قوله تعالی: وَ لُوطاً ای: و ارسلنا لوطا، و هو اسم اعجمی کابراهیم و اسحاق. و قیل: هو اسم عربی. و انما سمّی لوطا لانه حبّه لاط بقلب ابراهیم، ای: تعلق به و لصق. و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود، با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت. بسوی شام. ابراهیم به فلسطین فرو آمد، و لوط به اردن، پس رب العالمین لوط را به پیغامبری فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا. این چهار شارستان مؤتفکات خوانند، یعنی: ائتفکت بهم، ای انقلبت. و مسکن وی به سدوم بود. ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد، و یکی از ایشان ایمان نیاورد، و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند، و لوط بایشان انکار مینمود، و میگفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ، قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف علی الخبر، و قرأ الآخرون: ائنکم بالاستفهام.
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنی اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر علی ذکر فی الدنیا حتی کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکی زیبا روی بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و علی الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندی و روا نداشتندی. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنی بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة ای کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ ای لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ ای مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فی سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الی رجل اتی رجلا او امرأة فی الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فی فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعی را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبی (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روی ابن عباس: ان النبی (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبی: «اذا اتی الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روی عن علی (ع) قال: «هذه معصیة ما عصی اللَّه تعالی بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انی اری ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمی من اعلی شاهق فی تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتی یموت. و روی ان عبد الملک بن مروان کتب الی حبیب قاضی حمص یسأله کم عقوبة اللوطی، فکتب: ان علیه ان یرمی بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالی یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستی، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنی شهر، سمّیت قریة لانها تقری السکن، ای تجمعهم، و تحتوی علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنی لوط را و دو دختر وی زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانی پاکیزهاند. از آنچه ما میکنیم تحرج میکنند، و پاکیزگی میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنی یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ ای من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ ای من الباقین فی عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جای دیگر ازین گشادهتر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جای دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومی را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وی بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ ای الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً ای و أرسلنا الی مدین اخاهم شعیبا. یعنی: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوی باز خوانند، و گفتهاند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفتهاند: إِلی مَدْیَنَ ای: و ارسلنا الی ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فی التوراة شعیب بن حدی بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزی را که منوط بود بچیزی، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابی ربیعه:
اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ای وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وی را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنی ما اوتی من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وی در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبری در قرآن کردهاند. نه بینی که مصطفی را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضی در قرآن است، و بعضی نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وی کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنی بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فی الکیل و المیزان. ذلِکُمْ ای الّذی ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ای مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزی چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینی که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفتهاند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفتهایم. و گفتهاند این آیت در شأن آن کافران است علی الخصوص که بر سر راه مینشستند تا کسی که قصد شعیب داشت تا با وی ایمان آرد، از وی باز دارند، و بترسانند. همی گفتند: شعیب مردی دروغ زن است فتان. نگر که بوی ایمان نیارید، و بر وی نروید، که بباطل وی فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وی باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایی را میعیب جویید که آن را کژی مینمائید تَبْغُونَها عِوَجاً ای تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژی بود در چیزی نادیدنی، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزی دیدنی عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفتهاند: صراط در همه قرآن بدو معنی آید: یکی بمعنی طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، ای بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلی صِراطِ الْجَحِیمِ یعنی الی طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنی دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ای الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ ای فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتی کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوی مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فی الارض بالمعاصی مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامی است سرانجام را، و عقبی هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنی و العاقبة المحمودة و العقبی المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا ای لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّی یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذی و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همی گوید: ای کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فی الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنی الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا ای دیننا الذی نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشی کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست ای شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا علی العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آری، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَی اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا ای: الّا ان یکون قد سبق فی علم اللَّه و فی مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وی رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وی بر ما برود، و قضای وی در حکم وی روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقی من یشاء بالمعصیة.
اگر کسی گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزی که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنی ابتدا نیز استعمال کنند بمعنی صیرورت، عاد، ای: صار، و عاد، ای: لحق. یقال: عاد علیّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنی منه مکروه، فعلی هذا معنی قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا ای: لتدخلن و لتصیرن فی ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها ای: ندخل و نصیر فیها. و معنی قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها ای فی سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنی دیگر گفتهاند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که میپنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَی اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ ای: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستوری داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ ای: اقض بیننا، ای بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ ای الحاکمین، ای: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتی ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا علی الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجی المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً علی دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ای العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جای دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ ای صیحة جبرئیل. جای دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالی خواست که ایشان را هلاک کند، دری از درهای دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرمای عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهای ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمی هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنی فی قریتهم جاثِمِینَ یعنی امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا ای کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنی، و المغانی هی المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، ای اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّی عَنْهُمْ ای اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأی اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فی نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزی نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسی ای احزن بعد النصیحة عَلی قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنی علیهم؟! ای لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنی که نخورم، که در ایشان جای غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلی: کان ابو جاد و هوز و حطی و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فی زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:
کلمون هدّ رکنی هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.