میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۵۲ - ۴۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالی تلک الرسل الآیة میگوید آنک آن پیغامبران آن سخن رسانان و بر رسالت من استواران ما ایشان را فضل دادیم بر یکدیگر و افزونی دادیم در برتری بچیز چیز از فضایل همه پیغامبران برتران از همه آدمیان وانگه مرسلان مهینان از دیگران وانگه اولو العزم ازیشان برتر از دیگران وانگه آدم بکرامت در خلقت و نوح در اجابت دعوت و ابراهیم در خلت و داود در زبور و در آواز و ملک و نبوت و سلیمان در سخن گفتن با مرغ و تسخیر با دو جن و شیاطین و ملک و علم و رسالت و موسی در مناجات و مکالمت و عیسی از مادر بی پدر و زنده در آسمان و کشتن دجال بآخر عهد و محمد صلی الله علیه و آله و سلم بقرآن و بدیدار شب معراج و مهر نبوت و فردا بشفاعت
منهم من کلم الله الآیة ازیشان کس است که الله با وی سخن گفت یعنی بی واسطه و ترجمان و بی سفیر در میان و آن آدم است و موسی و محمد صلی الله علیه و آله و سلم اما سخن با آدم آنست که گفت رب العزة اسکن أنت و زوجک الجنة و درست است خبر که رسول خدا گفت صلی الله علیه و آله و سلم ...
... و سخن گفتن با موسی آنست که رب العزة گفت در قرآن إنی أنا ربک فاخلع نعلیک إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی إنی اصطفیتک علی الناس برسالاتی انی انا الله رب العالمین و أن ألق عصاک و فی الخبر ما روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال کلم الله اخی موسی ع بمایة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة فکان الکلام من الله و الاستماع من موسی
و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان موسی کان یمشی ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسی فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا ثم نودی الثانیة یا موسی فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا و ارتعدت فرایصه ثم نودی الثالثة یا موسی بن عمران انی انا الله لا اله الا انا فقال لبیک فخر الله ساجدا فقال ارفع رأسک یا موسی بن عمران فرفع رأسه فقال یا موسی ان احببت ان تسکن فی ظلل عرش یوم لا ظل الا ظله فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف یا موسی ارحم ترحم یا موسی کما تدین تدان یا موسی انه من لقینی و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلی و موسی کلیمی فقال الهی و من محمد قال یا موسی و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا اکرم علی منه کتبت اسمه مع اسمی فی العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفی الف سنة و عزتی و جلالی ان الجنة محرمة حتی یدخلها محمد و امته قال موسی و من امة محمد قال امته الحمادون یحمدون صعودا و هبوطا و علی کل حال یشدون اوساطهم و یطهرون ابدانهم صایمون بالنهار رهبان باللیل اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا الله قال الهی اجعلنی نبی تلک الامة قال نبیها منها قال اجعلنی من امة ذلک النبی
قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه فی دار الجلال
اما سخن گفتن با محمد صلی الله علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خدای رسید با خدای سخن گفت و با وی رازها رفت که از آن چیزی گفتنی نیست و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت فأوحی إلی عبده ما أوحی اما بعضی از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بیرون داد گفت رأیت ربی عز و جل بعینی فالهمنی ربی حتی قلت التحیات الله و الصلوات الطیبات فقال لی ربی عز و جل السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته فقلت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین ثم قال ربی یا محمد قلت لبیک ربی قال فیم یختصم الملأ الاعلی قلت لا ادری فوضع یده بین کتفی حتی و جدت برد انامله بین ثدیی فتجلی لی ما فی السماوات و ما فی الارض و فی روایة اخری قال لی ربی سل فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و ألنت له الحدید و سخرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغی لاحد من بعده و علمت عیسی التوریة و الانجیل و جعلته یبری الاکمه و الأبرص و یحیی الموتی باذنک و اعذته و امه من الشیطان الرجیم فلم یکن للشیطان علیهما سبیل فقال لی ربی یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا و کلمتک کما کلمت موسی تکلیما و ارسلتک الی الناس کافة بشیرا و نذیرا و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک فلا اذکر الا ذکرت معی و جعلت امتک اقواما اناجیلهم فی صدورهم و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا و اولهم دخولا الجنة و أعطیتک سبعا من المثانی لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما
و رفع بعضهم درجات میگوید برداشت لختی ازیشان بر لختی بدرجها همانست که گفت و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان اما دیگر مردمان هم بعضی را بر بعضی شرف داد و افزونی در برتری بعضی را درجه علم داد بعضی را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت و بعضی را در روزی و احوال معاش در دنیا اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت و تلک حجتنا آتیناها إبراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء و در سورة یوسف گفت نرفع درجات من نشاء و فوق کل ذی علم علیم و در سورة المجادله گفت یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فضل الله المجاهدین بأموالهم و أنفسهم علی القاعدین درجة همانست که جای دیگر گفت لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولیک أعظم درجة من الذین أنفقوا من بعد و قاتلوا
جای دیگر گفت و لکل درجات مما عملوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجات اند درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست و نه درجه جاهل چون درجه عالم و نه درجه سنی چون درجه صاحب هوی و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان اما درجات روزی و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگی و معاش ایشان و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر در توانگری و درویشی و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیماری و عافیت و بلا و شادی و اندوه این همه که گفتیم درجات این جهانی اند و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان باز درجات آن جهانی در افزونی دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر چنانک گفت و للآخرة أکبر درجات و أکبر تفضیلا و درجات آن جهانی آنست که بهشتیان را گفت فأولیک لهم الدرجات العلی ایشانراست درجه های بلند بهشتهای جاودانه پاینده هر یکی بقسمی نواخته و هر یکی را درجه ساخته و هر یکی را از فضل بهره انداخته همانست که گفت لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق کریم مؤمنانرا میگوید براستی و درستی که ایشانراست درجات پاداش بنزدیک خداوند ایشان و آمرزش و مزد نیکو بی رنج هر که امروز اندوهگن تر فردا شادتر هر که امروز ترسنده تر فردا ایمن تر هر که امروز کوشنده تر در طاعت فردا توانگرتر در دار مقامت ...
... عبد الله عمر را گفتند در بصره قومی پدید آمده اند که قدر را منکراند عبد الله گفت من ازیشان بیزارم آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکی ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند الله از وی نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند الله در ازل هر چه بودنی است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر ایمان و کفر طاعت و معصیت همه تقدیر کرد و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وی بود در لوح محفوظ نبشت وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید اینست که رب العزة گفت و الله خلقکم و ما تعملون فعل بنده کسب وی است و آفریده خدا است بنده مکتب است و خدا مکتسب نه و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنی علم نیست آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست و دین جبر و قدر نیست قدری خود را استطاعت نهد گوید هر چه خواهم کنم و جبری بنده را خود اختیار نگوید اهل سنت گویند بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست و نتواند کرد و ما تشاؤن إلا أن یشاء الله رب العالمین
یا أیها الذین آمنوا أنفقوا مما رزقناکم الآیة میگوید ای شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خدای و در فرمانبرداری وی هزینه کنید پیش از آن که آید روزی یعنی روز رستخیز که در آن روز بیع نبود که کسی را باز فروشند تا خود را باز خرد و نه بدان را آن روز دوستی بود یا مهربانی که بریشان بخشاید و نه شفیعی یابند که ایشان را بخواهد لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة بر قرایت مکی و بصری هر سه نصب اند بر تبریه یعنی که البته هیچ استثنا نیست در نومیدی ایشان و بر قراءة باقی هر سه رفع است علی الابتداء
و الکافرون هم الظالمون ای هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه جای دیگر گفت و من لم یتب فأولیک هم الظالمون بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانی باز پس نیابند گفته اند که ظلم بر سه قسم است یکی میان بنده و نفس خویش دیگر میان بنده و بنده سدیگر میان بنده و حق و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است ازینجا گفت رب العالمین و الکافرون هم الظالمون
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۵۳ - ۴۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالی تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض الآیة پیغامبران همه نواختگان اند خاصه مرسلان که برگزیدگان و مهینان اند لکن نه چون پیغامبر ما محمد عربی و مصطفی هاشمی که سید ایشانست و سید سران و سرورانست کل کمال و جمله جمال است قبله اقبال و مایه افضال است خرد را جان و جان را دانش دل را امید و سر را آرایش نه قوت او چون قرت دیگر پیغامبران نه مرکب او چون مرکب ایشان اگر آنچه قوت خاص وی بود و از حضرت عندیت بادرار مرجان وی را روان بود و از آن این خبر باز داد که اظل عند ربی یطعمنی و یسقینی اگر یک ذره از آن آدم صفی بچشیدی یا نصیب موسی کلیم و عیسی نجی آمدی زهر راه ایشان گشتی و بارگاه ایشان هرگز طاقت کشش آن نداشتی ازینجا همی گفت لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل و چنانک قوت وی دیگر بود مرکب وی دیگر بود که شش هزار سال انبیا را پیشی داد گفت چندانک طاقت دارید مرکبها بدوانید و بمقدمه لشکر و طلیعه بیرون روید که چون ما پای در مرکب آوریم بیک میدان از همه درگذریم نحن الآخرون السابقون انبیا را که از پیش فرستادند همه از بهر تمهید قواعد کار وی فرستادند آدم را گفتند رو شراب انس در جام قدس نوش کن بسرای سعادت نظری کن بسرای شقاوت گذری کن ببستان فضل در نگر از زندان عدل بر اندیش از آنجا باز آی فرزندان را خبر ده که ایشان امت آن کس اند که فرزند نجیب او خواهد بود بعد از آن ادریس را گفتند رو برین معراج روحانی برین گلشن بلند بر شو نیک تأمل کن دور هر فلکی را سیر هر اختری را نیک بنگر بسان مرد منجم تا روزگار سعادت کی خواهد بود که سرا پرده شرع مطهر محمد مرسل بزنند و اطناب آن از قاف تا قاف بکشند بعد از آن ابراهیم خلیل را امر آمد که رو بسان کد خدای باش در زمین حجاز خطه حرم را نشان بر کش در زمین شام نزل او بساز که هر کجا مهتر چنو بود کد خدا کم از خلیل نشاید و بعد از آن موسی را امر آمد که ای موسی رو بسان اسپاه سالاری عصا بر سفت نه و با آن مرد طاغی که أنا ربکم الأعلی میگوید جنگ کن او را بدریا در آر بآب بکش تا چون درویشان امت محمد مرسل درآیند و سر بر سجده نهند و بنده وار سبحان ربی الاعلی گویند ظلمت نفس آن مرد طاغی خلوت سلوت ایشان را رحمتی نیارد بعد از آن خطاب آمد که ای عیسی تو در آی و مبشرا برسول مبشر باش بگوی که بر اثر من سید ولد آدم می آید ای عیسی در آسمان چهارم می باش تا آخر عهد که دشمن دولت او بیرون آید از مرکز چهارم قدم بر صخره بیت المقدس نه و آن دشمن را هلاک کن آدم در مقدمه بسان مژده دهنده بود ادریس بسان منجم ابرهیم بسان کد خدا موسی بسان اسپاه سالار عیسی بسان حاجب و مبشر همه عالم از بهر او آراسته و همه در کار او برخاسته شرعها را شرع او نسخ کرده و عقدها را عقد او فسخ کرده کار کار او شرع شرع او حرم حرم او عزت عزت او اگر نه جمال و عز او بودی نه همانا که پرگار قدرت در دایره وجود بگشتی یا آدم و آدمیان را نام و نشان بودی لولاک لما خلقت الکونین
گر نه سبب تو بودی ای در خوشاب ...
... یکی از یاران گفت آن اعرابی را کفاک جفاء ان لا تعرف نبیک بعضی علما گفتند مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم غیرت را نام خویش صریح بگفت و آنچه بر لفظ صحابی رفت که پیغامبر خویش را می نشناسی تعریف بود تا بر اعرابی پوشیده نماند که وی پیغامبر است صلی الله علیه و آله و سلم
یا أیها الذین آمنوا أنفقوا مما رزقناکم الآیة اهل تحقیق از راه تدقیق بمنقاش فهم ازین آیت لطیفه بیرون آورده اند گفتند لا بیع فیه اشارتست باین مبایعت که رب العالمین گفت إن الله اشتری من المؤمنین الآیة مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت الناس غادیان فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها
و آن منزلت مقتصدانست که خدای را عز و جل بامید بهشت و طلب ثواب پرستند و لا خلة اشارت بآن محبت است که رب العزة گفت إن الله یحب التوابین جای دیگر گفت و الله یحب المحسنین و این اشارت به منزلت سابقانست که خدای را عز و جل بدوستی و شوق پرستند و لا شفاعة اشارت بمنزلت ظالمانست که از درجه مقتصدان و سابقان واماندند و در عبادت خدای همه تقصیر کردند اما دل از شفاعت رسول خدا بر نگرفتند که گفت شفاعتی لاهل الکبایر من امتی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۵۵ - ۴۸ - النوبة الثانیة
... و قال علی بن ابی طالب ع ما اری رجلا ولد فی الاسلام او ادرک عقله الاسلام یبیت ابدا حتی یقرأ هذه الآیة الله لا إله إلا هو و لو تعلمون ماهی انما اعطیها نبیکم من کنز تحت العرش لم یعطها احد قبل نبیکم و ما بث لیلة قط حتی اقرء بها ثلاث مرات اقرأها فی الرکعتین بعد العشاء الآخرة و فی وتری و حین آخذ مضجعی من فراشی
آورده اند که راه زنی وقتی در راهی حزمه ای ببرد که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیة الکرسی نبشته آن حزمه برمت بخداوند خویش باز رسانید یاران وی گفتند چرا رد کردی و میدانی که مال فراوان در آن بود گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسی بصحبت آن بود دزد نبرد باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد اکنون اگر من ببرم اعتقاد وی بعلما بد شود و دین وی بخلل آید و من که آمده ام بآن آمده ام که راه دنیا زنم نه راه دین
الله لا إله إلا هو وحد نفسه و شهدها انه لا اله الا هو خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادی اشراق جلال وی برسد و بمدح و ثنای وی نرسد گواهی داد خود را بیکتایی در ذات و پاکی در صفات بزرگواری در قدر و توان و برتری در نام و نشان الله اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست و سازنده آیین جهانیانست بار خدای همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان و دارنده همگان لا إله إلا هو کلمه اخلاص است که بندگان را بدان خلاص است سی و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته و پیغامبران بآن فرستاده یقول تعالی و تقدس و ما أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لا إله إلا أنا فاعبدون و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیون من قبلی لا اله الا الله ...
... هر چند که ابتداء این کلمه نفی است از روی لفظ اما از روی معنی غایت اثبات و نهایت تحقیق است چنانک تو گویی بضرب مثل لا اخ لی سواک و لا معین لی غیرک این در اثبات تمامتر است از آنک گویی انت اخی و انت معینی طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت در عموم احوال گفتی الله و لا اله الا الله کمتر گفتی سر آن از وی پرسیدند جواب داد که نفی العیب حیث یستحیل العیب عیب
اما هو کلمتی است که باین کلمت اشارت فرا هستی الله کنند نه نامست و نه صفت بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است و باین حرف اشارت فرانیست محالست چون بنده گوید هو او شنونده داند که هست گوش بدان دارد و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند و گفته اند که هو دو حرف است ها و واو و مخرج ها آخر مخارج حروفست یعنی اقصی حلق و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنی لب گوینده چنانستی که میگوید الله اوست که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست و او را خود نه ابتدا و نه انتها اولست بی ابتداء و آخرست بی انتهاء الحی خداوندی زنده همیشه بیش از همه زندگان زنده و بر زندگانی و زندگان خداونده همه فانی گردند و او ماند زنده کل من علیها فان و یبقی وجه ربک کل شی ء هالک إلا وجهه باقی است ببقاء ازلی حی است بحیاة ازلی حیاة وی نه چون حیاة آفریدگان ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام و الله بحیاة خویش و بقاء خویش و اولیت و آخریت خویش بی کی و بی چند و بی کیف و گفته اند حقیقت حی فعال است و دراک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست و ادنی درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست فالحی الکامل المطلق هو الذی یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه و جمیع الموجودات تحت فعله حتی لا یشد عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول و کل ذلک لله عز و جل فهو الحی المطلق و هو الحی الباقی جل جلاله و عز کبریاؤه مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت انت الحی الذی لا تموت و الجن و الانس یموتون
ابو بکر کتانی پیر حرم بود گفت مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دیدم گفتم یا رسول الله دعایی در آموز مرا تا الله تعالی دل من زنده دارد و نمیراند گفت هر روز چهل بار بگو یا حی یا قیوم یا لا اله الا انت و در دعاء رسول است ای حی ای قیوم القیوم پاینده است یعنی در ذات و صفات پاینده نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر نه نو صفت نه نو تدبیر قیوم و قیام بمعنی یکسانست ...
... وسع کرسیه السماوات و الأرض یقال وسع فلان الشی ء یسعه سعة اذا احتمله و اطاقه و امکنه القیام به و یقال لا یسعک هذا ای لا تطیقه و لا تحتمله
وسع کرسیه السماوات و الأرض معنی آنست که هفت آسمان و هفت زمین در کرسی می گنجد و بآن میرسند روی کرسی الله زبر هفتم آسمان است زیر عرش و کرسی از زراست و گویند از مروارید حسن بصری گفت کرسی عرش است و عرش کرسی و درستر آنست که عرش سقف بهشت است و کرسی بیرون از آنست و حمله عرش دیگراند و حمله کرسی دیگر و حمله کرسی چهار فریشته اند یکی بصورت آدمی دیگر بصورت گاو سوم بصورت شیر چهارم بصورت کرکس و میان حمله عرش و حمله کرسی حجابها فراوانست از نور و ظلمت و آب و برف از حجاب تا بحجاب پانصد ساله راه و اگر نه این حجب بودی حمله کرسی در نور حمله عرش بسوختندی و در خبر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بو ذر را گفت یا با ذر ما السماوات و الارض و ما فیهن الکرسی الا کحلقة القاها ملق فی فلاة و ما الکرسی فی العرش الا کحلقة القاها ملق فی فلاة و جمیع ذلک فی قبضة الله عز و جل کالحبة و اصغر من الحبة فی کف احدکم
آن روز که این آیت آمد جماعتی از یاران گفتند یا رسول الله هذا الکرسی وسع السماوات و الارض فکیف بالعرش فانزل الله عز و جل ما قدروا الله حق قدره و درست از ابن عباس که گفت الکرسی موضع قدمیه و العرش لا یقدر قدره احد و روی عمارة بن عمیر عن ابی موسی قال الکرسی موضع القدمین و له اطیط کاطیط الرجل و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال قام اعرابی الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله اجدبت بلادنا و هلکت مواشینا فادع الله لنا یغثنا و اشفع لنا الی ربک و لیشفع ربنا الیک قال ویلک هذا شفعت لک الی ربی فمن ذا یشفع ربنا الیه سبحان الله لا اله الا الله العظیم وسع کرسیه السماوات و الأرض فهو ییط لعظمته و جلاله کما تیط الرحل الجدید ...
... این آیة الکرسی سید آیات قرآن است از بهر آنک مقصد و غایت علوم قرآن سه چیز است اول معرفت ذات حق دیگر معرفت صفات سدیگر معرفت افعال و این آیت برین سه چیز مشتمل است باین معنی سید آیات قرآن است
لا إکراه فی الدین بنا کام در دین آوردن نیست برین وجه این کلمت منسوخ است بآیت فرمان بقتال و سبب نزول این آیت بر قول ایشان که گفتند منسوخ است آن بود که مردی انصاری نام وی ابو الحصین دو پسر داشت در مدینه ترسایان شام که بمدینه آمده بودند ببازرگانی آن دو پسر را بفریفتند و با دین ترسایی دعوت کردند پس ایشان را با خود بشام بردند ابو الحصین گفت یا رسول الله ایشان را باز خوان و با کفر بمگذار در آن حال رب العزة آیت فرستاد لا إکراه فی الدین
الآیة رسول خدا ایشان را فرو گذاشت و گفت ابعدهما الله هما اول من کفر بو الحصین خشم گرفت از آنک کس بطلب ایشان نفرستاد رب العزة آیت دیگر فرستاد فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم الآیة پس از آن لا إکراه فی الدین الآیة منسوخ شد و فرمان آمد بقتال اهل کتاب در سورة براءة
قتاده و ضحاک و جماعتی مفسران گفتند معنی آیت آنست که لا إکراه فی الدین بعد اسلام العرب اذا قبلوا الجزیة میگوید پس از آن که عرب باسلام در آمدند اما طوعا و اما کرها بر هیچکس اکراه نیست از اهل کتاب و مجوس و صایبان اگر جزیت در پذیرند و آن عرب که بر ایشان اکراه رفت از آن بود که امتی امی بودند و ایشان را کتابی نبود که میخواندند و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم میگفت
اهل هذه الجزیرة لا یقبل منهم الا الاسلام
اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنید تا مسلمان شوند یا جزیت در پذیرند چون جزیت پذیرفتند ایشان را بر دین خویش بگذارند و بر دین اسلام اکراه نکنند و گفته اند معنی اکراه آنست که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق آن لازم نیست و الیه الاشارة
بقوله صلی الله علیه و آله و سلم رفع عن امتی الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه
و تفسیر اول در حکم آیت ظاهرترست از بهر آن که بقیت آیت با آن موافق ترست
قد تبین الرشد من الغی ای قد ظهر الایمان من الکفر و الهدی من الضلال و الحق من الباطل حق از باطل پدید آمد و راست راهی از کژ راهی پدید شد بکتاب خدا و بیان مصطفی راست راهی در متابعت است و کژ راهی در مخالفت
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم من یطع الله و رسوله فقد رشد
فمن یکفر بالطاغوت الآیة هر پرستیده که پرستند جز از الله همه طاغوت اند اگر از شیطان است یا صنم یا سنگ یا درخت یا حیوان یا جماد و گفته اند طاغوت هر کسی نفس اماره اوست که ببدی فرماید و از راه ببرد و الطاغوت ما یطغی الانسان فاعول من الطغیان میگوید هر که بطاغوت کافر شود و بالله مؤمن دست در عروه وثقی زد عروه وثقی دین اسلام است با شرایط و ارکان آن
و گفته اند قرآن است قال مجاهد بالعروة الوثقی الایمان لا انفصام لها قال لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم یعنی انها لا تنقطع ما دام مستمسکا بها الا ان یدعها هو و قال مقاتل بن حیان لا انفصام لها دون دخول الجنة و قیل العروة الوثقی اتباع السنة یدل علیه ما ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۵۶ - ۴۸ - النوبة الثالثة
... پیر طریقت گفت الهی پسندیدگان ترا بتو جستند بپیوستند ناپسندیدگان ترا بخود جستند بگسستند نه او که پیوست بشکر رسید نه او که گسست بعذر رسید ای برساننده در خود و رساننده بخود برسانم که کس نرسید بخود
ای راه ترا دلیل دردی
فردی تو و آشنات فردی ...
... پس او خدایی را شاید که نه واماند نه درماند نه فروماند پوشیده ها داند و کار بر وی در نشورد همه چیز پرداخته و همه کار ساخته جز زانک آدمی انداخته خردها در کار وی کند وهمها از وی دربند علمها و عقلها در قدر وی گم
لا یحیطون بشی ء من علمه إلا بما شاء وسع کرسیه السماوات و الأرض نص قرآن است و اشارت بجهت و مکان است کرسی نه علم است که آن راه بیراهان است تأویل جاهلانست کرسی قدم گاه دانیم و این مذهب سنیان است و بی تأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است آن گه آیت مهر بر نهاد بذکر جلال و بزرگواری و عظمت و برتری خود گفت و هو العلی العظیم
روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی تسبیح الملایکة سبحت السماوات العلی من ذی المهابة و ذی العلی سبحان العلی الاعلی سبحانه و تعالی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۵۸ - ۴۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالی الله ولی الذین آمنوا الآیة ای ولیهم فی هدایتهم و اقامة البرهان لهم یزیدهم بایمانهم هدایة و ولیهم فی نصرهم علی عدوهم و اظهار دینهم علی دین مخالفهم و ولیهم فی تولی ثوابهم و مجازاتهم بحسن اعمالهم میگوید الله دوست و یار مؤمنان است یعنی از سه روی یکی از روی هدایت یکی از روی نصرت یکی از روی جزاء طاعت اما آنچه از روی هدایت است میگوید الله خداوند مؤمنان است ایشان را راه می نماید و بر راه دین خود میدارد و حجت توحید بریشان روشن میدارد تا ایشان را ایمان و راست راهی می افزاید همانست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت در دعا
اللهم آت نفسی تقواها انت خیر من زکاها انت ولیها و مولیها
ولی و مولی هر دو یکسانست و بمعنی هادی است و کذلک قوله تعالی و من یضلل الله فما له من ولی من بعده و قال تعالی و من یضلل فلن تجد له ولیا مرشدا اما آنچه از روی نصرت است میگوید الله یار مؤمنانست ایشان را بر کافران نصرت میدهد تا ایشان را باز می شکنند و از کفر بر می گردانند اظهار دین اسلام را و اعلاء کلمه حق را همانست که رب العالمین گفت حکایت از مؤمنان أنت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین جای دیگر گفت و ما کان لهم من أولیاء ینصرونهم من دون الله وجه سیوم بمعنی مکافات و مجازات است میگوید الله کارساز مؤمنانست و مزد دهنده کردار ایشانست کردار اندک می پذیرد و ثواب بسیار می دهد و رایگان برحمت و مغفرت خود می رساند آنست که حکایت کرد از موسی ع أنت ولینا فاغفر لنا و ارحمنا جای دیگر گفت ثم ردوا إلی الله مولاهم الحق این هر یکی شاخی است از درخت دوستی و معنی از لفظ دوستی پس همه فراهم کرد و بمعنی دوستی خود اضافت فا مؤمنان کرد
گفت الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات إلی النور ایشان را بیرون آرد از تاریکی کفر با روشنایی اسلام و از تاریکی نکرت با روشنایی معرفت و از تاریکی جهل با روشنایی علم و از تاریکی نفس با روشنایی دل پیش از خلق ایشان بعلم قدیم دانست که ایشان را از ظلمت کفر و بدعت نگاه دارد چون بیافرید ایشان را و در وجود آورد علم وی در ایشان برفت و با ایمان آمدند و روشن دل شدند و الذین کفروا أولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور إلی الظلمات یعنی کعب بن الاشرف و حیی بن اخطب یدعونهم من النور الی الظلمات اینست قول مقاتل و قتاده گفته اند قومی جهودان اند که پیش از مبعث مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نعت و صفت وی بتورات میخواندند و به نبوت وی ایمان داشتند پس که رب العالمین وی را بخلق فرستاد آن سران و پیشروان ضلالت چون کعب اشرف و حیی اخطب و مانند ایشان فرا متبعان خود نمودند که این نه آنست و نعت و صفت وی بپوشیدند تا ایشان از ایمان بنبوت وی بیفتادند و بوی کافر شدند
اینست که الله گفت یخرجونهم من النور إلی الظلمات مجاهد گفت قومی از دین اسلام مرتد گشتند این آیت در شأن ایشان فرو آمد یعنی که اول در نور اسلام بودند و طاغوت ایشان را از نور اسلام بیرون کرد و فاظلمت کفر افکند و طاغوت ایشان شیطان بود و هواء نفس هر چه بنده را از حق برگرداند آن را طاغوت گویند ازین جهت یخرجونهم بلفظ جمع گفت اما اهل معانی آیت بر عموم راندند و گفتند مراد باین جمله کافران زمین اند و بیرون آوردن ایشان از نور نه آنست که ایشان را نوری بود و از آن بیفتادند لکن معنی آنست که ایشان را خود از نور باز داشتند حسن گفت ان لا یدعهم یدخلونه و این در لغت روا و روانست یقال قد ضمنت القوم دم فلان و اخرجتک منه ای لم ادخلک فیه ثم قال أولیک أصحاب النار هم فیها خالدون ای لا یموتون لا یفتر عنهم و هم فیه مبلسون
أ لم تر إلی الذی حاج إبراهیم فی ربه الآیة ای جادل ابراهیم فی دین ربه میگوید دانسته ای قصه آن مرد که حجت جست بابراهیم و حجت آورد در دین خداوند ابراهیم و هو نمرود بن کنعان بن ماس بن ارم بن سام بن نوح و قیل هو نمرود بن کنعان بن سنجاریب بن کوش بن سام بن نوح اول کسی که تاج بر سر نهاد و در زمین دعوی خدایی کرد او بود مجاهد گفت چهار کس آنند که جهاندران بودند و ملک ایشان بهمه زمین برسید دو از ایشان مؤمن و دو کافر آن دو کس که مؤمن بودند سلیمان بود و ذو القرنین و آن دو که کافر بودند نمرود بود و بخت نصر
گفته اند که نمرود طاغی صانع آفریدگار را جل جلاله منکر نبود و دعوی جباری که میکرد بر طریق حلول بود چنانک بعضی ترسایان بر عیسی دعوی کردند و بعضی متشیعه بر علی ع و مذهب حلول آنست که باری عز و علا باشخاص ایمه فرود آید
تعالی الله و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا
أن آتاه الله الملک ای لان آتاه الله الملک فطغی میگوید حجت جست با ابراهیم از آنک الله تعالی وی را ملک داد و طاغی گشت و قال بعضهم أن آتاه الله الملک یعنی ابراهیم آتاه الله الملک و النبوة و امر جمیع الناس باتباعه
إذ قال إبراهیم ربی الذی یحیی و یمیت مفسران گفتند این آن گه بود که ابراهیم در بت خانه شده و بتان را شکسته و نمرود او را حبس فرموده پس از حبس بیرون آوردند او را تا بسوزند نخست نمرود از وی پرسید من ربک الذی تدعونا الیه آن خدای تو که ما را و از او میخوانی کیست ابراهیم گفت ربی الذی یحیی و یمیت خدای من آنست که مرده زنده کند و زنده را میراند و ایاه اعبد و منه اسأل الخیر او را پرستم و آنچه خواهم از وی خواهم آن جبار گفت أنا أحیی و أمیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم زندانیی که نومید بود از زندگانی او را بخواند و آزاد کرد گفت این مرده بود زنده کردم و دیگری را بکشت گفت این زنده بود میرانیدم اعتقاد داشت آن متمرد طاغی که احیا و اماتت آنست که وی کرد و این مایه ندانست که ایحاء آفریدن حیات است در بنده و در حیوان و اماتت آفریدن مرگ است در وی و جز کردگار ذو الجلال و قادر بر کمال برین قادر نیست و بجز کار وی نیست اما ابراهیم ازین سخن برگشت و حجتی دیگر آورد نه عجز و درماندگی را لکن خواست تا بر حجت بیفزاید و حجتی آرد که وی را بی سامان و بی پاسخ گرداند و عقلش در آن مدهوش و متحیر گردد
گفت فإن الله یأتی بالشمس من المشرق خدای من آنست که هر روز آفتاب از مشرق بر آرد فأت بها من المغرب تو آن را از مغرب بر آر آن جبار درماند و متحیر گشت و حجت او منقطع شد رب العالمین گفت و عزتی و جلالی لا تقوم الساعة حتی آتی بالشمس من قبل المغرب فیعلم من یری ذلک انی انا الله قادر آن افعل ما شیت زید بن اسلم گفت نمرود نشسته بود و مردمان از وی طعام می بردند هر کس که بر وی شدی وی را گفتی من ربک او جواب دادی که انت و آن گه طعام بوی دادی ابراهیم بیرون رفت بطلب طعام و به نمرود برگذشت نمرود گفت من ربک ابراهیم گفت الذی یحیی و یمیت وی جواب داد که أنا أحیی و أمیت ابراهیم گفت فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب نمرود از آن درماند چنانک الله گفت فبهت الذی کفر پس ابراهیم را طعام نداد و باز گردانید ابراهیم بریگستانی بر گذشت از آن ریگ پاره در بار کرد یعنی که چون در خانه شوم اهل خانه را دل خوش باشد و پندارد که من طعام برده ام ابراهیم چون در خانه شد و بارها بیفکند بخفت اهل وی برخاست و سربار کرد آرد نیکو دید از آن نان پخت و پیش ابراهیم بنهاد ابراهیم گفت از کجا آوردی این طعام گفت از آن آرد که تو آوردی ابراهیم بدانست که آن فضل خداست با وی و رزقی که الله فرستاد زیرا سجود کرد و حمد و ثنا گفت
و الله لا یهدی القوم الظالمین این هدی بمعنی معونت است میگوید الله ظالمان را یاری دهنده نیست اما مؤمنانرا یاری دهد و نصرت کند چنانک خود گفت کان حقا علینا نصر المؤمنین
میگوید از گفت ما بر ما واجب است و سزا که یاری دهیم مؤمنانرا چنانک ابراهیم را از دست آن جبار متمرد خلاص داد و از آتش عقوبت وی برهانید و یک پشه بر نمرود مسلط کرد تا در بینی وی شد و بدماغ رسید و از آن میخورد و وی را می گزید و پیوسته مطرقه بر سرش میزدند تا از آن آسایش می یافت و چهل روز درین عذاب بود و گویند که چهار صد سال درین عذاب بود پس هلاک شد و نیست گشت
أو کالذی مر علی قریة این در آیت اول پیوسته است و در آن بسته کانه قال هل رأیت کالذی حاج ابراهیم فی ربه او کالذی مر علی قریة لفظه لفظ الاستفهام است و معناه التوقیف و التعریف میگوید نبینی آن مرد که با ابراهیم حجت جست در خداوند وی و آن مرد دیگر یعنی عزیز پیغامبری از پیغامبران بنی اسراییل که بر گذشت بر آن دیه یعنی شهر بیت المقدس سمیت قریة لاجتماع الناس فیها یقال قریت الماء فی الحوض اذا جمعته فیه عزیز آنجا بر گذشت دید آن شهر که خراب و بیران گشته از دست بخت نصر که آنجا شد و خلقی را بکشت و باقی باسیری ببرد و گفته اند این قریه در هرقل است دهی بر کناره دجله میان واسط و مداین عزیز آنجا برگذشت و کان ذلک بعد رفع عیسی ع بسایه درختی فرو آمد و با وی خری بود با درخت بست و خود در میان دیه شد هیچ آدمی را در آن دیه ندید و درختان بسیار دید پر بار و میوه آن فرا رسیده بگرفت از آن پاره انگور و انجیر و با وی نان خشک بود در قعب بنهاد و شیره انگور بگرفت و بر آن نان ریخت تا نرم گردد و انجیر چند تر بر سر آن نهاد
آن گه گفت أنی یحیی هذه الله بعد موتها عزیر چون می زنده کند الله این دیه را یعنی مردم آن پس آنک بمردند و هلاک شدند و این سخن از عزیر رفت نه از آن بود که در بعث و نشور بگمان بود لکن خواست تا الله وی را معاینه بنماید چنانک ابرهیم ع از الله درخواست که أرنی کیف تحی الموتی پس الله تعالی عزیز را بمیرانید صد سال دو چشم وی زنده و باقی کالبد مرده آن گه زنده کرد وی را و بینگیخت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۰ - ۵۰ - النوبة الاولى
قوله تعالی و إذ قال إبراهیم گفت ابراهیم رب خداوند من أرنی با من نمای کیف تحی الموتی که مرده چون زنده کنی قال أ و لم تؤمن نه ایمان آورده قال بلی ابراهیم گفت آری ایمان آورده ام و لکن لیطمین قلبی لکن تا دمل آرمیده شود و بدیدار چشم یقین افزاید قال فخذ أربعة من الطیر الله گفت پس شو چهار مرغ گیر فصرهن إلیک آن را بکش و پاره پاره کن و با خود آر سرهای آن ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءا آن گه بر سر هر کوهی پاره از آن آمیخته در هم بنه ثم ادعهن آن گه ایشان را خوان یأتینک سعیا تا بتو آیند بشتاب و اعلم أن الله عزیز حکیم ۲۶۰ بدانک خدای تواناست دانا
مثل الذین ینفقون نمون ایشان که نفقه میکنند أموالهم فی سبیل الله مالهای ایشان از بهر خدا و در راه خدا کمثل حبة همچون نمون و سان دانه ایست أنبتت سبع سنابل که از دست کارنده هفت خوشه رویاند فی کل سنبلة مایة حبة در هر خوشه صد دانه و الله یضاعف لمن یشاء و الله می افزاید توی بر توی او را که خواهد و الله واسع علیم ۲۶۱ و خدای فراخ بخش فراخ دارست و دانا
الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله ایشان که نفقت میکنند مالهای ایشان از بهر خدا و در راه خدا ثم لا یتبعون ما أنفقوا آنکه پس آن نفقه فرا ندارند منا و لا أذی سپاس بر نهادنی و نه رنج نمودنی لهم أجرهم عند ربهم ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان و لا خوف علیهم و نه بریشان بیمی و لا هم یحزنون ۲۶۲ و نه جاوید در آخرت اندوهگن باشند
قول معروف سخنی خوش و نیکو و مغفرة و آمرزش بافراط درویش در الحاح و جز زان خیر من صدقة یتبعها أذی به است از صدقه که پس آن بود رنج نمودنی و الله غنی حلیم ۲۶۳ و الله بی نیازست بردبار
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۱ - ۵۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و إذ قال إبراهیم رب أرنی الآیة مفسران گفتند سبب آنک ابراهیم این سؤال کرد از الله آن بود که بمرداری بر گذشت بر ساحل بحر طبریة ددان بیابان را دید که می آمدند و میخوردند و همچنین مرغان هوا جوک جوک ابراهیم که آن چنان دید شگفت بماند گفت یا رب میدانم که این را همه با هم آری از شکمهای ددان و حواصل مرغان با من نمای که چون زنده کنی آن را تا معاینه بینم آنچه بخبر میدانم فلیس الخبر کالمعاینه الله گفت أ و لم تؤمن نه ایمان آورده ای
این کلمت گواهی است از الله بر ایمان ابراهیم و در خبر است از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که گفت نحن بالشک اولی من ابراهیم
ما بگمان سزاتریم از ابراهیم این هم گواهی است از مصطفی ابراهیم را بر یقین او و این اولی که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وی تا برستاخیز همه اتباع وی اند که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند و این أ و لم همچنانست که جریر گفت
أ لستم خیر من رکب المطایا ...
... معنی آنست که انتم خیر من رکب المطایا
آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود ابن المبارک گفت و لکن لیطمین قلبی معنی آنست که بلی ایمان آورده ام و بگمان نه ام لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو اجابت دعوت که میکنی تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفی در آیند و گفته اند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغی حجت گرفت و گفت ربی الذی یحیی و یمیت و آن جبار گفت أنا أحیی و أمیت من هم مرده زنده کنم آن گه زندانیی را اطلاق فرمود ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست بلکه شخصی مرده بیجان باید تا جان در وی آری نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدی ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتی دیگر پس از الله بخواست تا معاینه بوی نماید تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدی گوید دیدم و در احتجاج حاجت بانتقال نبود و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وی کرد
ابن عباس و سدی و سعید جبیر گفتند که چون الله تعالی ابراهیم را بدوست خود گرفت و وی را خلیل خواند ملک الموت دستوری خواست تا این بشارت بابراهیم برد دستوری یافت بیامد و در سرای ابراهیم شد ابراهیم وی را گفت تو کیستی و ترا که دستوری داد که در سرای من آمدی ملک الموت گفت خداوند سرای دستوری داد ابراهیم بدانست که وی فرستاده الله است گفت بچه آمده گفت بدان تا ترا بشارت دهم که الله ترا خلیل خود خواند گفت این را چه نشانست گفت آنک الله تعالی دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود و گفته اند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بی بلایی که بنفس وی رسید از آنک سؤال وی بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف و عزیر را صد سال بمیرانید و نشان قدرت هم در نفس وی با وی نمود از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که الله مرده چون زنده کند سؤالش درشت بود بی آزرم لا جرم اجابتش درشت آمد بی محابا
قال فخذ أربعة من الطیر الله گفت شو چهار مرغ گیر گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ و بروایتی دیگر بجای کبوتر کرکس گفتند فصرهن قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فصرهن إلیک بضم الصاد ای ضمهن الیک من صار یصور ای ضم و امال فصرهن بکسر الصاد ای قطعهن من صار یصیر ای قطع و فرق اگر بکسر صاد خوانی بمعنی تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است کانه قال فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل و اگر بضم صاد خوانی بمعنی ضم و امالت در آیت اضمار است کانه قال فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل فحذف لدلالة آخر الکلام علیه و گفته اند فصرهن إلیک معنی آنست که سرهای آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز آن گه بر سر کوهی پاره از آن آمیخته درهم بنه و آن چهار کوه بودند از چهار سو
ثم ادعهن یأتینک سعیا آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب ابراهیم چنان کرد که وی را فرمودند و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوی اصل خویش می شدند آن گه با سر خویش پیوسته می گشتند رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت یعنی چنان که اجزاء و ذره های مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه فردا در قیامت همین کنم خلق اولین و آخرین را از چهار سوی عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعی در قرآن بر سه وجه است یکی بمعنی مشی چنانک الله گفت اینجا ثم ادعهن یأتینک سعیا ای مشیا همانست که گفت فلما بلغ معه السعی جای دیگر گفت فاسعوا إلی ذکر الله ای امشوا وجه دیگر سعی بمعنی عمل است چنانک الله گفت و سعی لها سعیها و هو مؤمن یعنی عمل لها عملها جای دیگر گفت إن سعیکم لشتی ای عملکم وجه سوم بمعنی شتافتن است چنانک گفت و جاء رجل من أقصی المدینة یسعی
ای یسرع ثم قال و اعلم أن الله عزیز حکیم و بدانک الله توانای بیهمتاست و در کردگاری یکتاست و خدایی را سزاست کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا و سازنده هر چیز در هامتا بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که الله وی را این فرمود پیش از بشارت دادن بفرزند بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوی و چون او را بشارت دادند بفرزند نود و نه ساله بود و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وی ساره نود و نه ساله بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مثل الذین ینفقون الآیة مثل در قرآن بر دو معنی است هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است چنان که گفت مثل الجنة التی آن را جواب نکرد بمعنی صفت است و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد چنانک اینجا مثل بمعنی شبه است و در آیت اضمار است ای مثل نفقة الذین ینفقون نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا کمثل حبة برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند در هر خوشه صد دانه چنانک یکی به هفتصد میرساند رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند یکی به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر الله اینست که رب العزة گفت و الله یضاعف لمن یشاء اهل معانی گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر جزاء آن نیکوتر و تمامتر ازینجاست که جزاء اعمال جایی عشر أمثالها گفت جایی سبعمایة جایی أضعافا کثیرة و خلاف نیست که نیت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان و نیت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات الله فله فی الدنیا بکل درهم سبعمایة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة و الله واسع علیم وسع کل شی ء رحمة و علما الله فراخ رحمت است و همه دان
رحمت و علم وی بهر چیز رسیده ذره از موجودات از علم و رحمت وی خالی نه عموم رحمت را گفت رحمتی وسعت کل شی ء کمال علم را گفت قد أحاط بکل شی ء علما الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد کلبی گفت این آیت خاصه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول الله هشت هزار درم بنزدیک من بود یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم رسول خدا گفت بارک الله لک فیما امسکت و فیما اعطیت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۲ - ۵۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالی إذ قال إبراهیم رب أرنی کیف تحی الموتی الآیة این آیه بزبان کشف بر ذوق ارباب حقایق رمزی دیگر دارد و بیانی دیگر
گفتند ابراهیم مشتاق کلام حق بود و سوخته خطاب او سوزش بغایت رسیده و سپاه صبرش بهزیمت شده و آتش مهر زبانه زده گفت خداوندا بنمای مرا تا مرده چون زنده کنی گفت یا ابراهیم أ و لم تؤمن ایمان نیاورده که من مرده زنده کنم
گفت آری و لکن دلم از آرزوی شنیدن کلام تو و سوز عشق خطاب تو زیر زبر شده بود خواستم تا گویی أ و لم تؤمن مقصود همین بود که گفتی و در دلم آرام آمد ...
... دشنام فرست اگرت پیغام نماند
و گفته اند ابراهیم بآنچه گفت أرنی کیف تحی الموتی زندگی دل می خواست و طمأنینه سر دانست که تا دلی زنده نبود طمأنینت در آن فرو نیاید و تا طمأنینه نبود بغایت مقصد عارفان نرسد و غایت مقصد عارفان روح انس و شهود دل و دوام مهرست زبان در یاد و دل با راز و جان در ناز زبان در ذکر و دل در فکر و جان با مهر زبان ترجمان دل در بیان و جان باعیان گفتند ای ابراهیم اکنون که زندگی در مردن است و بقا در فنا شو چهار مرغ را بکش از روی ظاهر چنانک فرمودیم تعظیم فرمان ما را و اظهار بندگی خویش را و از روی باطن هم در نهاد خود این فرمان بجای آر طاوس زینت را سر بردار و با نعیم دنیا و زینت دنیا آرام مگیر
کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ ...
... چه داری مهر بر مهری کزو بی ملک شد دارا
خروه شهوت را باز شکن هیچ شهوت بدل خود راه مده که از ما باز مانی
گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آیی
چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینی
کرکس امل را بکش امل دراز مکن و دل بر حیاة لعب و لهو منه تا بحیاة طیبه رسی ای ابراهیم حیاة طیبه آن زندگی دل است و طمأنینه سرکه تو میخواهی و گفته اند ابراهیم باین سؤال که کرد طلب رؤیت میکرد چنانک موسی کرد اما ابراهیم برمز دیدار خواست نه بصریح لا جرم جواب نیز برمز شنید و هو قوله أن الله عزیز ای ابراهیم شنیدیم سؤال تو و دانستیم مراد تو و بحقیقت دان که الله عزیز است و یافت وی عزیز و دیدار وی عزیز و موسی ع بصریح خواست نه برمز لا جرم جواب نیز صریح شنید که لن ترانی و گفته اند چون ابراهیم گفت خداوندا با من نمای که مرده چون زنده کنی بسر وی ندا آمد که تو نیز بنمای که اسماعیل زنده را چون مرده کنی مطالبت بمطالبت اگر وفا کنی وفا کنم پس ابراهیم وفا کرد و الله در آن وفا بر وی ثنا کرد گفت و ابراهیم الذی و فی رب العالمین نیز وفا کرد و مراد وی بداد و گفته اند ابراهیم در این سؤال که کرد غایت یقین میخواست و یقین را سه رتبت است اول علم الیقین پس عین الیقین پس حق الیقین علم الیقین آنست که از زبان پیغامبران ببندگان خدا رسد و عین الیقین آنست که بنور هدایت بایشان رسد حق الیقین آنست که هم بنور هدایت بود هم بآثار وحی و سنت ابراهیم خواست تا هر سه رتبت او را جمع شود تا هیچ شبهة نیز بخاطر وی نرسد ثم قال و اعلم أن الله عزیز حکیم رب العزة و مالک العزة متعزز بعز سنایه و وصف جلاله معز لغیره بکرمه و افضاله بدانکه خدای با عزت است و با قدرت با جلال و با قوت عزیزی که هیچکس بعز او نرسد هیچ فهم حد او در نیابد هیچ دانا قدر او بنداند خود عزیز و عزیز کننده خوار کردگان و باز نماینده کم بودگان و بردارنده افکندگان و اعزاز وی مر بندگان را هم درین جهانست و هم در آن جهان درین جهان بمال و حال و در آن جهان بدیدار و وصال لم یزل و لا یزال
قوله مثل الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله بو جعفر قاینی گفت که الله تعالی نواخت درویشان و مراعات ایشان بجایی رسانید که از هفت روی مواسات ایشان از توانگران درخواست یکی از روی امر چنانک گفت أنفقوا مما رزقناکم أنفقوا من طیبات ما کسبتم دیگر از روی تلطف چنانک گفت من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا سوم از روی وعد و افزونی پاداش چنانک گفت مثل الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله کمثل حبة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۴ - ۵۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی ای شما که مؤمنانید و گرویدگانید مواساة که با درویشان کنید از فرایض زکاة و تطوع صدقات و انواع بر و مکرمات نگرید تا من و اذی فرا پی آن ندارید و درویش را نرنجانید بآنک روی ترش کنید و پیشانی فراهم کشید و سخن با وی بعنف گویید و وی را بدان عطا کار فرمایید و بسبب درویشی خوار دارید و بچشم حقارت بوی نگرید که اگر چنین کنید عمل شما باطل شود و ثواب آن ضایع گردد
عایشه و ام سلمه را عادت بودی که چون درویش را چیزی فرستادندی گفتندی یاد گیر تا چه دعا کند تا هر دعایی بدعایی مکافات کنیم تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده بنگر که از درویش دعا روا نداشتند بدان احسان که کردند فضل از آنک بر وی منت نهادندی یا آذی نمودندی و گفته اند منت بر نهادن آنست که چون صدقه داد باز گوید که من با فلان نیکی کردم و او را بپای آوردم و شکستگی وی را جبر کردم و اذی نمودن آنست که احسان خود با درویش فاکسی گوید که درویش نخواهد که آن کس از حال وی خبر دارد و نام و ننگ وی داند ...
... و عن ابی هریرة رض قال سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول اذا کان یوم القیمة یؤتی برجل قد کان خول مالا فیقال له کیف صنعت فیما خولناک فیقول انفقت و اعطیت فیقال له اردت ان یقال فلان سخی و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنی عنک ثم یؤتی برجل شجاع فیقول الله له أ لم اشجع قلبک فیقول بلی یا رب فیقول کیف صنعت فیقول قاتلت حتی احرقت مهجتی فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنی عنک ثم یؤتی برجل قد کان اوتی علما فیقول الله له الم استحفظک العلم فیقول بلی فیقول الله کیف صنعت فیقول تعلمت و علمت فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنی عنک ثم یقال اذهبوا بهم الی النار
و مثل الذین ینفقون أموالهم ابتغاء مرضات الله این مثلی دیگرست که الله تعالی مؤمنانرا زد آن مؤمنان که نفقه از بهر خدای و در خشنودی وی کنند و من و اذی فرا پس آن ندارند میگوید نمون نفقه ایشان که در طلب رضاء خدا نفقه میکنند و در آن وجه خدا خواهند و من و اذی فرا پس آن ندارند و تثبیتا من انفسهم یقینا و تصدیقا من انفسهم بالثواب لا کالمنافق الذی لا یؤمن بالثواب در آن نفقه که کنند دانند که الله ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان مقرر و محقق کرد پس در آن خوش دل و خوش تن باشند و بی گمان در ثواب آن نه چون آن منافق که ایمان بثواب ندارد و آنچه کند بکراهیت کند و گفته اند این تثبیت بمعنی تثبت است فکان الرجل اذا هم بصدقة تثبت فان کان لله امضی و ان خالطه شی ء امسک و این قول موافق آن خبرست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت اذا اردت امرا فتدبر عاقبته فان کان رشدا فامضه و ان کان غیا فانته
کمثل جنة بربوة الآیة بفتح راء قراءت شامی و عاصم است دیگران بضم راء خوانند و بربوة بکسر را و برباوة هر دو قراءت شاذ است و این همه لغات مختلف اند یک معنی را میگوید مثل و سان نفقه مؤمن راست برسان بستانی است در بالایی که آفتاب و باد بیش یابد و از آفت و عاهت و عفونت رسته تر بود و ریع آن بیشتر ...
... یعنی بیک سال چندان بر دهد که دیگر جایها بدو سال فإن لم یصبها وابل فطل پس اگر باران تیز نیاید بل که باران ضعیف خرد بود هم چنان ریع و نزل دهد که بباران قوی دهد رب العالمین ثواب صدقه مؤمن را این مثل زد میگوید ثواب وی مضاعف بود اگر صدقه بسیار باشد یا اندک همچنانک آن بستان میوه مضاعف دهد اگر باران قوی بود یا ضعیف
أ یود أحدکم الآیة این تقریری دیگرست مثل منافق مرایی را در آن نفقه که میکند میگوید دوست دارد یکی از شما که وی را رزی بود گرداگرد آن خرما استان و میانه آن انگورها زیر درختان آن میرود جویها و وی را در آن بود همه میوه ها آن گه این مرد پیر شده و از کسب و تکاپوی درمانده و اطفال دارد کودکان خرد همه خورنده و هیچ ازیشان بگاه کار کردن نرسیده و معیشت ایشان همین بستانست و بس ناگاه سموم آن را بزند و همه را بسوزاند و نیست کند بنگر که حال این مرد چون بود نه توان آن دارد که سموم را دفع کند نه وقت آنک دیگر باره رنج بر دو درخت کارد نه کودکان بدان رسیدند که پدر را بکار آیند و یاری دهند نه جای دیگر معیشت دارد که با آن گردد همی عاجز بماند و در آن هنگام که حاجت وی بآن بستان بیشتر است و ضرورت وی تمامتر از آن نومید شود اینست مثل عمل منافق و مرایی فردا برستخیز که ایشان را حاجت افتد بثواب اعمال از آن درمانند و نومید شوند و عملهای خویش همه باطل و تباه بینند شداد اوس گفت رسول خدا را دیدم صلی الله علیه و آله و سلم که میگریست گفتم چرا میگریی گفت می ترسم که امت من شرک آرند نه آنک بت پرستند یا آفتاب و ماه لکن عبادت بریاء کنند و الله تعالی نپذیرد کرداری که در وی ذره ای ریا بود روایت کنند که ابن مسعود رض نشسته بود یکی گفت دوش سورة البقره بر خواندم ابن مسعود گفت نصیب وی از آن عبادت همین بود یعنی که چون اظهار کرد ثواب آن باطل شد قتاده گفت چون بنده عمل بر پا کند رب العالمین گوید می نگرید آن بنده را که بما می استهزاء کند امیر المؤمنین علی ع گفت مرایی را سه نشانست که تنها باشد کاهل بود و که مردمان را بیند بنشاط بود که او را بستایند در عمل بیفزاید و که بنکوهند از آن بکاهد رب العزة درین آیت مثل زد کردارهایی را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن ازیشان فایت شود از بهر فساد در نیت یا ریاء در فعل یا منت یا اذی در پی آن آن جنة عمرو دل آدمی است و آن جویها جهدهای اوست و نخیل و اعناب مهینه کردارهای اوست از فریضها و واجبها و آن ثمرات تطوعها و نافله های اوست و آن پیری اجل او و بآخرت شدن او و آن ذریه امیدهای او و آن ضعف بیم او آمیخته در امیدهای او و آن اعصار اخلاص جستن الله ست ازو ثم قال فی آخر الآیة کذلک یبین الله لکم الآیات لعلکم تتفکرون همانست که جای دیگر گفت و تلک الأمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون تفکر سه قسم است یکی حرام یکی مستحب یکی واجب آنک حرام است تفکر است در ذات و صفات رب العزة و در چرایی کار وی این تفکر حرام است و تخم حیرت و نقمت است از آن جز تاریکی و گمراهی نزاید و آنچه مستحب است تفکر در صنایع صانع است و در اقسام آلاء وی ازین تفکر روشنایی دل زاید و قوت ایمان و آنچه واجب است تفکر در کردار و گفتار خویش است بیندیشد که کردارش چونست و گفتارش چیست
بر وفق شرع است یا بر وفق طبع اتباع است یا ابتداع اخلاص است یا ریاء این تفکر است که در خبر می آید ...
... اما زکاة مال تجارت همچون زکاة نقود است مال تجارت بآخر سال قیمت کنند و ربع العشر از آن بیرون کنند هر بیست دینار زر خالص نیم دینار اگر بیست دینار تمام نبود زکاة واجب نشود که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت لیس فیما دون عشرین مثقالا من الذهب شی ء
و اگر بدرم قیمت کنند بدویست درم سیم خالص پنج درم واجب شود که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت اذا بلغ مال احدکم خمس اواق مایتی درهم ففیه خمسة دراهم
نصاب درم پنج اوقیه نهاد هر اوقیه چهل درم باشد و درست آنست که اعتبار نصاب در مال تجارت بآخر سال است نه باول سال اگر در ابتداء سال بده دینار متاعی خرد بنیت تجارت ابتداء سال آن روز گیرد که متاع خرید یک سال گذشت و قیمت آن به بیست دینار نرسید بر وی زکاة نیست و اگر به بیست دینار رسید زکاة واجب شود و اگر بیست دینار در ملک وی آید و شش ماه با وی بود پس بآن متاعی خرد تجارت را ابتداء سال از آن گیرد که آن قدر در ملک وی آمد پس چون شش ماه دیگر بگذرد و قیمت آن متاع بیفزاید بسی دینار شود زکاة سی دینار واجب شود و این ده دینار ربح که زیادت آمد تبع اصل شود بوجوب زکاة همچون سخال که تبع امهات است در زکاة سایمه و اگر در آن متاع خرید و فروخت میکند و بآخر سال با نقد شود و همان سی دینار بود بیست اصل و ده ربح اینجا دو قول است بیک قول ربح تبع اصل است چنانک گفتیم و بقول دیگر مال ربح مفرد کنند و از آن روز باز که با نقد شود یک سال بشمرند آن گه زکاة ربح واجب شود و اگر در میان سال عزم تجارت منفسخ گردد زکاة واجب نشود اینست شرح زکاة تجارت بر سبیل اختصار ...
... فصل فی مذمة البخل
این بخل آفتی عظیم است در راه دین و خلقی نکوهیده و خصلتی ناپسندیده و تابنده بدان گرفتار است از پیروزی و رستگاری دور است اینست که رب العالمین گفت و من یوق شح نفسه فأولیک هم المفلحون و در خبرست که رسول صلی الله علیه و آله و سلم طواف میکرد مردی را دید دست در حلقه کعبه زده و میگوید خداوندا بحرمت این خانه که گناه من بیامرزی رسول گفت گناه تو چیست گفت نتوانم که گویم که بس عظیم است رسول گفت ویحک عظیم تر از زمین است گفت عظیم تر گفت عظیم تر از آسمان است گفت عظیم تر گفت عظیم تر از عرش است گفت عظیم تر گفت عظیم تر از خداست گفت نه که خدای بزرگوارتر گفت پس بگوی که آن چه گناهست گفت مال بسیار دارم و هر گاه که سایلی از دور پدید آید پندارم آتشیست که در من می افتد رسول خدا گفت دور شو از من تا مرا بآتش خویش نسوزی بآن خدای که مرا براستی بخلق فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنی تا از چشمهای تو جویها روان گردد و درختها از آن برآید و آن گاه که میری بر بخل میری جای تو جز دوزخ نبود ویحک بخل از کفر است و در آتش است ویحک نشنیده که الله گفت و من یوق شح نفسه فأولیک هم المفلحون و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت سه چیز مهلک است یکی بخل مطاع یعنی که تو بفرمان وی کار کنی و با وی خلاف نکنی دیگر هوای باطل که از پی آن فرا شوی سدیگر عجب مرد بخویشتن یحیی زکریا بر ابلیس رسید گفت ای ابلیس تو کرا دوستر داری و کرا دشمن تر گفت پارسای بخیل را دوستر دارم که عمل او ببخل باطل گردد و فاسق سخی را دشمن تر دارم که سخاوت او را از دست من برهاند و جان ببرد و بزبان اشارت گویند بخل توانگران بمنع نعمت است و بخل درویشان بمنع همت
و الله یعدکم مغفرة منه و فضلا و الله شما را وعده میدهد آمرزش از خود و افزونی پاداش صدقه بر سر بیامرزد بفضل خود و پاداش صدقه دهد در دنیاکه هم در مال بیفزاید و هم در روزی همانست که جای دیگر گفت و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین و روی زبیر بن العوام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یا زبیر انی رسول الله الیک خاصة و الی الناس عامة أ تدرون ما ذا قال ربکم ...
... اگر کسی بمعصیتی نذر کند وفاء آن بر وی نیست و کفارت لازم نیاید و همچنین در مباحات نذر نرود که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم جایی بگذشت مردی را دید بآفتاب ایستاده پرسید که این را چه حالت است گفتند نذر کرده که از آفتاب با سایه نشود و ننشیند و سخن نگوید و روزه دارد رسول گفت تا با سایه شود و بنشیند و سخن گوید و روزه نگشاید بل که تمام کند مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم وی را روزه فرمود از بهر آنک روزه از امهات طاعات است و بآن دیگر هیچیز نفرمود که آن همه مباحات است نه طاعات و اگر نذر کند بر سبیل لجاج و غضب چنانک گوید اگر من در فلان جای روم یا فلان سخن گویم بر منست که چندین صدقه دهم یا روزه دارم اینجا مخیر است اگر خواهد بوفاء نذر باز آید و صدقه دهد یا روزه دارد چنانک پذیرفته است و اگر خواهد کفارت سوگند کند که او را کفایت بود مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ازینجا گفت کفارة النذر کفارة الیمین
و گفته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نذر کردن کراهیت داشتی و نذر کننده را بخیل خواند و بیان این در خبر بو هریره است
قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم النذر لا یأتی ابن آدم بشی ء الا ما قدر له و لکن یلقیه النذر القدر فلیستخرج به من البخیل ...
... قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا یقبل الله من مسمع و لا مراء و لا منان
مفسران در خصوص و عموم این آیت اختلاف دارند قومی بر آنند که بصدقات تطوع مخصوص است اما زکاة فرض اظهار آن فاضلتر و نیکوتر علی الاطلاق دو معنی را یکی آنک تا دیگران بوی اقتدا کنند دیگر معنی آنست که تا از راه تهمت برخیزد و مسلمانان بوی گمان بد نبرند و بیشترین علما بر آنند که آیت بصدقه تطوع مخصوص نیست بلکه عام است فرایض و نوافل را
و یکفر عنکم الآیة بیا و رفع راء قراءة شامی و حفص است و بنون و رفع راء قراءة ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب و بنون و جزم راء قراءت نافع و حمزة و کسایی میگوید گناه شما از شما بهتریم و اگر بیا خوانند معنی آنست که الله گناه شما از شما بسترد من سییاتکم این من همانست که گفت یغفر لکم من ذنوبکم و من دونه من ولی من وال جز از این فراوانست در قرآن و الله بما تعملون خبیر معنی خبیر دوربین است و نزدیک دان و از نهان آگاه بینا بهر چیز دانا بهر کار آگاه بهر گاه
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۵ - ۵۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن علی الله خدای عز و جل میگوید ای شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگی ما زدید و بحبل عصمت ما در آویختید راه بندگی نه آنست که بگرد خود نگرید و در طاعت منت بر ما نهید که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست دلت که گشاده شد ما گشادیم توفیق که یافتی ما دادیم مواساة که کردی با درویش ما خواستیم و ما راندیم پس همه منت ماراست که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودی ما را در کوی توحید چه راه بودی و رنه توفیق تو بودی ما را به کار خیر چه توان بودی
آن بیچاره که در طاعت منت بر الله می نهد از آنست که راه بندگی گم کرده طاعت خود را وزن می نهد و آن را بزرگ می بیند و نظر دل و دیده از آن می بنگرداند و در راه جوانمردی خود را در طاعت دیدن گبرکی است و از آن نگرستن عین دوگانگی
اگر صد بار در روزی شهید راه حق گردی
هم از گبران یکی باشی چون خود را در میان بینی ...
... و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وی می ستاند لا بل که وی بخدای میدهد و خدای بدرویش می سپارد کذا قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان الصدقة لتقع فی ید الله قبل ان تقع فی ید السایل
یا أیها الذین آمنوا أنفقوا من طیبات ما کسبتم بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند ایشان تصفیت حال جستند دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند اگر جوینده بهشت تا طیبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمی رسد پس جوینده حق اولی تر که تا کسب احوال و طیبات اعمال در نبازد بحق نرسد و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد بل که بیارد و بگزارد اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصی بر معصیت خویش تا غرور و پندار در راه وی نیاید و راه بر وی نزند
سلطان طریقت بو یزید بسطامی قدس الله روحه گفت وقتی نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش پس با خود افتادم دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند برخاستم براه خراسان فرو رفتم در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم تا مر او امن ننمایند سه شبانروز آنجا بماندم روز چهارم مردی اعور دیدم بر راحله نشسته و می آمد و بر وی نشان آشنایان پیدا دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش هم در ساعت دو پای اشتر بزمین فرو رفت آن مرد اعور در من نگرست گفت هان هان ای با یزید بدان می آری که چشم فراز کرده باز کنم و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم گفتا هیبتی از وی بر من افتاد آن گه گفتم از کجا می آیی گفت از آن که باز که تو آن عهد کردی و پیمان بستی سه هزار فرسنگ آمده ام پس گفت زینهار ای بایزید که فریفته نشوی و با پندار نمانی که آن گه از جاده حقیقت بیفتی این بگفت و روی از من بگردانید و رفت بو یزید گفت آن گاه از روی الهام بسرم فرو گفتند که ای بایزید در خزینه فضل ما بسی طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران گر زانک ما را خواهی سوز و نیاز باید و در دو گداز شکستگی تن و زبان و غارت دل و جان
وی را نتوان یافت به تسبیح و نماز ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۶ - ۵۲ - النوبة الاولى
قوله تعالی لیس علیک هداهم بر تو نیست راه نمودن ایشان و لکن الله یهدی من یشاء لکن خدای راه نماید او را که خواهد و ما تنفقوا من خیر و هر چه نفقت کنید از مال فلأنفسکم آن خود را میکنید و ما تنفقون إلا ابتغاء وجه الله و نفقت مکنید مگر خواستن وجه خدای را و ما تنفقوا من خیر یوف إلیکم و هر چه نفقت کنید از مال پاداش آن بتمامی بشما رسانند و أنتم لا تظلمون ۲۷۲ و از آن چیزی کاسته و باز گرفته نماند از شما
للفقراء درویشانراست آن صدقات و زکاة الذین أحصروا فی سبیل الله آن درویشان که از خان و مان و فرزندان خود بازداشته مانده اند در سبیل خدا لا یستطیعون ضربا فی الأرض نمی توانند بازرگانی را و روزی جستن را در زمین رفتن یحسبهم الجاهل أغنیاء کسی که ایشان را نشناسد پندارد که ایشان بی نیازانند من التعفف از آنک نیاز پیدا نکنند و از مردمان چیزی نخواهند تعرفهم بسیماهم که درنگری بایشان بشناسی ایشان را بنشان و آسای ایشان لا یسیلون الناس إلحافا از مردمان چیزی نخواهند بالحاح و ما تنفقوا من خیر و آنچه نفقت کنید از مال فإن الله به علیم ۲۷۳ خدای بآن داناست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۷ - ۵۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالی لیس علیک هداهم الآیة سبب نزول این آیت آن بود که مادر اسما بنت ابی بکر مشرکه بود بیامد و چیزی از دختر خود خواست اسما گفت تو نه بر دین اسلامی بتو هیچیز ندهم تا نخست از رسول خدا بپرسم بیامد تا بپرسد و چیزی که دهد بفرمان وی دهد جبرییل آمد در آن فورت و این آیت آورد لیس علیک هداهم راه نمودن بر تو نیست که صدقه ازیشان می بازگیری تا در دین اسلام آیند تو باز خواننده نه راه نماینده راه نماینده منم او را راه نمایم که خود خواهم
و لکن الله یهدی من یشاء همانست که جای دیگر گفت ذلک هدی الله یهدی به من یشاء من عباده مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت بعثت داعیا و مبلغا و لیس الی من الهدایة شی ء و خلق ابلیس مزینا و لیس الیه من الاضلال شی ء
پس مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم اسما را فرمود تا با مادر خود نیکویی کرد و صدقه داد و جماعتی مسلمانان همچنین قرابت جهود درویش داشتند و پیش از اسلام با ایشان نیکوییها کردندی و صدقه ها دادندید و بعد از اسلام آن صدقه ها ازیشان باز گرفتند و با اختلاف ملت مواساة کراهیت میداشتند تا آن گه که این آیت فرو آمد پس بسر قاعده خویش باز شدند و بخویشان جهود صدقه میدادند و مراد باین صدقه تطوع است نه زکاة فرض که زکاة فرض جز بمسلمانان روا نباشد که دهند لقول النبی صلی الله علیه و آله و سلم امرت ان آخذ الصدقة من اغنیایکم و اردها فی فقرایکم
و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن جز باهل اسلام و توحید صرف نکند از بهر آنک حقوق الله است و مقدرات شرعی جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند ...
... و عن الحسن قال اوحی الله تعالی الی موسی ع یا موسی لو یعلم الخلایق اکرامی الفقراء فی محل قدسی و دار کرامتی للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم فو عزتی و مجدی و علوی فی ارتفاع مکانی لاسفرن لهم عن وجهی الکریم و اعتذر الیهم بنفسی و اجعل فی شفاعتهم من برهم فی او آواهم فی و لو کان عشارا و عزتی و لا اعز منی و جلالی و لا اجل منی لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم حتی اهلکه فی الهالکین
للفقراء الذین أحصروا فی سبیل الله رب العالمین ایشان را درین آیت بستود و به پنج چیز از اخلاق پسندیده ایشان را نشان کرد یکی دوام افتقار بحق دیگر حبس نفس ایشان در راه حق سدیگر نهان داشتن فقر از بهر حق چهارم تازه رویی و شادمانی بشکر نعمت حق پنجم بی نیازی از خلق توانگری را بحق أحصروا فی سبیل الله یعنی حبسوا انفسهم فی طاعة الله و فی الغزو لا یستطیعون ضربا فی الأرض للتجارة و طلب المعاش میگوید خود را چنان بر طاعت الله داشته اند و دل بر جهاد و غزو نهاده که نمی توانند که جایی بتجارت شوند و طلب معاش کنند
یحسبهم الجاهل بفتح سین قراءة شامی و عاصم و حمزه است باقی بکسر سین خوانند و کسر سین نیکوتر که گفت رسول است صلی الله علیه و آله و سلم میگوید کسی که حال ایشان نداند و ایشان را نشناسد توانگران پنداردشان و بینیازان از آنک عفت کار فرمایند و از کس چیزی نخواهند قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله یحب ان یری اثر نعمه علی عبده و یکره البؤس و التباؤس و یحب الحلیم المتعفف من عباده و یبغض الفاحش البذی السال الملحف ...
... رب العالمین او را بدان بستود و در شأن وی آیت فرستاد این آن صدقه است که در خبر می آید که یک درم بیشی دارد بر صد هزار درم سبق درهم مایة الف درهم گفتند یا رسول الله این چگونه باشد گفت رجل له درهمان فاخذ اجودهما و تصدق به و رجل له مال کثیر فاخرج من عرضها مایة الف فتصدق بها
و گفته اند که رب العزة چون مسلمانان را تحریض کرد بر نفقه اصحاب صفه عبد الرحمن عوف مال بسیار بایشان داد بروز چنانک هر کس میدید و علی بن ابی طالب ع یک وسق خرما که شصت صاع باشد بایشان برد بشب و هیچکس آن ندید رب العالمین در شأن ایشان هر دو این آیت فرستاد و گفته اند که این آیت در علف دادن ستور آمده که راه غزا بسته باشند تا بدان جهاد کنند ابو هریره هر گه که بستوری فربه بگذشتی این آیت برخواندی و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفته
المنفق فی سبیل الله علی فرسه الباسط کفیه بالصدقه ...
... الذین یأکلون الربا الآیة ای یعاملون به الاکل و غیره ایشان که معاملت میکنند بربوا خوردن را و بکار داشتن زر را فردا در قیامت که از گور برخیزند همچون آن دیوانه برخیزند که دیو زند وی را بدست و پای خود خبط و تخبط دست و پای زدن شتر است بر چیزی چنانک آید و آنجا که رسد همچنین کسی که بشتاب رود یا بخشم رود گام می نهد و پای میزند چنانک آید و آنجا که رسد هم خبط گویند من المس اینجا دیوانگی است یقال به مس ای جنون
یعنی که ربوا خواران را فردا در قیامت این نشان باشد که چون دیوانگان آیند و از خلق پنهان نباشند که باین نشان هر کس بداند که ایشان ربوا خواران بودند مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت شب معراج قومی را دیدم که ایشان را شکمهای بزرگ بود همچون خانها و در راه آل فرعون افتاده هر بامداد و شبانگاه که آل فرعون را بآتش بردند به این قوم بر می گذشتند میخواستند که برخیزند آن شکم بزرگ ایشان را با زمین می افکنند تا آل فرعون ایشان را در زیر پای میگرفتند و میکوفتند گفتم یا جبرییل اینان که اند
گفت هؤلاء اکلة الربوا ...
... قوله یتخبطه الشیطان من المس دلیل است که دیو را اندر آدمی تأثیر است خلاف معتزله که گفته اند نیست و در قرآن از این دلایل فراوان آمد حکایت میکند الله جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مسنی الشیطان بنصب و عذاب و از موسی کلیم که گفت هذا من عمل الشیطان و رب العزة ایشان را در آنچه گفته اند دروغ زن نکرد و قال مخبرا من الشیطان و لأضلنهم و لأمنینهم و قال إن الشیطان لکم عدو این دلیلها روشن است که دیو را در آدمی تأثیر است و آن تأثیر از دو وجه است یکی وسوسه یعنی که در دل آدمی تأثیر است تا آدمی آن را پیش گیرد و بجای آرد و هو المشار الیه بقوله من شر الوسواس الخناس وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمی مدخل است چنانک گفت یتخبطه الشیطان من المس و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری دمه
و این تأثیر شیطان نه با همه کس بود و نه در همه حال نبینی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خالد ولید را بفرستاد تا درخت عزی که معبود بعضی کفار بود نیست کند و هر کس که قصد عزی کردی شیطان در راه وی آمدی و او را بترسانیدی تا برگشتی خالد برفت و آن را نیست کرد و شیطان را بر وی هیچ دست نبود پس معلوم گشت که شیطان را دست بر قومی باشد که ضعیف دل و ضعیف ایمان باشند و لهذا قال تعالی إن عبادی لیس لک علیهم سلطان
ذلک بأنهم قالوا إنما البیع مثل الربا این چنان بود که مشرکان معاملت میکردند و بوقت حلول دین غریم بر مال بیفزودی تا صاحب حق بر اجل بیفزاید چون ایشان را گفتند این ربوا است و ربوا حرام است جواب دادند که چون در اول بیع طلب ربح رواست در آخر که وقت حلول باشد هم رواست اینست که رب العالمین گفت ذلک بأنهم قالوا إنما البیع مثل الربا میگوید آن عقوبت و آن عذاب ایشان بآنست که گفتند یعنی چنان دانستند و شمردند که بیع همچون ربواست و ربوا همچون بیع و چون هم نیست که الله تعالی بیع حلال کرد و ربوا حرام فذلک قوله و أحل الله البیع و حرم الربا ...
... یمحق الله الربا و یربی الصدقات مال ربوا اگر چه فراوان بود عاقبت آن نقصان و خسران بود چنانک در خبر است ان الربوا و ان کثر فان عاقبته الی قل
ابن عباس گفت معنی یمحق آنست که اگر بصدقه دهند یا در راه غزاة
و حج خرج کنند یا بمصلحتی از مصالح مسلمانان صرف کنند هیچ پذیرفته نمود و خیر و برکت از عین آن برود و روی در کاستن نهد تا هیچ بنماند و یربی الصدقات و مال حلال که بصدقه دهند اگر چه اندک بود عاقبت آن افزونی و زیادتی بود تا یک لقمه چند کوه احد شود و قال یحیی بن معاذ ما اعرف حبة تزن جبال الدنیا الا الحبة من الصدقة و گفته اند یمحق الله الربا ای یمحق الله المال بالربوا و یربی الصدقات معنی همانست که جای دیگر گفت و ما آتیتم من ربا لیربوا فی أموال الناس فلا یربوا عند الله و ما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله فأولیک هم المضعفون این یمحق که اینجا گفت فلا یربوا است که آنجا گفت و یربی الصدقات که اینجا گفت فأولیک هم المضعفون است که آنجا گفت ...
... إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است و معنی تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن و آن استوار گرفتن هشت چیز است بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد قال جاء رجل الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله ادنو منک قال نعم فجاء حتی وضع یده علی رکبته فقال ما الایمان قال ان تؤمن بالله و الیوم الآخر و الملایکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت قال نعم قال صدقت
اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست بی شریک و انباز است بی نظیر و بی نیازست موجود بذات موصوف بصفات ذات او صمدی و صفات او سرمدی دو دیگر استوار گرفتن رسولان وی پیشروان خلق و گماشتگان حق و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خدای که سخن وی است و علم وی تا آفریده فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود شنیدنی و خواندنی و نبشتنی و دیدنی و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دایره نجات مونس گور و شفیع روز حشر و نشر و نه خود قرآن کلام حق است و بس که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است تعظیم آن فریضه و حرمت داشتن آن واجب چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حق اند و سفیران درگاه عزت برسولان وی و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وی هر کسی ازیشان بر کاری داشته و بر مقامی بداشته و ما منا الا له مقام معلوم پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز روز پاداش و جزا روز فضل و قضا یوم تبلی السرایر و ظهرت الضمایر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الا همسا ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سؤال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریده اند بندگان را بهشت جای ناز دوستان و دوزخ جای عقوبت بیگانگان اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد فریق فی الجنة و فریق فی السعیر هشتم براست داشتن قدر و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست بخواست و تقدیر و آفرینش او و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او و هر چه الله کرد و خواست ببندگان از وی ستم نیست و در آن با وی کس را سخن نیست لا یسیل عما یفعل فلله الحجة البالغة هر چه کند وی را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده
إن الذین آمنوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند و عملوا الصالحات و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجای آوردند آنچه فرمودیم کردند و از آنچه نهی کردیم باز ایستادند پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة که از عبادات بدنی نماز شریفتر و از عبادات مالی زکاة شریفتر و معنی زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۸ - ۵۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالی لیس علیک هداهم جل الله العظیم و تعالی الواحد الصمد القدیم لا اله الا هو رب العرش الکریم بزرگ است و بزرگوار خداوند کردگار جبار کامگار رسنده بهر چیز و دانا بهر کار پاک از انباز و بی نیاز از یار خود بی یار و همه عالم را یار دارنده هر کس سازنده هر چیز کننده هر هست چنان که سزاوار نه در پادشاهی او را وزیر نه در کاردانی او را مشیر نه در کردگاری او را نظیر خود پادشاهست و خود داور گشاینده هر در آغاز کننده هر سر دل که گشاید خود گشاید بچشمها حق خود آراید راه که نماید خود نماید خطاب آمد بآن مهتر کاینات نقطه دایره حادثات زین زمین و سماوات که ای مهتر کلاه دولت بر فرق نبوت تو نهادیم و عالمیان را متابعت تو فرمودیم و کارها همه در پی تو بستیم و آیین هر دو سرای در کوی تو پیوستیم مقام محمود جای تو لواء معقود نشان شرف تو حوض مورود وعده گاه نواخت تو این همه ترا دادیم و دریغ نداشتیم اما هدایت بندگان و تعریف ایشان نه کار تو است از تو برداشتیم لیس علیک هداهم تو ایشان را خواننده ای و من ره نماینده تو ایشان را بیم دهنده ای و من سزای ایشان بایشان رساننده این هدایت و ضلالت بندگان و این سعادت و شقاوت ایشان کار الهیت ماست کس را با ما در آن مشارکت نه و ما را در آن حاجت بمشاورت نه اگر بمراد تو بودی تا از عم قرشی پسر نیامدی به بلال حبشی نرسیدی این بلال نواخته ما و درویشی و بی حسبی وی را زیان نه و این دیگر رانده ما و حسب و نسب قریش او را سود نه آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلی الله علیه و آله و سلم بر بالین عم خود نشسته بود و میگفت یا عم چه باشد اگر کلمه ی بگویی بحق تا فردا مرا حجتی بود بنزدیک الله و عم میگفت با محمد من صدق تو میدانم لکن در دل خود ازین حدیث نفرتی می بینم چه سود دارد که بزبان بگویم و دل از آن بی خبر بود آری عروس معرفت نه هر جای نقاب تعزز فرو گشاید که نه هر کس را کفو خودشناسد نه هر جای سرای و مسکن اوست نه هر کویی مخیم جلال اوست نه هر سری شایسته وصال اوست
نه هر طللی نشانه تیر بود ...
... بحکم الله فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند نفس را بر طاعت داشته و دل با معرفت پرداخته و روح با محبت آرام گرفته و سر در انتظار رویت مانده بحکم آن که رب العزة گفت لا یستطیعون ضربا فی الأرض چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود نه در طلب روزی گام زدند نه دل بر کسب و تجارت نهادند همانست که گفت جل جلاله لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله جوانمردانی که یاد الله ایشان را شعار و مهر الله ایشان را دثار بر درگاه خدمت ایشان را آرام و قرار همت شان منزه از اغیار جمال فردوس اند و زین دار القرار لختی مهاجر لختی انصار یحسبهم الجاهل أغنیاء من التعفف گویی بی نیازانند و در شمار توانگرانند که با اختلال حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نکنند نه از خلق و نه از حق سؤال ناکردن از خلق عین توکل است و توکل مرتبت دار ایشان و سؤال ناکردن از حق حقیقت رضاست و میدان رضا منزلگاه ایشان همین بود حال خلیل که او را گفتند از حق سؤال کن گفت حسبی من سؤالی علمه بحالی و عبد الله مبارک را دیدند که میگریست گفتند چه رسید مهتر دین را گفت امروز از خدای عز و جل آمرزش خواستم پس با خود افتادم که این چه فضولی است که من کردم او خداوندست و من بنده هر چه خواهد کند با بنده و آنچه باید دهد نه در خواست تا بیدارش کنند یا از کار غافل تا آگاهی دهند
جنید قدس الله روحه گفت وقتی بر زبانم برفت که اللهم اسقنی ندایی شنیدم که تدخل بینی و بینک یا جنید این صفت قومی است که بعالم تحقیق رسیده اند و از جام وصال شربتی چشیده و از مشغله خلق و نفس باز رسته اما آن کس که وی را این حال نیست و باین مقام نرسیده راه وی آنست که دست در دعا زند و رستگاری خود از حق بخواهد که سؤال او را مباح است و دعا در حق وی عین عبادت
تعرفهم بسیماهم نه هر دیده ایشان را بیند نه هر سری ایشان را شناسد کسی ایشان را بیند و شناسد که هم بصر نبوت دارد و هم بصیرت حقیقت بصر نبوت از نور احدیت است و بصیرت حقیقت از برق ازلیت مرتعش گفت سیماء ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود و ملازمت ایشان با اضطرار و انکسار خود گوهر درویشی بحقیقت بشناختند و سر آن بدانستند و بجان و دل باز گرفتند و یک ذره از آن بدنیا و عقبی بنفروختند
استاد بو علی درویشی را دید لاینی در دوش گرفته پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته بر سبیل مطایبت گفت ای درویش این بچند خریدی درویش گفت این بکل دنیا خریدم و یک رشته از آن بنعیم عقبی میخواهند و نمی دهم آری روشنایی گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنایی ولایت نتوان دید مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بنور نبوت جمال فقر بدید و سر آن بشناخت فقر را بر دنیا و عقبی اختیار کرد دنیا را گفت عرض علی ربی ان یجعل لی بطحاء مکة ذهبا فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما
و از نعیم عقبی دل برداشت و چشم بر آن نه گماشت تا رب العزة وی را در آن بستود گفت ما زاغ البصر و ما طغی و اگر شرف فقر خود آن بودی که مصطفی را صحبت فقراء فرمودند گفتند و لا تعد عیناک عنهم خود تمام بودی و اینجا تعبیه ایست که آن را سر الاسرار گویند جز خاطر صدیقان بدان راه نبرد و حقیقت آن سر ازین خبر معلوم شود که من سره ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف
شیخ الاسلام انصاری قدس الله روحه گفت در هر کس چیزی پیداست در عالم دین پیداست در عارف نور مولی پیداست در محب فناء کون پیداست در صوفی پیداست آنچه پیداست باین زبان نشان دادن از آن ناید راست ...
... سر قصه عاشقان بیدل ماییم
و ما تنفقوا من خیر فإن الله به علیم اینجا چنین گفت و در آخر آیت اول گفت و ما تنفقوا من خیر یوف إلیکم و أنتم لا تظلمون ارباب حقایق میان دو آیت لطیفه نیکو دیده اند گفتند بنده که در راه خدا هزینه کند آن انفاق وی را دو وجه است یکی آنک نظر بمقصود خود دارد و در تحصیل ثواب خود کوشد از دوزخ ترسد و طمع ببهشت میدارد انفاق وی و ثواب وی آنست که الله گفت و ما تنفقوا من خیر یوف إلیکم و أنتم لا تظلمون وجه دیگر آنست که در آن انفاق نظر بدرویش دارد و آسایش وی جوید و بحق وی کوشد و حظ خود در آن نبیند این حال عارف است چون زحمت ثواب خویش درین انفاق از میان برگرفت لا جرم رب العزة نیز تعرض ثواب نکرد و باین نواخت عظیم او را گرامی کرد و گفت و ما تنفقوا من خیر فإن الله به علیم من که خداوندم خود دانم که این بنده را چه باید داد و چه باید ساخت و الیه الاشارة
بقوله اعددت لعبادی الصالحین مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر ...
... چون کار بجان رسید جان باید باخت
مال در راه دین بر وفق شریعت خرج کردن کار مؤمنانست جان در مشاهده جلال و جمال مولی از روی حقیقت بذل کردن کار جوانمردانست جهد بندگی از بندگان اینست سزای خدا و کرم الهی در حق بندگان چیست إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات الی قوله لهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ای ان الذین کانوا لنا یکفیهم ما یجدون منا فانا لا نضیع اجر من احسن عملا من التجأ الی سدة کرمنا آویناه الی ظل نعمنا من وقع علیه غبرة طریقنا لم تقع علیه قترة فراقنا من خطا خطوة الینا وجد منحة لدینا
ای هر که بما پیوست از شبیخون قطیعت بازرست ای هر که دل در کرم ما بست رخت از حجره غمان بربست ای هر که ما را دید جانش بخندید بما رسید او که در خود برسید و او که در خود برسید چه گویم که چه دید و چه شنید ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۷۱ - ۵۳ - النوبة الثالثة
... و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته فردا آن روشنایی بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبری بتابد جمال روی بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روی یوسف درین عالم چه زیان اگر ظاهر سیاه می نماید دلی هست چون شمع رخشان و خورشید تابان چه باشد اگر کیسه تهی بود و وطن خراب سری دارد آبادان و الله بوی نگران پیری را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند گفت پیشروان باشند ماندگان لشکر نبینی که چون کاروان روی فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد
یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین إلی أجل مسمی فاکتبوه اگر در معاملات دری ببست یکی بر گشاد اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد چنین است سنت خداوند عز و جل اگر راهی بر بندد صد میدان در پیش نهد اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید
گر در مستی حمایلت بشکستم
صد گوی زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خدای گذارد و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وی بسازد چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید چنانک خدای وی را شاید و بکار آید نبینی که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانی کنند این بشارتی عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید و خصومت از میان ایشان بردارد و ذلک فیما
روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله عز و جل تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالی علیکم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۷۴ - ۵۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالی لله ما فی السماوات و ما فی الأرض ملکا و ابداعا و خلقا و اختراعا اوجدهم من العدم فملکهم ملک عزة و اقتدار لا ملک استفادة و اکتساب یفعل فیهم ما یشاء و یحکم ما یرید میگوید هر چه در آسمانهاست و در زمینها همه ملک خدای است ملک ایجاد و عزت نه ملک اکتساب و وراثت آن ملک آدمیانست که بحکم بیع و هبت یا باکتساب و وراثت حاصل شد لا جرم آن حکم که ملک ایشان را درست کرد هم آن حکم حق مملوک بر ایشان واجب کرد و ملک خدای از نیست هست کردن است و پس نبود آفریدن و از آغاز نوساختن پس ملک وی بملک کس ماننده نیست و کس را بروی در آن حکم نیست و آنچه کند در آفریده خود بحجت خداوندی خود از وی داد است و ستم نیست بیداد آن باشد که کسی کاری کند که آن کار آن کس را نرسد و الله را رسد هر چه کند بحجت آفریدگاری و کردگاری و پادشاهی جل سلطانه و عظم شأنه و عز کبریاؤه و حقت کلمته و علت عن درک العقول حقیقته
لله ما فی السماوات و ما فی الأرض نه بدان گفت که تو دل بدان بندی و بدان مشغول شوی لکن تا دل در آفریدگار آن بندی و صانع را بینی همانست که گفت لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الذی خلقهن آسمان و زمین که آفرید نظرگاه عامه خلق را آفرید تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند همانست که گفت أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض قل انظروا ما ذا فی السماوات و الأرض باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد از نظر عبرت با نظر فکرت خواند و از صنع با فکرت گردانید گفت أ فلا یتدبرون القرآن باز مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد تا نظر وی از صنع و صفت برتر آمد با وی گفت أ لم تر إلی ربک اول منزل آگاهانست دوم رتبت آشنایان سوم درجه دوستان و نزدیکان از اول برقی تافت از آسمان عزت رهی در آگاهی آمد پس نسیمی دمید از باغ لطف رهی آشنایی یافت پس شربتی یافت از جام دوستی از خودی بیخود شد همه او را شد آگاهی حال مزدور است آشنایی صفت مهمانست دوستی نشان نزدیکانست مزدوران را مزد است و مهمانان را نزل و نزدیکان را راز مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان است و او که نزدیک است خود غرقه عیانست
و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلی دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلی نهی تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهی با من شمار کنی و با توام سخن دراز گردد ...
... پیر طریقت گفت ای خداوندی که رهی را بی رهی با خود بیعت میکنی رهی را بی رهی گواهی بایمان میدهی رهی را بی رهی بر خود رحمت می نویسی رهی را بی رهی با خود عقد دوستی می بندی سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستی با خود به بست که مایه گنج دوستی همه نور است و بار درخت دوستی همه سرورست میدان دوستی یک دل را فراخ است ملک فردوس بر درخت دوستی یک شاخست
آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان لکن شتان ما هما ایمان مؤمنان از راه استدلال و ایمان رسول از راه وصال ایمان ایشان بواسطه برهان و ایمان رسول بمشاهده و عیان و ذلک فیما
روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال رأیت ربی عز و جل بعینی لیلة المعراج فقال لی ربی یا محمد آمن الرسول بما انزل الیه من ربه قلت نعم قال و من قلت و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکة و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله کما فرقت الیهود و النصاری قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه قلت غفرانک ربنا و إلیک المصیر قال و قد غفرت لک و لامتک سل تعطه قلت ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه قال قلت ربنا و لا تحمل علینا إصرا کما حملته علی الذین من قبلنا قال ذلک لک و لامتک قلت ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه قال قلت ربنا و اعف عنا من الخسف و اغفر لنا من القذف و ارحمنا من المسخ أنت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین قال قد فعلت ذلک بک و بامتک ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱ - النوبة الاولى
بنام خداوند بخشاینده مهربان
الم الله لا إله إلا هو آن خدایی است که نیست خدایی جز او الحی القیوم ۲ زنده پاینده نزل علیک الکتاب فرو فرستاد بر تو این نامه بالحق براستی و درستی مصدقا گواهی استوارگیر لما بین یدیه آن نامها را که پیش ازین فرو فرستاد و أنزل التوراة و الإنجیل من قبل و فرو فرستاد توریت موسی و انجیل عیسی از پیش هدی للناس این کتاب و آن توریت و انجیل هر سه راه نمونی را فرو فرستاد مردمان را و أنزل الفرقان ۳ و فرو فرستاد نامه که جدایی پیدا کند میان حق و باطل
إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند بآیات الله بسخنان خدای لهم عذاب شدید ایشانراست عذابی سخت و الله عزیز و خدای قوی است سخت گیر ذو انتقام ۴ با کین کشی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة
... اما سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبی و بیع و انس و جماعتی مفسران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم شصت مرد سواران چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود و بر همه مقدم و فرمان ده بودند یکی عاقب امیر قوم بود و صاحب مشورت ایشان که همه گوش باشارت و رای وی داشتند نام وی عبد المسیح بود دیگر سید بود ثمال ایشان و صاحب رحل ایشان نام وی ایهم سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضی و امام و صاحب مدار پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند بعد از نماز دیگر با جامهای نیکو و هییت آراسته تا آن حد که یکی از صحابه گفت مانند این قوم ما هرگز ندیده ایم
وقت نماز ایشان در آمد برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوی مشرق و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند پس سید و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند رسول خدا گفت مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نه اید نه آنکه خدای را فرزند می گویید و صلیب می پرستید و گوشت خوک می خورید ایشان گفتند إن لم یکن ولدا لله فمن أبوه اگر عیسی فرزند الله نبود پس پدر وی که بود و مخاصمتی در گرفتند در کار عیسی پس مصطفی ص گفت نه شما می دانید و می شناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله که جنسیت میان پدر و فرزند این اقتضا کند گفتند بلی چنین است رسول گفت پس خداوند ما عز و جل زنده است که مرگ را بوی راه نه همیشه بود و هست و باشد و عیسی نبود پس بود است آن گه مرگ و فنا را بوی راهست و نیز خدای ما نگهبان هر چیزست و روزی گمار هر کس و در عیسی ازین هیچ چیز نیست و خداوند ما آنست که لا یخفی علیه شی ء فی الارض و لا فی السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزی از وی پوشیده و عیسی نداند مگر آنچ او را درآموختند و خداوند ما عیسی را در رحم مادر نگاشت چنان که خود خواست تا مادر بوی بارور شده و او را فرو نهاد چنان که مادر فرزند نهد پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب و خداوند ما ازین همه پاکست و منزه نه خورد نه آشامد نه هیچ عیب و رنج بوی در آید تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند تا مخاصمت منقطع گشت و رب العالمین درین حال این آیات فرستاد از اول سوره
بسم الله الرحمن الرحیم عکرمه گفت پیش از موجودات و مکونات خدا بود دگر هیچ چیز نبود نوری بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید آن گه اول چیز که بر لوح نوشت بسم الله الرحمن الرحیم بود عثمان عفان از مصطفی ص پرسید که در این آیت تسمیت چه گویی مصطفی گفت نامی از نامهای خداوند است جل جلاله با نام اعظم نزدیک و هم بر چنان که سیاهی چشم سپیدی را نزدیک است و هم بر جعفر بن محمد گفت بسم الله کتاب خدای را همچون کلید است درها را پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بی کلید همچنین دستوری نیست که بحضرت قرآن شوند بی بسم الله آن گه این بیت بر گفت جعفر شعر ...
... و گفته اند که الله الف اشارتست بآلاء خدا و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار الله رسید هم بنعمت و لطف الله رسید اگر نه لطف او بودی بنده بلقاء او نرسیدی
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم یعنی که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند و شواهد صفات قدیم در دل وی ثبت نکند بنده به معرفت او راه نبرد اینست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت و الله لو لا الله ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت و قالوا الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت لا إله إلا هو و بجواب آن کافران که می گفتند جملة الاشیاء سه چیزست عابدی که نه معبود بود یعنی بنده و معبودی که نه عابد بود یعنی خدای عز و جل و معبودی عابد یعنی عیسی رب العالمین بیان کرد که مستحق عبادت بر اطلاق جز الله نیست آن خداوندی که جز او معبود نیست لا إله إلا هو
آنکه تأکید را گفت الحی القیوم زنده پاینده که بر وی مرگ روانه و فنا بوی راه نه و زندگی همه زندگان بدست وی و بقدرة اوست و القیوم هو القایم بحفظ کل شی ء و المعطی له ما به قوامه همانست که جای دیگر گفت أعطی کل شی ء خلقه ثم هدی أ فمن هو قایم علی کل نفس بما کسبت و تمامی شرح این کلمات در سورة البقره رفت
نزل علیک الکتاب کتاب اینجا قرآنست و إنما سمی کتابا لکتب الحروف بعضها الی بعض ای ضمها و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است یعنی که نه بیکبار فرود آمد این بلکه اندر سالها نجم نجم آیت آیت بقدر حاجت و ضرورت بدفعات و کرات فرو آمد تا گرفتن آن بتلقف و یادداشت آن بدل آسان تر بود و پاینده تر ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة
... آن پیر طریقت گفت خداوندا نثار دل من امید دیدار تست بهار جان من در مرغزار وصال تست آن همان آرزوست که آن مخدره کرد رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة
یحیی معاذ همین گفت الهی أخلی العطایا فی قلبی رجاؤک و أحب الساعات إلی ساعة فیها لقاؤک آن چه جایی بود که وعده دیدار فراموش کند و آن چه دلی بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید و آن چه زبانی بود که جز نام دوست بخود راه دهد کز نام دوست بوی دوست آید و از حدیث دوست راحت جان فزاید
روی ما شادست تا تو حاضری با روی تو ...
... و شفی النفوس فنلن غایات المنی
مصدقا لما بین یدیه ای مهتر انبیاء پیشینه را و امت گذشته را گفته بودم در آن نامها که بایشان دادم که مرا دوستی عزیز است و حبیبی کریم بمؤمنان رحیم با درویشان چرب سخن و مهربان و با خلق عظیم بساط شرع او در آخر الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ کند و همه عقدها فسخ کند این نامه که بتو فرستادم ای مهتر تحقیق آن وعده موعودست که وعده ما بازی نبود و سخن ما مجازی نبود و أنزل التوراة و الإنجیل من قبل هدی للناس و أنزل الفرقان ای مهتر نگر تا غیریت در راه نبوت نیاید بدانکه انبیا را نامه ها فرستادم پیش از تو که مضمون آن نامه ها حدیث تو بود و ترتیب کار تو و کرامت تو
فعندی لاخوانی الغایبین ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲ - النوبة الاولى
... فیتبعون ما تشابه منه بر پی آن متشابه ایستاده اند از این کتاب ابتغاء الفتنة جستن شور دل را و آشفتگی دین را و ابتغاء تأویله و جستن تأویل آن که تا حقیقت مراد خدای از آن چیز بدانند و ما یعلم تأویله إلا الله و نداند تأویل آن مگر خدای و الراسخون فی العلم یقولون و تمام دانشان که در علم پای بر استواری دادند می گویند آمنا به بگرویدیم بآنچ خدای فرو فرستاد کل من عند ربنا همه از نزدیک خدای ماست و ما یذکر إلا أولوا الألباب ۷ و حق در نیابد و پند نپذیرد مگر خداوندان مغز
ربنا خداوند ما لا تزغ قلوبنا مجسبان دلهای ما را بعد إذ هدیتنا پس آنکه راه نمودی ما را و هب لنا من لدنک رحمة و ما را از نزدیک خود رحمتی بخش إنک أنت الوهاب ۸ تویی که تویی خداوند فراح بخش نیکو دار
ربنا خداوند ما إنک جامع الناس تویی فراهم آرنده مردمان لیوم لا ریب فیه روزی را که در بودن آن روز گمان نیست إن الله لا یخلف المیعاد ۹ که خدای خلاف نکند هنگامی که نامزد کند یا وعده که دهد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة
... و بروایتی دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت علی الیهود و هی حروف التهجی فی اوایل السور و اصل این قصه آنست که قومی جهودان چون کعب اشرف و حیی اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو می دانیم که چند خواهد بود و تا کی خواهد بود بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند یعنی که الف یکی لام سی و میم چهل مصطفی ص گفت پس ازین بیشتر هست المص ایشان گفتند ص نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود ایشان گفتند مانند این دیگر هست مصطفی ص گفت الر ایشان گفتند اکنون دویست و سی و یکسان خواهد بود مصطفی گفت ازین بیشتر هست المر ایشان گفتند این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکی باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن أم الکتاب و أخر متشابهات یعنی اشتبه علی الیهود بما أولو الحروف علی حساب الجمل
اگر کسی گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را تا بمنقاش فهم معانی دقیق از آیات استخراج میکنند و بدان معنی از عامه خلق متمیز میشوند و نیز مستحق ثواب اخروی میگردند بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را می رنجانند و اگر همه محکمات بودی حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودی و آن ثواب حاصل نیامدی معنی دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانی آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگی راست تر روند که بندگی عجز خود شناختن است و بدرماندگی خود اقرار کردن
فأما الذین فی قلوبهم زیغ معنی زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویی چسبد یقال زاغ القلب و زاغت الشمس من کبد السماء و منه قوله فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پی متشابهات باشند یعنی کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند
و جماعتی از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعان اند که عایشه گفت رسول خدا هر گه که این آیت برخواندی گفتی اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنی الله عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم ...
... میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن
آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند ربنا لا تزغ قلوبنا این آیت رد قدریانست و وجه دلیل اهل سنت و رد ایشان در آن روشنست و ظاهر که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست و خلق در آن مجبورند و مقهور میگوید خداوند ما دلهای ما از دین حق و راه استقامت و سنن صواب بمگردان چنان که دل جهودان و ترسایان و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدی مصطفی ص این دعا بسیار کردی که یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک
یاران گفتند یا رسول الله می بترسی بر ما و بر دین ما پس از آنکه ایمان آوردیم بتو و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتی و رسانیدی از کتاب و دین و شریعت مصطفی ایشان را جواب داد که إن قلوب بنی آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الی یوم القیامة ...