گنجور

 
۳۹۲۱

عطار » مصیبت نامه » بخش چهاردهم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

... هم نمک بود آن سمن بر هم شکر

صد شکن در زلف آن دلبند بود

هر شکن از چینش تا دربند بود

چون سر یک موی او پیدا شدی ...

... پسته او داد یک خسته نداد

هیچکس را جز در بسته نداد

چشمه حیوان ز لعلش تنگدل ...

... لیک شرالدوله دور استاده بود

چشم بر مهد به زر بنهاده بود

چون برون آمد ز مهد آن آفتاب ...

... خواهرش را کرد ازو خواهندگی

تا خطی بدهد به نام بندگی

چون نمی دانست تازی پادشاه

بود میر طاهرش آن جایگاه

گفت ای طاهر چه باید بنگرش

گفت اگر گویم بیندازد سرش ...

... وز سر عجزی دعا می گویدت

این بگفت و گفت تا بندش کنند

بند کرده حبس یک چندش کنند

تا مگر دیوانگی کم گرددش

عقل را بنیاد محکم گرددش

چون دگر آدینه شد خاتون به راه ...

... خادمی گفتش که در زندان است او

پای در بندست و سرگردان است او

گفت ما را عزم زندان اوفتاد ...

... عاقبت در مدرسه بیمار شد

بند بندش کلبه تیمار شد

سخت کوشان قضا از چپ و راست ...

... تو بدین دل عشق من می باختی

با چنین مردی که بودت در بنه

نقد تو بایست عشق صد تنه

چون به زندان آمدم پیش تو باز

گشت بندت سخت تر کارت دراز

چون به خلوت گاه خویش آوردمت ...

... دفن فرمود و کفن کردش تمام

شبنمی شد سوی دریا والسلام

چون نداری هیچ مردی در مصاف ...

عطار
 
۳۹۲۲

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

از نیاز بندگی آن پادشاه

پیش مردی رفت از مردان راه ...

... زین چنین صد ملک بهتر باشدم

گفت بنگر تا ترا ای شهریار

کار دنیا چند میآید بکار ...

... آن قدر چون کرده شد آرام گیر

کار عقبی نیز بنگر این زمان

تا بعقبی چند محتاجی بدان ...

... وانچه آنجا بایدت درمان بکن

گر بمویی بستگی باشد ترا

هم بمویی خستگی باشد ترا

ور بکوهی بستگی پیش آیدت

هم بکوهی خستگی بیش آیدت

بر تو هر پیوند تو بندی بود

تا ترا پیوند خود چندی بود ...

عطار
 
۳۹۲۳

عطار » مصیبت نامه » بخش هجدهم » بخش ۱ - المقالة الثامنة عشر

 

... بر دل مستم دری بگشای تو

سوی مقصودم رهی بنمای تو

زین سخن چون خاک راه آگاه شد ...

... بر نهاد من قضا بگشاد دست

پس لبادم آمد و برگاو بست

اولم از خاک ره برداشتند ...

... مردگان را جمله در من مینهند

مرگ را زرین نهنبن مینهند

من میان مردگانم بیخبر ...

عطار
 
۳۹۲۴

عطار » مصیبت نامه » بخش نوزدهم » بخش ۱ - المقالة التاسعة عشره

 

... یا جبال اوبی در شان کیست

پای بسته آمدم تا رستخیز

مبتلای سنگسار و سنگ ریز

صد هزاران عقبه دارم سرفراز

پای بسته چون روم راهی دراز

هم فسرده هم خجل افتاده ام ...

... هر زمان چون نیستم دلریش او

تیغ بنهم با کمردر پیش او

نی که دل گر سنگ وآهن داشتم ...

... گرچه در صورت ثباتی دارد او

در صفت جنبنده ذاتی دارد او

گرچه بر فرقش نهادستند تیغ

میرود بسته کمر دایم چو میغ

در طلب از بس که ره پیموده کرد ...

عطار
 
۳۹۲۵

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و دوم » بخش ۶ - الحكایة ‌و التمثیل

 

... از جهان نه زادی ونه توشه

بر توکل روز و شب بنشسته بود

رشته دل در قناعت بسته بود

چون نمیپیچید هیچ از راه حق ...

عطار
 
۳۹۲۶

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هفتم » بخش ۱ - المقالة السابعة‌و العشرون

 

... آدمی را چون توانی اوفکند

هم توانی نیز ازو برداشت بند

بسته بند خودم بندم گشای

سوی سر حق دری چندم گشای ...

عطار
 
۳۹۲۷

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هفتم » بخش ۱۱ - الحكایة و التمثیل

 

... کرد روزی حلقه کعبه بچنگ

گفت یارب بنده تو برهنه ست

وی عجب برهنگیم نه یک تنه ست ...

... چون من آن گفتم مرا این داد او

وین فرو بسته درم بگشاد او

آنچه گفتم بود آن ساعت روا ...

عطار
 
۳۹۲۸

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هشتم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

... عاقبت از چشم سلطان دور شد

ناتوان بر بستر زاری فتاد

در بلا و رنج و بیماری فتاد ...

... خادم سرگشته در راه ایستاد

تا بنزدیک ایاز آمد چو باد

دید سلطان را نشسته پیش او ...

... خورد سوگندان که در ره هیچ جای

نه باستادم نه بنشستم ز پای

می ندانم ذره تا پادشاه ...

عطار
 
۳۹۲۹

عطار » مصیبت نامه » بخش سیهم » بخش ۱ - المقالة الثلثون

 

... گر در آن کشتی نیامد هرکست

سر بسم الله مجریها بست

تشنه تر از تو ندیدم هیچکس ...

... در جهان افکند طوفان تو شور

چون جهان را تشنگی بنشاندی

کشتی اهل سلامت راندی ...

... گر دری خواهی که بگشاید ترا

وآنچه جویی روی بنماید ترا

از در پیغامبر آخر زمان ...

عطار
 
۳۹۳۰

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و یکم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

 

... مدت یکسال میدادش شکر

تا بنطق آید شکر ریزد مگر

روز و شب در کار او دل بسته بود

ز اشتیاق نطق اودل خسته بود ...

عطار
 
۳۹۳۱

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

... زلف او چون کافری پیوسته داشت

تخته سیمین ازان بر بسته داشت

قوس او با زاغ همچون پر زاغ ...

... لعل ازو یاقوت خادم آمده

رسته دندان او در بسته بود

در همه بازار حسن آن رسته بود ...

... شه پسر را گفت از اسب آی زیر

بازکن بند قبا در رو دلیر

در میان این سپاه ای نیک بخت ...

... آن پسر حالی بجای آورد راز

میشد وبند قبا میکرد باز

ای عجب هر بند کو بر میگشاد

صد گره برجان عاشق میفتاد ...

... گه نهادی روی خود بر روی او

گاه بستی موی خود بر موی او

وی عجب از پیش و پس چندان سپاه ...

عطار
 
۳۹۳۲

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و سوم » بخش ۳ - الحكایة ‌و التمثیل

 

... پس ایاز پاک دل را آن زمان

در مکاس جمله بستد رایگان

آن غلامان میشدند از دور پیش ...

... من نیفتم در غلط تا زنده ام

زآنکه من دانم که دایم بنده ام

در زمین و آسمان خاص و عام ...

عطار
 
۳۹۳۳

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و سوم » بخش ۹ - الحكایة ‌و التمثیل

 

... ترک زود آن چوب از دستش بکند

پس بزخم چوب در بستش فکند

جامه و رویش همه درخون گرفت ...

... زین چنین گلگونه رویم سرخ کرد

غرقه خونم همی بنگر مپرس

جامه و رویم ببین دیگر مپرس ...

عطار
 
۳۹۳۴

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و چهارم » بخش ۱ - المقالة الرابعة و الثلثون

 

... من بسوزم ز آرزوی زندگی

چون تو داری زندگی وبندگی

آمدم تا بنده خاصم کنی

زنده یک ذره اخلاصم کنی ...

... در بشارت هم مقصر آمدم

بر در او رو بشارت این بست

خاک او گشتی طهارت این بست

سالک آمد پیش پیر کاینات ...

عطار
 
۳۹۳۵

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و ششم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

... گفت میدانم که فرض است ای امام

لیک بر ما بسته شد این در تمام

چون جواب تو توانم داد باز ...

... قدر اکنون می بدانیم این قدر

ای دریغا راه طاعت بسته شد

دم گسسته گشت و غم پیوسته شد ...

... کوپله بحری تو پر باد آمده

وانگهت بر باد بنیاد آمده

مانده پر باد این دم بیخبر ...

عطار
 
۳۹۳۶

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

آن یکی بستد ز حیدر ذوالفقار

می نیارستش همی فرمود کار ...

... گر خوش آوازی جهان آور بجوش

ورنه میدانی چه کن بنشین خموش

ور نکو دانی شدی پیروز تو ...

... ور تو زیبا مینویسی مینویس

ورنه زان انگشت بنشین کاسه لیس

نیست کس را تا قیامت این طریق ...

... لیک این ختمست بر صاحب زبور

آنچه آن را صوفی آن گوید بنام

ختم شد آن بر محمد والسلام ...

عطار
 
۳۹۳۷

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

... کان فلانی حمد میگفتت بسی

در هنر بستود بسیاری ترا

تا فلک بنهاد مقداری ترا

زان سخن بگریست افلاطون بدرد ...

... هرچه باشد مرد نادان را پسند

مرد دانا را بود آن تخته بند

می ندانم تا پسند او چه بود ...

... نی کیم من اهل دین را چند ازین

نفس تا کی داردم دربند ازین

ای دریغا هرچه گفتم هیچ بود ...

عطار
 
۳۹۳۸

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۲۳ - الحكایة و التمثیل

 

... شد مدد گر آمد از من در وجود

این دم اکنون منتظر بنشسته ام

دل ندارم زآنکه در تو بسته ام

با درت افتاد کارم این زمان ...

عطار
 
۳۹۳۹

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۲۵ - الحكایة و التمثیل

 

... بر سر آن جمع دیناری هزار

گفت بستان زر بشرط آنکه راه

پیش گیری زود هم زینجایگاه ...

... این چنین جودی که جان عالمی ست

در بر جود تو یارب شبنمی ست

چون تو دادی این کرم آن بنده را

از کرم برگیر این افکنده را ...

عطار
 
۳۹۴۰

عطار » وصلت نامه » بخش ۱۹ - المقالة سراج وهاج شیخ منصور حلاج قدس سره و شرح شهادت آن بزرگوار

 

... بعد از آن نزد خلیفه آمدند

کام خود را از خلیفه بستدند

وانموده حالت منصور را ...

... زانکه دایم او محب او بدی

کام خود از گفته او بستدی

صد کتاب از گفته اوخوانده بود ...

... بعد از آن منصور در زندان نشست

بد در آن زندان قومی پای بست

چارصد تن بد در آن زندان ببند

خود در آنجا رفت شیخ هوشمند ...

... جمله را آزاد کردم این زمان

آن کسان گفتند ما در بند سخت

کی توانیم رفت زینجا نیکبخت

شیخ آندم دست را افشاند زود

جملگی را بندها افتاد زود

بعد از آن گفتند درها بسته اند

ما در اینجا خوار و زار و مستمند

چون رویم ای پیشوای سالکان

زانکه در بسته است ماهم هالکان

پس اشارت کرد آن مرد صفا ...

عطار
 
 
۱
۱۹۵
۱۹۶
۱۹۷
۱۹۸
۱۹۹
۵۵۱