میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام » ۱۹ - النوبة الاولى
قوله تعالی من جاء بالحسنة هر که نیکی آرد فله عشر أمثالها او را است فردا ده چندان و من جاء بالسییة و هر که بدی آرد فلا یجزی إلا مثلها پاداش ندهند او را مگر هم چندان و هم لا یظلمون ۱۶۰ و بر هر دو از ما ستم نیاید
قل گوی یا محمد إننی هدانی ربی من آنم که راه نمود مرا خداوند من إلی صراط مستقیم بر راه راست دینا قیما دینی پاینده راست ملة إبراهیم کیش ابراهیم حنیفا آن موحد مخلص پاک و ما کان من المشرکین ۱۶۱ و ابراهیم از انباز گیرندگان نبود با خدای
قل إن صلاتی گوی نماز من و نسکی و سجود من و قربان من و محیای و مماتی و زندگانی من و مرگی من لله خدای را است رب العالمین ۱۶۲ خداوند جهانیان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام » ۱۹ - النوبة الثانیة
... دیگری را اضعاف مضاعفه دهد چنان که گفت فیضاعفه له أضعافا کثیرة و حکمت در آنکه من جاء بالحسنة گفت و نگفت من عمل بالحسنة آنست که این لفظ شامل است بر اقوال و افعال و اسرار و لفظ عمل جز بر اعمال نیفتد و حسنات بنده هم قول زبان است و هم عمل ارکان و هم نیت دل و همه در تحت جاء بالحسنة شود و نیز نه هر که عمل کرد مقبول آمد و شایسته و بقیامت رسیده و ثواب آن یافته پس کار آن دارد که بقیامت برد شایسته و پذیرفته و بوی نجات یافته
مردی فرا شیخ الاسلام گفت خدای از تو عبادت بپذیراد ۱ شیخ الاسلام گفت مگوی چنین که او اگر خواهد بپذیرد و آن گه بخصمان دهد چنین گوی خدای تو را بپذیراد ۱ تا از رستگان باشیم و گفته اند که این تضعیف حسنات خاصیت امت محمد است که ایشان دین که پذیرفتند برضا پذیرفتند نه بکراهیت و امتهای پیشینه دین بکراهیت پذیرفتند نه بینی قوم موسی که تا کوه بر سر ایشان بنداشتند دین حق و کتاب خدا قبول نکردند و ذلک فی قوله تعالی و إذ نتقنا الجبل فوقهم الایة و نظیر الایة قوله من جاء بالحسنة فله خیر منها قیل فیه تقدیم و تأخیر یعنی فله منها خیر و قیل یعنی بذلک الاضعاف و هی خیر له اذ لا مطمع للخصوم فی الاضعاف و انما طمعهم فی عمل العبد و لان الطاعة علی استحقاق العبد و الاضعاف علی استحقاق الرب و قیل فله خیر منها یعنی رضوان الله یقول الله تعالی و رضوان من الله أکبر
قوله قل إننی هدانی ربی إلی صراط مستقیم یعنی دین الاسلام آن گه تفسیر کرد گفت دینا قیما یعنی مستقیما علی نهایة الاستقامة ابن کثیر و ابو عمرو و نافع قیما بتشدید خوانند باقی قیما بتخفیف قیم مصدر است همچون کبر و صغر یعنی دینا ذا قیم ای ذا استقامة تامة قیم بوزن فیعل بناء مبالغت است در وصف استقامت یعنی بنهایت استقامت است این دین و بر کمال راستی حکم آن ثابت شرح آن لازم
نسخ در شرایع آن روا نه و باطل را بدان راه نه و اصل آن سه چیز است کتاب و سنت و اجماع کتاب خدا و سنت مصطفی و اجماع مسلمانان کتاب و سنت آنند که رب العزة در یک آیت جمع کرد و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و اجماع آنست که گفت جل جلاله و یتبع غیر سبیل المؤمنین این سبیل مؤمنان اجماع است هر که خرق اجماع کند کتاب و سنت را رد کرد و هر که کتاب و سنت را رد کرد از دین اسلام بیرون شد
۱ الف بپذیرا
دینا قیما زجاج گفت دینا نصب علی المفعول به یعنی عرفنی دینا و قیل معناه اتبعوا دینا قیما و الزموه و قیما نصب علی الوصف ملة نصب علی البدل حنیفا نصب علی الحال یعنی فی حال حنیفیته و استقامته و دین اسلام را بملت ابراهیم وصف کردن از آن است تا خلق در آن رغبت بیش کنند که همه اهل دینها در عرب و عجم ابراهیم را بزرگ دارند و دینی که بوی منسوب باشد در آن رغبت نمایند
روی ان النبی ص کان اذا اصبح یقول اصبحنا علی فطرة الاسلام و کلمة الاخلاص و ملة ابینا ابراهیم حنیفا و ما کان مشرکین
قل إن صلاتی و نسکی ای عبادتی زجاج گفت معنی نسک اخلاص است در عبادت یقال فلان ناسک ای عابد لله عز و جل غیر مشرک به از نسیکه گرفته اند و هی النقرة المذابة المصفاة من کل خلط و گفته اند نسیکه قربان است و نسک ذبایح است در حج و عمره و محیای قراءت عامه قراء بفتح یاء است مگر نافع که بسکون یاء خواند یقول هو یحیینی و هو یمیتنی و انا اتوجه بصلاتی و سایر المناسک الی الله عز و جل لا الی غیره قال یمان محیای بالعمل الصالح و مماتی اذا مت علی الایمان لله رب العالمین رب الجن و الانس و العالم کلها
لا شریک له و بذلک أمرت میگوید زندگانی من در عبادت و طاعت و مرگی من بر ایمان و شهادت بتوفیق و هدایت خدا است مرا بدان راه نمود و مرا بدان فرمود و أنا أول المسلمین و من اول مسلمانم از این امت و درین زمان و قیل و انا اول من استحق هذا الاسم
قل أ غیر الله این آیت جواب است مشرکان قریش را که میان خویش و میان وی نصف میساختند در دین و ممالات میخواستند که او بایشان گراید بچیزی تا ایشان با او گرایند بچیزی چنان که گفت ودوا لو تدهن فیدهنون میگوید ای محمد ایشان را جواب ده أ غیر الله أبغی ربا ای اتخذ ربا و هو رب کل شی ء فی السماوات و فی الارض جز از الله خدایی جویم و دیگری را بمعبودی پسندم و بخدایی گیرم و الله است که خداوند است هر چیز را که آن را خداوند خوانند خدای همه خداوندان است و آفریدگار همگان است و کردگار جهان و جهانیان است ...
... سه کس آنند که خلافت را نامزدند در قرآن یکی آدم دیگر داود سدیگر ابو بکر صدیق آدم را گفت إنی جاعل فی الأرض خلیفة داود را گفت إنا جعلناک خلیفة فی الأرض ابو بکر را گفت لیستخلفنهم فی الأرضآدم خلیفه بود ابلیس درو طعن کرد و حسد برد خلافت با آدم بماند و ابلیس بلعنت باز گشت و إن علیک لعنتی داود خلیفه بود جهودان درو طعن کردند خلافت وی را بماند و جهودان ملعون شدند لعن الذین کفروا من بنی إسراییل الایة بو بکر خلیفه بود رافضیان برو طعن کردند خلافت او را بماند و رافضی بلعنت بماند درین جهان و در آن جهان چنان که گفت لعنوا فی الدنیا و الآخرة
و رفع بعضکم فوق بعض درجات میگوید شما را برداشت زبر یکدیگر بدرجها یکی را بدانش یکی را بنسبت یکی را بمال یکی را بشرف یکی را بصورت یکی را بصوت یکی را بقوت لیبلوکم ای لیبتلیکم فیما اعطاکم لیخبرکم فیما رزقکم تا شما را بیازماید بآن نعمت و روزی که شما را داد تا شکور یابد شما را یا کفور مطیع یا عاصی آن گه گفت اگر عاصی شوید سریع العقاب و اگر مطیع شوید غفور رحیم ام سریع العقاب گفت و این عقوبت بقیامت خواهد بود یعنی که قیامت نزدیک است و رستاخیز بزودی خواهد بود و لهذا قال تعالی إنهم یرونه بعیدا و نراه قریبا و قال ما أمر الساعة إلا کلمح البصر أو هو أقرب
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱ - النوبة الثانیة
... فلنسیلن یعنی فی الآخرة الذین أرسل إلیهم یعنی الامم الخالیة الذین اهلکوا فی الدنیا ما اجابوا الرسل و لنسیلن المرسلین ما ذا اجیبوا فی التوحید و نسألهم هل بلغوهم و قیل لنسألن الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها و قیل لنسألن الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل و لنسألن المرسلین علی الشفقة علی الامم رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند و چه جواب شنیدند اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند و حق نپذیرفتند و ایشان را در آن عذر نماند و حجت نبود آن گه در شرح بیفزود و این معنی را بیان کرد گفت فلنقصن علیهم یعنی اعمالهم بعلم منا و ما کنا غایبین عن اعمالهم من الخیر و الشر فی الدنیا فلا یخفی علیه منها صغیر و لا کبیر و لا سر و لا علانیة خبر میدهد جل جلاله که سؤال ما ازیشان نه از آنست که می ندانیم که چه گفتند و چه جواب شنیدند که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانسته ایم و شمرده ایم بر ما هیچ پوشیده نیست و بعلم ما هیچ فرو شده نیست اما سؤال میکنیم از روی توبیخ و تقریع ایشان و اقامت حجت بر ایشان و آنجا که گفت جل جلاله و لا یسیل عن ذنوبهم المجرمون یعنی لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام انما هو سؤال توبیخ و تبکیت و قیل انه فی وقت انقطاع المسیلة عند حصولهم علی العقوبة کما قال تعالی فیومیذ لا یسیل عن ذنبه إنس و لا جان و قیل استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح و روی عن النبی ص انه قال ان الله یسأل کل احد بکلامه لیس بینه و بینه ترجمان
و الوزن یومیذ الحق میگوید وزن اعمال روز رستاخیز بودنی است در ترازویی که آن را عمود است و دو کفه و زبان مردی از ابن عباس پرسید که ترازوی قیامت بر چه صفت است گفت طول العمود خمسون الف سنة و هو من نور شطره و شطره من ظلمة اما الظلمة ففیها السییات و الشطر الذی هو من نور ففیه الحسنات فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل و روی انه قال الکفة التی توزن بها الحسنات من نور و موضعها عن یمین العرش و التی توزن بها السییات من ظلمة و موضعها عن یسار العرش و روی ان داود النبی ص سأل ربه ان یریه المیزان فأراه فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض فلما رآه خر مغشیا علیه ثم افاق فقال الهی من یقدر علی ان یملأها حسنات فقال الله سبحانه یا داود انی اذا رضیت عن عبدی ملأتها بتمرة
اگر کسی گوید عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد پس سختن آن در ترازو چون درست آید ...
... قول النبی ص یؤتی بالرجل یوم القیامة الی المیزان ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا کل سجل منها مثل مد البصر فیها خطایاه و ذنوبه فیوضع فی کفة ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة فیها شهادة ان لا اله الا الله و أن محمدا عبده و رسوله فیوضع فی الکفة الأخری فترجح خطایاه و ذنوبه
و قیل یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر یؤتی بالرجل العظیم الجثة فلا یزن جناح بعوضة و قیل یجعل الله فی کفة الحسنات ثقلا و فی کفة السییات خفة یراها الناس یوم القیامة
اگر کسی گوید اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است همه میداند
خرد و بزرگ آن می بیند کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد پس سختن آن در ترازو چه معنی دارد جواب آنست که رب العزة با خلق می نماید که بندگان را بنزدیک وی چیست جزاء کردار از خیر و شر و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند گرانی کفه حسنات گروهی را نشان نجات است یعنی که الله نجات وی خواسته و وی را آمرزیده و گرانی کفه سییات گروهی را نشان هلاک است یعنی که الله هلاک وی خواسته و او را از درگاه خود رانده و نیز تا الله را بر خلق حجت باشد بر جزاء کردار و دانند که الله مجازات که میکند بحق میکند و ایشان سزای آنند و نظیره قوله هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون
فمن ثقلت موازینه میزان یکی است اما بجمع گفت از بهر آنکه اعمال که بدان می سنجند بسیار است و کثرت در آن است پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند هم چنان که ابراهیم ع یک مرد است در ذات خود اما کثرت اتباع را وی را امت نام نهادند إن إبراهیم کان أمة قانتا لله و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنی واحد چنان که گفت یا أیها الرسل و المراد به الرسول ص وحده جای دیگر گفت الذین قال لهم الناس و المراد به نعیم بن مسعود ان الناس یعنی ابا سفیان و اصحابه و گفته اند میزان مشتمل است بر چند چیز عمود و لسان و کفتین و تا این اجزاء مجتمع نبود سختن بوی راست نیاید پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست و قیل لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا یوزن به عمله فلذلک ذکره علی الجمع
قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فی وصیته لعمر بن الخطاب انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتباعهم للحق فی الدنیا و ثقله علیهم و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا و انما خفت موازین من خفت موازینه یوم القیامة باتباعهم الباطل فی الدنیا و خفته علیهم و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا و قیل الموازین ثلاثة میزان یفرق به بین الحق و الباطل و هو العقل و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام و هو العلم و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة و الله اعلم ...
... و من خفت موازینه ای رجحت سییاته علی حسناته فأولیک الذین خسروا أنفسهم صاروا الی العذاب بما کانوا بآیاتنا یظلمون ای یجحدون بما جاء به محمد ص این با از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است چنان که جای دیگر گفت فظلموا بها ای فکفروا بها
و لقد مکناکم فی الأرض این خطاب با مشرکان مکه است یقول مکناکم فیما بین مکة الی الیمن و الی الشام میگوید شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم و تمکین کردیم تا در آن می نشینید و این راهها بر شما گشادیم تا بتجارت در آن می روید و مال و نعمت در دست شما نهادیم تا از آن روزی خود می خورید المعایش جمع المعیشه و هو ما یتعیشون به و قیل ما منه العیش من مطعم و مشرب آن گه گفت قلیلا ما تشکرون ای ما اقل شکرکم و قد فعلت بکم هذه کلها و قیل معناه قل من یشکر منکم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱ - النوبة الثالثة
... یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
فلا یکن فی صدرک حرج منه اینجا لطیفه ای نیکوست فی صدرک گفت و فی قلبک نگفت از آنکه حرج را بصدر راه است و بقلب راه نیست جای دیگر گفت و لقد نعلم أنک یضیق صدرک اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب از آنکه قلب در محل شهود است و لذة نظر و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود مصطفی ص ازینجا گفت تنام عینای و لا ینام قلبی
اتبعوا ما أنزل إلیکم من ربکم الایة ای شما که خلایق اید عقلهای مدخول را و بصایر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید و خود رایی و خود پسندی در باقی کنید که خود رایی را نوایی نیست و خود پسندی را روی نیست نقادان دین اسلام و خازنان حضرت نبوت دیر است تا نافه های هدایت بر گشادند و صبای دولت دین را فرمودند که نسیم این نافه ها بودیعت بتو دادیم گرد عالم طواف همی کن و احوال هر قومی مطالعت می کن هر کجا دماغی بینی عاشقانه و هر کجا دلی بینی بر مجمره قهر عشق سوخته نسیمی از وی بدان دل و بدان خاطر رسان آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش آن راندگان حضرت و مطرودان قطیعت دماغهای ایشان در قهر خذلان بود ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۲ - النوبة الاولى
... قال إنک من المنظرین ۱۵ الله گفت تو از درنگ دادگانی
قال فبما أغویتنی ابلیس گفت پس اکنون بآنچه مرا بی راه کردی لأقعدن لهم صراطک المستقیم ۱۶ ایشان را در راه راست تو نشینم و در گذر ایشان
ثم لآتینهم آن گه درآیم بایشان من بین أیدیهم و من خلفهم از پیش ایشان و از پس ایشان و عن أیمانهم و عن شمایلهم و از راست ایشان و از چپ ایشان و لا تجد أکثرهم شاکرین ۱۷ و بیشتر ایشان را سپاس دار و منعم شناس نیابی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و لقد خلقناکم ثم صورناکم الایة خداوند حکیم جبار نام دار عظیم کردگار رهی دار علیم جل جلاله و عظم شأنه منت می نهد بر فرزند آدم و نیک خدایی و نیک عهدی خود در یاد ایشان می دهد میگوید شما را من آفریدم و چهرههای زیباتان من نگاشتم قد و بالاتان من کشیدم دو چشم بینا و دو گوش شنوا و زبان گویاتان من دادم و من آن خداوندم که از نیست هست کنم وز نبود بود آرم وز آغاز نوسازم نگارنده رویها منم آراینده همه نیکوییها منم جفت سازنده هر چیز با یار منم
کننده هر هست چنان که سزاوار منم آسمان و زمین و جمادات آفریدم اظهار قدرت را ملایکه و شیاطین و جن آفریدم اظهار هیبت را آدم و آدمیان را آفریدم اظهار مغفرت و رحمت را هفتصد هزار سال جبرییل و میکاییل و اسرافیل و کروبیان و حافین و صافین گرد کعبه جبروت طواف کردند و سبوح قدوس گفتند هرگز بنام ودودی و مهربانی و دوستی ما راه نبردند و خود نشناختند هرگز زهره نداشتند که دعوی دوستی ما کنند ما خود دعوی دوستی خاکیان کردیم که نحن اولیاءکم یحبهم چندین نام خود از دوستی و مهربانی بر ایشان مشتق کردیم که هو الغفور الودود الرؤف الرحیم فریشتگان را همه قهاری و جباری نمودیم در حجب هیبتشان بداشتیم خاکیان را همه رءوفی و رحیمی نمودیم بر بساط انبساطشان بداشتیم در میان فریشتگان جبرییل مقدم و محترم بود و بتخاصیص قربت مخصوص بود و نامش خادم الرحمن بود پیوسته بر بساط عدل بنعت هیبت ایستاده بود هرگز بساط فضل و انبساط ندیده بود تا آدم صفی ع نیامد فراق و وصال و رد و قبول نبود حدیث دل و دلارام و دوستی نبود این عجایب و ذخایر همه در جریده عشق است و جز دل آدم صدف در عشق نبود دیگران همه از راه خلق آمدند او از راه عشق آمد یحبهم و یحبونه از آدم تسبیح و تقدیس بیش نبود کار ایشان یک رنگ بود عجایب خدمت و آداب صحبت و ذخایر مودت و لطایف محبت بآدم پیدا گشت که بوقلمون تقدیر بود
این رسم قلندری و آیین قمار ...
... گفته اند که ابلیس به پنج چیز مستوجب لعنت و مهجور درگاه بی نیازی شد و آدم بعکس آن به پنج چیز کرامت حق یافت و نور هدی و قبول توبه یکی از آن آنست که ابلیس لم یقر بالذنب بگناه خویش معترف نشد کبر وی او را فرا اعتراف نگذاشت و آدم بصفت عجز باز آمد و بگناه خویش مقر آمد دیگر لم یندم علیه ابلیس از کرده پشیمان نگشت و عذر نخواست و آدم از کرده خود پشیمان شد و عذر خواست و تضرع کرد سوم لم یلم نفسه ابلیس در آن نافرمانی با خود نیفتاد و ملامت نفس خود نکرد و آدم روی با خود کرد و خود را در آن ذلت ملامت کرد چهارم لم یری التوبة علی نفسه واجبا ابلیس توبه بر خود واجب ندید از آن عذر نخواست و تضرع نکرد و آدم دانست که توبه کلید سعادتست و شفیع مغفرت بر خود واجب دید بشتافت و تا روی قبول ندید باز نگردید پنجم آنست که قنط من رحمة الله از رحمت خدا نومید شد ابلیس ندانست آن بدبخت که نومیدی از لییمان باشد و رب العزة لییم نیست و چنان که نومیدی نیست ایمنی هم نیست که ایمنی از عاجزان باشد و الله عاجز نیست پس چون نومید شد آن شقی در توبه بوی فرو بسته شد و آدم نومید نگشت دل در رحمت و مغفرت بست بر درگاه بی نیازی میزارید و می نالید تا برحمت و مغفرت رسید
پیر طریقت گفت میدان راه دوستی افراد است آشمنده شراب دوستی از دیدار بر میعاد است برسد هر که صادق روی به آنچه مراد است
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۳ - النوبة الثالثة
... فوسوس لهما الشیطان این هم از امارات عنایت است و دلایل کرامت که گناه ایشان کردند و حوالت بر وسوسه شیطان کرد که فوسوس لهما الشیطان
آن گه در عنایت بیفزود گفت لیبدی لهما ما ووری عنهما من سوآتهما گفتا عورت ایشان هم بر ایشان پیدا کرد نه بر دیگران گفته اند که آدم و ابلیس پس از آن هر دو بهم رسیدند آدم گفت یا شقی وسوست الی و فعلت ما فعلت ای شقی دانی که چه کردی تو با من و چه گرد انگیختی در راه من ابلیس گفت یا آدم هب انی کنت ابلستک فمن کان ابلسنی گیرم که ترا من از راه بردم با من بگوی که مرا از راه که ببرد
و گفته اند که ایشان هر دو فرمان بگذاشتند لکن فرقست میان ایشان زلت آدم از روی شهوت بود و زلت ابلیس از راه کبر و کبر آوردن صعب تر از شهوت راندن گناهی که از شهوت خیزد عفو در آن گنجد گناهی که از کبر خیزد ایمان در سر آن شود در خبر است که الکبریاء ردایی و العظمة ازاری فمن نازعنی فی واحد منهما قصمته
فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما هر که بر خلاف فرمان حق بر پی شهوت نفس رود از حق درماند و بآن شهوت نرسد آدم صفی هنوز از آن درخت منهی جز ذواقی نچشیده بود که تازیانه عتاب بر سرش فرود آمده بود و حالش بگشته نه آن شهوت بتمامی رانده و نه رضاء حق با وی بمانده چون باز نگرست نه تاج بر سر دید نه حله در بر از اول خود را دید بر سریر اصطفا نشسته پشت بمسند خلافت باز نهاده بحلل و حلی بهشت آراسته و بآخر از همه درمانده برهنه و گرسنه محتاج یک برگ درخت شده ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۴ - النوبة الاولى
قوله تعالی قل أمر ربی بالقسط گوی ای محمد خداوند من بداد میفرماید و أقیموا وجوهکم و روی خویش را و دل خویش را و آهنگ خویش را راست دارید عند کل مسجد بنزدیک هر نماز و سجود که کنید و ادعوه و در بیم و امید او را خوانید مخلصین له الدین پرستش و خواندن وی را پاک دانید کما بدأکم تعودون که وی آنست که شما را نخست او آفرید و کرد و بآخر باز فردا دیگر بار پدید آیید چنان که اول کرد و بآن گردید که خواست
۰ فریقا هدی گروهی را راه نمود و فریقا حق علیهم الضلالة و گروهی را چنان کرد که بر ایشان در علم وی ضلالت واجب گشت که آن را سزا بودند إنهم اتخذوا الشیاطین أولیاء من دون الله ایشان شیاطین را فرود از خدای معبودان و یاران گرفتند و یحسبون أنهم مهتدون ۳۰ و می پندارند که بر راه راست اند
یا بنی آدم ای فرزندان آدم خذوا زینتکم آرایش گیرید و جامه پوشید عند کل مسجد نزدیک هر نماز و سجود و طواف که کنید و کلوا و اشربوا و میخورید و میآشامید و لا تسرفوا و بگزاف مروید و اندازه در مگذرانید إنه لا یحب المسرفین ۳۱ که او دوست ندارد گزاف کاران را ...
... فمن أظلم کیست ستمکارتر بر خویشتن ممن افتری علی الله کذبا از آن کس که دروغ سازد بر خدای أو کذب بآیاته یا دروغ شمرد سخنان او أولیک ینالهم ایشان اند که بایشان رسد نصیبهم من الکتاب بهره ایشان از آن تهدید که در قرآن گفته ام حتی إذا جاءتهم رسلنا تا آنکه بایشان آید فرستادگان ما یتوفونهم که می میرانند ایشان را قالوا ایشان را گویند أین ما کنتم تدعون من دون الله کجااند آنچه خدای میخواندید فرود از الله قالوا گویند ایشان ضلوا عنا گم گشتند از ما و شهدوا علی أنفسهم و گواهی دهند بر تنهای خود أنهم کانوا کافرین ۳۷ که اندرین جهان کافران بودند
قال ادخلوا فی أمم ایشان را گوید الله که در روید در گروهانی قد خلت من قبلکم من الجن و الإنس فی النار که پیش از شما بودند از پری و آدمی در آتش کلما دخلت أمة هر گه در رود گروهی در آتش لعنت أختها لعنت کنند بر هام فعلان و هام راهان خود که در آتش باشند حتی إذا ادارکوا فیها جمیعا تا آن گه که با هم آیند و فراهم رسند در آتش قالت أخراهم لأولاهم پسینان پیشینان را گویند فرا خدای عز و جل ربنا هؤلاء أضلونا خداوند ما اینان ایشان اند که ما را بی راه کردند فآتهم عذابا ضعفا من النار ایشان را عذاب دو چندان کن که ما را قال لکل ضعف جواب دهند ایشان را که هر یکی را هم چندان که چشید هست و هر یکی را چندان که دیگر راهست هست و لکن لا تعلمون ۳۸ لکن این نمی دانید
و قالت أولاهم لأخراهم و پیشینان گویند پسینان را فما کان لکم علینا من فضل نه شما را بر ما افزونی است فذوقوا العذاب بما کنتم تکسبون ۳۹ عذاب می چشید بآنچه میکردید
إن الذین کذبوا بآیاتنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما و استکبروا عنها و گردن کشیدند از نیوشیدن آن لا تفتح لهم أبواب السماء درهای آسمان ایشان را باز نگشایند و لا یدخلون الجنة و در بهشت نشوند حتی یلج الجمل فی سم الخیاط تا آن گه که شتر در سوراخ سوزن درگذرد و کذلک نجزی المجرمین و چنین پاداش کنیم مجرمان را ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۴ - النوبة الثانیة
... و أقیموا وجوهکم عند کل مسجد مسجد ایدر سجود است یک قول آنست که هر جا که باشد در نماز روی فرا کعبه کنید و گفته اند معنی آنست که دل خویش در نماز و در سجود راست دارید آن کس را که سزای سجود شما است و ادعوه مخلصین له الدین ای وحدوه و لا تشرکوا به شییا آن گه خطاب با منکران بعث گردانید گفت کما بدأکم و لم تکونوا شییا تعودون خلقا جدیدا چنان که نبودید و شما را بیافرید هم چنان بآخر شما را باز آفریند یعنی هم بر آن صورت اول چنان که بودید و گفته اند که از شکم مادر برهنه بیرون آمدید بی هیچ چیز فردا از خاک برهنه برآیید بی هیچ چیز ۲
و منه قول النبی ص یحشر الناس حفاة عراة غرلا و اول من یکسا ابراهیم ع ثم قرأ کما بدأنا أول خلق نعیده وعدا علینا
مجاهد و مقاتل گفتند کما بدأکم فی الخلق شقیا و سعیدا فکذلک تعودون سعداء و أشقیاء یعنی که در ازل شما را دو فرقت آفرید فریقا هدی یعنی هداهم لدینه و فریقا حق ای وجب علیهم الضلالة لما سبق من علمه فیهم و در دنیا همان دو فرقت باشد چنان که گفت فمنکم کافر و منکم مؤمن و فردا در قیامت همان دو فرقت بر آن صفت که بودند از خاک برآیند المؤمن علی ایمانه و المنافق علی نفاقه و منه قوله ص یموت الرجل علی ما عاش علیه و یحشر علی ما مات علیه ...
... و آنچه حسد است در قصه جهودان است که در مصطفی ص و در نبوت وی و در امت وی حسد بردند آنست که گفت بغیا أن ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده و جای دیگر گفت إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم جای دیگر این بغی را تفسیر کرد گفت حسدا من عند أنفسهم و گفته اند آنچه در دل آید آدمی را حسد آنست چون کرد و گفت آن حسد بغی گشت و در خبر است از مصطفی ص که گفت اذا ظننتم فلا تحققوا و اذا حسدتم فلا تبغوا و اذا تطیرتم فلا ترجعوا
میگوید چون شما را پنداشتی در دل آید و در مسلمانی ببدی ظنی برید آن پنداشت و آن ظن فرا درستی مبرید و که شما را از کسی بدی در دل آید بر آن کس بیرون میایید و که شما را فال بد افتاد در آن کار که میروید یا بر آن راه برمگردید
و أن تشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا ای حجة و برهانا لانهم زعموا ان الله امرهم بعبادة الاوثان و أن تقولوا علی الله ما لا تعلمون من أنه حرم الحرث و الانعام و أن الملایکة بنات الله و گفته اند و أن تقولوا علی الله ما لا تعلمون این بر قصاص است و بر گویندگان بی علم درین آیت جامعه همه ناپسندهای ظاهر و باطن حرام کرد و آن گه آن را ختم کرد بر دانشمندی بی علم و خبر درست است از مصطفی ص لیس احد ا غیر من الله من اجل ذلک حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لیس احد احب الیه العذر من الله عز و جل من اجل ذلک انزل الکتاب و أرسل الرسل ...
... و گفته اند کتاب اینجا کلمات حفظه است یعنی جریده کردار بنده نیک و بد طاعت و معصیت میگوید جزاء آن بایشان رسد لا محاله خیرا کان او شرا و ذلک قوله تعالی لیجزی الذین أساؤا بما عملوا و یجزی الذین أحسنوا بالحسنی حتی إذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم یعنی ینالهم ما کتب لهم من الارزاق و الاعمال و الاعمار فاذا فنیت و فرغوا منها جاءهم ملک الموت و اعوانه یقبضون ارواحهم قالوا أین ما کنتم تدعون من دون الله قالوا ضلوا عنا بطلوا و ذهبوا این سؤال تبکیت و تقریع است یعنی فریشتگان با ایشان گویند أین ما کنتم تدعون ای تعبدون من دون الله قالوا ضلوا عنا بطلوا و ذهبوا
روا باشد که این سخن با ایشان خزنة جهنم گویند در قیامت یعنی قال لهم خزنة جهنم قبل دخول النار فی الآخرة این ما کنتم تعبدون من دون الله من الالهة هل یمنعونکم من النار قالوا ضلوا عنا یعنی ضلت الالهة عنا فلا نراهم یقول الله تعالی و شهدوا علی أنفسهم أنهم کانوا کافرین معترف شوند بگناه خویش و اقرار دهند بر کفر خویش
و گفته اند این آن گه باشد که کافران گویند و الله ربنا ما کنا مشرکین و جوارح ایشان بر ایشان گواهی دهند چنان که رب العزة گفت شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون
قال ادخلوا ای قال الله و قیل قال خزنة جهنم ادخلوا فی أمم ای ادخلوا النار مجتمعین مع امم قد خلت من قبلکم من الجن و الإنس این دلیل است که جن میرند همچون انس و قول حسن آنست که نمیرند و دلیل است این آیت که جن و انس در کفر یکسان اند کلما دخلت أمة النار لعنت أختها التی ادخلت قبلها
آن قوم که هام فعلان و هام راهان ایشان بوده باشند و پیش از ایشان در آتش شده پسینان که ایشان را بینند بر ایشان لعنت کنند تلاعن تحیة دوزخیان است بر پیشینان لعنت کنند و پیشینان پسینان را بینند گویند لا مرحبا بکم
گفته اند که مشرکان مشرکان را لعنت کنند و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابی صابی را و پس روان پیش روان را گویند لعنکم الله انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقی حتی إذا ادارکوا ای تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فی النار قالت أخراهم مقاتل گفت اخریهم دخولا و هم الاتباع لأولاهم و هم القادة ابن عباس گفت اخریهم یعنی آخر الامم لاولیهم یعنی اول الامم سدی گفت اخریهم یعنی الذین کانوا فی آخر الزمان لا ولیهم یعنی الذین شرعوا لهم ذلک الدین این لام لام نسب است می گوید پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عز و جل ربنا هؤلاء اضلونا زینوه لنا و سنوا الضلالة و اقتدینا بهم فآتهم عذابا ضعفا من النار ای عذابا ذا زیادة مثله علیه قال ابن عباس زیادة حیات و أفاع
و قیل معناه اضعف علیهم العذاب بأشد مما تعذبنا به قال الله تعالی لکل ضعف للتابع و المتبوع عذاب مضعف للمتبوع بکفره و اغوایه و للتابع بکفره و تقلیده و الاقتداء به ای کفیتم ما تسألون و لکن لا یعلمون بیا قرأت ابو بکر است از عاصم حمل بر لفظ است نه بر معنی زیرا که کل اسمی است ظاهر غیبت را موضوع
مراد آنست که لا یعلم کل فریق مقدار عذاب الفریق الآخر باقی تعلمون بتاء خوانند بر خطاب و معنی آنست که لکلکم ضعف من العذاب و الخطاب للتابعین و المتبوعین و هم المضلون ای و لکن لا تعلمون ما لکل من العذاب
و قالت أولاهم لأخراهم فما کان لکم علینا من فضل لانکم کفرتم کما کفرنا فنحن و أنتم فی الکفر سواء فذوقوا العذاب بما کنتم تکسبون ای فذوقوا بکسبکم و کفرکم و لا تحیلوا الذنب علی غیرکم
إن الذین کذبوا بآیاتنا یعنی القرآن و استکبروا عنها ای عن الایمان بها لا تفتح لهم أبواب السماء این گشاد در آسمان درین موضع آنست که هیچ آدمی نیست مگر او را در آسمان دو در است یکی کردار وی برند بآن و دیگر روزی وی فرستند از آن و اگر مرد کافر است آن یک در کردار خود بسته است که کردار وی به آسمان نبرند و چون مرگ آمد آن در روزی دربندند هر دو در بر کافر بسته بماند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۴ - النوبة الثالثة
... چون با حق نگرستی کونین و عالمین در چشم وی نیامدی از بزرگ همتی که بود ازینجا گفتی انا سید ولد آدم و لا فخر
قوله کما بدأکم تعودون یجری علیکم فی الابد ما قضینا علیکم فی الازل و فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة و قیل کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست بآخر چنان شوید که اول خواست جنید را ازین آیت پرسیدند جواب داد که اول کل انسان یشبه آخره و آخره یشبه اوله آن گه گفت نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار و راه بحق حلقه ای است ازو درآید باز وا او گردد شیخ الاسلام انصاری گفت قدس الله روحه چون نیک ماند آخر این کار باول این کار یعنی که اول همه لذتست و راحت و زندگانی با روح و با شادی تا مرد پای در دام نهد و طوقش در گردن آید آن گه بهر راحتی که دید محنتی بیند و با هر فرازی نشیبی بود اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانی گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت نه همه نور است که با هر نوری ظلمتی است و با هر نشیبی فرازی یعنی یکی روح است و آسایش و زندگانی یکی ناکامی و رنج و بی مرادی یکی تجلی یکی استتار یکی جمع یکی تفرقت و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودی بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندی پیوسته با آن مینگرد و دلش با آن میگراید و بشاهد آن این بار محنت میکشد تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود و پوشیده آشکاره گردد و در آخرهم با آن شود که در اول بود اینست سر آیت که الله گفت کما بدأکم تعودون بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقایق و الله اعلم
یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد بزبان علم ستر عورت است در نماز و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت گفته اند زینت نفس عابدان آثار سجود است و زینت دل عارفان انوار وجود است عابد بنعت عبودیت در سجود و عارف بر بساط قربت در روح شهود ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۵ - النوبة الاولى
قوله تعالی و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند لا نکلف نفسا إلا وسعها بر کس ننهیم مگر توان او أولیک أصحاب الجنة ایشانند که بهشتیان اند هم فیها خالدون ۴۲ جاویدی جاویدان در آنو نزعنا و بیرون کشیدیم ما فی صدورهم آنچه در دلهای ایشان بود من غل از ناراستی با یکدیگر و ناحق شناسی تجری من تحتهم الأنهار میرود زیر ایشان در بهشت جویهای روان و قالوا الحمد لله و سخن ایشان در بهشت آنست که گویند حمد و ستایش نیکو خدای را الذی هدانا لهذا او که راه نمود ما را باین جای و باین کار و باین روز و ما کنا لنهتدی و نه آنیم ما که باین روز و باین جای راه خواستیم دانست و توانست لو لا أن هدانا الله اگر نه آن بودی که راه نمود الله ما را لقد جاءت رسل ربنا بالحق فرستادگان خداوند ما براستی بما آمده بودند و نودوا و آواز دهند ایشان را أن تلکم الجنة که آنک این بهشت أورثتموها آن را بشما میراث دادند بما کنتم تعملون ۴۳ بآن کردارهای نیکو که میکردید
و نادی أصحاب الجنة أصحاب النار و آواز دهند اهل بهشت اهل آتش را أن قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا که آنچه خداوند ما ما را وعده کرده بود راست یافتیم فهل وجدتم ما وعد ربکم حقا آنچه شما را بآن می تهدید کرد و وعده داد راست یافتید قالوا نعم جواب دهند که آری یافتیم فأذن مؤذن بینهم تا درین سخن باشند آواز دهد آواز دهنده ای ببانگ بلند از میان ایشان أن لعنة الله علی الظالمین ۴۴ که لعنت خدا و راندن وی بر آن ستمکاران بر خود
الذین یصدون عن سبیل الله ایشان که می بر گردانیدند از راه خدای و یبغونها عوجا و آن را عیب میجستند و در آن کجی می بیوسیدند و هم بالآخرة کافرون ۴۵ و ایشان بروز رستاخیز کافران
و بینهما حجاب و میان اهل آتش و اهل بهشت پرده ای است و علی الأعراف رجال و بر سر آن سور بر کنگره ها آن مردانی اند یعرفون کلا بسیماهم که می شناسند هم بهشتیان را بسیمای ایشان و هم دوزخیان را بسیمای ایشان و نادوا أصحاب الجنة و آواز دهند از آن بالا باهل بهشت أن سلام علیکم گویند سلام بر شما باد لم یدخلوها در نرفته اند در بهشت انیز و هم یطمعون ۴۶ اما امید میدارند ...
... الذین اتخذوا دینهم لهوا و لعبا ایشان که دین خویش به بیکاری و بازی گرفتند و غرتهم الحیاة الدنیا و زندگانی این جهان ایشان را بفرهیفت و مشغول داشت فالیوم ننساهم امروز آن روز است که ایشان را فرو گذاریم در آتش چون فراموش کردگان کما نسوا لقاء یومهم هذا چنان که ایشان فراموش کردند دیدار این روز که ایشان را بود فراموش و ما کانوا بآیاتنا یجحدون ۵۱ و بآنچه بسخنان ما جحود آوردند و نااستوار گرفتند
و لقد جیناهم بکتاب و آوردیم بایشان نامه ای فصلناه علی علم آن را تفصیل دادیم و روشن باز نمودیم بر دانشی هدی و رحمة راهنمونی و بخشایشی لقوم یؤمنون ۵۲ قومی را که استوار میگیرند و می پذیرند
هل ینظرون چشم نمیدارند إلا تأویله مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد الله بفرستادن این کتاب است یوم یأتی تأویله آن روز که تأویل این نامه در رسد یقول الذین نسوه من قبل ایشان که آن روز فراموش کردند قد جاءت رسل ربنا بالحق فرستادگان خداوند ما براستی آمده بودند فهل لنا من شفعاء هست ما را باز خواهندگان فیشفعوا لنا تا ما را باز خواهند أو نرد یا باز گذارند ما را با دنیا فنعمل غیر الذی کنا نعمل تا جز از آن کنیم که می کردیم قد خسروا أنفسهم در خویشتن زیانکار و نومید آمدند و ضل عنهم و گم گشت و ناپدید از ایشان ما کانوا یفترون ۵۳ آنکه بدروغ خدای را میخواندند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۵ - النوبة الثانیة
... سدی گفت بهشتیان به در بهشت رسند درختی بینند از ساق آن دو چشمه روان از یک چشمه بیاشامند هر چه غل و حسد و حقد و عداوت است که در دنیا در نهاد و سرشک ایشان بود چون آن شراب بیاشامند از آن همه پاک شوند و از چشمه دیگر غسل کنند تن های ایشان پاکیزه و روشن گردد و خوشبوی شوند از آن پس نه تن ایشان شوخ پذیرد نه در دل ایشان وسواس و خواطر ردی آید
تجری من تحتهم الأنهار این آن گه بود که هر مؤمنی در بهشت در غرفه خویش و منزل خویش آرام گیرد و پیوسته در آن چشمه های روان می نگرد تا لذت نظرشان می افزاید و در آن حال گویند الحمد لله الذی هدانا لهذا ای هدانا لما صیرنا الی هذا الثواب من العمل الذی ادی الیه آن گه اقرار دهند که هدایت از خدا است و راست راهی به توفیق است نه به جهد بنده گویند و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله لدینه و قرأ ابن عامر ما کنا بلا واو لنهتدی لولا ان هدانا الله
و در خبر است از رسول خدا ص که هیچ بهشتی در بهشت نرود تا آن گه که پیشتر دوزخ با وی نمایند تا آن را بیند و گوید ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله و هیچ دوزخی در دوزخ نرود تا پیشتر بهشت با وی نمایند تا بیند و گوید لو أن الله هدانی لکنت من المتقین تا شادی آن بیش بود و حسرت این بیش ...
... و نادی یعنی و ینادی لأن کل ما اخبر الله انه یکون فماضیه و مستقبله و دایمه واحد روز رستاخیز روز تنادی است چون بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ آرام گیرند و اصحاب اعراف بر اعراف هر قومی دیگر را می باز خوانند و از آنچه در ابتداء سخن می گویند و دوزخیان درین حال کری و گنگی و نابینایی که در آن آیت گفت و نحشرهم یوم القیامة علی وجوههم عمیا و بکما و صما در ایشان آن نماند و سخن توانند و شنوند و آواز دهند اهل بهشت اهل دوزخ را أن قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا همان گویند که روز بدر مصطفی گفت اهل قلیب را فهل وجدتم ما وعد ربکم حقا هذا سؤال تقریر یتضمن تخسیر الکفار قالوا نعم کسایی نعم بکسر عین خواند و هما لغتان
فأذن مؤذن بینهم قیل هو صاحب الصور تا ایشان درین سخن باشند منادی ندا کند به آواز بلند أن لعنة الله علی الظالمین ای الکافرین که لعنت خدا بر کافران آن گه اعمال خبیثه ایشان را وصف کرد الذین یصدون عن سبیل الله ایشان که از دین اسلام باز گشتند و دیگران را می باز گردانیدند یبغونها ای و یبغون لها عوجا و از راه راست خداوند کژی می بیوسیدند و از آن کژی می جستند کژی در چیزی دیدنی چون چوب و دیوار عوج است به فتح عین و در چیزی نادیدنی چون سخن و پیمان عوج است به کسر عین
و هم بالآخرة یعنی بالبعث الذی فیه جزاء الاعمال کافرون
و بینهما حجاب یعنی اهل الجنة و اهل النار حجاب این حجاب آن سور است که اینجا گفت فضرب بینهم بسور له باب دیواری است بلند در باطن و اندرون آن بهشت است از سور تا درگاه بهشت صد ساله راه همه جوی ها و چشمه ها و حیاض و ریاض و درختان سدر بهشتی بوی و روشنایی بهشت در آن تابان و از ظاهر دیوار و بیرون آن دوزخ است از دیوار تا در دوزخ صد ساله راه پر دود و تف و شرار و گزندگان و از بیرون سوی دیوار در اندرون دیوار البته از دوزخ هیچ اثر نه و از اندرون دیوار بیرون آن از بهشت البته هیچ اثر نه
و علی الأعراف رجال عرف شاخ سر دیوار است و سر خروه اعراف جمع آن و علی الأعراف ای علی السور رجال یعرفون کلا یعنی الفریقین بسیماهم یعنی اهل الجنة ببیاض وجوههم و اهل النار بسواد وجوههم و ذلک لأن موضعهم عال مرتفع یرون الفریقین از بالا با اهل بهشت نگرند بر ایشان سلام کنند ...
... و در اصحاب اعراف سخن فراوان گفته اند که ایشان که اند قومی گفتند پیغامبران اند و اهل معرفت ایشان را بر زبر بهشتیان برند تا بر هر دو گروه مشرف باشند
قومی گفتند فقها و علماء اسلام اند که زندگانی به علم و عمل به سر آوردند و در راه سنت و طریق حق راست رفتند در دنیا برتر از خلق بودند به منزلت و در عقبی برتر باشند به رتبه و درجه و قیل هم قوم استوت حسناتهم و سیآتهم در دیوان ایشان نیکی و بدی برابر آید تا از اهل بهشت فروتر آمدند و از اهل آتش برتر
روی ان النبی ص قال هم قوم خرجوا الی الجهاد فی سبیل الله و هم عصاة لآبایهم فقتلوا فأعتقهم الله من النار لانهم قتلوا فی سبیله و حبسوا عن الجنة بمعصیة آبایهم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۵ - النوبة الثالثة
... پیر طریقت گفت الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فدا کردیم
بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم برقی تافت از مشرق حقیقت آب گل کم انگاشتیم الهی هر شادی که بی تو است اندوه آنست هر منزل که نه در راه تو است زندان است هر دل که نه در طلب تو است ویران است یک نفس با تو بدو گیتی ارزان است یک دیدار از آن تو بصد هزار جان رایگان است صد جان نکند آنچه کند بوی وصالت
و نزعنا ما فی صدورهم من غل صفت جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت است که رب العزة اول دلهای ایشان از هواها و بدعتها پاک کرد تا قدم بر جاده سنت نهادند و بنصوص کتاب خدا و سنت مصطفی ص پی بردند و هم و فهم خود در آیات صفات گم کردند و صواب دید خرد خود معزول کردند و باذعان گردن نهادند و بسمع قبول کردند و راه تسلیم پیش گرفتند تا از تعطیل و تشبیه برستند
باز دلهای ایشان از دنیا و آلایش دنیا پاک کرد تا نور معرفت در دل ایشان تافت و چشمهای حکمت در دلهاشان پدید آمد باز نظر خود ایشان را گرامی کرد و دوستی خلایق از دلهاشان بیرون کشید تا بهمگی با وی گشتند و در حقیقت افراد روان شدند و از اسباب وا مسبب آمدند یکی دیدند و یکی شنیدند و بیکی رسیدند ...
... لا جرم رب العزة در دنیا ایشان را بر اسرار و احوال بندگان اشراف داد و در عقبی بر منازل و درجات مؤمنان اشراف داد و مقام ایشان زبر خلایق کرد تا همه را دانند و کس ایشان را نداند همه را شناسد و کس ایشان را نشناسد اینست که گفت یعرفون کلا بسیماهم هر کسی را نشانی است و بی نشانی ایشان را نشان است
هر کسی بصفتی در خود بمانده و بیخودی ایشان را صفت است دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده و ایشان را از هر دو بر کران داشته و بر همه مشرف کرده پیر طریقت گفت الهی چه زیبا است ایام دوستان تو با تو چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو چه خوش است گفت و گوی ایشان در راه جست و جوی تو چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو و نادی أصحاب النار أصحاب الجنة أن أفیضوا علینا من الماء الایة فکما لم یرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لا یسبقهم غدا فی تلک الاحوال قطرة و انشدوا فی معناه
و أقسمن لا یسقیننا الدهر قطرة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۶ - النوبة الاولى
... و هو الذی یرسل الریاح الله او است که می گشاید بادها را در هوای جهان بشرا بشارت دهان بین یدی رحمته پیش باران فا حتی إذا أقلت تا آن باد برگیرد سحابا ثقالا میغهای گران سقناه میرانیم ما آن را لبلد میت بسوی زمینی یا مردم و جانور از تشنگی مرده فأنزلنا به الماء تا فرو فرستیم بآن میغ در زمین آب فأخرجنا به من کل الثمرات تا بیرون آریم با آن از هر میوه ها میغ در زمین آب فأخرجنا به من کل الثمرات تا بیرون آریم با آن از هر میوه ها کذلک نخرج الموتی چنین هن بیرون آریم فردا از خاک مردگان را ببانگی لعلکم تذکرون ۵۷ این باز نمودیم تا با این آن دریابید و بدیدار این آن را در یاد آرید
و البلد الطیب و زمین پاک تربت خوش خاک یخرج نباته بیرون آید از آن نبات بإذن ربه بخواست خدای چنان که خواهد و الذی خبث و آن زمین باز که خاک آن ناپاک است و ناخوش لا یخرج إلا نکدا پس بیرون نیاید نبات آن مگر اندکی دژورد کذلک همچنین نصرف الآیات از روی برویی میگردانیم و از راه براه سخنان خود و باز نمودهای خود لقوم یشکرون ۵۸ گروهی را که سپاسداری کنند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۶ - النوبة الثانیة
... و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس دو پادشاه مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکی یا در شهری پس بآخر چون یکی بر آن دیگر غلبه کند گویند استولی فلان علی بلد کذا و معلوم است که خدای را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن پس کسی که استولی میگوید خدای را منازعی پدید میکند که بعد از خلق آسمان و زمین الله بر وی غلبه کرد بر عرش مستولی شد و این سخن محض شرک است و عین کفر تعالی الله عن قول الجهمیة الضلال و تأویلهم المحال علوا کبیرا و درست است از ام سلمه که گفت الاستواء ایمان و الجحود به کفر و همچنین روایت کرده اند از مالک و انس و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودی نگفتی که الاستواء غیر مجهول و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودی نگفتی که الاقرار به ایمان که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار و اقرار تسلیم است و ترک تأویل
و عرش در لغت عرب سریر است و مذهب اهل سنت و جماعت اینست و مصطفی ص عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت و آن را حاملان اند از فریشتگان و بالای هفت آسمان است و در آن خبرهای درست است در صحاح آورده و ایمه دین آن را پذیرفته و بر ظاهر برفته و گردن نهاده و زبان و دل از معنی آن خاموش داشته و از دریافت چگونگی آن نومید نشده که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست و جز اذعان و تسلیم روی نیست
روی جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده قال جاء اعرابی الی النبی ص فقال یا رسول الله جهدت الانفس و جاع العیال و هلکت الاموال فاستسق لنا ربک فانا نستشفع بالله علیک و نستشفع بک علی الله فقال النبی ص سبحان الله سبحان الله فما زال یسبح حتی عرف ذلک فی وجوه اصحابه ثم قال ویحک ا تدری الله ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به علی احد من خلقه انه لفوق سماواته علی عرشه و أن سماواته علی ارضیه کهکذا مثل القبة و أنه لییط به اطیط الرجل بالراکب و قال ص ان فی الجنة مایة درجة اعد الله للمجاهدین فی سبیله بین کل درجتین کما بین السماء و الارض فاذا سألتم الله فسیلوه الفردوس فانه وسط الجنة و اعلی الجنة و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة ...
... و ساق عرش آنست که مصطفی ص گفت ابی کعب را لیهنیک العلم ابا المنذر ان لها یعنی لآیة الکرسی لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش
و روی عن علی ع قال اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین و النبی ص حلة حبرة و هو عن یمین العرش
و قال ابن عباس العرش لا یقدر قدره احد ...
... و الشمس و القمر و النجوم مسخرات یعنی و خلق الشمس و القمر و النجوم
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامی بر حثیثا عمل خلق تمام کرد آن گه بر سبیل ابتدا گفت و الشمس و القمر و النجوم هر سه بر رفع اند و مسخرات رفع است بر خبر و معنی مسخرات ای مذللات جاریات مجاریهن و قیل مسخرات للخلق کقوله و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض جمیعا منه بأمره ای کل ذلک کان بأمره ای بارادته و گفته اند امر آنست که آن را گفت کونی مسخرة فتسخرت بأمره و گفته اند که آفتاب و ماه و ستارگان در گردونی بسته است و فریشتگان آن را در فلک میکشند و گفته اند برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضی ازین ستارگان روان اند و آفرینش آن مصالح بندگان راست که حقیقت و علم آن بنزدیک الله است و بعضی ثوابت اند که آفرینش آن راهنمونی خلق راست در بر و بحر چنان که گفت و بالنجم هم یهتدون و بعضی آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست چنان که گفت زینا السماء الدنیا بمصابیح و زیناها للناظرین و بعضی شهب اند که آفرینش آن رجم شیاطین راست چنان که گفت و جعلناها رجوما للشیاطین و بر جمله الله داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته و تدبیر کار عالم که در آن نهاده ذلک تقدیر العزیز العلیم
ألا له الخلق و الأمر تبارک الله رب العالمین خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست امر دیگر است و خلق دیگر و رب العزة قرآن را امر گفت ذلک أمر الله أنزله إلیکم و هو القرآن پس بآنچه گفت ألا له الخلق و الأمر دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست سفیان بن عیینه گفت درین آیت ما یقول هذه الدویبة یعنی بشر المریسی فکلامه بالخلق فی القرآن او ما یقرأ ألا له الخلق و الأمر فالخلق غیر الامر و الامر و الامر غیر الخلق میگوید آگاه شید و بدانید که خدای را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان و وی را فرمان بر بندگان روان چنان که خواهد بایشان فرمان دهد نه کس او را منازع نه دیگری بر وی غالب ...
... و ادعوه خوفا و طمعا ای خوفا من عقابه و طمعا فی ثوابه و قیل خوفا من الرد عدلا و طمعا فی الاجابة فضلا و نصبهما علی الحال او علی المفعول له و نظیره قوله و یدعوننا رغبا و رهبا إن رحمت الله یعنی ثواب الله و قیل هی المطر قریب من المحسنین یعنی الذین یدعونه خوفا و طمعا در قریب تأنیث نیست از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب قال ابو عمرو بن العلاء القریب فی اللغة علی ضربین قریب قرب و قریب قرابة تقول العرب هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنی المسافة و المکان
و هو الذی یرسل الریاح بشرا درین حرف چهار قراءت است بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است یعنی انها تبشر بالمطر یدل علیه قوله و من آیاته أن یرسل الریاح مبشرات و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایی و معنی آنست که لها نشر ای رایحة طیبة یعنی آن بادها نرم است و آن را بوی خوش است در هوا فرو گشاده و در پیش باران داشته و روا باشد که نشر از انتشار بود یعنی آن بادهای متفرق که از هر سویی درآید و میغ فراهم آرد تا از آن باران آید کقوله و الناشرات نشرا عن ابی بکر بن عیاش قال لا تقطر من السماء قطرة حتی تعمل فیها اربع ریاح فالصبا تهیج السحاب و الشمال تجمعه و الجنوب تدره و الدبور تفرقه
حتی إذا أقلت الریاح سحابا ای رفعته یقال اقل الشی ء اذا رفعه و استقل به اذا اتی به سحابا ثقالا ای حملت الریح سحابا ثقالا بالماء فاذا فرغت الماء فصبته کانت خفافا و ذلک أن الله عز و جل یرسل الریاح فتنشی السحاب فتثیره و ینزل الماء من السماء الی السحاب فیقسمه کیف یشاء فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله الله من السماء فیسکنه السحاب لقوله عز و جل و نزلنا من السماء ماء مبارکا و سحاب درین آیت جمع است و سمی السحاب سحابا لانه یمر منسحبا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۸ - النوبة الثانیة
... این عن همان عن است که بر عقب استکبار گویند إن الذین یستکبرون عن عبادتی و عاقر ناقه اشأم عاد بود قدار بن سالف اشقر بود و ازرق او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود و او از ثمود است و ثمود نیازادگان عاداند از آن او را اشأم عاد خوانند
مفسران گفتند در بیان این قصه که قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغی بودند و هر یکی زنی میخواست از قوم خویش و دو زن بودند در آن عصر یکی صدوف و دیگر عنتره قدار در صدوف رغبت کرد و مصدع در عنتره و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه از بهر آنکه صاحب مواشی بودند و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود یک روز نوبت ناقه بود و بچه و آب چاه بود و ناقه و بچه آن را همه می بازخوردند در نوبت خویش که یک قطره آب در چاه نماندی و دیگر روز نوبت قوم بودی و مواشی ایشان و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه می ترسیدند و می رمیدند پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم ایشان بطمع زنان رفتند و خمر خوردند تا خمر در ایشان کار کرد آن گه رفتند و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند تا با ایشان متفق شدند اینست که رب العالمین گفت و کان فی المدینة تسعة رهط یفسدون فی الأرض و لا یصلحون پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند چون از آبشخور بازگشت مصدع نخست تیری در وی انداخت و او را پی زد پس قدار او را بشمشیر ضربت زد و تمام بکشت پس قوم همه فراهم آمدند و گوشت آن قسمت کردند
اما قول سدی درین قصه آنست که رب العزة وحی فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند صالح قوم خویش را از این وحی خبر داد ایشان گفتند ما نکشیم و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم صالح گفت کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید و هلاک شما بر دست وی بود ایشان گفتند درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم پس در آن ماه نه پسر زادند و همه را کشتند و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند پسری بود اشقر ازرق شخصی تمام نیکو قد برآمد آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند گفتند لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر
پس بر صالح خشم گرفتند و سوگند خوردند که صالح را بکشیم فذلک قوله تقاسموا بالله لنبیتنه و أهله و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت ایشان در راه وی آمدند و در آن غاری کمین ساختند رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد و همه را هلاک کرد دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که اما رضی صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتی قتلهم پس همه فراهم آمدند و بکشتن ناقه متفق گشتند
پس چون ناقه را بکشتند آن بچه وی بگریست چنان که اشک از چشم وی روان گشته بود و میدیدند آن گه بچه بکوه برشد خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند و قومی عذر میدادند که ما را درین گناه نیست که بی خبر بودیم صالح گفت مگر بچه را در توانید یافتن که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود ایشان رفتند تا بچه را دریابند بچه بسر کوه برشد و بفرمان الله کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد بفرمان الله که این امی این امی آن گه سه بانگ کرد و سنگ شکافته گشت و در میان سنگ فرو شد و ناپدید گشت صالح گفت همی دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود هر بانگی اشارت است بر روزی که شما را ازو عمر مانده و پس عذاب الله در رسد و دمار از شما برآرد اینست که الله گفت تمتعوا فی دارکم ثلاثة أیام ذلک وعد غیر مکذوب ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۸ - النوبة الثالثة
... لطیفة اخری پیغامبر را برادر ایشان خواند و ایشان را قوم وی خواند نه برادر از بهر آنکه ایشان نه آن کردند و گفتند که برادران کنند و گویند همه دشمنی نمودند همه ناسزا گفتند و تکذیب کردند قوم صالح گفتند إنما أنت من المسحرین ما أنت إلا بشر مثلنا قوم هود گفتند و ما نحن بتارکی آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین قوم نوح گفتند لین لم تنته یا نوح لتکونن من المرجومین
قوم لوط گفتند لین لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین قوم شعیب گفتند و إن نظنک لمن الکاذبین اما پیغامبر را برادر ایشان خواند که همه آن کرد که برادران کنند بیراه بودند براهشان باز خواند گفت یا قوم اعبدوا الله از ایشان شفقت باز نگرفت گفت إنی أخاف علیکم عذاب یوم ألیم در شفقت بیفزود و نصیحت کرد گفت و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین ای قوم من شما را نیک خواهم پند پذیرید و سخن بنیوشید که من استوارم هر چه گویم سعادت شما در آن خواهم اما شما خود نصیحت می نپذیرید و بصلاح خود راه نمی برید و سر رشته خود باز نمیدانید
دلی که قفل نومیدی برو زدند از وی چه طاعت آید چشمی که بر مص کفر آلوده بود بعبرت چون نگرد حبلی گسسته چه بار بردارد بنده نبایسته و رانده کوشش وی چه سود دارد آه از پای بندی نهانی فغان از حسرتی جاودانی زینهار از قهری سلطانی
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۹ - النوبة الاولى
... إنکم لتأتون الرجال شهوة بمردان میرسید بوایست من دون النساء فرود از زنان بل أنتم قوم مسرفون ۸۱ آری که شما قومی اید گزافکاران و ما کان جواب قومه نبود پاسخ قوم وی إلا أن قالوا مگر آنکه گفتند أخرجوهم بیرون کنید ایشان را من قریتکم از شهر خویش إنهم أناس که ایشان مردمانی اند یتطهرون ۸۲ که از کار ما پاکیزگی جویند فأنجیناه و أهله برهانیم او را و کسان او را إلا امرأته مگر زن او را کانت من الغابرین ۸۳ از جمله هالکان بود آن زن و أمطرنا علیهم مطرا و ببارانیدیم بر ایشان بارانی فانظر درنگر کیف کان عاقبة المجرمین ۸۴ که چون بود سرانجام جرم داران و إلی مدین أخاهم شعیبا و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب قال یا قوم اعبدوا الله گفت ای قوم الله را پرستید ما لکم من إله غیره نیست شما را خدایی جز از او قد جاءتکم بینة من ربکم آمد بشما نشانی و پیغامی روشن از خدای شما فأوفوا الکیل و المیزان تمام پیمایید و سنجید و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و چیزهای مردمان بمکاهید و لا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها و در زمین تباهی مکنید پس آنکه الله آن را باصلاح آورد ذلکم خیر لکم إن کنتم مؤمنین ۸۵ شما را آن به است اگر گرویدگان اید
و لا تقعدوا بکل صراط و باژ ستدن را منشینید بهر راهی توعدون می ترسانید مردمان را و تصدون عن سبیل الله و از راه خدای باز میدارید من آمن به آن کس که بگرویده بود و تبغونها عوجا و دین خدایی را بی عیب جویید که آن را کژی می نمایید و اذکروا إذ کنتم قلیلا و یاد کنید که اندکی بودید فکثرکم فراوان کرد الله شما را و انبوه و انظروا و نگرید کیف کان عاقبة المفسدین ۸۶ چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما
و إن کان طایفة منکم آمنوا و اگر چنان بود که گروهی از شما استوار گیرد مرا و بگرود بالذی أرسلت به بآن چیز که مرا بآن فرستاده اند و طایفة لم یؤمنوا و گروهی بنگروند فاصبروا شکیبایی کنید حتی یحکم الله بیننا تا الله برگزارد میان ما کار و هو خیر الحاکمین ۸۷ و بهتر برگزارندگان اوست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و لوطا ای و ارسلنا لوطا و هو اسم اعجمی کابراهیم و اسحاق و قیل هو اسم عربی و انما سمی لوطا لانه حبه لاط بقلب ابراهیم ای تعلق به و لصق و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت بسوی شام ابراهیم به فلسطین فرو آمد و لوط به اردن پس رب العالمین لوط را به پیغامبری فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا این چهار شارستان مؤتفکات خوانند یعنی ایتفکت بهم ای انقلبت و مسکن وی به سدوم بود ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد و یکی از ایشان ایمان نیاورد و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند و لوط بایشان انکار می نمود و می گفت إنکم لتأتون الرجال قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف علی الخبر و قرأ الآخرون اینکم بالاستفهام
أ تأتون الفاحشة یعنی اتیان الذکران ما سبقکم بها من أحد من العالمین قال عمر بن دینار ما نزا ذکر علی ذکر فی الدنیا حتی کان قوم لوط این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود که در صورت کودکی زیبا روی بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد بآن عمل خبیث و ایشان عادت گرفتند و علی الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند و با قوم خود البته نکردندی و روا نداشتندی اینست که الله گفت أ تأتون الذکران من العالمین یعنی بالعالمین هاهنا الغرباء آن گه تفسیر کرد إنکم لتأتون الرجال در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده اتیان از آنست شهوة ای کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء من دون النساء ای لا من النساء بل أنتم قوم مسرفون ای مجاوزون امر الله الاسراف و الجهل توأمان و لهذا قال فی سورة النمل تجهلون قال النبی ص لا ینظر الله الی رجل اتی رجلا او امرأة فی الدبر
فصل ...
... این سنگ باران قومی را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان که در دیدار گل مینمود و در زخم سنگ و اندرون وی بآتش آگنده اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند و در گردانیدند و در زمین کوفتند و آب سیاه بر ایشان برآوردند و آن گه ایشان را در آتش کردند و آن گه در آخر قصه گفت فانظر کیف کان عاقبة المجرمین ای الکافرین در نگر که سرانجام کافران چه بود و بچه روز رسیدند
و إلی مدین أخاهم شعیبا ای و أرسلنا الی مدین اخاهم شعیبا یعنی اهل مدین میگویند مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود بوی باز خوانند و گفته اند نام قبیله است و ایشان اصحاب ایکه بودند و گفته اند إلی مدین ای و ارسلنا الی ولد مدین بن ابراهیم
قتاده گفت شعیب را بدو قوم فرستادند یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه و مدین دیگراند و اصحاب ایکه دیگر أخاهم شعیبا هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم و قیل ان نسبته فی التوراة شعیب بن حدی بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق و قیل هو شعیب بن میکاییل کان یقال له خطیب الانبیاء لحسن مراجعته قومه أخاهم شعیبا عرب هر چیزی را که منوط بود بچیزی و مداوم بود آن را اخ گویند اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر قال ابن ابی ربیعه
اخا سفر جواب ارض تقاذفت ...
... و لا تقعدوا بکل صراط توعدون این خطاب با اصحاب مکس است
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند و مردم را ترساند و باج ستاند
و تصدون عن سبیل الله این صد از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشار ستاند قطع افتد سبیل را و صد از آن و چون چیزی چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زایر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد نه بینی که ابلیس روز طرد چه گفت لأقعدن لهم صراطک المستقیم که آن همه در تحت آنست و گفته اند این خطاب با قطاع طریق است ایشان که راه به بیم دارند و کاروان زنند و قتل و غارت کنند و حکم این در موضع خویش گفته ایم و گفته اند این آیت در شأن آن کافران است علی الخصوص که بر سر راه می نشستند تا کسی که قصد شعیب داشت تا با وی ایمان آرد از وی باز دارند و بترسانند همی گفتند شعیب مردی دروغ زن است فتان نگر که بوی ایمان نیارید و بر وی نروید که بباطل وی فریفته گردید و از دین خویش بیفتید رب العالمین گفت ایشان را چنین مکنید و مؤمنان را از وی باز مدارید و ایشان را مترسانید
و تصدون عن سبیل الله این سبیل ایدر دین است میگوید دین خدایی را می عیب جویید که آن را کژی می نمایید تبغونها عوجا ای تبغون لها عوجا ...
... اما در چیزی دیدنی عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن و گفته اند صراط در همه قرآن بدو معنی آید یکی بمعنی طریق چنان که درین آیت گفت بکل صراط توعدون ای بکل طریق همانست که در سوره الصافات گفت فاهدوهم إلی صراط الجحیم یعنی الی طریق الجحیم وجه دوم صراط است بمعنی دین چنان که گفت اهدنا الصراط المستقیم ای الدین المستقیم و در سورة الانعام گفت و أن هذا صراطی مستقیما و هذا صراط ربک مستقیما و نظیر این در قرآن فراوان است
و اذکروا إذ کنتم قلیلا فکثرکم ای فأکثر عددکم بعد القلة و أعزکم بعد الذلة ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوج ریثا بنت لوط فولدت حتی کثر عدد اولادهما و قیل کنتم فقراء فأغناکم و قیل کنتم عجزة فجعلکم ذوی مقدرة نعمت خود در یاد ایشان داد و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود گفت و انظروا کیف کان عاقبة المفسدین فی الارض بالمعاصی مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط
عاقبة نامی است سرانجام را و عقبی هم چنان اما آنجا که گفت و العاقبة للتقوی و العاقبة للمتقین یعنی و العاقبة المحمودة و العقبی المحمودة
و إن کان طایفة منکم آمنوا بالذی أرسلت به من العذاب و طایفة لم یؤمنوا ای لم یصدقوا بالعذاب فاصبروا حتی یحکم الله بیننا ابن عباس گفت و مقاتل بن حیان این خطاب با مؤمنان است و تسلیت ایشان است میگوید صبر کنید بر دین خویش و بر اذی و رنج کافران تا آن گه که الله کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن مقاتل بن سلیمان گفت این خطاب کافران است بر سبیل تهدید همی گوید ای کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت و هو خیر الحاکمین لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فی الحکم
قال الملأ الذین استکبروا من قومه یعنی الذین استکبروا عن الله و عن رسوله فلم یؤمنوا لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا أو لتعودن فی ملتنا ای دیننا الذی نحن علیه و تترکون دینکم عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند ایشان که از حق گردن کشی کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که از دو کار بیرون نیست ای شعیب یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم یا بدین ما باز گردید و بآن آیید شعیب گفت ا تجبروننا علی العود و ان کرهنا و هر چند که ما دین شما نخواهیم و آن را کراهیت داریم ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید ایشان گفتند آری چنین میکنیم پس شعیب گفت قد افترینا علی الله کذبا بر الله پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآییم و با دین شما گردیم پس از آنکه الله ما را از آن برهانید و در آن نیاورد
آن گه گفت و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا ای الا ان یکون قد سبق فی علم الله و فی مشیته ان نعود فیها میگوید نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم مگر که در علم الله و در مشیت وی رفته در ازل که ما باز گردیم که پس ناچار علم وی بر ما برود و قضای وی در حکم وی روان گردد و الله دانسته است آنچه خواهد بود پیش از آنکه باشد اینست که گفت وسع ربنا کل شی ء علما و قیل الا ان یشاء الله اهلاکنا فان الله یسعد من یشاء بالطاعة و یشقی من یشاء بالمعصیة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و لوطا إذ قال لقومه أ تأتون الفاحشة الایة فاحشه هر کس لایق روزگار و احوال وی است بنگر که مقام مرد در راه بردن کجاست فاحشه وی بقدر بشریت وی هم از آنجاست
خلق عالم سه گروه بیش نه اند عام اند و خاص اند و خاص الخاص اند فاحشه عام آنست که زبان شریعت آن را بیان کرد و حد آن پدید کرد اما الجلد و اما الرجم و فاحشه خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن است بملاذ و شهوات دنیا و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن اگر چه حلالست و از شبهت دور که آفت حلال از نعیم دنیا در حق خواص بیش از آن است که آفت حرام در حق عوام و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات الله و سلامه علیه آنست که گفت غضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم و فاحشه خاص الخاص آنست که باندیشه دل بیرون از حق با غیری نکرد و از حق جل جلاله این خطاب می آید که قل الله ثم ذرهم میگوید بنده من خود را منگر همه فعل ما بین بکرد خود منت بر ما منه توفیق ما بین از نشان خود بگریز یکبارگی مهر ما بین گرفتار مهر او را با غیر او چه کار دل واسوی او دار و غیر او بگذار
آشوب همه جهان حدیث من و تو ...
... و إلی مدین أخاهم شعیبا الایة دون همت و بی حاصل قومی بودند قوم شعیب که در محقرات پیمانه و ترازو باین حبات و ذرات اندازه فرمان حق درگذاشتند و از حد راستی بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد عوام خلق مثل این گناه بکوچک دارند و آن کوچک نیست که نه اعتبار بعین گناه است بلکه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبار است و بی حرمتی بر شرع مقدس آوردن و اندازه و حدود آن در گذاشتن و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم
این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت کاریست که امت محمد را بیامده و دولتی که از راه توفیق روی بایشان نهاده تا دقایق ورع دریافتند و اندازه های شریعت و خرده های دیانت بحکم فرمان بزرگ داشتند و از آن قدم فراتر ننهادند
عبد الله مبارک در عنفوان شباب که طالب علم بود در مرو حدیث می نوشت قلمی بعاریت خواست از دانشمندی و بآن حدیث نبشت پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد ...