گنجور

 
۴۱۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و من یقل منهم و هر که از فریشتگان گوید إنی إله من دونه من خدایم فرود از الله فذلک نجزیه جهنم او آنست که او را پاداش کنیم دوزخ کذلک نجزی الظالمین ۲۹ چنان کنیم پاداش ستمکاران

أ و لم یر الذین کفروا نمی بینند ناگرویدگان أن السماوات و الأرض کانتا رتقا که آسمانها و زمین بسته بودند ففتقناهما بگشادیم آن را هر دو و جعلنا من الماء کل شی ء حی و بیافریدیم از آب هر چیزی زنده أ فلا یؤمنون ۳۰ بنگروند که ما تواناییم و جعلنا فی الأرض رواسی و در زمین کوه ها بلند کردیم أن تمید بهم تا زمین ایشان را بنگرداند جعلنا فیها فجاجا سبلا و در زمین راهها فراخ ساختیم لعلهم یهتدون ۳۱ تا ایشان راه دانند که روند

و جعلنا السماء سقفا و آسمان کازی کردیم محفوظا بی ستون نگاه داشته و هم عن آیاتها معرضون ۳۲ و ایشان از چندان نشانهای توانایی روی گردانندگان ...

میبدی
 
۴۱۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... قوله لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون رد قدریانست و ارشاد سنیان قدریان گفتند اگر کل حوادث باو حوالت کنیم خدای تعالی معیوب گردد گفتند شر از ما است و خیر ازو هم چنان که گبران گویند خیر از یزدان و شر از اهرمن القدریة مجوس هذه الامة قدری مر گبری را گفت مسلمان شو گفت تا او نخواهد چون مسلمان شوم قدری گفت او میخواهد لکن ابلیس نمی خواهد گبر گفت پس من با خصم قوی ترم ضعیف را چه خواهم کرد اما ارشاد سنیان از آن رویست که حق جل جلاله مالک بر اطلاقست او را رسد که در ملک خود چنان که خواهد تصرف کند مصطفی ص گفت لو عذبنی و ابن مریم لعذبنا غیر ظالم

بترس از خدای که هر چه خواهد کند و کس را زهره اعتراضی نه و بر حکم وی چون و چرا نه استحیی من الله لقربه منک و خف الله لقدرته علیک از خدای شرم دار که بتو نزدیکست و ز خدای بترس که بر تو قادرست و بدان که این کاری است رفته و بوده هر کس را بمنزل خود رسانیده و موضع وی پدید کرده آن گه بسر راه معاملت باز آورده انبیاء که آمدند نه کاری نو درین عالم آوردند یا خبری نو در سینه تو نهادند بلکه آنچه در سینه تو بود بجنبانیدند و آنچه در حق تو نهاده بود ترا سوی آن خواندند و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله امیر المؤمنین علی ع را پرسیدند از قدر گفت سر الله فلا نکشفه بحر عظیم فلا تلجه

علم بشریت طاقت کشش وی ندارد فهم و وهم آدمی هرگز بدان نرسد و نداند هر چند پیش رود متحیرتر بود هر چند بیش تصرف کند افتاده تر آید ...

... قوله و هو الذی خلق اللیل و النهار بر ذوق اهل معرفت این شب و روز نشان قبض و بسط عارفانست و این قبض و بسط حکم الهی و تقدیر پادشاهی است گاه در قبضه قبضش نهد تا سلطان جمال او را بحکم نوال بنوازد و آن گه شرط مرد صاحب درد آنست که در قبضه قبض مهذب و بی اعتراض بود و بر بساط بسط مؤدب بی اعراض باشد که بزرگان دین چنین گفته اند لا یجد العبد حلاوة الایمان حتی یأتیه البلاء من کل مکان و الشمس و القمر کل فی فلک یسبحون شمس و قمر بیافرید در بروج آسمان و بر ذروه افلاک روان آفتاب بر وجهی آفرید که بیفزاید و نکاهد و قمر بر وجهی که افزاید و کاهد گاه در محاق بود و گاه در اشراق آفتاب نشان صاحب توحید است که بنعت تمکین در حضرت شهود می گوید لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

و قمر نشان صاحب علم است که در میدان اجتهاد قدم دارد از راه نظر و استدلال در آمده و دیده در طاعت و اعمال داشته لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم صاحب توحید خداوند درد است و صاحب علم خداوند کرد است صاحب کرد در نظاره سبب و صاحب درد در نظاره مسبب از سبب فارغ است و بزرگان دین گفته اند سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست عارفی را دیدند که بر لب دجله گفت سیدی انا عطشان و مضی و لم یشرب آن عزیز در نظاره مسبب چنان مستغرق بود که پروای سبب نداشت در مشاهده حق نه دجله دید و نه آب دجله کسی که مشغول کاری بود اگر حوراء بهشت بر وی بگذرد خبر ندارد

یعلم الله گر همی دانم نگارا شب ز روز ...

میبدی
 
۴۱۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل و دادیم ابراهیم را راه شناسی او و بهی دانستن از پیش و کنا به عالمین ۵۱ و دانستیم ما که کی باید داد او را آن

إذ قال لأبیه و قومه پدر خویش را گفت و قوم خویش را ما هذه التماثیل این چه تندیسهاست التی أنتم لها عاکفون ۵۲ که شما آن را پرستگارانید

قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین ۵۳ گفتند پدران خویش را پرستگاران آن یافتیم

قال لقد کنتم أنتم و آباؤکم گفت تا بودید شما و پدران شما همه فی ضلال مبین ۵۴ در گمراهی آشکارا بودید

قالوا أ جیتنا بالحق أم أنت من اللاعبین ۵۵ گفتند این راستست که بما آوردی یا تو از بازیگرانی ...

... و تالله لأکیدن أصنامکم و بخدای که من سازی سازم برین بتان شما بعد أن تولوا مدبرین ۵۷ پس هنگامی که شما شوید جایی پشت بر ایشان

فجعلهم جذاذا آن بتان ایشان را ریزه ریزه کرد إلا کبیرا لهم مگر آن بزرگتر بتی که ایشان را بود لعلهم إلیه یرجعون ۵۸ مگر با ابراهیم گروند

قالوا من فعل هذا بآلهتنا گفتند این با خدایان ما که کرد إنه لمن الظالمین ۵۹ که او از ستمکارانست

قالوا سمعنا فتی یذکرهم گفتند میشنیدیم از جوانی که ایشان را بد میگفت یقال له إبراهیم ۶۰ ابراهیم گویند او را

قالوا فأتوا به علی أعین الناس گفتند او را بر دیدار چشمهای مردمان آرید و باز نمایید لعلهم یشهدون ۶۱ تا گواهی دهند

قالوا أ أنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم ۶۲ گفتند انی تو کردی بخداوندان ما ای ابراهیم

قال بل فعله کبیرهم هذا گفت این بزرگ ایشان کرد آنک فسیلوهم إن کانوا ینطقون ۶۳ بپرسید از ایشان اگر سخن گویند

فرجعوا إلی أنفسهم با یکدیگر گشتند فقالوا إنکم أنتم الظالمون ۶۴ و یکدیگر را گفتند شمایید که ستمکارید

ثم نکسوا علی رؤسهم پس برگرداند ایشان را و بر سر افکندند لقد علمت ما هؤلاء ینطقون ۶۵ ابراهیم را گفتند دانسته ای تو که بتان آن نیستند که سخن گویند

قال أ فتعبدون من دون الله ابراهیم گفت می پرستید جز از الله تعالی ما لا ینفعکم شییا و لا یضرکم ۶۶ چیزی که سود ندارد و بکار نیاید شما را هیچ و گزندی نکند شما را

أف لکم و لما تعبدون من دون الله اف شما را و آن را که می پرستید جز از الله تعالی أ فلا تعقلون ۶۷ که خواری و ناتوانی ایشان بدیدند ناسزایی ایشان در نمی یابند

قالوا حرقوه گفتند بآتش بسوزید ابراهیم را و انصروا آلهتکم و خدایان خویش را بکار آیید و یاری دهید إن کنتم فاعلین ۶۸ اگر هیچیز خواهید کرد

قلنا یا نار گفتیم ای آتش کونی بردا و سلاما علی إبراهیم ۶۹ سرد گرد و سلامت بر ابراهیم

و أرادوا به کیدا و سازی خواستند ابراهیم را فجعلناهم الأخسرین ۷۰ و ما ایشان را زیان کارتر و نومیدتر همه زیان کاران و نومیدان کردیم

و نجیناه و لوطا رهانیدیم ابراهیم و لوط را إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین ۷۱ و بردیم ایشان را بآن زمین که برکت کردیم در آن جهانیان را

و وهبنا له إسحاق و ابراهیم را اسحاق بخشیدیم و یعقوب نافلة و یعقوب بافزونی و کلا جعلنا صالحین ۷۲ و همه را نیکان کردیم

و جعلناهم أیمة و ایشان را پیشوایان کردیم یهدون بأمرنا تا راه می نمودند خلق را بفرمان و پیغام ما و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و فرمان دادیم و پیغام بایشان نیکیها کردن و إقام الصلاة و نماز بپای داشتن و إیتاء الزکاة و زکاة دادن و کانوا لنا عابدین ۷۳ و ما را پرستگاران بودند

و لوطا آتیناه حکما و علما و دادیم لوط را راست دانی و باریک دانی و دانش و نجیناه من القریة و برهانیدیم او را از آن شهر التی کانت تعمل الخبایث که مردمان آن بدها میکردند إنهم کانوا قوم سوء که ایشان گروهی بد بودند فاسقین ۷۴ از فرمان برداری بیرون

و أدخلناه فی رحمتنا و او را در آوردیم در بخشایش خویش إنه من الصالحین ۷۵ و نوحا إذ نادی من قبل و یاد کن نوح را که آواز داد پیش از ابراهیم فاستجبنا له پاسخ کردیم او را فنجیناه و أهله من الکرب العظیم ۷۶ برهانیدیم او را و کسان او را از آن اندوه بزرگ

و نصرناه من القوم الذین کذبوا بآیاتنا و یاری دادیم او را بر آن قوم که دروغ می شمردند سخنان ما را إنهم کانوا قوم سوء ایشان قومی بد بودند فأغرقناهم أجمعین ۷۷ بآب بکشتیم ایشان را همه

میبدی
 
۴۱۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل حسن گفت رشد اینجا نبوتست و من قبل یعنی من قبل موسی و هارون معنی آنست که ابراهیم را نبوت دادیم پیش از موسی و هارون و گفته اند رشد توفیق خیرست و راست راهی بشناختن و صلاح دین خود بدانستن و من قبل یعنی فی صغره قبل البلوغ می گوید او را توفیق دادیم تا راست راهی یافت و بهی کار خویش بدانست از کودکی پیش از بلوغ آن گه که از سرب بیرون آمد و گفت إنی وجهت وجهی الایه هم چنان که یحیی زکریا را گفت و آتیناه الحکم صبیا و قیل معناه کتبت له السعادة من قبل ان خلق

و کنا به عالمین انه اهل للهدایة و النبوة و هو نظیر قوله و لقد اخترناهم علی علم علی العالمین و قوله الله أعلم حیث یجعل رسالته

إذ قال لأبیه معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی أنتم لها عاکفون یقال اسم ابیه آزر و قیل آزری و ذکر النسابون ان له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح

و التماثیل جمع تمثال و هو شی ء یعمل مشبها بغیره فی الشکل و العکوف اطالة الاقامة و یقال کانت تماثیل علی صور السباع و الطیور و الانسان و قیل علی صور هیاکل الکواکب یعبدون الله بوساطة العبادة للکواکب ثم اعتقدوا انها فی انفسها آلهة ...

... قال بل ربکم رب السماوات و الأرض الذی فطرهن ای لست بلاعب و انما ربکم و خالقکم الذی یجب علیکم عبادته هو رب السماوات و الارض و فاطرهما و یحتمل ان الضمیر فی فطرهن یعود الی التماثیل و أنا علی ذلکم من الشاهدین بانه ربکم تقدیره و انا شاهد علی ذلکم من الشاهدین و تالله لأکیدن أصنامکم اصله و الله فقلبت الواو تاء و لا تصلح التاء فی القسم الا فی اسم الله تقول تالله و لا تقول تا الرحمن و تقول و حق الله لأفعلن کذا و لا یجوز تحق الله لأفعلن لأکیدن أصنامکم بعد أن تولوا مدبرین ای لاکسرنها بعد ذهابکم عنها الی عید لکم و سماه کیدا لانه مکر بذلک عابدیها

مفسران گفتند ایشان را عیدی بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعی بیرون از شهر حاضر می شدند چون از آنجا باز گشتندی در بتخانه رفتندی و بتان را سجود کردندی آن گه بخانه خویش باز گشتندی آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنی درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پای می نالید ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پی ایشان برفت و گفت تالله لأکیدن أصنامکم بخدای که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وی بشنیدند و گفته اند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت بهویی عظیم بود در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند بعضی زرین بعضی سیمین بعضی از آهن بعضی از شبه و ارزیز و بعضی از چوب و سنگ و برابر بهو صنمی عظیم افراشته بودند مهینه ایشان صنمی زرین بجواهر مرصع کرده و در دو چشم وی دو یاقوت روشن نشانده و در پیش آن بتان طعامهای الوان نهاده یعنی تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت أ لا تأکلون نمی خورید ازین طعامها که پیش شما نهاده اند بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء ما لکم لا تنطقون چه بوده است شما را که سخن نمی گویید و مرا جواب نمی دهید آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد چنان که رب العزه گفت فجعلهم جذاذا ایشان را ریزه ریزه کرد جذاذ بکسر جیم قراءت کسایی است یعنی کسرا و قطعا جمع جذیذ و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف و ثقیل و ثقال و طویل و طوال باقی قراء جذاذا بضم جیم خوانند مثل الحطام و الرقات و معناه المجذوذ ای المقطوع إلا کبیرا لهم ای للکفار و قیل للاصنام فانه لم یکسره همه را بشکست و بر آن نکال کرد مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود از روی تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وی بست و بقول بعضی از گردن وی در آویخت لعلهم إلیه یرجعون یعنی لعلهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الی ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة و قیل یرجعون الی الله بالایمان و الاقرار بوحدانیته

پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند من فعل هذا بآلهتنا إنه لمن الظالمین ای لمن المجرمین که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجای عبادت ایشان مذلت نهاد آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت تالله لأکیدن أصنامکم گفتند سمعنا فتی یذکرهم ای یعیبهم و یسبهم یقال له إبراهیم آن جوانی هست که او را ابراهیم گویند و ما می شنیدیم از وی که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت ظن می بریم که این فعل اوست

این خبر با نمرود جبار افتاد و اشراف قوم وی گفتند فأتوا به علی أعین الناس ای جییوا به ظاهرا بمریی من الناس لعلهم یشهدون علیه بفعله و قوله فیکون حجة علیه کرهوا ان یأخذوه بغیر بینة خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بینت کنند این معنی را گفتند فأتوا به علی أعین الناس لعلهم یشهدون و گفته اند معنی آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند

ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند أ أنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم این تو کردی بخدایان ما ای ابراهیم ابراهیم جواب داد و گفت بل یعنی نه من کردم فعله کبیرهم هذا غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار و هو اکبر منها فکسرها آن بزرگ و مهینه ایشان کرد که خشم آمد وی را بآن که این کهینان را با وی پرستیدند فسیلوهم إن کانوا ینطقون بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خواری و ناتوانی بتان بایشان نماید و حجت بر ایشان درست شود که بتان سزای عبادت نیستند از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند و این دلیلی روشن است که رب العالمین جل جلاله گویاست و نطق بر وی رواست سخن گوید و از وی سخن شنوند و او جل جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت إن تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم و لو سمعوا ما استجابوا لکم قال القتیبی تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسیلوهم جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء و قال فی ضمنه انا فعلت ذلک معنی سخن قتیبی آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد یعنی که اگر صنم قدرت نطق را داشتی قدرت فعل نیز داشتی و این فعل وی کرده بودی اکنون معلومست که وی قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنی را کسایی وقف کند بل فعله یعنی فعله و این تأویل اگر چه نیکوست بعضی علماء دین نپسندیده اند و گفته اند این تأویل بر خلاف قول رسول ع است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جای سخن گفت بر خلاف راستی و ذلک

ما روی ابو هریره ان رسول الله ص قال لم یکذب ابراهیم الا ثلاث کذبات فی ذات الله قوله إنی سقیم و قوله بل فعله کبیرهم و قوله لسارة هذه اختی

هر چند که اهل تأویل گفتند إنی سقیم ای ساسقم یعنی عند الموت و قیل انی سقیم ای مغتم بضلالتکم و قوله لسارة هذه اختی یعنی فی الدین این تأویل گفته اند لکن آن نیکوتر که آن را کذب دانند چنان که رسول تقدیر کرد بر وی و بیش از آن نیست که این زلتی است از صغایر و رب العالمین در قرآن جایها زلات صغایر با انبیاء اضافت کرده و روا باشد که رب العزه ابراهیم را در آن کذب رخصت داد قصد صلاح را و اقامت حجت را بر مشرکان هم چنان که یوسف را رخصت داد در آنچه با برادران گفت إنکم لسارقون و لم یکونوا سرقوا

قوله فرجعوا إلی أنفسهم ای فتفکروا فی قلوبهم و رجعوا الی عقولهم فقالوا ما تراه الا کما قال إنکم أنتم الظالمون بعبادتکم من لا یتکلم و قیل انتم الظالمون لابراهیم فی سؤالکم ایاه و هذه آلهتکم التی فعل بها ما فعل حاضرة فسیلوها

ثم نکسوا علی رؤسهم قال اهل التفسیر اجری الله الحق علی لسانهم فی القول الاول ثم ادرکتهم الشقاوة فهو معنی قوله نکسوا علی رؤسهم ای ثم ردوا الی الکفر بعد ان اقروا علی انفسهم بالظلم یقال نکس المریض اذا رجع الی حالته الاولی رب العزه بر زبان ایشان سخنی راست بر صواب راند و گناه سوی خویش نهادند اما شقاوت ازلی در رسید و ایشان را با کفر خویش برد اینست که الله تعالی گفت ثم نکسوا علی رؤسهم ای ردوا الی غیهم و ارکسوا فیه فرکبوا رؤسهم لقد علمت اینجا قول مضمر است یعنی فقالوا لقد علمت ما هؤلاء ینطقون فکیف تأمرنا بسؤالهم

آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت أ فتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شییا و لا یضرکم أف لکم تبا لکم و نتنا و لما تعبدون من دون الله احجار لا صنع لها و لا نطق و لا بیان أ فلا تعقلون ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة

فلما لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم باهلاک من یعیبها إن کنتم فاعلین امرا فی اهلاکه روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردی بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین نام وی هیزن و قیل هیون رب العزه او را بزمین فرو برد هنوز می رود تا قیامت پس نمرود جبار گفت تا حظیره ای ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز و ذلک قوله تعالی قالوا ابنوا له بنیانا فألقوه فی الجحیم و گفت تا هر کسی از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه و گفته اند چهل روز و گفته اند یک سال و آن را بزرگ طاعتی می دانستند تا آن حد که زن بیمار می گفت لین عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند آتشی عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پای بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین و گفتند ربنا لیس فی ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرق فیک فاذن لنا فی نصرته فقال الله تعالی انه خلیلی لیس لی خلیل غیره و انا الهه لیس له اله غیری فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه و ان لم یدع غیری و لم یستنصر سوای و لم یستغث الا بی فخلوا بینه و بینی

و روی ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النار فان خزاین المیاه و الامطار بیدی و اتاه خازن الریاح فقال ان شیت طیرت النار فی الهواء فان خزاین الریاح بیدی فقال ابراهیم لا حاجة بی الیکم

ثم رفع رأسه الی السماء فقال الهی انت الواحد فی السماء و انا الواحد فی الارض لیس فی الارض احد یعبدک غیری حسبی الله و نعم الوکیل یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکل لا اله الا انت سبحانک رب العالمین لک الحمد و لک الملک لا شریک لک

پس چون او را بیفکندند جبرییل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة فقال اما الیک فلا قال جبرییل فسیل ربک فقال حسبی من سؤالی علمه بحالی فقال الله عز و جل یا نار کونی بردا و سلاما ای کونی ذات برد و سلامة علی إبراهیم لا یکون فیها برد مضر و لا حر موذ قال ابن عباس لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها و من المعروف فی الآثار انه لم تبق یومیذ نار فی الارض الا طفیت فلم ینتفع فی ذلک الیوم بنار فی العالم ظنت انها تغنی و لو لم یقل علی ابراهیم بقیت ذات برد ابدا و قال الحسن قوله و سلاما هو تسلیم من الله عز و جل علی ابراهیم و المعنی سلم الله سلاما علی ابراهیم کقوله تعالی قالوا سلاما ای سلموا سلاما و مثله فی المعنی فی سورة الصافات سلام علی إبراهیم قال کعب الاحبار جعل کل شی ء یطفی عنه النار الا الوزغ فانه کان ینفخ فی النار و لهذا امر النبی صلی الله علیه و سلم بقتل الوزغ و قال کان ینفخ علی ابراهیم سدی گفت چون ابراهیم را بآتش افکندند رب العزه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوی ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگی بر زمین نشاندند آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا و رب العزه فریشته ظل را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وی بنشست و مونس وی بود و جبرییل آمد و طنفسه ای آورد از بهشت و آنجا بگسترانید و پیراهنی از حریر بهشت در وی پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرییل با وی حدیث می کند و میگوید ان ربک یقول اما علمت ان النار لا تضر احبایی ای ابراهیم ملک تعالی میگوید ندانستی که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند قال کعب ما احرقت النار من ابراهیم الا وثاقه و قال المنهال بن عمرو قال ابراهیم خلیل الله ما کنت ایاما قط انعم منی من الایام التی کنت فیها فی النار ابراهیم گفت در همه عمر خویش مرا وقتی خوشتر از آن نبود و روزگاری خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم هفت روز گفته اند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد آواز داد که یا ابراهیم کبیر إلهک الذی بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما اری ای ابراهیم بزرگ خدایی داری که قدرت وی اینست که می بینم و با تو این صنع نموده ای ابراهیم هیچ توانی که ازین موضع بیرون آیی ناسوخته و رنج نارسیده گفت توانم گفت هیچ می ترسی که همانجا بمانی ترا از آتش گزندی رسد گفت نه گفت پس بیرون آی تا با تو سخن گویم و بروایتی دیگر نمرود گفت وزیران خویش را بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بی هیچ گمان آتشی بدان عظیمی که کوه بدان بگدازد وی در آن نسوزد

نمرود گفت من خوابی عجیب دیدم چنان دانم که وی نسوخته است بخواب نمودند مرا که دیوارهای حظیره ای که ما بنا کردیم بیفتادی و ابراهیم بی رنج بیرون آمدی و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوی نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت من الرجل الذی رأیته معک فی مثل صورتک قاعدا الی جنبک آن که بود که با تو نشسته بود مردی هم بصورت تو ابراهیم گفت فریشته ظل بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد گفت ای ابراهیم مهربان خدایی داری و کریم که با تو این همه نیکویی کرد بآن که تو وی را می پرستی ای ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وی قربان کنم ابراهیم گفت اذا لا یقبل الله منک ما کنت علی دینک حتی تفارقه الی دینی خدای من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشی پس اگر با دین من آیی و او را توحید گویی بپذیرد نمرود گفت لا استطیع ترک ملکی و لکن سوف اذ بحهاله فذبحها پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وی نکرد و وبال کید وی هم بوی بازگشت و ذلک قوله و أرادوا به کیدا فجعلناهم الأخسرین ای خسروا السعی و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم و قیل معناه ان الله ارسل علی نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فی دماغه فاهلکته

و نجیناه و لوطا محمد بن اسحاق بن یسار گفت پس از آن که الله تعالی با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وی نومید و خاکسار گشت جماعتی بوی ایمان آوردند یکی از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ و هاران هو اخو ابراهیم

و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب و لیان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان و همچنین ساره بوی ایمان آورد و ابراهیم او را بزنی کرد بوحی آسمان و اول وحی که بابراهیم آمد این بود و ساره دختر مهین هاران بود عم ابراهیم و بعضی مفسران گفتند که ساره دختر ملک حران بود مفسران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایی که آن را کوثی گویند بزمین شام و با وی لوط بود و ساره اینست که رب العزه گفت فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلی ربی و قال تعالی و نجیناه و لوطا یعنی نجیناه من نمرود و قومه إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین یعنی الشام

بارک الله فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء قال ابی بن کعب سماها مبارکة لانه ما من ماء عذب الا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هی ببیت المقدس

و عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول الله ص یقول انها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار الناس الی مهاجر ابراهیم

و عن معمر عن قتاده ان عمر بن الخطاب قال لکعب الا تتحول الی المدینة فیها مهاجر رسول الله و قبره فقال له کعب یا امیر المؤمنین انی وجدت فی کتاب الله المنزل ان الشام کنز الله فی ارضه و بها کنزه من عباده و عن قتاده قال الشام دار عقار الهجرة و ما نقص من الارض زید فی الشام و ما نقص من الشام زید فی فلسطین و هی ارض المحشر و المنشر و بها یجمع الناس و بها ینزل عیسی بن مریم و بها یهلک الله الدجال ...

... و عن زید بن ثابت قال قال رسول الله ص طوبی للشام قلنا لای ذلک یا رسول الله قال لان ملایکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها

قوله و وهبنا له إسحاق و یعقوب نافلة النافلة هاهنا ولد الولد یعنی به خاصة یعقوب لان الله تعالی اعطاه اسحاق بدعایه حیث قال رب هب لی من الصالحین و زاده یعقوب ولد الولد و النافلة الزیادة و قال مجاهد و عطاء معنی النافلة العطیة و هما جمیعا من عطاء الله عز و جل نافلة ای عطاء فعلی هذا لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و علی القول الاول تعود الی یعقوب وحده و کلا جعلنا صالحین ای ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا و جعلناهم أیمة یعنی انبیاء یقتدی بهم فی الخیر یهدون بأمرنا ای یدعون الناس الی دیننا بوحینا و اذننا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات ای اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات قیل ما فیه رضا الله فانه من الخیرات و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة یعنی و ان اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و حذفت هاء الاقامة لما فی الاضافة من الدلالة علیها و کانوا لنا عابدین خاشعین غیر مستکبرین

و لوطا آتیناه یعنی و آتینا لوطا حکما و علما و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما الحکم فی القرآن علی وجهین احدیهما بمعنی القضیة کقوله لا معقب لحکمه و الثانی بمعنی الحکمة تجده فی مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة و علما بمعنی فقها بدین الله و قیل حکما و علما ای النبوة و الکتاب و نجیناه من القریة ای من اهل القریة کقوله و کأین من قریة عتت ای عتی اهلها و القریة سدوم التی کانت تعمل الخبایث ما کره الله من اللواط و قطع السبیل و اتیان المنکر من التضارط فی الاندیة و خذف الناس بالبنادق إنهم کانوا قوم سوء شرارا فاسقین خارجین عن طاعة الله و أدخلناه یعنی لوطا فی رحمتنا فنجیناه بها و قیل ادخلناه فی النجاة و الخلاص من قومه إنه من الصالحین المطیعین لامر الله

و نوحا إذ نادی من قبل ای من قبل ابراهیم و لوطا فاستجبنا له ای اجبناه الی ما سأل یعنی قوله لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا فنجیناه و أهله ای اهل بیته من الکرب العظیم قال ابن عباس من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم و قیل من شدة البلاء لانه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدهم بلاء و الکرب اشد الغم

و نصرناه من القوم یعنی انجیناه من القوم و قیل من هاهنا بمعنی علی ای نصرناه علی القوم الذین کذبوا بآیاتنا إنهم کانوا قوم سوء فأغرقناهم فاهلکناهم بالماء أجمعین صغیرهم و کبیرهم ذکرهم و انثاهم

میبدی
 
۴۱۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل خداوند ان معرفت بزبان اشارت گفته اند در معنی این آیت رشده ما کاشف به روحه قبل ابداعها قالبه من تجلی الحقیقة

ابراهیم خلیل هنوز در کتم عدم بود که خیاط لطف صدره توحید وی دوخته بود هنوز قدم در دایره وجود ننهاده بود که پیلور فضل شربت نوشاگین وی آمیخته بود لا جرم چون در وجود آمد هم در بدایت نشو او آفتاب خلت تابیدن گرفت ینابیع علوم و حکم در صحن سینه او گشادند نور هدایت در حال صبی تحفه نقطه وی گردانیدند کمر کرامت بر میان او بستند او را بمحلی رسانیدند که مقدسان ملأ اعلی انامل تعجب در دهن حیرت گرفتند گفتند الهنا جانهای ما در غرقابست از آن الطاف کرم و انواع تخصیص که از جناب جبروت روی بخلیل نهاده تا از درگاه عزت ذی الجلال ندا آمد که ای ملأ اعلی اگر ما آن آتش که در کانون جان خلیل نهان کرده ایم بصحرا آریم از شرر آن کونین و عالمین بسوزیم آن مهجور درگاه عزت نمرود خاکسار خواست که ملک خلت خلیل بر هم شکند و سپاه عصمت وی را منهزم کند آتشی افروخت که تا خلیل را بسوزد و جز جان و دل خود را در آن آتش کباب نکرد و جز قاعده دولت خویش خراب نکرد آن ساعت که خلیل را بآتش انداختند و آتش برو بستان گشت او در میان آن ریاض و انوار و ازهار تکیه زده و نظاره صنع الهی میکرد که دختری از آن نمرود بر بام کوشک آمد اطلاع بگیرد خلیل را دید بر آن هیأت در آن تنعم آسوده نشسته روی سوی آسمان کرده گفت یا اله الخیل ما الطفک بخلیلک کن بی لطیفا ای خدای خلیل در خلیل خود نظر لطف کرده ای بلطف خود نواخت بر وی نهاده ای یک نظر لطف نیز در کار من بیچاره کن و نعمت خود بر من تمام کن آن مخدره را بر دیدار خلیل وقت خوش گشت درد عشق دین ناگاه سر از نقطه جان وی بر زد در خاک حسرت می غلتید و با وقت خویش ترنمی می کرد هرگز کسی از حواشی آن سرای آواز آن مخدره نشنیده بود خدم و حواشی دویدند و نمرود را خبر کردند گفتند ایها الملک جنت الحرة ای ملک تعجیل کن که دخترت دیوانه گشته در خاک می غلتد و فریاد می کند و جامه بر خود پاره میکند نمرود پای تهی از تخت خویش بیامد تا ببالین دختر چون بر بالین او نشست دختر بگوشه مقنعه روی خویش از پدر بپوشید گفت ای پدر سر و طلعت تو جنابت کفر دارد و این دیده من طهارت یافته از مشاهده خلیل الله نباید که دیگر بآن ملوث شود گفت ای ماهروی پدر خلیل الله کیست گفت ابراهیم نمرود چون این سخن بشنید دو دست بر فرق خویش زد گفت ما آتشی برافروختیم که ابراهیم را در آن بسوزیم ندانستیم که دل و جان خویش را در آن کباب میکنیم گفت ای دختر اگر دیوانه گشته ای تا بغل و زنجیرت ببندند گفت چون از اغلال و انکال دوزخ نجات یافتم بغل آهنین تو اندوه نخورم گفت ای دختر اگر جز ز من خدایی دیگر گیری ترا هلاک کنم گفت الذی خلقنی فهو الهی خدای من اوست که مرا آفرید نسب تو و مشتی خاکست اگر خواهی بکش و اگر خواهی بگذار این جان پاک از این مشکاة آلوده بنسب نمرودی بل تا بر آید او مرغیست تا بر کدام درخت آشیانه می یابد ای جوانمرد کسی که در حرم عنایت ازلی شد هرگز غوغای محنت ابدی گرد دولت سرمدی او نگردد دختر همان نظاره میکرد که پدر کرد دختر را سبب هدایت بود و پدر را شقاوت بیفزود و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور

قلنا یا نار کونی بردا اصحاب معارف و ارباب حقایق را درین آیت رمزی دیگر است گفتند این ندا آتشی است که در کانون جان خلیل تعبیه بود چون نمرود او را در منجنیق نهاد خلیل نیز سر خویش در منجنیق مشاهدت نهاد راست که بنزدیک آتش نمرود رسید از سوز شهود حق خواست که آه کند و آتش نمرود را تباه کند ندا آمد که یا نار ای آتش شهودی کونی بردا بر آتش نمرودی سرد باش سلطنت خود بر وی مران که ما قضا کرده ایم که از میان آتش بستانی پر از هار و انوار بر آریم کرامت خلیل خود را و اظهار معجزه وی را و اگر تو آن را تباه کنی بستان نباشد و معجزه پیدا نگردد سرد باش بر آتش نمرودی تا بستان پدید آید سلامت باش بر ابراهیم تا معجزه پدید آید لطیفه دیگر شنو ازین عجبتر نفس تو بر مثال نمرود است و هواء نفس آتش است و آن دل سوخته تو خلیلست

نفس آتش هوی بر افروخته و دل را با سلاسل مکر و اغلال شهوت در منجنیق معاصی نهاده و بآتش هوی انداخته هنوز یک گام نارفته که عقل چون شیفتگان می آید بچاکری دل که هل لک من حاجة دل جواب میدهد اما الیک فلا ای عقل یاد داری که ترا گفتند بیا بیامدی گفتند برو برفتی گفتند تو کیستی فرو ماندی آن روز راه بخود ندانستی امروز بمن چون دانی راست چون دل بآتش هوی فرو آید فرمان در آید که یا نار کونی بردا ای آتش هوی سرد باش بر دل که او خود سوخته محنت ماست ففی فؤاد المحب نار هوی

سوخته را دیگر باره نسوزند چون آتش هوی را این فرمان آید در ساعت فرو میرد و از میان جان عارف بوستانی عجب پدید آید با صد هزار بدایع و لطایف انواع ازهار و اشجار پر ثمار بر هوای بوستان سحاب افضال می ریزد باران اقبال بر نفس باران کفایت تا ازو طاعت و وفا روید بر دل باران هدایت تا ازو شوق و صفا روید بر زبان باران لطافت تا ازو حمد و ثنا روید بر چشم باران کرامت تا ازو رؤیت و لقا روید

میبدی
 
۴۱۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... فذلک قوله ففهمناها سلیمان و کلا آتینا حکما و علما

و سخرنا مع داود الجبال یسبحن فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و سخر الجبال و الطیر یسبحن مع داود کقوله یا جبال أوبی معه معنی آنست که داود تسبیح کردی و ثناء الله گفتی کوه با وی هم چنان تسبیح میکردی و ثنا میگفتی تسبیحی که مردم می شنیدند و بسمع ایشان میرسید ابن عباس گفت کان یفهم تسبیح الحجر و الشجر داود تسبیح کوه و درخت دانستی و گفته اند که داود را فترتی بود در تسبیح رب العزة او را تسبیح کوه و مرغ بشنوانید تا او را نشاط تسبیح خاستی و بعشق پیش شدی و قیل تسخیر الجبال له انها کانت تسیر معه اذا سار و تقف اذا وقف و قیل تسیر اذا شاء و تقف اذا شاء و قال الحسن جمیع ما خلق الله من الجبال و الطیر کانت تسبح مع داود بالغداة و العشی و کنا فاعلین انما قال ذلک لانه مما لا یدخل تحت قدرة البشر قال محمد بن علی جعل الله الجبال تسلیة للمحزونین و انسا للمکروبین الا تراه یقول و سخرنا مع داود الجبال یسبحن قال و الانس الذی فی الجبال هو انها خالیة عن صنع الخلایق فیها باقیة علی صنع الخالق لا اثر فیها المخلوق فیوحش و الآثار التی فیها آثار الصنع الحقیقی من غیر تبدیل و لا تحویل

و علمناه صنعة لبوس لکم المراد باللبوس هاهنا الدرع لانها تلبس و هو فی اللغة اسم لکل ما یلبس و یستعمل فی الاسلحة کلها درعا کان او سیفا او رمحا و هو بمعنی الملبوس کالحلوب بمعنی المحلوب و الرکوب بمعنی المرکوب قال قتادة اول من صنع الدرع داود و انها کانت من قبل صفایح فهو اول من سردها و حلقها فجمعت الخفة و التحصین ...

... و گفته اند من اینجا بمعنی فی است یعنی لندفع السلاح عنکم فی حالة الحرب ابن عامر و حفص لتحصنکم بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنی لان اللبوس الدرع و الدرع مؤنثة و روا باشد که فعل صنعة را بود ای لتحصنکم الصنعة باقی قراء و روح از یعقوب لیحصنکم بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود ای علمه الله لیحصنکم و روا بود که فعل لبوس را بود و اللبوس فعول بمعنی مفعول اراد الملبوس ای لیحصنکم الملبوس فذکر الفعل علی اللفظ و روا بود که فعل داود را بود لان الهاء فی قوله علمناه راجعة الیه ای علمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه من بأسکم و روا بود که فعل تعلیم را بود ای علمناه لیحصنکم التعلیم فهل أنتم شاکرون نعمی بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر معناه اشکروا کقوله فهل أنتم منتهون ای انتهوا و کقوله فهل أنتم مسلمون ای اسلموا و فی الحدیث هل انتم تارکو لی اصحابی ای اترکوا لی اذاهم

و لسلیمان الریح یعنی و سخرنا لسلیمان الریح الریح هواء متحرک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحس بحرکته یذکر و یؤنث عاصفة نصب علی الحال و العصف شدة حرکة الریح یقال عصفت الریح فهی عاصفة و عاصف اذا اشتدت تجری بأمره ای بامر سلیمان إلی الأرض التی بارکنا فیها یعنی الشام و ذلک انها قد کانت تجری لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثم تعود الی منزله بالشام وهب منبه گفت سلیمان بن داود پیغامبری غازی بود پیوسته در غزات بودی تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وی بهمه جهان برسید مقاتل گفت شیاطین از بهر وی بساطی ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن زر و ابریشم درهم بافته و تختی زرین ساخته در میان بساط و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسی زرین و سیمین نهاده سلیمان بر آن تخت نشستی و انبیاء بر آن کرسیهای زرین و علما بر کرسیهای سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وی نتافتی ابن زید گفت سلیمان را مرکبی بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنی هزار خانه جن و انس در آن خانه ها نشسته و عدت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنی هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر می داشتند سلیمان چون خواستی که بر نشیند باد عاصف را فرمودی تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وی بر دارد و بر هوا برد چون بر هوا راست بیستادی باد رخا را فرمودی تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتی و شبانگاه یک ماهه چنان که در قرآنست غدوها شهر و رواحها شهر

وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحی دجله در منزلی از منزلها نبشته ای یافتند که کسی از اصحاب سلیمان نبشته بود اما من الجن و اما من الانس یا جنی نوشته بود یا انسی نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه فبایتون بالشام ان شاء الله معنی آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم و روی ان سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلی العصر بمدینة بلخ تحمله و جنوده الریح و تظلهم الطیر ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الی ارض الصین یغدو علی مسیرة شهر و یروح علی مثل ذلک ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس علی ساحل البحر حتی اتی ارض القندهار و خرج منها الی مکران و کرمان ثم جاوزها حتی ارض فارس فنزلها ایاما و غدا منها بعسکر ثم راح الی الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر

و کنا بکل شی ء عالمین ای کنا فی الاول بکل شی ء عالمین فقدرناها و دبرناها علی ما توجبه الحکمة و اعطینا کل نبی ما تقوم به الحجة و تنقطع به المعذرة و ما هو داع الی الایمان و ابلغ فی الانقیاد و الاذعان و قیل معناه علمنا ان ما نعطی سلیمان من تسخیر الریح و غیره یدعوه الی الخضوع لربه و من الشیاطین ای و سخرنا من الشیاطین من یغوصون له یقال من للواحد و الجمع و الذکر و الانثی یغوصون ای یدخلون تحت الماء فتخرجون له من قعر البحر الجواهر و یعملون عملا دون ذلک ای دون الغوص و هو ما ذکر الله تعالی یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل الایة و کنا لهم حافظین حتی لا یخرجوا من امره و قیل حفظناهم من ان یفسدوا ما عملوا و فی القصة ان سلیمان کان اذا بعث شیطانا مع الانسان لیعمل له عملا قال له اذا فرغ من عمله اشغله بعمل آخر لیلا یفسد ما عمل و کان من عادة الشیاطین انهم اذا فرغوا من عمل و لم یشغلوا بعمل آخر حربوا ما عملوا و افسدوه

و أیوب إذ نادی ربه ایوب بن آموص بن تارخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم و کانت امه من ولد لوط بن هاران و زوجته رحمة بنت افراییم بن یوسف بن یعقوب وهب بن منبه گفت ایوب پادشاه بود و پیغامبر در نواحی شام و او را ملک و مال فراوان بود از هر صنفی و از هر جنسی ازین ضیاع و عقار نهمار و ازین چهارپایان چرندگان و بارکیران و ازین غلامان و خدمتکاران و فرزندان داشت ازین جوانان و نورسیدگان و با این همه مال و نعمت مردی بود پارسا و متورع و نیکو سیرت درویش نواز مهمان دار با درویشان نشستی و غریبان را نواختی نعمت الله تعالی تعالی را شکر کردی و بر درگاه حق جل جلاله بر طاعت و عبادت مواظبت نمودی ابلیس مهجور وی را در میان کام و نعمت دنیا بر صفت و سیرت پاکان و پارسایان می دید بر وی حسد برد خواست که او را در غرت و غفلت کشد چنان که دنیا داران و مترفان باشند بر وی دست نمی یافت و کار از پیش نمیشد و ابلیس را آن گه بر آسمان راه بود و او را برفع عیسی از چهارم آسمان باز داشتند و ببعث مصطفی ص از آن سه دیگر باز داشتند

اکنون از همه آسمانها محجوبست هم او و هم لشکر و حشم او إلا من استرق السمع فأتبعه شهاب مبین اما بروزگار ایوب محجوب نبود و در آسمانها از فریشتگان ثا و مدح ایوب می شنید و فریشتگان از جبرییل شنیده بودند و جبرییل از حق جل جلاله شنیده بود ابلیس آن گه حسد برد بر ایوب گفت بار خدایا اگر مرا بر مال او مسلط کنی او را بغفلت و کفران در کشم فرمان آمد از جبار کاینات انطلق فقد سلطک علی ماله

رو که ترا بر مال وی مسلط کردم ابلیس بیامد و آن مرده شیاطین دیوان ستنبه را بر انگیخت تا آن مال وی را جمله نیست کردند و بتلف بردند و بعضی را بسوختند و بعضی را بصیحه بکشتند و بعضی را بباد بر دادند و نیست کردند چون خبر بایوب رسید گفت هو الذی اعطی و هو الذی اخذ الحمد لله حین اعطانی و حین نزع منی عریانا خرجت من بطن امی و عریانا اعود فی التراب و عریانا احشر الی الله عز و جل ابلیس نومید و خاسر بازگشت و بآسمان باز شد گفت بار خدایا ایوب چنان داند که او را بفرزندان و بنفس خویش برخورداری است و تو مال بوی باز دهی از آن بفتنه نیفتاد اگر مرا بر فرزندان وی مسلط کنی او را بفتنه مضله افکنم گفت رو که ترا بر فرزندان وی مسلط کردم هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش ابلیس و حشم وی آمدند و آن قصر بسر ایشان فرو آوردند و همه را هلاک کردند ایوب چون خبر هلاک فرزندان بوی رسید طاقتش برسید و صبر از وی برمید زار بگریست و قبضه ای خاک بر سر ریخت پس همان ساعت پشیمانی بوی در آمد توبه کرد و عذر خواست و الله تعالی او را عفو کرد ابلیس نومید از وی بازگشت و گفت بار خدایا اگر مرا بر تن وی مسلط کنی او را از راه صواب بگردانم تا نعمت ترا جحود آرد گفت رو که ترا بر تن وی مسلط کردم مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکرست ابلیس بیامد و او را در نماز یافت بادی در بینی وی دمید که بهمه تن او برسید و قرحه ها و بثرها در اندام وی پدید آمد حکه و خارش بر وی افتاد همی خارید و می خراشید تا همه تن وی مجروح گشت و خونابه و صدید از وی روان شد پس خورنده در وی افتاد و بوی ناخوش از وی دمیدن گرفت مردم از وی نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسه ای بیفکندند سه کس بوی ایمان آورده بودند نام ایشان یفن و یلدد و صافر این سه کس چون او را بر آن صفت دیدند در وی بتهمت افتادند بشخص از وی برگشتند اما بر دین وی می بودند و با وی هیچکس بنماند مگر رحمه عیال وی و درین بلا هژده سال بماند و گفته اند هفت سال و گفته اند سه سال و گفته اند هفت سال و هفت ماه و هفت روز و گفته اند آن سه مرد از اصحاب وی که از وی برگشتند کهل بودند و ایوب را تعییر کردند گفتند تب الی الله سبحانه من الذنب الذی عوقبت به یکی دیگر با ایشان بود جوانی حدیث السن بایوب ایمان آورده و او را تصدیق کرده آن کهول را ملامت کرد بان تعییر که کردند گفت حرمت ایوب را نداشتید و راستی و صواب در سخن بگذاشتید و رای صایب از دست بدادید بآن تغییر که کردید نه بوقت خویش و نه بجای خویش نمیدانید که ایوب پیغامبر خدایست گزیده و صفوت و پسندیده خدای تعالی است هرگز کاری بخلاف فرمان نکرده و از جاده دین قدم بیرون ننهاده بیش از آن نیست که بلایی عظیم روی بوی نهاده و این بلا عیب دین وی نیست و نشان سخط الله نیست پیغامبران و صدیقان و شهیدان که بودند و رفتند بی بلا نبوده اند و آن از الله تعالی کرامتی دانسته اند و خیرت در آن دیده اند چون انبیاء و اولیاء را دلیل سخط و هوان نبوده ایوب را هم دلیل سخط الله تعالی تعالی نباشد سزای شما چنان بودی که اگر این صاحب بلانه ایوب پیغامبر صاحب منزلت بودی که برادری از برادران مسلمان بودی صحبت شما یافته واجب کردی درین حال زبان ملامت و تعییر فرو بستن و در بلاء وی حزین و اندوهگن بودن و بهمه حال موافقت وی نمودن و تسکین و تسلیت وی دادن و این مجازات در حضرت ایوب میرفت ایوب گفت کلمات حکمت که بر زبان بنده مؤمن رود نه از بسیاری تجربت رود یا از روی شباب و شیبت بلکه رب العزه اقبال کند بر دل وی بنعت رأفت و رحمت و در دل وی افکند نور هدایت و تخم حکمت آن گه بر زبان افتد و از آن عبارت کند ایوب آن جوان نورسیده را بستود و بپسندید آن گه روی بآن سه مرد کهل نهاد و ایشان را عتابی بلیغ کرد آن گه روی ازیشان بگردانید و در الله زارید و از درد دل خویش بحق نالید همچون شیفته ای سرگشته و والهی درمانده بزبان تضرع و حسرت گفت رب لای شی ء خلقتنی لیتنی اذ کرهتنی لم تخلقنی یا لیتنی کنت حیضة القتنی امی یا لیتنی عرفت الذنب الذی اذنبت و العمل الذی عملت فصرفت وجهک الکریم عنی لو کنت امتنی فالحقنی بآبایی فالموت کان اجمل بی الم اکن للغریب دارا و للمسلمین قرارا و للیتیم ولیا و للارملة قیما الهی انا عبد ذلیل ان احسنت فالمن لک و ان اسأت فبیدک عقوبتی جعلتنی للبلاء عرضا و للفتنة نصبا و قد وقع علی بلاء لو سلطت علی جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفی الهی قضاؤک هو الذی اذلنی و سلطانک هو الذی اسقمنی و انحل جسمی و لو ان ربی نزع الهیبة التی فی صدری و اطلق لسانی حتی اتکلم بملی فمی ثم کان ینبغی للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت ان یعافینی عند ذلک و لکنه القانی و تعالی عنی فهو یرانی و لا اراه و یسمعنی و لا اسمعه لا نظر الی فرحمنی و لا رثی منی و لا ادنانی فادلی بعذری و اتکلم ببرایی و اخاصم عن نفسی فلما قال ذلک ایوب و اصحابه عنده اظله غمام حتی ظن اصحابه انه عذاب ثم نودی منه یا ایوب ان الله تعالی یقول ها انا قد دنوت منک قریبا قم فادل بعذرک و تکلم ببرایک و خاصم عن نفسک و اشدد ازارک و قم مقام جبار یخاصم جبارا ان استطعت فانه لا ینبغی ان یخاصمنی الا جبار مثلی و لا ینبغی ان یخاصمنی الا من یجعل الزیار فی فم الاسد و السحال فی فم العنقاء و اللجام فی فم التنین و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصر صرة من الشمس و یرد امس لقد منتک نفسک یا ایوب امرا ما تبلغ بمثل قوتک و لو کنت اذ منتک ذلک و دعتک الیه تذکرت ای مرام رامت لک اردت ان تخاصمنی بغیک ام اردت ان تحاجنی بخطابک ام اردت آن تکابرنی بضعفک این انت منی یوم خلقت الارض فوضعتها علی اساسها هل کنت معی تمد باطرافها هل علمت بای مقدار قدرتها ام علی ای شی ء وضعت اکنافها أ بطاعتک حمل الارض الماء ام بحکمتک کانت الارض للماء غطاء این انت معی یوم رفعت السماء سقفا فی الهواء لا تعلق بسبب من فوقها و لا یقلها دعم من تحتها هل تبلغ من حکمتک ان تجری نورها او تسیر نجومها او یختلف بامرک لیلها و نهارها این انت منی یوم صببت الماء علی التراب و نصبت شوامخ الجبال هل تدری علی ای شی ء ارسیتها ام بای مثقال وزنتها ام هل لک من ذراع تطیق حملها ام هل تدری من این الماء الذی انزلت ام هل تدری من ای شی ء أنشی السحاب ام هل تدری من این خزانة الثلج این خزانة الریح این جبال البرد

این خزانة اللیل بالنهار و خزانة النهار باللیل و بای لغة تتکلم الاشجار من جعل العقول فی اجواف الرجال و من شق الاسماع و الأبصار و من ذلت الملایکة لملکه و فهر الجبارین بجبروته و قسم الارزاق بحکمته فقال ایوب صغر شأنی و کل لسانی و عقلی ورایی و ضعفت قوتی عن هذا الامر تعرض علی یا الهی قد علمت ان کل الذی ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و اعظم من هذا ما شیت علمت لا یعجزک شی ء و لا تخفی علیک خافیة اذ لقتنی البلایا الهی فتکلمت و لم املک فلیت الارض انشقت لی فذهبت فیها و لم اتکلم بشی ء یسخط ربی و لیتنی مت بغمی فی اشد بلایی قبل ذلک انما تکلمت لتعذرنی و سکت حین سکت لترحمنی کلمة زلت منی فلن اعود و قد وضعت یدی علی فمی و عضضت علی لسانی و الصقت بالتراب خدی اعوذ بک الیوم منک و استجیرک من جهد البلاء فاجرنی و استغیث بک من عقابک فاغثنی و استعین بک فاعنی و اتوکل علیک فاکفنی و اعتصم بک فاعصمنی و استغفرک فاغفر لی فلن اعود لشی ء تکرهه منی فقال الله تعالی و تقدس نفذ فیک علمی و سبقت رحمتی غضبی اذ خطیت فقد غفرت لک و رددت علیک اهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لاهل البلاء و عز الصابرین فارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب فیه شفاؤک و قرب عن اصحابک قربانا و استغفر لهم فانهم قد عصونی فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فاذهب الله کل ما کان به من البلاء

قوله مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین حسن گفت ایوب هفت سال و اند ماه در آن کناسه گرفتار گشته و خورنده در وی افتاده و مردم از وی بگریخته مگر زن وی رحمه که با وی می بود و گاه گاه طعام بوی می آورد و ایوب در آن بلاء یک لحظه از ذکر الله تعالی باز نماند پیوسته در ذکر و تسبیح بودی و در آن بلا صبر همی کرد و ابلیس از وی در ماند و حیلت وی برسید بانگی و زعقه از وی رها شد که هر هر جا لشکر وی بود در اقطار عالم همه بشنیدند و بنزدیک وی آمدند او را غمگین و دلتنگ یافتند گفتند مهتر ما را چه رسید که چنین غمناک و دلتنگ است ابلیس گفت درماندم در کار ایوب و صبر کردن وی بر بلا و هر چه دانستم از تلبیس و تدلیس و فنون حیل و وساوس جمله بکار داشتم و پیش وی بردم و هیچ بر وی ظفر نیافتم گفتند آن چه دام بود از دامهای مکر که بر راه آدم نهادی تا او را از بهشت بیرون کردی گفت زن وی را حوا واسطه ساختم تا مکر خود در وی براندم گفتند اینجا تدبیر همانست مکری بساز با زن وی که او زن خود را فرمان برد و از راه بیفتد ابلیس بصورت مردی پیر فرا پیش رحمه شد گفت یا امة الله شوهرت کجاست گفت آنکه در آن مزبله افکنده و خورندگان در وی افتاده گفت آن ایوبست آن جوان زیبا تن نیکو روی و فرزندان داشت بدان جوانی و زیبایی و مال فراوان و نعمت تمام اکنون از آن هیچ نمانده است و همه نیست گشته نپندارم که هرگز بآن باز رسید مگر ایوب یک گوسفند بنام من قربان کند تا من او را بحال صحت باز آرم و آن جوانی و زیبایی وی باز بینی رحمه بگریست و جزع کرد آن گه بیامد و بانک بر ایوب زد گفت یا ایوب حتی متی یعذبک ربک این المال این الولد این الصدیق این لونک الحسن این جسمک الحسن اذبح هذه السخلة و استرح ایوب که این سخن از وی بشنید دانست که ابلیس وی را فریفته است و باد در وی دمیده گفت ای زن مال و فرزند که تو بآن می گویی و بنا یافت آن تحسر میخوری آن بما که داده بود گفت الله تعالی گفت چند سال ما را در آن برخورداری بود گفت هشتاد سال گفت اکنون چند است که ما در بلاییم گفت هفت سال گفت ویلک ما انصفت الا صبرت فی البلاء ثمانین سنة کما کنا فی الرخاء ثمانین سنة و الله لین شفانی الله لاجلدنک مایة جلدة امرتنی ان اذبح لغیر الله ایوب از سر دلتنگی و ضجر سوگند یاد کرد که اگر شفا یابم ترا صد تازیانه بزنم بآن که مرا می فرمایی تا قربان کنم بغیر نام الله رو بیرون شو از نزدیک من که من ازین طعام و شراب که تو آری نخورم و ترا نه بینم رحمه را از نزدیک خویش بیرون کرد و تنها بماند بی طعام و بی شراب و بی یار و بی مونس طاقتش برسید روی بر خاک نهاد گفت ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین فرمان آمد از جبار عالم آن ساعت که یا ایوب ارفع رأسک و ارکض برجلک سر بردار ای ایوب و پای بزمین زن ایوب پای بر زمین زد چشمه ای آب پدید آمد غسلی بر آورد آن درد و اذی پاک از وی فرو ریخت بحال تندرستی و جوانی و زیبایی خویش باز شد یک بار دیگر پای بر زمین زد چشمه ای دیگر پیدا شد شربتی خورد از آن و در باطن وی هیچ درد و رنج نماند برخاست و بر آن بالایی نشست و حله ای زیبا پوشانیدند او را آن ساعت رحمه آنجا که بود در دل وی افتاد که کار آن مسکین بیمار گویی بچه رسید تنها و عاجز است در آن کناسه و دانم که هیچکس وی را طعامی و شرابی نبرد بروم و او را باز بینم نباید که از گرسنگی بمیرد یا دد بیابانی او را هلاک کند برخاست و بیامد و او را در آن موضع ندید ازین گوشه بدان گوشه طواف میکرد و او را میجست و میگریست و ایوب او را میدید که جست و جوی میکرد و رحمه او را جوانی زیبا دید حله ای نیکو پوشیده شرمش میآمد که فرا نزدیک وی شود آخر ایوب او را بخود خواند گفت ما تریدین یا امة الله

ای زن چه میخواهی و چه میجویی گفت آن بیمار مبتلی که اینجا افتاده بود نمی بینم او را و میترسم که هلاک گشت ایوب گفت او ترا که باشد گفت شوهر منست گفت اگر او را ببینی باز شناسی پس رحمه نیک در وی تأمل کرد گفت اما انه اشبه خلق الله بک اذ کان صحیحا گفت آن گه که تندرست بود بتو سخت ماننده بود گفت پس اندوه مدار که من ایوبم و گفته اند ایوب تبسمی کرد دندان ضواحک وی پیدا شد رحمه او را بآن شناخت برخاست و دست در گردن وی آورد ابن عباس گفت و الذی نفس عبد الله بیده ما فارقته من عناقه حتی مر بهما کل مال لهما و ولد و یروی ان ابلیس قال لها اسجدی لی سجدة حتی ارد علیک المال و الاولاد و اعافی زوجک فرجعت الی ایوب فاخبرته بما قال لها فقال قد اتاک عدو الله لیفتنک عن دینک ثم اقسم ان عافاه الله لیضربها مایة جلدة و قال عند ذلک مسنی الضر من طمع ابلیس فی سجود حرمتی له و دعایه ایاها و ایای الی الکفر و قال وهب کانت امرأة ایوب تعمل للناس و تجییه بقوته فلما طال علیها البلاء و سیمها الناس فلم تستعملها احد التمست له یوما من الایام ما تطعمه فما وجدت شییا فجزت قرنا من رأسها فباعته برغیف فاتته به فقال لها این قرنک فاخبرته فحینیذ قال مسنی الضر و قیل بلغت الاکلة لسانه و قلبه فخاف ان یضعف عن الذکر و الفکر فقال مسنی الضر و قیل سقطت منه دودة فردها الی موضعها فقال کلی قد جعلنی الله طعامک فعضته عضة زاد المها علی جمیع ما قاسی من عض الدیدان فقال مسنی الضر فنودی من اختیارک مسک الضر لا من اختیاری و قیل نودی یا ایوب تظهر الرجولیة من نفسک عند تزول بلاینا علیک فقال مسنی الضر لا قرار معک و لا فرار منک و قیل انقطع عنه الوحی ایاما فقال مسنی الضر و قیل اراد الصلاة فلم یقدر علیها فقال مسنی الضر و قیل الضر هاهنا الشیطان لقوله مسنی الشیطان بنصب و عذاب فان قیل ان الله سماه صابرا و قد اظهر الشکوی و الجزع بقوله مسنی الضر و مسنی الشیطان بنصب قیل لیس هذا شکایة انما هو دعاء بدلیل قوله عز و جل فاستجبنا له علی ان الجزع انما هو فی الشکوی الی الخلق فاما الشکوی الی الله عز و جل فلا یکون جزعا و لا ترک صبر کما قال یعقوبنما أشکوا بثی و حزنی إلی الله ...

... و روی انه مطر علی ایوب جراد من ذهب فجعل یجمعه و یجعله فی ثوبه فقال یا ایوب اما تشبع فقال و من یشبع من رحمتک

و إسماعیل یعنی و اذکر اسماعیل هو ابن ابراهیم و إدریس هو اخنوخ

و ذا الکفل سمی ذا الکفل لانه تکفل بامر فوفی به و ذلک ما روی ان نبیا من انبیاء بنی اسراییل اوحی الله الیه انی ارید قبض روحک فاعرض ملکک علی بنی اسراییل فمن تکفل لک انه یصلی باللیل لا یفتر و یصوم بالنهار و لا یفطر و یقضی بین الناس و لا یغضب فادفع ملکک الیه ففعل ذلک فقام شاب فقال اتکفل لک بهذا فتکفل و وفی به فشکر الله له و نبأه فعلی هذا القول الکفل بمعنی الکفالة ...

میبدی
 
۴۱۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایی رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد ایشان را در هر حرفی مقامی است

و از هر کلمه ای پیغامی از هر آیتی ولایتی و از هر سورتی سوزی و سوری وعید در راه ایشان وعد است و وعد در حق ایشان نقد است بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است روز در منزل را زند و شب در محمل نازند روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند روز در کارند و شب در خمارند بروز راه جویند و بشب راز گویند

لیلی من وجهک شمس الضحی ...

... و نحن من وجهک بالضوء

و لسلیمان الریح عاصفة سلیمان پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتند ای سلیمان بدست تو جز بادی نیست و آن باد نیز بدست سلیمان نبود بلکه بامر خداوند جهان بود بامداد مسافت یک ماهه راه می برید و شبانگاه هم چنان و اگر سلیمان خواستی که بر آن مسافت بقدر یک گز بیفزاید نتوانستی و بدست وی نبودی زیرا که آن تقدیر الهی بود نه تدبیر سلیمانی مملکتی بدان عظیمی بر هوا می برد و بکشتزاری بر گذشتی یک پره کاه نجنبانیدی و گفته اند که سلیمان بر مرکب باد روزی به پیری بر گذشت که در مزرعه خویش کشاورزی میکرد آن پیر چون مملکت سلیمان دید گفت لقد اوتی آل داود ملکا عظیما باد آن سخن بگوش سلیمان افکند سلیمان فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو بگویم این ملک بدین عظیمی که تو می بینی بنزدیک الله تعالی آن را قدری و محلی نیست لتسبیحة واحدة یقبلها الله تعالی خیر مما اوتی آل داود یک تسبیح راست که از بنده مؤمن بیاید و الله تعالی آن را بپذیرد به است ازین ملک و مملکت که آل داود را دادند

پیر گفت اذهب الله همک کما اذهبت همی

و أیوب إذ نادی ربه عادت خلق چنانست که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وی گذر کند لکن سنت الهی بخلاف اینست هر کرا بدوستی اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوی فرستد هر کرا درجه وی در مقام محبت عالی تر بلای او عظیم تر اینست که مصطفی ص گفت ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل

و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت گفتند کسی که پیش سلطانی سنگی نیکو بردارد چکنند خلعتی درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که نعم العبد صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند این جامهای زهر بلا نوش کن گفت ما جام زهر بی تریاق صبر نوش نتوانیم کرد تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که إنا وجدناه صابرا نعم العبد اینت عجب قصه ای که قصه ایوب است در سرای عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده سلسله نعمت وی منتظم اسباب دنیا مهیا در راحت و انس بر وی گشاده قبله اقبال قبول گشته ناگاه متقاضی این حدیث بدر سینه وی آمد شوری و آشوبی در روزگار وی افتاد احوال همه منعکس گشت نعمت از ساخت وی بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت سلامت با ملامت گشت عافیت هزیمت شد بلا روی نهاد مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وی بگذاشتند عیال وی رحمه و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتی و مردمان آن دیه را کار کردی تا دو قرص بوی دادندی و بایوب بردی ابلیس در آن میان تلبیسی بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانه ها مگذارید که وی تعهد بیماری میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وی رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد دلتنگ و تهی دست از دیه بیرون آمد ابلیس را دید بر سر راه نشسته گفت چرا دلتنگی گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوی خویش بمن فروشی ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار بری رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر داری که رحمه را چه واقعه افتاد او را بناسزایی گرفتند و هر دو گیسوی وی ببریدند و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستی دست بگیسوی وی زدی تا بر توانستی خاستن آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهی گشت فریاد برآورد که مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین ای جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتی میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپی میرسید که دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتی امروز در بلاء ما چون بسر آوردی

خرسند شدم بدان که گویی یک بار ...

میبدی
 
۴۱۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله و ذا النون إذ ذهب مغاضبا الآیة خدای را جل جلاله دوستانی اند که اگر یک طرفة العین مدد لشکر بلا از روزگار ایشان گسسته گردد چنان که اهل عالم از بی نعمتی غریوناک گردند ایشان از بی بلایی بفریاد آیند هر چند که آسیب دهر و بلا بیش بینند بر بلای خویش عاشق ترند هر چند زبانه آتش عشق ایشان تیزتر ایشان چون پروانه شمع بر فتنه خویش هر روز فتنه ترند

پیر طریقت گفته الهی دردیست مرا که بهی مباد این درد مرا صوابست با دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست الهی قصه اینست که برداشتم این بیچاره درد زده را چه جوابست آن عزیز راه و بر گزیده پادشاه یونس پیغامبر که قصه وی می رود روزگار و حال او همین صفت داشت مردی بود در بوته بلا پالوده زیر آسیای محنت فرسوده تازیانه عتاب بی محابا بر سر وی فرو گذاشته و هر چند که در مجمره بلا جگر او بیش کباب کردند او بر بلای خود عاشق تر بود که ماه روی عشق حقیقت را که نشان دادند در کوی بلا نشان دادند در حجره محنت در آثار منقولست اذا احب الله عبدا صبت علیه البلاء صبا رضوان با همه غلمان چاکر خاک قدم اهل بلاست اقبال ازلی و تقاضای غیبی معد بنام اهل بلاست محبت الهی غذای اسرار اهل بلاست لطف و رحمت ربانی وکیل در خاص اهل بلاست صفات قدیم زاد و توشه اهل بلاست ذات پاک منزه مشهود دلهای اهل بلاست یحبهم و یحبونه از سرا پرده غیب هدیه و تحف اهل بلاست و سقاهم ربهم سرانجام و عاقبت اهل بلاست

أن لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین فاستجبنا له خبر می دهد از روی اشارت که هر آن بنده که دعا کند دعایی که در وی سه چیز موجود است آن دعا باجابت مقرون بود یکی توحید دوم تنزیه دیگر اعتراف بگناه خویش همچنین یونس پیغامبر ابتدا بتوحید کرد گفت لا إله إلا أنت پس تنزیه در آن پیوست گفت سبحانک پس بگناه خویش معترف شد گفت إنی کنت من الظالمین چون این سه خصلت مجتمع گشت در دعای وی از حضرت الهیت اجابت آمد که فاستجبنا له و نجیناه من الغم توحید آنست که خدای تعالی را بزبان یکتا گویی و بدل یکتا دانی یکتا در ذات یکتا در صفات بری از علاقات مقدس از آفات منزه از مزاجات نه کس را جز از وی شکر و منت نه بکس جز بوی حول و قوت نه دیگری را جز ز وی منح و منحت و بدان که این توحید از کسی درست آید که دلی دارد صافی و همتی عالی و سینه ای خالی نه صید دنیا شده نه قید عقبی گشته نه چیزی ازو در آویخته نه او با چیزی آمیخته تا جمال توحید بر وی مکشوف گردد و بادراک سر آن موصوف شود ...

... پیر طریقت گفت الله تعالی را جل جلاله خزانه بکار نیست و بهیچ چیز حاجت نیست هر چه دارد برای بندگان دارد فردا خزانه رحمت بعاصیان دهد و خزانه فضل بدرماندگان دهد تا هم از خزانه وی حق وی بگزارند که بندگان از آن خود بگزاردن حق وی نرسند سلطان که دختر بگدایی دهد گدا را کاوین بسزای دختر سلطان نبود هم از خزانه خود کاوین بگدا فرستد تا کاوین کریمه خود از خزینه وی بدهد بنده که طاعت وی می کند بتوفیق و عصمت الله تعالی میکند بتأیید و تقویت وی حق وی می گزارد آن گه بنده را بفضل طاعت بفضل خود می ستاید و بکرم خود می پسندد و بر جهانیان جلوه می کند که إنهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لنا خاشعین بندگان من بطاعت می کوشند برغبت و رهبت ما را میخوانند همه ما را می دانند و گرد در ما می گردند سوختگان حضرت مااند برداشتگان لطف مااند هداهم حتی عرفوه و وفقهم حتی عبدوه و لقنهم حتی سألوه و نور قلوبهم حتی احبوه بنواخت تا بشناختند توفیق داد تا پرسیدند

تلقین کرد تا بخواستند دل معدن نور کرد تا دوست داشتند یحب بغیر رشوة و یعطی بغیر منة و یکرم بغیر وسیلة بی رشوت دوست دارد بی منت عطا دهد بی وسیلت گرامی گرداند صد نعمت بر سر تو نثار کند و ذره ای شمرد و کاهی از تو کوهی انگارد نبینی که بهشتی بدان عظیمی و فراخی بتو داد و آن را بغرفه باز خواند گفت أولیک یجزون الغرفة ابراهیم خلیل علیه السلام گوساله ای پیش مهمان نهاد رب العزه آن از وی بپسندید و گرامی کرد و بر جهانیان جلوه کرد که جاء بعجل حنیذ او خداوندیست که هر که نیاز باو بر دارد توانگرش کند هر که ناز باو کند عزیزش گرداند اگر تقدیرا صد سال بنده معصیت کند آن گه که گوید تبت گوید قبلت و هو الذی یقبل التوبة عن عباده اعرابی دعا می کرد و دعای ایشان بو العجب بود گفت الهی تجد من تعذبه غیری و لا اجد من یرحمنی غیرک خداوندا تو

دیگری را یابی که عذاب کنی جز از من و من دیگری را نیابم که بر من رحمت کند جز از تو

إن هذه أمتکم أمة واحدة معبود کم واحد نبیکم واحد و شرعکم واحد فلا تسلکوا بنیات الطرق فتطبحوا فی اودیة الضلالة و علیکم باتباع سلفکم و احذروا موافقة ابتداع خلفکم و أنا ربکم فاعبدون و اعرفوا قدری و احفظوا فی جریان التقدیر سری و استدیموا بقلوبکم ذکری تجدوا فی مآلکم غفری و تحظوا بجمیل بری مفهوم این آیت حث مؤمنانست بر راه سنت و جماعت رفتن و در دین اقتدا بسلف کردن و از تأویل و تصرف اهل بدعت پرهیز کردن

پیر طریقت گفت ایمان ما از راه سمعست نه بحیلت عقل بقبول و تسلیمست نه بتأویل و تصرف گر دل گوید چرا گویی من امر را سر افکنده ام اگر عقل گوید که چون جواب ده که من بنده ام ظاهر قبول کن و باطن بسپار هر چه محدث است بگذار و طریق سلف دست بمدار و أنا ربکم فاعبدون می گوید مرا پرستید که معبود منم مرا خوانید که مجیب منم من آن خداوند بی انباز بی نیازم که بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت ندارم هر چه آفریدم برای شما آفریدم آسمان و زمین عرش و کرسی لوح و قلم طفیل وجود شمایند آنچه مصطفی ص گفت ینزل الله کل لیلة الی السماء الدنیا بنی جنة عدن بیده غرس شجرة طوبی بیده یضع الجبار قدمه فی النار لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر

الرحمن علی العرش استوی مقصود ازین خلعتها نه اعیان آسمان و زمین عرش و کرسی و بهشت و دوزخ است و نه مقصود نواخت و تشریف آنست لیکن در حکم قدم رفته که شما را درین منازل گذری باشد و درین مواضع نظری در هر منزلی ازین منازل ما از لطف خود نزلی بیفکندیم تا چون دوستان ما در رسند حظ و نصیب خود از نواخت و تشریف ما بر گیرند

میبدی
 
۴۱۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله إن الذین سبقت لهم منا الحسنی الآیة سبقت لهم من الله العنایة فی البدایة فظهرت الولایة فی النهایة در بدایت عنایت باید تا در نهایت ولایت بود یک ذره عنایت ازلی به از نعیم دو جهانی او را که نواختند در ازل نواختند و او را که خواندند در ازل خواندند دوستان او در ازل کاس لطف نوشیدند و لباس فضل پوشیدند کارها در ازل کرده و امروز کرده می نماید سخنها در ازل گفته و امروز گفته می شنواند خلعتها بنام دوستان در ازل دوخته و پرداخته و امروز می رساند کل یوم هو فی شأن سوق المقادیر الی المواقیت دیرست تا با تو راز می گویند تو اکنون می شنوی جلال عزت او قدیم است تو امروز می دانی علم ازلی در ازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلی سمع قدیم در ازل نیابت تو می داشت در سماع کلام ازلی قیم که مال کودکی در دست دارد بنیابت او دارد پس چون کودک بالغ شود بوی دهد میگوید از روی اشارت که شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما می ساخت و نیابت شما می داشت چه ماند از فضل و کرم که آن با تو نکرد بلطف قدم تکلیف بسمع رسانید حکم بدل فرستاد راز با جان گفت رقم طاعت بر اطراف کشید ترا منتظر واردات غیب گردانید که ای منتظر وارد لطف ما ای نظاره شاهد غیب ما ولایت نراند در دل تو مگر سلطان سرما حلقه در دل تو نکوبد مگر رسول برما اینست حقیقت حسن ازلی که دوستان را سابق شد و رب العزه بر ایشان منت نهاد که سبقت لهم منا الحسنی و ثمره آن حسنی ابدیست که رب العزه وعده داده و گفته که للذین أحسنوا الحسنی و زیادة آن گه عاقبت و سرانجام اهل سعادت بیان کرد و سابقه ازلی را لاحقه ابدی در پیوست که لا یحزنهم الفزع الأکبر روز رستاخیز در انجمن کبری و عرصه عظمی از فریشتگان نداء لا بشری شنوند نه خطاب و امتازوا الیوم أیها المجرمون نه آواز سیاست اخسؤا فیها و لا تکلمون نه آواز درد فراق نه نومیدی از رحمت بلکه فریشتگان همی آیند جوق جوق و ایشان را بشارت می دهند که هذا یومکم الذی کنتم توعدون ای هذا یومکم الذی وعدتم بالثواب فمنهم من یتلقاه الملک و منهم من یرد علیه الخطاب و التعریف من الملک فیقول جل جلاله عبادی هل اشتقتم الی قومی را بواسطه فریشته سلام کنند که سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون قومی بیواسطه و ترجمان سلام ملک شنوانند که تحیتهم یوم یلقونه سلام گوید جل جلاله عبادی هل اشتقتم الی بندگان من بمنتان آرزو میبود این کرامتی و نواختی است که فردا برستاخیز ببنده مؤمن رسد اما امروز دلهای ایشان چنانست که آن عزیز راه گفته قلوب المشتاقین منورة بنور الله فاذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض فیعرضهم الله علی الملایکة و یقول هؤلاء المشتاقون الی اشهدکم انی الیهم اشوق می گوید دلهای مشتاقان منور است بنور الهی چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و کرسی را روشن کند حق جل جلاله خطاب کند که ای مقربان حضرت اینان مشتاقان جمال و جلال منند گواه میکنم شما را که شوق من بایشان بیش از آنست که شوق ایشان بمن

یوم نطوی السماء الآیة انما کانت السماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرب دیارهم علی العادة فیما بین الخلق فی تخریب الدیار بعد مفارقة الاحباب و قیل نطوی السماء التی فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لیلا تشهد علیهم بالاجرام و نبدل الارض التی عصوا علیها غیر تلک الارض حتی لا تشهد علیهم و قیل نطوی السماء لیقرب قطع المسافة علی الاحباب

و لقد کتبنا فی الزبور کتب اینجا بمعنی اخبار است و ذکر تورات است و صالحون امت محمدند می گوید موسی را و داود را و امت ایشان را خبر دادیم که امت محمد شایستگان و بر گزیدگان مااند خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنی بگاه خاستند نحن الآخرون السابقون بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیت صبح مشیت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند لکن آفتاب اظهار قدرت فرو می شد که پیراهن عدم را چاک کردند در خلقت مؤخر بودند اما در خلعت مقدم بودند همه را باول آوردیم و ایشان را بآخر تا ذلت همه با ایشان بگوییم و رازهای ایشان با کس بنگوییم و کلا نقص علیک من أنباء الرسل همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال نبینی در مجلس شراب چون قومی بآخر رسند ساقی را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانی

مثل امتی مثل القطر لا یدری اوله خیر ام آخره کیف تهلک امة انا فی اولها و عیسی فی آخرها

و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین در روزگار فترت پیش از مبعث مصطفی عربی جمال اسلام روی در نقاب عزت کشیده بود قومی بودند که طبع را مؤثر و محدث نهادند راهی بر گرفتند که نهایت آن راه جز عمایت و ضلالت نبود عقل را خدای نهاده طبع را رسول ساخته فلک را مقدر گفته مستحسنات عقل را شریعت ساخته مستنکرات طبع را مناهی گفته باشکال و هیآت مشغول شده بتدویرات و تزویرات روزگار بباد برداده همی ناگاه آفتاب دولت شرع محمدی ص از آفاق اقبال احدی پدید آمد که و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین تبع ملک حمیر مر کاهن خود را گفت هل تجد ملکا یزید علی ملکی هیچ ملک دانی که افزونی دارد بر ملک من

کاهن گفت که آری پیغامبری در راه است که ملک او بر ملک عالمیان بیفزاید سیدی و مهتری سروری که در پیشانی وی نور سجود بود در ابروی وی نور خضوع بود در موی وی نور جمال بود در چشم وی نور عبرت بود در روی وی نور رحمت بود در میان دو کتف وی نور نبوت بود در دل وی نور معرفت بود در سر وی نور محبت بود در کلام وی نور حکمت بود در حکمت وی نور غیرت بود در غیرت وی نور حضرت بود انه لبار مبرور اید بالظهور و وصف فی الزبور و حصلت امته فی السفور مفرج الظلم بالنور احمد النبی طوبی لامته حین یجی و انشدوا

ان الرسول لسیف یستضاء به ...

میبدی
 
۴۱۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

... و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و از مردمان کس است که می پیکار کند در خدای تعالی بی دانش و یتبع کل شیطان مرید ۳ و بر پی میرود هر دیوی را شوخ پلید

کتب علیه که بر آن دیو نوشته اند أنه من تولاه فأنه یضله که هر که باو گوید او آن کس را بی راه کند و یهدیه إلی عذاب السعیر ۴ و راه نماید او را بعذاب آتش

یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث ای مردمان اگر در گمانید از انگیخت پس مرگ فإنا خلقناکم من تراب پس ما بیافریدیم شما را از خاک ثم من نطفة پس از نطفه ثم من علقة پس از خون بسته ثم من مضغة پس از پاره ای گوشت مخلقة و غیر مخلقة تمام آفریده یا نه تمام آفریده لنبین لکم تا پیدا کنیم شما را و نقر فی الأرحام و می آرامانیم در رحمها ما نشاء آنکه خواهیم إلی أجل مسمی تا هنگامی که نامزد کرده ثم نخرجکم طفلا آن گه بیرون می آریم شما را خرد خرد لتبلغوا أشدکم تا آن گه که بزورمندی خویش رسید و منکم من یتوفی و از شما کس است که او را می میرانند بجوانی و منکم من یرد إلی أرذل العمر و از شما کس است که او را پس باز می برند تا بتر عمر لکیلا یعلم آن را تا مگر چیزی بنداند من بعد علم شییا پس آن که دانسته است بجوانی و تری الأرض هامدة و زمین را بینی مرده و فرو شده فإذا أنزلنا علیها الماء چون آب بران فرستادیم اهتزت و ربت زنده گشت و بجنبید و بخندید و أنبتت من کل زوج بهیج ۵ و بر رویانید از هر صنفی نیکو ...

... و من الناس من یجادل فی الله و از مردمان کس است که پیکار میکند در خدای تعالی بغیر علم و لا هدی بی دانشی و بی بیانی و لا کتاب منیر ۸ و بی نامه روشن

ثانی عطفه سر بگردن باز نهاده بیکسو بیرون شود خویشتن در میکشد لیضل عن سبیل الله تا گم شود از راه خدای تعالی له فی الدنیا خزی او راست در این جهان خواری و نذیقه یوم القیامة عذاب الحریق ۹ و بچشانیم او را رستاخیز عذاب آتش

ذلک بما قدمت یداک و گویند او را این ترا بآنست که دستهای تو ترا پیش فرا فرستاد و أن الله لیس بظلام للعبید ۱۰ و الله تعالی ستمکار نیست رهیگان را

و من الناس من یعبد الله علی حرف و از مردمان کس است که خدای تعالی را می پرستد بر گوشه ای فإن أصابه خیر اگر باو رسد نیکی اطمأن به بآن نیکی در دین آرام گیرد و إن أصابته فتنة و اگر باو رسد آزمونی انقلب علی وجهه بر روی خویش باز گردد خسر الدنیا و الآخرة زیان کار دو جهان ذلک هو الخسران المبین ۱۱ آنست زیان کاری آشکارا

یدعوا من دون الله میخواند و می پرستد جز از خدای تعالی ما لا یضره و ما لا ینفعه چیزی که او را زیان نکند اگر نپرستد و اگر بپرستد سود نکند ذلک هو الضلال البعید ۱۲ آنست گمراهی دور

یدعوا لمن ضره أقرب من نفعه می پرستد چیزی که گزند او نزدیکتر از سود او لبیس المولی بد خداوندی کاو بت است و لبیس العشیر ۱۳ و بد همسازی ...

... من کان یظن هر که چنان پندارد أن لن ینصره الله که الله تعالی پیغامبر خویش را یاری نخواهد داد فی الدنیا و الآخرة درین جهان و در آن جهان فلیمدد بسبب إلی السماء تا فرو کشد رسنی از کاز ثم لیقطع پس تا بگسلد آن را فلینظر هل یذهبن کیده ما یغیظ ۱۵ پس تا بنگرد که آن ساز که او ساخت و کوشش که کوشید هیچ می ببرد غیظ او

و کذلک أنزلناه و چنان فرو فرستادیم آیات بینات سخنهای درست پاک روشن و أن الله یهدی من یرید ۱۶ و الله تعالی راه مینماید او را که خواهد

إن الذین آمنوا ایشان که بگرویدند و الذین هادوا و ایشان که جهود شدند و الصابیین و النصاری و المجوس و صابیان و ترسایان و گبران و الذین أشرکوا و ایشان که بت را انباز گرفتند إن الله یفصل بینهم یوم القیامة الله برگزارد کار و حکم کند میان ایشان روز رستاخیز إن الله علی کل شی ء شهید ۱۷ الله تعالی بر هر چیزی گواه است بآن دانا و از آن آگاه

میبدی
 
۴۱۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... لنفسی دلیلا غیرکم فیسوقها

نام خداوند کریم مهربان پناه درویشان و ذخیره مفلسان همراه باز پس ماندگان و قرة العین محبان سور دل دوستان و سرور نزدیکان خداوندی که آیین بهشت در آیین دوستی او کجا پدید آید نعیم دو گیتی در تجلی لطف او چه نماید کریمی که ناپاکی ناپاکان او را ضجر نکند جوادی که الحاح سایلان او راه بستوه نیاورد مهربانی که ببد کرد رهی بخشیده وانستاند آمرزگاری که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدی که ببد عهدی بنده از گفته پشیمان نشود لطیفی که ناشایسته بفضل خود شایسته کند کریمی که رهی را از جنایت می شوید و پاک بیرون آرد قرینی که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید عظیم پادشاهی نیک خداوندی مهر پیوندی معیوب پسندی راحت نمایی دل گشایی سر آرایی مهر افزایی آن عزیزی در مناجات خویش گوید الهی سمع العابدون عظمتک فخشعوا و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا خداوندا عابدان وصف بزرگواری تو شنودند گردنها بسته کردند سلطانان وصف علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند

دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست ...

... شاخ عز رویدم از دل چو بلاء تو کشم

إن زلزلة الساعة شی ء عظیم زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که رب العزه گفت شی ء عظیم چیزی عظیم است روزی و چه روزی کاری و چه کاری روز بازاری و چه روز بازاری سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده بساط عظمت گسترده ترازوی عدل آویخته صراط راستی باز کشیده زبانهای فصیح همه گنگ و لال گشته عذرها همه باطل کرده که هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون بسا پرده ها که آن روز دریده گردد بسا نسبها که بریده شود بسا سپید رویان که سیاه روی شوند بسا پارسایان که رسوا گردند بسا کلاه دولت که در خاک مذلت افکنند و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند که و الأمر یومیذ لله بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند لا یجزی والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شییا از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانی که چه کنی نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگی من رحمت کن ابراهیم خلیل و موسی کلیم و عیسی روح الله هر یکی بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همی گویند نفسی نفسی باز سید اولین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده رب العالمین محمد ص در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سید جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وی با عالم قیامت افتد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همی کند آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همی کند و برخسار ایشان نظر همی کند و اهل ایمان را بشفاعت همی دارد و لسوف یعطیک ربک فترضی

یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث فإنا خلقناکم من تراب الایه ترکیب جسد آدمی در آفرینش اول حجتی روشن است بر منکران بعث میگوید من آن خداوندم که جسدی و هیکلی بدین زیبایی قد و قامتی و صورتی بدین نیکویی بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین جای دیگر گفت أ لم نخلقکم من ماء مهین فجعلناه فی قرار مکین جسدی که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوی و در عالم سفلی نمودگار آن درین جسد یابی اگر تأمل کنی چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پی و استخوان و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج دو چشم و دو گوش و دو بینی و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات همچنین قوای نفس را روش است در این ترکیب آدمی و چنان که برجها در آسمان لختی جنوبی اند و لختی شمالی این ثقبه ها در جسد لختی سوی یمینند و لختی سوی شمال و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومی نحوست و سعادت در نواصی ایشان بسته همچنین در جسد تو هفت قوت است که صلاح جسد در آن بسته قوت باصره و قوت سامعه و قوت ذایقه و شامه و لامسه و ناطقه و عاقله و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة

یقوله صلی الله علیه و سلم ان فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد ...

... در باغ الهی آشیان سازم

ذلک بأن الله هو الحق و أنه یحی الموتی الایة این اختلاف احوال خلق که نمود بآن نمود که وی براستی خداست و خدایی را سزاست و بقدر خود بجاست موجودی که فنا را بدو راه نه موصوفی که صفات او را بعقل دریافت نه خلق را آفرید چنان که خواست و برگزید آن را که خواست در آفریدن از شرکت مقدس درگزیدن از تهمت منزه در وجود آورد بتقاضاء قدرت بداشت بتقاضاء رحمت با عدم برد بتقاضاء غیرت حشر کرد بتقاضاء حکمت خلقکم لاظهار القدرة ثم رزقکم لاظهار الکرم ثم یمیتکم لاظهار الجبروت ثم یحییکم للثواب و العقاب آدمی اول نطفه ای بود بقدرت خود علقه گردانید بمشیت خود مضغه ساخت بارادت خود عظام پدید آورد بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته او را بر پدر و مادر جلوه کند همچنین فردای قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند اینست که رب العالمین گفت و أن الله یبعث من فی القبور

میبدی
 
۴۱۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... إن الله یدخل الذین آمنوا و عملوا الصالحات در آرد الله تعالی ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند جنات تجری من تحتها الأنهار در بهشتهایی که میرود زیر درختان آن جویها یحلون فیها می آرایند ایشان را در آن من أساور من ذهب و لؤلؤا ازین دستینه هایی از زر و مروارید و لباسهم فیها حریر ۲۳ و پوشش ایشان در آن حریر

و هدوا إلی الطیب من القول راه نمودند ایشان را بآن سخن پاک و هدوا إلی صراط الحمید ۲۴ و راه نمودند ایشان را براه خداوند ستوده ستودنی

إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند و یصدون عن سبیل الله و بر میگردانند از راه خدای و المسجد الحرام الذی جعلناه للناس و از مسجد حرام آنکه مردمان را کردیم آن را و دادیم سواء العاکف فیه و الباد یکسانست در آن شهری و دشتی مقیم و غریب و من یرد فیه بإلحاد بظلم و هر که در آن کژکاری خواهد و جوید ستمکاری نذقه من عذاب ألیم ۲۵ بچشانیم او را عذاب سخت

میبدی
 
۴۱۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله أ لم تر ای الم تعلم و قیل الم تر بقلبک أن الله یسجد له من فی السماوات هو علی العموم و سجودهم طاعة و من فی الأرض خصوص فی المؤمنین و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب مفسران گفتند وجه این سجود همان وجه تسبیحست که در آن آیت گفت و إن من شی ء إلا یسبح بحمده دانیم که سجودست بحقیقت لکن عقل را بدریافت آن راه نیست همچنین رب العزه آسمان و زمین را گفت ایتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طایعین و سنگ را خشیت گفت و إن منها لما یهبط من خشیة الله و در آثار سلف است ما فی السماء نجم و لا شمس و لا قمر الا یقع ساجدا حین یغیب ثم لا ینصرف حتی یؤذن له فیأخذ ذات الیمین حتی یرجع الی مطلعه مجاهد گفت سجود جمادات تحول ظلال است کقوله یتفیؤا ظلاله عن الیمین و الشمایل سجدا لله و شرح آن در موضع خویش رفت و کثیر من الناس این ناس مسلمانانند و معطوف است بر اول آیت ای هذه الاشیاء کلها تسجد لله و کثیر من المسلمین اینجا سخن تمام شد پس بر استیناف گفت و کثیر حق علیه العذاب یعنی و کثیر الناس حق علیه العذاب بکفره و ابایه السجود این معنی بر قول ایشان است که گفتند سجود طاعت و عبادت است

اما بر قول ایشان که گفتند سجود ظلال است و او استیناف نیست بلکه و او عطف است و سخن پیوسته و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب و ان سجد ظله لله و من یهن الله ای من یهنه بالخذلان فما له من مکرم بالتوفیق إن الله یفعل ما یشاء یکرم من یشاء بالایمان و یذل من یشاء بالکفر فالسعادة و الشقاوة بمشیته و ارادته ...

میبدی
 
۴۱۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله أ لم تر أن الله یسجد له من فی السماوات و من فی الأرض الآیة بدانکه هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است حیوانات و جمادات همه آنند که خدای را جل جلاله میخوانند و او را سجود میکنند و به بی عیبی گواهی می دهند و بپاکی یاد می کنند اما بعضی آنست که آدمی بعقل خود فرا دریافت آن می رسد و از ادراک آن عاجز نه و بر دانش وی پوشیده نه سجود فریشتگان در آسمان و مؤمنان در زمین از آن نمط است ذلک قوله یسجد له من فی السماوات و من فی الأرض أما بعضی آنست که عقل آن را رد می کند و دل در آن می شورد و دین آن را می پذیرد و الله تعالی بدرستی آن گواهی می دهد سجود آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان از این بابست رب العزه آن را در قرآن یاد کرد و مؤمنانرا باقرار و تسلیم فرمود که و أمرنا لنسلم لرب العالمین هر که الله تعالی بوی نیکویی خواست و دل روشن داد و توفیق رفیق کرد که آنچه که در خرد محال است الله تعالی بر آن قادر بر کمال است معقول و نامعقول را مقدر است و مقتدر فاطر و مدبر نه باول عاجز نه بآخر از کیف باطن است و بقدرت ظاهر ای جوانمرد حیلت در رزق محنت بار آورد و تکلف در دین حیرت بر دهد نه رزق بدست ماست نه دین بخرد ما هر دو را گردن باید نهادن و کار با خداوندگار سپردن آنجا که گفت جدارا یرید أن ینقض دیوار را ارادت در خود معلوم نگشت و خالق بآنچه گفت راستگوی و استوار است و آنجا که گفت ثیاب من نار از آتش پیراهن بریده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار إنها شجرة تخرج فی أصل الجحیم در آتش درخت آتشین رسته می بالد و بر میدهد در عقل معلوم نگشت و خالق استوار قالتا أتینا طایعین از زمین و آسمان بی جان سخن گفتن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار تکاد تمیز من الغیظ از آتش بی جان خشم راندن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار و تقول هل من مزید سخن گفتن دوزخ فردا در عقل معلوم نگشت و خالق استوار گویایی رعد و دانایی وی که و یسبح الرعد بحمده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار ماه در منازل مقادیر روان بدو نیم گشته و رد و نیمه کوه که و انشق القمر در عقل معلوم نگشت و عیان آن را گواه و خالق بآنچه گفت استوار مسلمانان این جمله را بنور هدی پذیرفتند و بسکینه ایمان پسندیدند و بقوت اخلاص بیارامیدند و بر مایه بصیرت وا ایستادند و آن را دین دانستند تهمت بر عقل خود نهاده و عیب از سوی خود دیده و الله تعالی را بهمه استوار گرفته

و من یهن الله فما له من مکرم مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وی نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که و من یهن الله فما له من مکرم سابقه ای رانده چنان که خود دانسته عاقبتی نهاده چنان که خود خواسته و کس را بر آن اطلاع نداده یکی را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان و فردا لباس قطران با طراز هجران قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق رؤسهم الحمیم یکی را امروز لباس تقوی داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرم ...

... و هدوا إلی الطیب من القول قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله

ربنا ظلمنا أنفسنا سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوی پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت ظلمنا أنفسنا اقتداء بآدم کردن سهل تستری گفت نظرت فی هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الی الله من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدعوی گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوی نیافتم براه ابلیس فرونگر تا همه دعوی بینی براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینی ای ابلیس تو چه می گویی أنا خیر ای آدم تو چه می گویی ربنا ظلمنا أنفسنا همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهی و خلافت نشاندند و مقربان را پیش تخت وی بپای کردند و از نیاز او ذره ای کم نشد گفت خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که ربنا ظلمنا أنفسنا مسند خلافت عطاء تست اما داد نهاد ما اینست که ربنا ظلمنا أنفسنا آن عزیزی میگوید روزی گناهی کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر می بینم ای مسکین مردان این راه با نفس خود جنگی کردند این جنگ را هرگز روی صلح نیست زیرا که نفس خود را ضد دین یافتند و مرد دین با ضد دین بصلح کی تواند بود گاه نفس را بهیمه ای صفت گردند گاه بسگی گاه بخوکی هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین

ای نفس خسیس همت سودایی ...

میبدی
 
۴۱۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت آن گه که ما جای ساختیم ابراهیم را جایگاه خانه أن لا تشرک بی شییا گفتیم با من انباز مگیر هیچ چیز و طهر بیتی و خانه من پاک دار للطایفین حاجیان را که گرد آن طواف کنند و القایمین و ایشان را که آنجا مقیمند و الرکع السجود ۲۶ و نمازگزاران را

و أذن فی الناس بالحج و بانگ زن در مردمان و آگاه کن بآهنگ خانه کردن یأتوک رجالا تا آیند بتو پیادگان و علی کل ضامر و بر هر اشتری نزار باریک گشته ای در نشسته پهلوی یأتین من کل فج عمیق ۲۷ میایند از هر شاهراهی دور لیشهدوا منافع لهم تا بمنفعتها می رسند که ایشان را روا داشتم آن و یذکروا اسم الله و خدای را یاد کنند بتلبیه فی أیام معلومات در شبانروزهایی که دانسته جهانیانست علی ما رزقهم من بهیمة الأنعام بر آنچه ایشان را روزی داد الله تعالی از بسته زبانان فکلوا منها می خورید از آن و أطعموا البایس الفقیر ۲۸ و خورانید مستمند درویش را

ثم لیقضوا تفثهم پس تا بگزارند آنچه نشانهای بیرون آمدنست از احرام و لیوفوا نذورهم و بگزارند کارهای خویش در حج که آن شمردنی اند و لیطوفوا بالبیت العتیق ۲۹ و تا طواف کنند گرد آن خانه که از دعوی جباران آزاد است ...

... الذین إذا ذکر الله ایشان که آن گه که یاد کنند الله تعالی را پیش ایشان وجلت قلوبهم بترسد دلهای ایشان و الصابرین علی ما أصابهم و شکیبایانند بر آنچه بایشان رسد از ناخوشیها و دشواریها و المقیمی الصلاة و بپای دارندگان نماز و مما رزقناهم ینفقون ۳۵ و از آنچه ایشان را روزی دادیم نفقه میکنند

و البدن آن شتران کشتنی بمنا جعلناها لکم من شعایر الله آن شما را از نشانهای دین کردیم لکم فیها خیر شما را در آن نیکنامی و پاداش است فاذکروا اسم الله علیها نام برید الله تعالی را بر آن که میکشید صواف و آن شتر ایستاده بر پای فإذا وجبت جنوبها آن گه که بزمین افتد پهلوهای آن فکلوا منها میخورید از آن و أطعموا القانع و المعتر و خواهنده را دهید هم آنکه بتصریح خواهد و هم آنکه بتعریض کذلک سخرناها لکم چنان نرم کردیم شما را و بساختیم لعلکم تشکرون ۳۶ تا مگر آزادی کنید لن ینال الله لحومها و لا دماؤها نرسد بالله گوشتهای آن و خونهای آن و لکن یناله التقوی منکم لکن باو راستی و پاکی دل رسد از شما کذلک سخرها لکم چنان است شما را نرم کرده و ساخته و زیر دست لتکبروا الله علی ما هداکم تا الله تعالی را ببزرگی یاد کنید بر آنچه شما را راه نمود و بشر المحسنین ۳۷ و شاد کن نیکوکاران را

میبدی
 
۴۱۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله و إذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت الآیة قال ابن عطاء وفقنا لبناء البیت و مکناه منه و اعناه علیه و قلنا له لا تشرک بی شییا ای لا تلاحظ البیت و لا تنظر الی بنایک می گوید ابراهیم را تمکین کردیم و ساز و آلت و قوت و مهارت و قدرت و معونت دادیم تا خانه کعبه را بنا کرد چنان که خواستیم و فرمودیم آن گه او را گفتیم کرده و ساخته خود منگر توفیق و معونت ما نگر و جهد خود مبین ارادت و عنایت ما بین ای جوانمرد بنده را دو دیده داده اند تا بیک دیده صفات آفات نفس خود بیند و بیک دیده صفات الطاف کرم حق بیند بیک دیده فضل او بیند بیک دیده فعل خود بیند چون فضل او بیند افتخار کند چون فعل خود بیند افتقار آورد چون کرم قدم بیند در ناز آید چون قدم عدم خاک بیند در نیاز آید آن شوریده عراق سوخته آتش فراق شبلی گاهی می گفت لیتنی کنت این نباذ لم اعرف هذا الحدیث

کاشکی مرا خراباتی بودی و مرا با این حدیث سر و کار نبودی و گاه گفتی کجایند ملایکه ملکوت و سکان حظایر قدس تا پیش تخت دولت و سریر عزت ما سماطین برکشد ...

... من بوقلمون روزگار خویشم

و طهر بیتی یعنی الکعبة علی لسان العلم و علی بیان الاشارة معناه فرغ قلبک عن الاشیاء سوی ذکر الله می گوید دل خویش را یکبارگی با ذکر من پرداز هیچ بیگانه و غیری را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبت ماست القلوب اوانی الله فی الارض فاحب الاوانی الی الله اصفاها و ارقها و اصلبها هر دلی که از مکونات صافی تر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوب تر دل سلطان نهاد تست زینهار تا او را عزیز داری و روی وی از کدورت هوی و شهوت نگاه داری و بظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانی بداود ع وحی آمد که یا داود طهر لی بیتا اسکنه

ای داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید گفت بار خدایا و ای بیت یسعک آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید گفت آن دل بنده مؤمن است گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیتی مانده بود پاک بروبد ای داود از آن پس اگر سرگشته ای بینی در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاستانا عند القلوب المحمومة

قوله و أذن فی الناس بالحج حج دو حرفست حاء و جیم حاء اشارتست بحلم خداوند جیم اشارتست بجرم بنده فکانه قال جیت بجرمی الی حلمک فاغفر لی خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش اعرابیی را دیدند دست در استار کعبه زده و می گوید من مثلی ولی اله ان اذنبت منانی و ان تبت رجانی و ان اقبلت ادنانی و ان ادبرت نادانی چو من کیست و مرا خداوندی است که اگر گناه کنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر باز آیم بپذیرد و بنوازد و اگر روی بدرگاه وی آرم نزدیک کند و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد در تورات موسی است یا بن آدم اکلت رزقی و لم تشکرنی و بارزتنی و لم تستحی منی عبدی ان لم تستحی منی فانا استحی منک یأتوک رجالا و علی کل ضامر پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیشی داد و باین کرامت ایشان را مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله کرده غبار راه بر روی و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهده کعبه مقدسه بار رنج بر خود نهاده و بترک راحت و آسایش بگفته و ازین عجیبتر که چون ذکر سواران کرد مرکوب بذکر مخصوص کرد نه راکب گفت و علی کل ضامر از بهر آن که رنج رفتن و گرانی بار بر مرکوبست نه بر راکب آری کسی که خواهد که تا آن حجر مبارک که بر وی رقم تخصیص کشیده و خلعت یمین الله فی الارض یافته آن را مصافحت کند و بناز آن را در بر گیرد کم از آن نباشد که در راه طلب او باری بر خود نهد و رنجی بکشد آن کعبه مشرفه مقدسه که تو می بینی هزاران سال بتخانه کافران کرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریف ترین بقاع گردانیدی و رفیع ترین مواضع ساختی آن گه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا کردی از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید آری چون خواهی که معشوق صد و بیست و اند هزار نقطه طهارت باشی و خواهی که همه اولیاء و صدیقان و طالبان را در راه جست خود بینی و ایشان را بناز در کنار گیری و هزاران ولی وصفی را جان و دل در عشق خود بسوزی و بگدازی یا در ان بادیه مردم خوار بی جان کنی کم از آن نباشد که روزی چند این بلا و محنت بکشی و صفات صفا و مروه خود در بطش قهر غیرت فرو گذاری

لیشهدوا منافع لهم روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکی بر اندازه روش اوست و بقدر همت او ارباب اموال را منافع مال و معاش است ارباب اعمال را منافع حلاوت طاعات است ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است بو شعیب سقا بقصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته چون قدم در بادیه نهاد بهر میل که رسید دو رکعت نماز کرد تا بمقصد رسید آن گه گفت رب العزه می گوید لیشهدوا منافع لهم و هذا منافعی فی حجی گفت حاجیان و زایران که از اقطار عالم روی بدین کعبه شریف نهاده اند بدان می آیند تا بمنافع خویش رسند چنان که الله تعالی می گوید و منافع من درین حج آن رکعتهای نماز است که مقام رازست

المصلی یناجی ربه و گفته اند منافع ایشان آنست که مصطفی ص گفت اذا کان یوم عرفة ینزل الله الی السماء الدنیا فیباهی بهم الملایکة فیقول انظروا الی عبادی ایتونی شعثا غبرا من کل فج عمیق اشهدکم انی قد غفرت لهم فتقول الملایکة یا رب فلان کان یرهق و فلان و فلانة قال یقول الله عز و جل قد غفرت لهم

ذلک و من یعظم حرمات الله فهو خیر له عند ربه تعظیم حرمات کار جوانمردانست و سیرت صدیقان اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر ترک خدمت عقوبت بار آورد ترک حرمت داغ فرقت نهد نتیجه خدمت ثوابست و درجه ثمره حرمت لذت صحبتست و انس خلوت او که بر مقام شریعت خدمت کند ناظر بمقام است و او که در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است رسول خدا محمد مصطفی ص که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت در صدف شرف و طراز کسوت وجود شب معراج اطناب خیمه سر خود از همه مقامات روندگان بکند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام عالمیان همه در مقامات مانده و سید از همه بر گذشته و نظر بحق داشته لا جرم از بارگاه عزت جبروت این خلعت کرامت یافته که ما زاغ البصر و ما طغی

لطیفه ای دیگر ازین عجبتر شنو اهل خدمت چون نالند از غیر دوست بدوست نالند و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرک است که تا غیری می نبیند ازو بدوست می ننالد باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست از روی ظاهر شکوی می نماید اما از روی باطن شکرست می باز نماید که جز تو کسی ندارم با که گویم جز تو کسی را نبینم بکه نالم خلق پندارند که وی گله میکند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه می کند از اینجاست که حق جل جلاله از ناله ایوب خبر داد که مسنی الضر و با این ناله او را صابر خواند که إنا وجدناه صابرا نعم العبد اگر شکوی بودی او را صابر کی خواندی باز نمود که شکوی آن گه بود که بغیر ما نالد اما چون بما نالد آن شکوی نبود ایوب نگفت ای عالمیان مسنی الضر بلکه گفت ربه أنی مسنی الضر عجز و فقر خویش بحضرت مولی بنهاد ذل خویش بر بی نیاز عرنه کرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجای آورد اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت

میبدی
 
۴۱۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی إن الله یدافع عن الذین آمنوا الله باز دارد از گرویدگان إن الله لا یحب کل خوان کفور ۳۸ الله دوست ندارد هرکژ کاری ناسپاس أذن للذین یقاتلون دستوری دادند ایشان را که جنگ کنند با دشمن بأنهم ظلموا از بهر آن بیداد که بر ایشان کردند و إن الله علی نصرهم لقدیر ۳۹ و الله بر یاری دادن ایشان براستی که تواناست

الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق ایشان که بیرون کردند ایشان را از خان و مان ایشان به نشایست بی هیچ چیز إلا أن یقولوا ربنا الله جز زان که میگفتند خداوند ما الله است و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض و اگر نه بازداشت الله بودی که ایشان را از یکدیگر باز داشت لهدمت صوامع فروهشتندی صومعه های راهبان و بیع و کلیسیاهای ترسایان و صلوات و کنیسه های جهودان و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا و مسجدهای مسلمانان که الله را خوانند و یاد کنند در آن ببانک نماز و نماز و لینصرن الله من ینصره و براستی که الله یاری دهد آن کسانی را که دین او را یاری دهند إن الله لقوی عزیز ۴۰ که الله براستی با نیرو است با هر کس تاونده

الذین إن مکناهم فی الأرض ایشان که اگر ایشان را در زمین دسترس دهیم و پایگاه و سلطانان نشانیم أقاموا الصلاة نماز بپای دارند و آتوا الزکاة و زکاة مال دهند و أمروا بالمعروف و نیکوکاری فرمایند و نهوا عن المنکر و از ناپسند باز زنند و لله عاقبة الأمور ۴۱ و الله راست سرانجام همه کارها و إن یکذبوک و اگر دروغ زن گیرند ترا فقد کذبت قبلهم دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح و عاد و ثمود ۴۲ قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و قوم إبراهیم نمرود و اصحاب او و قوم لوط ۴۳ و قوم لوط و أصحاب مدین و قوم شعیب و کذب موسی و دروغ زن گرفتند موسی را فأملیت للکافرین فرو گذاشتم کافران را و درنگ دادم ثم أخذتهم آن گه فرا گرفتم ایشان را فکیف کان نکیر ۴۴ چون دیدی و چون بود ناپسندیدن من

فکأین من قریة أهلکناها ای بسا شهرا که هلاک کردیم آن را و هی ظالمة و ستمکار ایشان بودند فهی خاویة علی عروشها آنکه آن شهر از مردمان خالی دیوارها افتاده بر کازها و بیر معطلة و آنکه چاه باز مانده از و قصر مشید ۴۵ و کوشک استوار رفیع ...

... و لیعلم الذین أوتوا العلم تا بدانند ایشان که دانایانند أنه الحق من ربک که آن حکم حق است از خداوند تو فیؤمنوا به و بدان ایمان آرند

فتخبت له قلوبهم و دلهای ایشان آن را نرم گردد و إن الله لهاد الذین آمنوا إلی صراط مستقیم ۵۴ و الله تعالی براستی که راه نمای مؤمنانست براه راست

و لا یزال الذین کفروا فی مریة منه همیشه ناگرویدگان در گمانند ازین نامه که بتو آمد حتی تأتیهم الساعة بغتة تا آن گه که رستاخیز با ایشان آید ناگاه أو یأتیهم عذاب یوم عقیم ۵۵ یا بایشان مرگ روز بدر ...

میبدی
 
۴۱۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و اشتقاقها من الصمع و هو الصغر فی الاذن یقال اذن صماء قوله و بیع یعنی بیع النصاری واحدتها بیعة و صلوات یعنی کنایس الیهود و یسمونها بالعبرانیة صلوتا

و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا یعنی مساجد المسلمین من امة محمد ص معنی آیت آنست که اگر نه والیان و سلطانان بودندی و گماشتگان الله که بفرمان وی جهاد و قتال می کنند و حدها می رانند و شر بدان از نیکان باز می دارند لهدم معبد اهل کل زمان فی زمن موسی الکنایس و فی زمن عیسی البیع و الصوامع و فی زمن محمد ص المساجد فروهشتندی خراب و معطل در عهد موسی صلوتاهای جهودان و در عهد عیسی کلیساهای ترسایان و صومعه های راهبان و در عهد محمد مصطفی مسجدهای مؤمنان و قال ابن زید اراد بالصلوات صلوات اهل الاسلام فانها تنقطع اذا دخل العدو علیهم و قیل معنی الآیة لو لا انی اذنت للمؤمنین فی قتال الکفار لغلب الکفار علی البلاد و اظهروا فیها الفساد و لینصرن الله من ینصره ای من اقام شریعة من شرایعه نصر علی اقامة ذلک الا انه لا یقام فی شریعة نبی الا ما اتی به ذلک النبی و ینتهی عما نهی عنه إن الله لقوی علی خلقه عزیز منیع فی سلطانه

الذین إن مکناهم فی الأرض الذین فی موضع نصب علی تفسیر من یعنی و لینصرن الله من ینصره ثم بین صفة ناصر به فقال الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر تأویل الآیة ان الله عز و جل ینصر الذین یمکنهم و یؤمرهم و یستخلفهم و یولیهم فینصرونه و ینصرون دینه و یجاهدون عدوه و یقیمون صلوات الجمعة و الاعیاد و الصلوات بعرفات و منی و ینصبون المؤذنین ثم لم یفرق بین الصلاة و قرینتها و هی الزکاة و یأمرون بالمعروف اقامة حقوق الدین و جهاد العدو و ینهون عن المنکر یکفون ایدی العتاة و البغاة روی عن الحسن انه قال اخذ الله المیثاق علی الامراء اذ تمکنوا فی الارض ان یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة یأمروا بالمعروف و ینهوا عن المنکر کما اخذ علی العلماء ان یتلوا کتابه و احکامه فلا یکتموه فی قوله الذین آتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته أولیک یؤمنون به و فی قوله و إذ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الکتاب الآیة و فی الآیة دلیل علی صحة خلافة الخلفاء الراشدین لانهم کانوا من المهاجرین و تمکنوا فی الارض و اقاموا الصلاة و آتوا الزکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و قیل التمکن فی هذه الآیة هو التولی الذی قال فی قوله عز و جل فهل عسیتم إن تولیتم ثم قال و لله عاقبة الأمور ای آخر امور الخلق و مصیرهم الیه یعنی یبطل کل ملک سوی ملکه فتصیر الامور لله بلا منازع و لا مدع

و إن یکذبوک فی هذه الآیة تسلیة محمد ص من تکذیب اهل مکة ایاه ای لست باول من نسب الی الکذب من الانبیاء بل کذب کل قوم نبیهم قبل قومک

کذبت قوم نوح نوحا و عاد هودا و ثمود صالحا و قوم إبراهیم ابرهیم و قوم لوط لوطا و أصحاب مدین شعیبا و کذب موسی کذبه فرعون و قوم فرعون فلم یقل و قوم موسی لان قوم موسی بنو اسراییل و کانوا قد آمنوا به فی الآیة مضمر تقدیره و ان یکذبوک فلا تحزن و قوله فأملیت للکافرین ای اخرت آجالهم ثم أخذتهم ای عاقبتهم علی کفرهم و اهلکتهم قوم نوح بالطوفان و عادا بالریح و ثمود بالصیحة و نمرود ببعوضة و قوم لوط بالخسف و امطار الحجارة علیهم و اصحاب مدین بالظلة و اعداء موسی بالغرق فکیف کان نکیر ای انکاری یعنی انکرت علیهم ما فعلوا من التکذیب بالعذاب و الهلاک یخوف به من یخالف النبی ص و یکذبه

فکأین من قریة ای کم من اهل قریة اهلکتها بالتاء علی الوحدة قرأها اهل البصرة و الوجه انه فعل الله تعالی فجاء علی اصله من الافراد لان ما قبله کذلک و هو قوله فأملیت للکافرین ثم أخذتهم و قرأ الآخرون اهلکنا بالنون و الالف علی التعظیم و الوجه انه قد جاء فی التنزیل کثیر بهذا اللفظ نحو قوله و کم من قریة أهلکناها و لقد أهلکنا القرون من قبلکم فکأین من قریة أهلکناها و هی ظالمة ای و اهلها ظالمون کافرون فهی خاویة علی عروشها ای ساقطة علی سقوفها یعنی سقطت السقوف ثم سقطت علیها الجدران و قیل خاویة ای خالیة عن اهلها باقیة علی حالها یقال خوت الدار و الارض تخوی خواء و خوی بطنه من الطعام یخوی خوی و خوی النهر یخوی خوی و النهر خو و بیر معطلة ای و کم من بیر متروکة مخلاة عن اهلها و بیر غیر مهموزة قرأها ورش عن نافع و ابو عمرو و اذا ادرج و الوجه انه علی تخفیف الهمزة و تخفیفها هاهنا یقلبها یاء لسکونها و انکسار ما قبلها کذیب و نحوه و قرأ الباقون و بیر بالهمز و الوجه انه هو الاصل لان الاصل فی الهمزة التحقیق و قصر مشید رفیع طویل من قولهم شاد بناه اذا رفعه و قیل مشید ای مجصص بالشید و هو الجص و الکلس تأویل الآیة ان کلهم فی الارض صنفان سکن و نزل فلا یزال النزل یموتون و یعطلون بیرهم و السکن یموتون و یعطلون قصرهم خلاف است میان علما که این بیر و قصر اینجا بر عموم رانند یا بر خصوص قومی گفتند این بر عموم است و مراد آنست که اهل زمین جمله دو گروهند دشتیان و شهریان از دشتیان که بمیرند چاه باز ماند معطل و از شهریان کوشک و خانه بازماند معطل باز قومی گفتند این بیر و قصر معلومند و مخصوص و موضوع آن پیدا در دیار یمن کوهی است بر سر آن کوه این قصر ساخته بودند قومی ازین کردان و دشت نشینان در عصر عاد آخر شیطان بر ایشان ظفر یافته و از راه ببرده و به پیغامبر آن عصر کافر گشته و بت پرست شده بتعلیم شیطان بر سر آن کوه قصری ساختند از سنگ و گچ دویست گز بالای آن صد خانه در آن ساخته بر پنج طبقه یک طبقه شتران را یکی گاوان را یکی گوسفندان را یکی طعام و خوردنی خویش را یکی نشستنگاه خویش را و در دامن آن کوه چاهی فرو بردند و آن را آبشخور خویش و چهار پایان ساختند روزگار بر آمد و کفر ایشان و طغیان ایشان بغایت رسید و از پذیرفتن حق سر باز زدند و پیغامبر خویش را خوار داشتند تا پیغامبر دعا کرد بر ایشان گفت اللهم اهلکهم بما شیت فغاز ماء بیرهم فبقیت معطلة و بقیت اغنامهم عطاشا ثلاثة ایام ثم ماتت فلما کان یوم الرابع بعث الله علی ابلهم وجعا فماتت عن آخرها و بعث الله علیهم یوم السابع جبرییل فصاح فیهم فصاروا کلهم خامدین فبقیت البیر معطلة من الماء و القصر معطلا عن السکان لم یسکنه احد الی یومنا هذا ضحاک گفت این چاه بحضرموت است در شهری که آن را حاصور گویند و سبب آن بود که چون قوم صالح را عذاب رسید جماعتی بوی ایمان آوردند و با صالح بحضرموت شدند چون آنجا رسیدند صالح فرمان یافت از آن حضرموت خواندند لان صالحا لما حضر مات پس آن قوم که بصالح ایمان آورده بودند و عدد ایشان چهار هزار بود این شهر حاصور را بنا نهادند بر سر آن چاه و آنجا وطن گرفتند و از قوم خویش یکی را بر خود امیر کردند پس بروزگار فرزندان و نژاد ایشان بسیار شدند و در نعمت و کام ایشان را بطر گرفت کافر گشتند و بت پرست تا رب العزه بایشان پیغامبری فرستاد نام وی حنظلة بن صفوان و قیل شریح بن صفوان و کان حمالا فیهم ایشان پیغامبر را بکشتند و در طغیان و کفر بیفزودند رب العزه ایشان را جمله هلاک کرد و آن دیار و وطن ایشان خراب گشت و چاه معطل ماند گفته اند که از آن چاه پیوسته دودی سیاه منتن میآید کسی که بنزدیک آن چاه و آن قصر شود ناله ای بگوش وی رسد و روی عن ابن عباس انه قال اما البیر المعطلة فانها کانت لاهل عدن من الیمن و هی الرس الذی قال الله عز و جل و أصحاب الرس و قال کعب الاحبار ان القصر بناه عاد الثانی و هو عاد بن منذر بن ارم بن عاد

قوله أ فلم یسیروا فی الأرض یعنی کفار مکة فینظروا الی مصارع المکذبین فی الامم الخالیة و هو قوله فتکون لهم قلوب یعقلون بها أو آذان یسمعون بها فیتفکروا و یعتبروا ثم ذکر ان الأبصار لا تعمی عن رؤیة الآیات و لکن القلوب تعمی فلا تتفکر و لا تعتبر قوله فإنها لا تعمی الأبصار هذه الهاء تسمی عمادا و المعنی ان العمی الضار هو عمی القلب فاما عمی البصر فلیس بضار فی امر الدین قال قتادة البصر الظاهر بلغة و متعة و بصر القلب هو البصر النافع و ذکر القلوب التی فی صدور و القلب لا یکون الا فی الصدر و لکن جری هذا علی التوکید کقوله و لا طایر یطیر بجناحیه و فی الآیة دلیل علی ان القلب محل العقل و العلم لا الدماغ و قیل العقل علم غریزی یکتسب به العلم الاختیاری آن روز که این آیت از آسمان فرو آمد که و من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی عبد الله بن زایده که او را أم ابن مکتوم گویند پیش مصطفی ص آمد گفت یا رسول الله انا فی الدنیا اعمی ا فاکون فی الآخرة اعمی من که در دنیا نابینایم فردا در قیامت نابینا خواهم بود رب العالمین بجواب وی این آیت فرو فرستاد فإنها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور معنی آنست که نابینایی ظاهر در کار دین زیان ندارد و فردا در قیامت بینایی به نبرد نابینایی دلست که در کار دین زیان دارد و فردا در قیامت بینایی ببرد ...

میبدی
 
۴۱۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... زاهد صید حق است از دنیا بجسته عارف صید حق است از بهشت بر بوده دلی بعشق سوخته بمرغ بریان نیاساید جانی بحق زنده با غیر او نیارامد

و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض یتجاوز عن الاصاغر لقدر الاکابر و یعفوا عن العوام لاحترام الکرام و تلک سنة اجراها الله سبحانه لاستیفاء منازل العبادة و استصفاء مناهل العرفان و لا تحویل لسنته و لا تبدیل لکریم عادته و فی بعض الکتب ان الله عز و جل یقول انی لا هم باهل الارض عذابا فاذا نظرت الی عمار بیوتی و الی المتهجدین و الی المتحابین فی و الی المستغفرین بالاسحار صرفت ذلک عنهم

الذین إن مکناهم فی الأرض الآیة اهل تمکین از زمین ایشانند که رب العزه نظام کار عالم در ناصیه ایشان بسته و ایشان هفت گروهند کما روی فی بعض الآثار ان قوام الدنیا بسبعة بالملوک و الوزراء و نوابهم و القضاة و الشهود و العلماء و الفقراء اذا استقام رأیهم و لم یخالفوا اسقی الله بهم الغیث و انبت بدعایهم العشب و احی بهم الارض و کشف بهم البلاء با من الخلق

معنی آنست که رب العالمین جل جلاله نظام کار عالم و آرایش جهان و صلاح کار خلق و معاش بندگان و استقامت ایشان در هفت گروه بسته چون این هفت گروه بر سنن صواب و بر استقامت روند و در شرایع دین و امر معروف و نهی منکر متفق باشند و دل با خدا و با خلق راست دارند و مخالفت بخود راه ندهند رب العالمین ببرکت همت راست و استقامت رای ایشان از آسمان باران رحمت فرستد و از زمین نبات و نعمت رویاند و درهای خیر و راحت بر خلق گشاید و بلاها و فتنها بگرداند اول پادشاهانند که بندگان خدای را نگهبانند و خلق در امان و زینهار ایشانند السلطان ظل الله فی الارض یأوی الیه کل مظلوم دیگر وزیرانند که کار مملکت پادشاه راست می دارند و بر سنن صواب می رانند ان نسی ذکره و ان ذکر اعانه لفظ خبرست سوم نواب ایشانند در اطراف عالم تا از احوال خلق ایشان را خبر می دهند و ضعیفان و مظلومان را در گوشه ها باز میجویند و اگر در همه عالم گوسفندی گرگن در گوشه ای بماند که آن را روغن نمالند و شفقت نبرند نخست ان نواب بآن گرفتار شوند پس وزراء پس ملوک چهارم قاضیانند که حقوق خلق بر خلق نگاه می دارند و دستهای متغلبان و متمردان بقوت و عدل پادشاه از ضعفا کوتاه می دارند پنجم گواهان عدولند که بگفتار و گواهی ایشان حق از باطل جدا می کنند و حق بمستحق می رسانند و فی الخبر اکرموا الشهود فان الله یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم

و این خاصیت امت محمد است که اداء شهادت و تحمل و قبول چنان که درین امت است در هیچ امت نبوده و الله تعالی عز و جل یقول و کذلک جعلناکم أمة وسطا ای عدلا ششم عالمانند که پیغامبران را وارثانند و نایبان و دین اسلام را دلالانند و بر جاده دین خلق را سوی حق می رانند هفتم درویشانند و صوفیان که در ازل گزیدگان بودند و در ابد رستگارانند امروز خاصگیان و نزدیکانند و فردا ملوک مقعد صدق ایشانند و فی الخبر ان ملوک الجنة کل اشعث اغبر لو قسم نور احدهم علی اهل الارض لوسعهم

و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی إلا إذا تمنی ألقی الشیطان فی أمنیته الآیة الشیاطین یتعرضون للانبیاء و لکن لا سلطان لهم و لا تأثیر فی احوالهم منهم و نبینا صلی الله علیه و سلم افضل الجماعة و انما یکون من لشیطان تخییل و لیس به شی ء من التضلیل و کان لنبینا سکتات فی خلال قراءته القرآن عند انقضاء الآیات فتلفظ بهمهمته الشیطان ببعض الالفاظ فمن لم یکن له تحصیل توهم انه کان من الفاظ الرسول و صار فتنة لقوم و الذی اراد الله به خیرا امده بنور التحقیق و ایده بحسن العصمة فیمیز بحسن البصیرة و قوة النحیزة بین الحق و الباطل فلا یظله غمام الریب و ینجلی عنه غطاء الغفلة و لا تأثیر لضباب الغداة فی شعاع الشمس عند متوع النهار و هذا معنی قوله و لیعلم الذین أوتوا العلم أنه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم انبیاء و رسل که علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه های ایشان نصب کرده و مفاتیح کنوز خیرات و خزاین طاعات در کف کفایت ایشان نهاده و این حایط عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیده که إن عبادی لیس لک علیهم سلطان کی صورت بندد که صولت غوغای لشکر شیاطین راه بساحات اقبال ایشان برد یا سطوت مکر ابلیس پیرامن دل ایشان گردد بلی آن مهتر عالم و سید ولد آدم او را در قراءت قرآن سکتها بود که در آن سکتها در بحار عزت معانی قرآن غوص کردی شیطان در آن میان همی درجست و بلفظ خویش آن کلمات در افکند آن کلمات لفظ شیطانی بود نه لفظ نبوی رب العزه خواست که قومی را در آن بفتنه افکند و له جل جلاله ان یمتحن من شاء بما شاء و لا یسیل عما یفعل منافقان و مشرکان در آن بفتنه افتادند و در نفاق و شقاق بیفزودند و مؤمنان بتوفیق الهی و عصمت ربانی حق از باطل بشناختند و در صراط مستقیم راست رفتند و إن الله لهاد الذین آمنوا إلی صراط مستقیم

میبدی
 
۴۱۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۵ - النوبة الاولى

 

... و هو الذی أحیاکم اوست آنکه شما را زنده کرد ثم یمیتکم پس آن گه بمیراند شما را ثم یحییکم پس زنده گرداند شما را إن الإنسان لکفور ۶۶ این مردم براستی که ناسپاس است

لکل أمة جعلنا منسکا هم ناسکوه هر گروهی را دینی ساختیم تا بر ان دین باشند فلا ینازعنک فی الأمر مبادا که با ایشان پیکار کنی در دین ایشان و ادع إلی ربک و با خداوند خویش خوان ایشان را إنک لعلی هدی مستقیم ۶۷ که تو براستی بر راه راستی

و إن جادلوک و اگر پیکار کنند با تو فقل الله أعلم بما تعملون ۶۸ پس بگو الله تعالی بکردار شما داناست ...

... یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند ارکعوا و اسجدوا رکوع کنید و سجود کنید خداوند خویش را و اعبدوا ربکم و خدای خویش را پرستید و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون ۷۷ و نیکی کنید تا بنیکی افتید

و جاهدوا فی الله حق جهاده و باز کوشید بآن سزا که الله را باز کوشید بآن هو اجتباکم او گزید شما را و ما جعل علیکم فی الدین من حرج شما را درین دین هیچ تنگی ننهاد ملة أبیکم إبراهیم نگاه دارید و محکم دارید کیش پدر خویش ابراهیم هو سماکم المسلمین من قبل و فی هذا او شما را مسلمان نام نهاد از پیش و درین قرآن لیکون الرسول شهیدا علیکم تا این رسول گواه بود بر شما فردا و تکونوا شهداء علی الناس و شما گواهان باشید فردا بر دیگران فأقیموا الصلاة و آتوا الزکاة پس شما نماز بپای دارید و زکاة مال بدهید و اعتصموا بالله و دست بالله تعالی زنید هو مولاکم اوست آن خداوند شما فنعم المولی و نعم النصیر ۷۸ نیک خداوندست و نیک یار

میبدی
 
 
۱
۲۰۴
۲۰۵
۲۰۶
۲۰۷
۲۰۸
۱۰۲۲