گنجور

 
۴۰۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۴

 

... همه کارها زو گرفتند خوار

پذیره شدش زادفرخ به راه

فراوان برفتند با او سپاه ...

فردوسی
 
۴۰۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۵

 

... وگر سوی ما چین و مکران زمین

بریشان به افسون بگیریم راه

ز فغفور چینی بخواهم سپاه ...

فردوسی
 
۴۰۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۶

 

... به بازار شو بهره ای گوشت خر

دگر نان و بی راه جایی گذر

مرآن گوهران را بها سی هزار ...

... چو روی شهنشاه دید آن سپاه

همه باز گشتند گریان ز راه

یکایک بر زاد فرخ شدند ...

... بر آن کوهه پیل بنشست شاه

ز باغش بیاورد لشکر به راه

چنین گفت زان پیل بر پهلوی ...

فردوسی
 
۴۰۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۱

 

... به یزدان کند پوزش او از گناه

گراینده گردد به آیین و راه

بپردازم آن گه به کار جهان ...

... که تیمار بردی ز نازک تنم

کجا آهنین بود پیراهنم

برین مهر بر آفرین خوانمت ...

... که از من همی بار بایدت خواست

اگر کژ گویی اگر راه راست

بیامد گلینوش نزد گوان ...

فردوسی
 
۴۰۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

 

... از ایران شب تیره بی ره شدیم

همان راه جستیم و بگریختیم

به دام بلا بر نیاویختیم

از اندیشه او گناهم نبود

جز از جستن از شاه راهم نبود

شنیدم که بر شاه من بد رسید ...

... همی تاختند به درگاه ما

نپیچید گردن کس از راه ما

ز هر در فراوان کشیدیم رنج ...

... دگر آنک گفتی ز کار سپاه

که در بوم هاشان نشاندم به راه

ز بی دانشی این نیاید پسند

ندانی همی راه سود از گزند

چنین است پاسخ که از رنج من ...

... چو از هر سوی بازخوانی سپاه

گشاده ببیند بد اندیش راه

که ایران چوباغیست خرم بهار ...

... دگر آنک گفتی که پوزش بگوی

کنون توبه کن راه یزدان بجوی

ورا پاسخ آن بد که ریزنده باد ...

... نه آن را که روزی به من بد رسد

بسی راه دشوار بگذاشتیم

بسی دشمن از پیش برداشتیم ...

فردوسی
 
۴۰۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۳

 

... چوازپیش برخاستند آن گروه

که او راهمی داشتندی ستوه

به گفتار زشت و به خون پدر ...

... سخن خوب رانیم یک ماه نیز

ز راه درشتی نگوییم چیز

مگر شاد باشیم ز اندرز او ...

فردوسی
 
۴۰۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۵

 

... ز هر سو همی جست بدخواه شاه

چنین تا بدیدند مردی به راه

دو چشمش کبود و در خساره زرد ...

... چو خواهی که یابی به داد آفرین

چو آگاهی آمد به بازار و راه

که خسرو بران گونه برشد تباه ...

فردوسی
 
۴۰۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۶

 

... بزرگان که بودند در پیش شاه

ز شیرین به خوبی نمودند راه

که چون او زنی نیست اندر جهان ...

... زن از آرزوها چو پاسخ شنود

به راه آمد از گلشن شادگان

ز پیش بزرگان و آزادگان ...

... جهان آفرین را پرستنده ام

پدیدار کردم همه راه خویش

پراز درد بودم ز بدخواه خویش ...

فردوسی
 
۴۰۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر شیروی » بخش ۲

 

... کزان پس نراند ز شاهی سخن

نوندی برافگند پویان به راه

به نزدیک پیران ایران سپاه ...

... بیاورد زان بوم چندان سپاه

که بر مور و بر پشه بر بست راه

همی تاخت چون باد تا طیسفون ...

فردوسی
 
۴۱۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی آزرم دخت » پادشاهی آزرم دخت

 

... کس کو ز پیمان من بگذرد

بپیچید ز آیین و راه خرد

به خواری تنش را برآرم بدار ...

فردوسی
 
۴۱۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲

 

... ز هر سو سپاه اندر آورد گرد

بفرمود تا پور هرمزد راه

بپیماید و برکشد با سپاه ...

... زمین را ببخشیم با شهریار

وزان سو یکی برگشاییم راه

به شهری کجا هست بازارگاه ...

... به ایران و مازنداران بر چیند

اگر مرز و راهست اگر نیک و بد

به گرز و به شمشیر باید ستد ...

فردوسی
 
۴۱۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳

 

... به من بازگوی آنک شاه تو کیست

چه مردی و آیین و راه تو چیست

به نزد که جویی همی دستگاه ...

... شما را به دیده درون شرم نیست

ز راه خرد مهر و آزرم نیست

بدان چهره و زاد و آن مهر و خوی ...

فردوسی
 
۴۱۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۴

 

... که آید بر رستم پهلوان

ز ایران یکی نامداری ز راه

بیامد بر پهلوان سپاه ...

... یکی تیغ باریک بر گردنش

پدید آمده چاک پیراهنش

چورستم به گفتار او بنگرید ...

فردوسی
 
۴۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۵

 

... سپاه از دو رویه خودآگاه نه

کسی را سوی پهلوان راه نه

همی جست مر پهلوان را سپاه ...

... سوی شاه ایران بیامد سپاه

شب تیره و روز تازان به راه

به بغداد بود آن زمان یزدگرد ...

فردوسی
 
۴۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۶

 

... ببود آن شب و بامداد پگاه

گرانمایگان برگرفتند راه

ز بغداد راه خراسان گرفت

همه رنجها بر دل آسان گرفت ...

... همی بود یک چند ناشاد و شاد

ز گرگان بیامد سوی راه بست

پرآژنگ رخسار و دل نادرست

فردوسی
 
۴۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۸

 

... سوی مرزبانان با گنج و گاه

که با فر و برزند و با داد و راه

شمیران و رویین دژ و رابه کوه ...

فردوسی
 
۴۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۰

 

... بدانست نیرنگ او در نهان

چنین بود ماهوی را رای و راه

که او ماند اندر میان سپاه ...

... برو تره و نان کشکین نهاد

ببرسم شتابید و آمد به راه

به جایی که بود اندران واژگاه ...

فردوسی
 
۴۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۱

 

... همی سر بپیچی به فرمان دیو

ببری همی راه گیهان خدیو

به چیزی که بر تو نزیبد همی ...

... همی کینه با پاک یزدان نهی

ز راه خرد جوی تخت مهی

شبان زاده را دل پر از تخت بود ...

فردوسی
 
۴۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۲

 

... همان نان کشکین به پیش اندرش

اگر راه یابد کسی زین جهان

بباشد ندارد خرد در نهان ...

... بشورید و آمد هم اندر شتاب

چنین تا در خانه راهب رسید

بدان سوگواران بگفت آن چه دید ...

... سکوبا و رهبان ز هر در کسی

خروشی بر آمد ز راهب به درد

که ای تاجور شاه آزادمرد

چنین گفت راهب که این کس ندید

نه پیش از مسیح این سخن کس شنید ...

... دگر گفت کآن را تو دانا مخوان

که تن را پرستد نه راه روان

همی خواسته جوید و نام بد ...

... کنون در بهشت است بازار شاه

به دوزخ کند جان بدخواه راه

دگر گفت کای شاه دانش پذیر ...

فردوسی
 
۴۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۴

 

... تو زین پس به دشمن مده گاه من

نگه دار هم زین نشان راه من

من این تاج میراث دارم ز شاه ...

فردوسی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۱۰۱۶