می دهند ایشان را لمقت الله براستی که زشتی الله شما را در دنیا أکبر من مقتکم أنفسکم مه بود ازین زشتی شما امروز خویشتن را إذ تدعون إلی الإیمان آن گه که شما را با ایمان میخواندند فتکفرون ۱۰ و شما می کافر شدید

قالوا ربنا گویند خداوند ما أمتنا اثنتین بمیرانیدی ما را دو بار و أحییتنا اثنتین و زنده کردی ما را دو بار فاعترفنا بذنوبنا مقر آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش فهل إلی خروج من سبیل ۱۱ فرا بیرون آمد ما را هیچ راهی هست

ذلکم بأنه این بشما آن را بود إذا دعی الله وحده که آن گه که خدای را یکتا میخواندند کفرتم شما می کافر شدید و إن یشرک به و اگر می انباز گرفتند با او تؤمنوا باو می گرویدید فالحکم لله پس حکم و کار گزاردن الله راست العلی الکبیر ۱۲ آن برتر بزرگوار

هو الذی یریکم آیاته او آنست که مینماید شما را نشانهای توانایی خویش و ینزل لکم من السماء رزقا و می فرو فرستد شما را از آسمان روزی و ما یتذکر إلا من ینیب ۱۳ و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد

فادعوا الله خدای را خوانید مخلصین له الدین پاک داران او را و فرمان برداری خویش و لو کره الکافرون ۱۴ و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان

میبدی
 
۴۲۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و قیل التوب جمع التوبة علی انها اسم مثل دوم و دومة و عوم و عومة و المعنی ما ذنب تاب منه العبد الا قبل توبته و قیل غافر الذنب الصغیر و قابل التوب من الذنب الکبیر و قیل غافر الذنب باسقاط العقاب و قابل التوب بایجاب الثواب شدید العقاب ای اذا عاقب فعقابه شدید ذی الطول ای ذی النعم و القدرة و الغنی و السعة و الفضل و اصل الطول الغنی و السعة تقول هذا امر ما له طایل ای لا یغنی شییا فیوبه له و قوله عز و جل و من لم یستطع منکم طولا ای سعة و غنی و قیل اصل الطول الانعام الذی تطول مدته علی صاحبه قال ابن عباس غافر الذنب لمن قال لا اله الا الله و قابل التوب ممن قال لا اله الا الله شدید العقاب لمن لا یقول لا اله الا الله ذی الطول ذی الغنی عمن یقول لا اله الا الله

ثم وحد نفسه فقال لا إله إلا هو إلیه المصیر المرجع فی الآخرة عمر خطاب دوستی داشت با وی برادری گفته در دین مردی عاقل پارسا متعبد وقتی بشام بود آن دوست و کسی از نزدیک وی آمده بود عمر حال آن دوست از وی پرسید گفت چه میکند آن برادر ما و حال وی چیست این مرد گفت او برادر ابلیس است نه برادر تو یعنی که فترتی در راه وی آمده و سر در نهاده درین زمر و خمر و انواع فساد عمر گفت چون باز گردی مرا خبر کن تا بوی نامه ای نویسم پس این نامه نوشت بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الله عمر الی فلان بن فلان سلام علیک انی احمد الیک الله الذی لا اله الا هو غافر الذنب قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر چون آن نامه بوی رسید گفت صدق الله و نصح عمر کلام خدا راست است و نصیحت عمر نیکو بسیار بگریست و توبه کرد و حال وی نیکو شد بعد از ان عمر میگفت هکذا افعلوا باخیکم اذا زاغ سددوه و لا تکونوا علیه عونا للشیطان برادری را که فترت افتد و از راه صواب بگردد بنصیحت یاری دهید و شفقت باز مگیرید و یار شیطان بر وی مباشید راه سداد و صواب او را بنمایید و با وی همان کنید که من کردم

ما یجادل فی آیات الله إلا الذین کفروا این آیت در شأن حارث بن قیس السهمی فرو آمد از جمله مستهزیان بود و سخت خصومت بباطل در انکار و تکذیب قرآن ...

میبدی
 
۴۲۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... حم حا اشارتست بمحبت و میم اشارت است بمنت میگوید ای بحای محبت من دوست گشته نه بهنر خود ای بمیم منت من مرا یافته نه بطاعت خود ای من ترا دوست گرفته و تو مرا ناشناخته ای من ترا خواسته و تو مرا نادانسته ای من ترا بوده و تو مرا نابوده صد هزار کس بر درگاه ما ایستاده ما را خواستند و دعاها کردند بایشان التفات نکردیم و شما را ای امت احمد بی خواست شما گفتیم اعطیتکم قبل ان تسیلونی و اجبتکم قبل ان تدعونی و غفرت لکم قبل ان تستغفرونی

آن رغبت و شوق انبیای گذشته بتو تا خلیل میگفت و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین و کلیم میگفت اجعلنی من امة احمد نه از ان بود که افعال تو با ایشان شرح دادیم که اگر ما افعال شما با ایشان گفتید همه دامن از شما در چیدندید لکن از ان بود که افضال و انعام خود با شما ایشان را شرح دادیم پیش از شما هر که را برگزیدیم یکان یکان را برگزیدیم چنان که اصطفی آدم و نوحا و آل إبراهیم و آل عمران چون نوبت بشما رسید علی العموم و الشمول گفتیم کنتم خیر أمة همه برگزیدگان ما اید جای دیگر فرمود اصطفینا من عبادنا در تحت این خطاب هم زاهد و هم عابد است هم ظالم و عاصی

غافر الذنب و قابل التوب توبه مؤخر آمد و غفران مقدم بر مقتضی فضل و کرم اگر من گفتمی توبه پذیرم پس گناه آمرزم خلق بپنداشتندی که تا از بنده توبه نبود از الله مغفرت نیاید نخست بیامرزم آن گه توبت پذیرم تا عالمیان دانند که چنانک بتوبت آمرزم بی توبت هم آمرزم اگر توبه مقدم غفران بودی تو به علت غفران بودی و غفران ما را علت نیست و فعل ما بحیلت نیست نخست بیامرزم و بزلال افضال بند مرا پاک گردانم تا چون قدم بر بساط ما نهد بر پاکی نهد چون بر ما آید بصفت پاکی آید همانست که جای دیگر فرمود ثم تاب علیهم لیتوبوا غافرم آن معاصی را که توبه نکرد قابلم آن را که توبه کرد مراد از غفران ذنب درین موضع غفران ذنب غیر تایب است بدلیل آنکه و او عطف در میان آورد و معطوف دیگر باشد و معطوف علیه دیگر لکن در حکم یکسان باشد چنانک گویی جاءنی زید و عمرو زید دیگر است و عمرو دیگر لکن هر دو را حکم یکیست در آمدن اگر حکم مخالف بودی عطف خطا بودی و اگر هر دو یکی بودی هر دو غلط بودی لطیفه ای نیکو شنو در غفران ذنب و قبول توبه اول صفت خود کرد جل جلاله فرمود غافر الذنب و قابل التوب و صفت او جل جلاله محل تصرف نیست و پذیرنده تغییر و تبدیل نیست پس چون حدیث عقوبت کرد شدید العقاب گفت شدید صفت عقوبت نهاد و عقوبت محل تصرف هست و پذیرنده تغییر و تبدیل هست گفت سخت عقوبتم لکن اگر خواهم سست کنم و آن را بگردانم که در ان تصرف گنجد و تغییر و تبدیل پذیرد و گفته اند شدید العقاب اشارت بملک دارد و اگر همه ملک عالم نیست کند در جلال و کمال وی نقصان و قصور نیاید غافر الذنب و قابل التوب اشارت بصفت دارد و در صفات او جل جلاله هرگز تغیر و تحول نیاید و یقال غافر الذنب للظالمین و قابل التوب للمقتصدین شدید العقاب للمشرکین ذی الطول للسابقین سنت خداوند است جل جلاله که بنده را بآیت وعید بترساند تا بنده در ان شکسته و کوفته گردد سوزی و نیازی در بندگی بنماید زاریی و خواریی بر خود نهد آن گه رب العزة بنعت رأفت و رحمت بآیت وعد تدارک دل وی کند و بفضل و رحمت خود او را بشارت دهد نه بینی که شدید العقاب گفت تابنده در زاری و خواهش آید ذی الطول در ان پیوست تا بنده در ناز و در رامش آید بنده در سماع شدید العقاب بسوزد و بگدازد بزبان انکسار گوید ...

... چون بدل غاشیه حکم و قضای تو کشم

بو بکر شبلی یک روز چون مبارزان دست اندازان همی رفت و میگفت لو کان بینی و بینک بحار من نار لخضتها اگر درین راه صد هزار دریای آتش است همه بدیده گذاره کنم و باک ندارم دیگر روز او را دیدند که می آمد سر فرو افکنده چون محرومی درمانده نرم نرم میگفت المستغاث منک بک فریاد از حکم تو زینهار از قهر تو نه با تو مرا آرام نه بی تو کارم بنظام نه روی آنکه بازآیم نه زهره آنکه بگریزم

گر باز آیم همی نبینم جاهی

ور بگریزم همی ندانم راهی

گفتند ای شبلی آن دی چه بود و امروز چیست گفت آری جغد که طاووس نبیند لاف جمال زند لکن جغد جغد است و طاوس طاوس

میبدی
 
۴۲۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و لقد أرسلنا موسی بآیاتنا فرستادیم موسی را بسخنان و نشانهای خویش و سلطان مبین ۲۳ و حجتی آشکارا

إلی فرعون و هامان و قارون بفرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر کذاب ۲۴ گفتند جادوی است دروغ زن فلما جاءهم بالحق من عندنا چون بایشان آمد موسی به پیغام راست از نزدیک ما قالوا اقتلوا أبناء الذین آمنوا معه فرعون گفت و هامان بکشید پسران ایشان که بموسی گرویده اند و استحیوا نساءهم و دختران ایشان زنده گذارید و ما کید الکافرین إلا فی ضلال ۲۵ و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهی و بیهودگی

و قال فرعون فرعون گفت ملاء خویش را ذرونی أقتل موسی گذارید مرا تا بکشم موسی را و لیدع ربه و موسی را گویید تا خدای خویش را خواند آن گه إنی أخاف أن یبدل دینکم که من می ترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند أو أن یظهر فی الأرض الفساد ۲۶ و در زمین مصر دو گروهی و تباهی پدید آید ...

... و قال رجل مؤمن من آل فرعون مردی گفت گرویده بخدای از کسان فرعون یکتم إیمانه که ایمان خویش نهان میداشت أ تقتلون رجلا أن یقول ربی الله می بکشید مردی را از بهر آنکه میگوید خداوند من الله

و قد جاءکم بالبینات من ربکم و بشما آورد نشانها و معجزتهای آشکارا از خداوند شما و إن یک کاذبا فعلیه کذبه و اگر می دروغ گوید دروغ او او را زیان دارد و إن یک صادقا و اگر می راست گوید یصبکم بعض الذی یعدکم کمینه آنست که بشما رسد لختی از ان عذاب که شما را وعده میدهد إن الله لا یهدی الله راه ننماید و نه کار سازد من هو مسرف کذاب ۲۸ کسی را که گزاف کار است دروغ زن

یا قوم لکم الملک الیوم ای قوم شما راست امروز پادشاهی ظاهرین فی الأرض و شما بر زمین غالب فمن ینصرنا من بأس الله إن جاءنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یاری دهد از سخت گرفتن الله اگر بما آید قال فرعون فرعون گفت ما أریکم إلا ما أری ننمایم شما را مگر آنچه صواب می بینم و راست و ما أهدیکم إلا سبیل الرشاد ۲۹ و راه ننمایم شما را مگر براه راستی

و قال الذی آمن یا قوم این مرد گفت که گرمیده بود ای قوم إنی أخاف علیکم من بر شما میترسم مثل یوم الأحزاب ۳۰ از روزی چون روزهای سپاههای کفر که پیش از شما بودند ...

... و یا قوم إنی أخاف علیکم ای قوم من میترسم بر شما یوم التناد ۳۳ از روزی که یکدیگر را می باز خوانید در بیچارگی و زاری

یوم تولون مدبرین روزی که از بیم پشتها بر میگردانید ما لکم من الله من عاصم و شما را از الله نگاه دارنده ای نه و من یضلل الله فما له من هاد ۳۳ و هر که الله او را بی راه کرد او را هیچ راه نماینده نیست

و لقد جاءکم یوسف من قبل بالبینات و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهای روشن فما زلتم فی شک مما جاءکم به هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما حتی إذا هلک تا آن گه که بمرد قلتم لن یبعث الله من بعده رسولا گفتید که الله پس او فرستاده ای نفرستد کذلک یضل الله هم چنان بی راه کند الله من هو مسرف مرتاب ۳۴ کسی را که گزاف کار بود بگمان

الذین یجادلون فی آیات الله ایشان که پیکار میکنند در نشانهای الله بغیر سلطان أتاهم بی حجتی که از آسمان آمد بایشان درستی آن را کبر مقتا عند الله و عند الذین آمنوا سخنی سخت زشت است نزدیک خدای و نزدیک گرویدگان کذلک یطبع الله هم چنان مهر مینهد الله علی کل قلب متکبر جبار ۳۵ بر دل هر گردن کشی خود کامه ای کامکار

و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحا فرعون گفت ای هامان بر او راز من طارمی لعلی أبلغ الأسباب ۳۶ تا مگر من بدرها رسم

أسباب السماوات درهای آسمان فأطلع إلی إله موسی تا مگر مرا دیدار افتد بخدای موسی و إنی لأظنه کاذبا و من می پندارم موسی را که دروغ میگوید و کذلک زین لفرعون سوء عمله هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او و صد عن السبیل و برگردانیدند او را از راه راست و ما کید فرعون إلا فی تباب ۳۷ و دستان گری فرعون نبود مگر در تباهی و نیستی

میبدی
 
۴۲۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... و قیل رفیع الدرجات ای هو جل جلاله عالی الصفات جلیل القدر لا یبلغ کنهه و لا یعرف قدره و لا یدرک حده قدر خویش برداشت و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت تا هیچ عزیز بعز او نرسد هیچ فهم حد او در نیابد هیچ دانا قدر او بنداند صفت کس در برابر صفت او نیاید دانش او کس نداند توان او کس نتواند بقدر او کس نرسد

ما قدروا الله حق قدره ای ما عظموه حق عظمته آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایی قدم را با حدوث چه مناسبت حق باقی در رسم فانی چه پیوندد ماسور تلوین بهییت تمکین چون رسد او جل جلاله فردا چون دیدار دهد بعطا دهد نه بسزا دهد سزاوار دیدار او نیست هیچ چشم سزاوار گفتار او نیست هیچ گوش سزاوار معرفت او نیست هیچ دل سزاوار راه او نیست هیچ قدم سزاوار طریق او نیست

چشمم همی بخواهد دیدارت ...

... آن مرد اعرابی را دیدند که با روی سیاه و دلی چون ماه در طواف کعبه بود

چون بدان سنگ سیاه رسید که آن را حجر الاسود گویند خواست که دهانی بران سنگ سیاه نهد از راه حرمت قدم خود فرو گرفت چون نگاه کرد صورت روی خود در ان سنگ سیاه چنانک بود بدید نعره ای برکشید و گفت سود وجهی فی الدارین و در ان حال جان بحضرت فرستاد فردای قیامت که عالم صفت است و صورتها آن روز تبع صفت بود آن مرد اعرابی همی آید با روی چون ماه از صفت بر صورت تافته و صورت برنگ صفت گشته همچنین بلال حبشی را بینی روی وی چون ماه دو هفته و عالم قیامت از نور روی وی روشن گشته آن عزیزی گوید در حق وی

آن سیاهی کز پی ناموس حق ناقوس زد ...

میبدی
 
۴۲۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و قال الذی آمن و آن مرد گرویده گفت یا قوم اتبعون ای قوم پی برید بمن أهدکم سبیل الرشاد ۳۸ تا راه نمایم شما را براه راستی

یا قوم إنما هذه الحیاة الدنیا متاع ای قوم این زندگانی این جهانی روزی فرا روزی بسر بردن است ناپاینده و إن الآخرة هی دار القرار ۳۹ و آن جهانست سرای آرام و پاینده ...

... قال الذین استکبروا گردنکشان گویند إنا کل فیها ما همه ایدریم در آتش إن الله قد حکم بین العباد ۴۸ الله بخواست خویش کار برگزارد میان بندگان

و قال الذین فی النار ایشان گویند که در آتش اند لخزنة جهنم خازنان دوزخ را ادعوا ربکم خوانید خداوند خویش را و خواهید ازو یخفف عنا یوما من العذاب ۴۹ تا از ما عذاب یک روز فرو نهد قالوا گویند أ و لم تک تأتیکم رسلکم بالبینات رسول شما بشما نیامد با پیغامها و نشانهای روشن قالوا بلی گویند بلی آمد قالوا فادعوا خازنان گویند پس شما خدای را میخوانید و ما دعاء الکافرین إلا فی ضلال ۵۰ و دعای کافران نیست مگر در ضایعی و گمراهی

إنا لننصر رسلنا ما یاری خواهیم داد و دست خواهیم گرفت فرستادگان خویش را و الذین آمنوا و ایشان را که گرویدگان اند فی الحیاة الدنیا در زندگانی این جهان و یوم یقوم الأشهاد ۵۱ و آن روز که گواهان بپای ایستند

یوم لا ینفع الظالمین آن روز که سود ندارد کافران را معذرتهم عذر دادن ایشان و لهم اللعنة و ایشانراست نفرین و دوری و لهم سوء الدار ۵۲ و ایشانراست سرای بد

و لقد آتینا موسی الهدی و دادیم موسی نامه راه شناختن را و أورثنا بنی إسراییل الکتاب ۵۳ و میراث دادیم فرزندان یعقوب را توریت

هدی و ذکری لأولی الألباب ۵۴ راه نمونی و یادگاری خردمندان را

فاصبر إن وعد الله حق شکیبایی کن که وعده دادن الله ترا بنصرت راست است و استغفر لذنبک و گناه خویش را آمرزش میخواه و سبح بحمد ربک و بستایش نیکو خداوند خویش را می ستای بالعشی و الإبکار ۵۵ بشبانگاه و بامداد ...

میبدی
 
۴۲۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... کان درد بصد هزار درمان ندهم

الله الذی جعل لکم الأرض قرارا و السماء بناء این باز نعمتی و لطفی دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگی بروی روشن میدارد و آثار کرامت و دلایل قدرت بوی می نماید و منت بر وی می نهد می فرماید آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم زمین قرارگاه تو کردم آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوی آسمان نبودی آسمان این تشریف از کجا یافتی که زینا السماء الدنیا بمصابیح و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودی این نواخت کی دیدی که و الأرض فرشناها فنعم الماهدون

نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله برای تو است آفتاب طباخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو فردا که تو نباشی آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند آن ستارگان فرو ریزانند بساطی که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند عبدی آسمان آفریدم تا ترا ساقی بود و أنزلنا من السماء ماء طهورا زیرا که امروز روز حجاب است واسطه ناچار است اما فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید ساقی لطف من بود و سقاهم ربهم زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فأنبتنا فیها حبا و عنبا و قضبا و زیتونا و نخلا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید خود گویم کلوا و اشربوا هنییا آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهای محبان نهانست فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود برهان آن وقت باید که عیان نبود چون عیان آمد برهان چکند ...

میبدی
 
۴۲۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... فأرسلنا علیهم ریحا صرصرا فروگشادیم بر ایشان بادی سرد سخت با بانگ فی أیام نحسات در روزهای نحس شوم لنذیقهم عذاب الخزی تا بچشانیم ایشان را عذاب رسوایی فی الحیاة الدنیا در زندگانی این جهان و لعذاب الآخرة أخزی و عذاب آن جهان رسوا کننده تر و هم لا ینصرون ۱۶ و ایشان را فریاد نرسند و یاری ندهند

و أما ثمود فهدیناهم و اما ثمود ما ایشان را نشان راه دادیم فاستحبوا العمی علی الهدی برگزیدند ایشان نادانی و نادیدن راه بر راست راهی و یافتن راه فأخذتهم فرا گرفت ایشان را صاعقة العذاب الهون بانگ عذاب با خواری بما کانوا یکسبون ۱۷ بآن کرده که میکردند

و نجینا الذین آمنوا و رهانیدیم ایشان را که بگرویدند و کانوا یتقون ۱۸ و می پرهیزیدند ...

میبدی
 
۴۲۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... مجاهد گفت لهم أجر غیر ممنون ای غیر محسوب یعنی که نعمت دنیا ایشان را از ثواب آن جهان بنه انگارند

قل أ إنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین استفهام بمعنی انکارست و معنی آنست که می کافر شوید بآن خداوند که قدرت وی اینست که زمین را بدو روز بیافرید یعنی روز یکشنبه و روز دوشنبه اگر خواستی بیک لحظه بیافریدی لکن خواست که با خلق نماید که سکونت و آهستگی به از شتاب و عجلت و بندگان را سنتی باشد بسکونت کار کردن و راه آهستگی رفتن و تجعلون له أندادا شرکاء و اشباها ذلک رب العالمین خالق جمیع الموجودات و سیدها و مربیها

و جعل فیها رواسی من فوقها ای جبالا ثوابت من فوق الارض و بارک فیها بما خلق فیها من البحار و الانهار و الاشجار و الثمار انبت شجرها من غیر غرس و اخرج زرعها من غیر بذر و جعل فیها معادن الذهب و الفضة و سایر الفلزات و قدر فیها أقواتها یعنی ارزاق العباد و البهایم تقول قاته یقوته اذا رزقه و اجری علیه و اقاته اذا جعله ذا قوت و الله عز و جل مقیت قال الضحاک قدر فی کل بلدة ما لم یجعله فی الأخری لیعیش بعضهم من بعض بالتجارة من بلد الی بلد و قال الکلبی قدر الخبز لاهل قطر و التمر لاهل قطر و الذرة لاهل قطر و السمک لاهل قطر و کذلک اخواتها ...

میبدی
 
 
۱
۲۱۱
۲۱۲
۲۱۳
۲۱۴
۲۱۵
۱۰۲۲