گنجور

 
۲۹۸۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۹

 

چندانکه ملک این کلمه بشنود شادی و نشاط بر وی غالب گشت و دلایل فرح و ابتهاج و مخایل مسرت و ارتیاح در ناصیه مبارک او ظاهر گشت

این منم یافته مقصود و مراد دل خویش ...

... می کش که غم ها می کشد اندوه مردان وی کشد

در راه رستم کی کشد جز رخش بار روستم

پس بیرون آمد و به نزدیک ایران دخت رفت و گفت

روز مبارک شد و مراد برآمد

باز چو اقبال روزگار درآمد

نصرالله منشی
 
۲۹۸۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الصائغ و السیاح » بخش ۲

 

آورده اند که جماعتی از صیادان در بیابانی از برای دد چاهی فروبردند ببری و بوزنه ای و ماری دران افتادند و بر اثر ایشان زرگری هم بدان مضبوط گشت و ایشان از رنج خود به ایذای او نرسیدند و روزها بر آن قرار بماندند تا یک روز سیاحی بریشان گذشت و آن حال مشاهدت کرد و با خود گفت این مرد را از این محنت خلاصی طلبم و ثواب آن ذخیره آخرت گردانم رشته فرو گذاشت بوزنه دران آویخت بار دیگر مار مسابقت کرد بار سوم ببر چون هر سه به هامون رسیدند او را گفتند ترا بر هریک از ما نعمتی تمام متوجه شد در این وقت مجازات میسر نمی گردد بوزنه گفت وطن من در کوه است پیوسته شهر بوراخور و ببر گفت در آن حوالی بیشه ای است من آنجا باشم و مار گفت من درباره آن شهر خانه دارم اگر آنجا گذری افتد و توفیق مساعدت نماید به قدر امکان عذر این احسان بخواهیم و حالی نصیحتی داریم آن مرد را بیرون میار که آدمی بدعهد باشد و پاداش نیکی بدی لازم پندارد به جمال ظاهر ایشان فریفته نباید شد که قبح باطن بران راجع است

خوب رویان زشت پیوندند ...

نصرالله منشی
 
۲۹۸۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب ابن الملک و اصحابه » بخش ۷

 

... یگانه عالمی شاها چه گویم بیش ازین زیرا

همان آبست اگر کوبی هزاران بار در هاون

اگر فرمان باشد سرگذشتی بازگویم که به شگفتی پیوندد مثال داد بیار تا چه داری ...

نصرالله منشی
 
۲۹۸۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » خاتمهٔ مترجم » بخش ۱

 

اگر بدین کتاب دابشلیم را که عرصه ملک او حصنی دو سه ویران و جنگلی پنج شش پرخار بوده ست - بندگان این دولت را که پاینده باد اضعاف آن ملک هست - ذکری باقی توانست شد که بر امتداد روزگار مدروس نمی گردد و در امتها و ملتها تازه و زنده می ماند چون دیباجه آن بفر و جمال القاب میمون و زیب و بهای نام مبارک خداوند

فخر الملوک وارث سلطان نامدار ...

... شاهی کزوست گوهر مسعود را خطر

مزین گشت و شمتی از مناقب ذات بی همال - که غرت محاسن ایام است و واسطه قلاده روزگار- در تشبیب آن تقریر افتاد و نبذی از آثار رای و شمشیر پادشاهانه که مفاخر دین و دولت بدان آراسته گشته است و فضایل ملک و ملت بجمال آن کمال پذیرفته در ضمن آن ایراد کرده آمد و رمزی از مآثر خاندان بزرگ شاهنشاهی و مساعی حمیده خداوندان ملوک اسلاف انارالله براهینهم که گردن و گوش فلک سبک سیر بطوق منت و خدمت عبودیت ایشان گران بار است و صدر و منکب زمانه بردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی -بدان مقرون گردانیده شد توان دانست که رغبت مردمان در مطالعت این کتاب چگونه صادق گردد و بسبب قبولی که از مجلس عالی ضاعف الله اشراقه آن را ارزانی داشته است جهانیان را از چه نوع اقبالها باشد و ذکر آن بتبع اسم و دولت قاهره لاقالت ثابتة الارکان سمت تخلید و تابید یابد و تا آخر عمر عالم هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد و البته دور چرخ و قصد دهر تیرگی را بصفوت آن راه ندهد

واگر بیدپای برهمن بدانستی که تصنیف او این شرف خواهد یافت بدان بسی تعزز و مباهات نمودی و در تمنی آن روزگار گذاشتی که این سعادت را دریابد و این تشرف و تفاخر خود را حاصل آرد و چون ادراک این مراد دست ندادی معذرت در این عبارت کردی که بونواس کرده است

اگر بنام کسی گفت بایدم شعری ...

نصرالله منشی
 
۲۹۸۵

نظامی عروضی » چهارمقاله » دیباچه » بخش ۵ - فصل

 

چون آثار این کواکب در اقطار این عناصر تأثیر کرد و از آن نقطه موهوم منعکس گشت از میان خاک و آب بمعونت باد و آتش این جمادات پدید آمد چون کوهها و کانها و ابر و برف و باران و رعد و برق و کواکب منقضه و ذوالذؤابه و نیازک و عصی و هاله و حریق و صاعقه و زلزله و عیون گوناگون چنانکه در آثار علوی این را شرحی بمقام خود داده شده است و درین مختصر نه جای شرح و بسط آن بود

اما چون روزگار برآمد و ادوار فلک متواتر گشت و مزاج عالم سفلی نضجی یافت و نوبت انفعال بدان فرجه رسید که میان آب و هوا بود ظهور عالم نبات بود

پس این جوهری که نبات ازو ظاهر گشت ایزد تبارک و تعالی او را چهار خادم آفرید و سه قوت

ازین چهار خادم یکی آنست که هر چه شایسته او بود بدو می کشد و او را جاذبه خوانند و دوم آنکه هر چه جاذبه جذب کرده باشد این نگاه میدارد و او را ماسکه خوانند و سوم آنکه مجذوب را هضم کند و از حالت خویش بگرداند تا ماننده او شود و او را هاضمه خوانند و چهارم آنکه آنچه ناشایسته بود دفع کند و او را دافعه خوانند

اما ازین سه قوت او یکی قوتیست که او را افزون کند بدانکه غذا درو بگستراند گسترانیدن متناسب و متساوی و دوم قوتیست که بدرقه این غذا بود تا باطراف میرسد و قوت سوم آن است که چون بکمال رسید و خواهد که روی در نقصان دهد این قوت پدیدار آید و تخم دهد تا اگر او را درین عالم فنایی باشد آن بدل نایب او شود تا نظام عالم از اختلال مصون باشد و نوع منقطع نشود و او را قوت مولده خوانند

پس این عالم از عالم جماد زیادت آمد بچندین معانی که یاد کرده شد و حکمت بالغه آفریدگار چنان اقتضا کرد که این عالمها بیکدیگر پیوسته باشند مترادف و متوالی تا در عالم جماد که اول چیزی گل بود ترقی همی کرد و شریفتر همی شد تا بمرجان رسید اعنی بسد که آخرین عالم جماد بود پیوسته باولین چیزی از عالم نبات و اول عالم نبات خار بود و آخرین خرما و انگور که تشبه کردند بعالم حیوان این فحل خواست تا بار آورد و آن از دشمن بگریخت که تاک رز از عشقه بگریزد و آن گیاهی است که چون بر تاک رز پیچد رز را خشک کند پس تاک ازو بگریزد پس در عالم نبات هیچ شریفتر از تاک و نخل نیامد بدین علت که بفوق عالم خویش تشبه کردند و قدم لطف از دایره عالم خویش بیرون نهادند و بجانب اشرف ترقی کردند

نظامی عروضی
 
۲۹۸۶

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۵ - حکایت سه - محمود و ایاز و عنصری

 

عشقی که سلطان یمین الدوله محمود را بر ایاز ترک بوده است معروف است و مشهور

آورده اند که سخت نیکو صورت نبود لیکن سبز چهره شیرین بوده است متناسب اعضا و خوش حرکات و خردمند و آهسته و آداب مخلوق پرستی او را عظیم دست داده بوده است و در آن باره از نادرات زمانه خویش بوده است و این همه اوصاف آن است که عشق را بعث کند و دوستی را بر قرار دارد

و سلطان یمین الدوله مردی دین دار و متقی بود و با عشق ایاز بسیار کشتی گرفتی تا از شارع شرع و منهاج حریت قدمی عدول نکرد ...

... سلطان یمین الدوله محمود را با این دو بیتی به غایت خوش افتاد

بفرمود تا جواهر بیاوردند و سه بار دهان او پر جواهر کرد و مطربان را پیش خواست و آن روز تا به شب بدین دو بیتی شراب خوردند و آن داهیه بدین دو بیتی از پیش او برخاست و عظیم خوش طبع گشت و السلام

اما بباید دانست که بدیهه گفتن رکن اعلی است در شاعری و بر شاعر فریضه است که طبع خویش را به ریاضت بدان درجه رساند که در بدیهه معانی انگیزد که سیم از خزینه به بدیهه بیرون آید و پادشاه را حسب حال به طبع آرد و این همه از بهر مراعات دل مخدوم و طبع ممدوح می باید و شعرا هر چه یافته اند از صلات معظم به بدیهه و حسب حال یافته اند

نظامی عروضی
 
۲۹۸۷

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۶ - حکایت چهار - فرخی سیستانی

 

... دهقان بر پشت قصه توقیع کرد که این قدر از تو دریغ نیست و افزون از این را روی نیست

فرخی چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار میکرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آرد باشد که اصابتی یابد

تا خبر کردند او را از امیر ابوالمظفر چغانی بچغانیان که این نوع را تربیت میکند و این جماعت را صله و جایزه فاخر همی دهد و امروز از ملوک عصر و امراء وقت درین باب او را یار نیست قصیده ای بگفت و عزیمت آن جانب کرد ...

... باغ بوقلمون لباس و شاخ بوقلمون نمای

آب مروارید گون و ابر مروارید بار

راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند ...

... مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار

خسرو فرخ سیر بر باره دریا گذر

با کمند اندر میان دشت چون اسفندیار ...

... ای خداوند تو را شاعری آورده ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است کس مثل او ندیده است

و حکایت کرد آنچه رفته بود پس امیر فرخی را بار داد چون درآمد خدمت کرد امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید و چون شراب دوری چند درگذشت فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که

با کاروان حله برفتم ز سیستان ...

... مردی مقبل است کار او بالا گیرد او را و کرگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید

مثال پادشاه را امتثال کردند دیگر روز بطلوع آفتاب فرخی برخاست و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده بار داد و فرخی را بنواخت و آن کرگان را بکسان او سپردند و فرخی را اسب با ساخت خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامه پوشیدنی و گستردنی

و کار فرخی در خدمت او عالی شد و تجملی تمام ساخت ...

نظامی عروضی
 
۲۹۸۸

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۱۲ - حکایت ده - سه نظامی

 

... هان ای نظامی تا ما را خجل نکنی و چون گویی چنان گوی که امیر عمید خواهد

اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیهه من رویت گشته بود قلم برگرفتم و تا دو بار دور درگذشت این پنج بیت بگفتم

در جهان سه نظامیییم ای شاه ...

... کان سرب ورساد ازین عید تا بعید گوسفند کشان بتو دادم عاملی بفرست

چنان کردم و اسحق یهودی را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می گداختند در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید و اعتقاد پادشاه در حق من بنده یکی هزار شد ایزد تبارک و تعالی خاک عزیز او را بشمع رضا پرنور کناد و جان شریف او را بجمع غنا مسرور بمنه و کرمه

نظامی عروضی
 
۲۹۸۹

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت سوم: در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم » بخش ۵ - حکایت چهار - عجوزهٔ نظامی عروضی

 

این بنده را عجوزه ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنه احدى عشرة و خمسمایة بود و ماه با آفتاب بود و میان ایشان هیچ بعدی نبود پس سهم السعادة و سهم الغیب بدین علت هر دو بر درجه طالع افتاده بودند

و چون سن او به پانزده کشید اورا علم نجوم بیاموختم و در آن باره چنان شد که سؤال های مشکل از این علم جواب همی گفت و احکام او به صواب عظیم نزدیک همی آمد و مخدرات روی به وی نهادند و سؤال همی کردند و هر چه گفت بیشتر با قضا برابر افتاد

تا یک روز پیرزنی بر او آمد و گفت ...

... می گویم که پسرت آمد برو اگر نیامده باشد باز آی تا بگویم که چون است

پیرزن به خانه شد پسر آمده بود و بار از درازگوش فرو می گرفتند پسر را در کنار گرفت

و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک او آورد و گفت ...

... گفت

بدین ها نرسیده بودم اما چون صورت طالع تمام کردم مگسی در آمد و بر حرف درجه طالع نشست بدین علت بر باطن من چنان روی نمود که این پسر رسید و چون بگفتم و مادر او استقصا کرد آمدن او بر من چنان محقق گشت که گویی می بینم که او بار از خر فرو می گیرد

مرا معلوم شد که آن همه سهم الغیب بر درجه طالع همی کند و این جز از آنجا نیست

نظامی عروضی
 
۲۹۹۰

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت سوم: در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم » بخش ۶ - حکایت پنج - جنون داودی

 

... ای فلان بوعلی سینا که بوده است من هزار چندان بوعلى ام که هرگز بوعلى با گربه جنگ نکرد من در پیش امیرداد با دو سگ غوری جنگ کردم

مرا آن روز معلوم گشت که او دیوانه است اما با این دیوانگی دیدم که در سنه خمس و خمسمایة که سلطان سنجر به دشت خوزان فرود آمد و روی به ماوراء النهر داشت به حرب محمد خان امیرداد سلطان را در پنجده میزبانی کرد عظیم شگرف روز سوم به کنار رود آمد و در کشتی نشست و نشاط شکار ماهی کرد و در کشتی داودی را پیش خواند تا از آن جنس سخن دیوانگانه همی گفت و او همی خندید و امیرداد را صریح دشنام دادی یک باری سلطان داودی را گفت

حکم کن که این ماهی که این بار بگیرم به چند من بود

گفت ...

نظامی عروضی
 
۲۹۹۱

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت سوم: در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم » بخش ۱۱ - حکایت ده - پیش‌بینی نظامی عروضی و پاداش آن

 

... نظامی یاد داری که به هری آن حکم کردی و چنان راست باز آمد خواستم که دهان تو پر زر کنم آنجا زر نداشتم اینجا زر دارم

زر بخواست و دهان من دو بار پر زر کرد و گفت

بسی نمی دارد استین باز دار

آستین بازداشتم پر زر کرد

ایزد تبارک و تعالى هر روز این دولت را بزیادت کناد و این دو خداوندزاده را به خداوند ملک معظم ارزانی داراد بمنه و کرمه

نظامی عروضی
 
۲۹۹۲

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۳ - حکایت دو - بختیشوع

 

... بختیشوع چون مأمون را مأیوس دید گفت

یک معالجت دیگر مانده است به اقبال امیرالمؤمنین بکنم اگر چه مخاطره است اما باشد که باری تعالی راست آرد

و بیمار هر روز پنجاه شصت بار می نشست پس مسهل بساخت و به بیمار داد آن روز که مسهل خورد زیادت شد دیگر روز باز ایستاد

اطبا از او سؤال کردند که ...

... جواب داد که

مادت این اسهال از دماغ بود و تا از دماغ فرود نیامدی این اسهال منقطع نگشتی و من ترسیدم که اگر مسهل دهم نباید که قوت به اسهال وفا نکند چون دل بر گرفتند گفتم آخر در مسهل امید است و در نا دادن هیچ امید نه بدادم و توکل بر خدای کردم که او تواناست و باری تعالی توفیق داد و نیکو شد و قیاس درست آمد زیرا که در مسهل نا دادن مرگ متوقع بود و در مسهل دادن مرگ و زندگانی هر دو متوقع بود مسهل دادن اولیتر دیدم

نظامی عروضی
 
۲۹۹۳

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۵ - حکایت چهار - محمد بن زکریای رازی

 

... از گرمابه بیرون آمد و پای در اسب گردانید و غلامش پای در استر و برفت

امیر دانست که مقصود چه بوده است پس به پای خویش از گرمابه بیرون آمد خبر در شهر افتاد و امیر بار داد و خدم و حشم و رعیت جمله شادیها کردند و صدقه ها دادند و قربانها کردند و جشنها پیوستند و طبیب را هر چند بجستند نیافتند

هفتم روز غلام محمد زکریا در رسید بر آن استر نشسته و اسب را جنیبت کرده و نامه عرض کرد امیر نامه بر خواند و عجب داشت و او را معذور خواند و تشریف فرمود از اسب و ساخت و جبه و دستار و سلاح و غلام و کنیزک و بفرمود تا به ری از املاک مأمون هر سال دو هزار دینار زر و دویست خروار غله به نام وی برانند و این تشریف و ادرارنامه به دست معروفی به مرو فرستاد و امیر صحت کلی یافت و محمد زکریا با مقصود به خانه رسید

نظامی عروضی
 
۲۹۹۴

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۶ - حکایت پنج - ابوعلی سینا و شفای بیمار عشق

 

... و رسول وی خواجه حسین بن على میکال بود که یکی از افاضل و اماثل عصر و اعجوبه ای بود از رجال زمانه و کار محمود در اوج دولت ملک او رونقی داشت و دولت او علوی و ملوک زمانه او را مراعات همی کردند و شب از او باندیشه همی خفتند

خوارزمشاه خواجه حسین میکال را به جای نیک فرود آورد و علفه شگرف فرمود و پیش از آنکه او را بار داد حکما را بخواند و این نامه بر ایشان عرضه کرد و گفت

محمود قوی دست است و لشکر بسیار دارد و خراسان و هندوستان ضبط کرده است و طمع در عراق بسته من نتوانم که مثال او را امتثال ننمایم و فرمان او را به نفاذ نپیوندم شما در این چه گویید ...

... ما نرویم

اما ابونصر و ابوالخیر و ابوریحان رغبت نمودند که اخبار صلات و هبات سلطان همی شنیدند پس خوارزمشاه گفت

شما دو تن را که رغبت نیست پیش از آن که من این مرد را بار دهم شما سر خویش گیرید

پس خواجه اسباب ابوعلى و ابوسهل بساخت و دلیلی همراه ایشان کرد و از راه گرگان روی به گرگان نهادند

روز دیگر خوارزمشاه حسین على میکال را بار داد و نیکویی ها پیوست و گفت

نامه خواندم و بر مضمون نامه و فرمان پادشاه وقوف افتاد ابوعلى و ابوسهل برفته اند لیکن ابونصر و ابوریحان و ابوالخیر بسیج میکنند که پیش خدمت آیند ...

... روزگاری چنین می گذاشت مگر یکی از اقرباء قابوس وشمگیر را که پادشاه گرگان بود عارضه ای پدید آمد و اطبا به معالجت او برخاستند و جهد کردند و جدی تمام نمودند علت به شفا نپیوست و قابوس را عظیم در آن دلبستگی بود تا یکی از خدم قابوس را گفت که

در فلان تیم جوانی آمده است عظیم طبیب و به غایت مبارک دست و چند کس بر دست او شفا یافت قابوس فرمود که

او را طلب کنید و بسر بیمار برید تا معالجت کند که دست از دست مبارک تر بود

پس ابو على را طلب کردند و به سر بیمار بردند جوانی دید به غایت خوبروی و متناسب اعضا خط اثر کرده و زار افتاده پس بنشست و نبض او بگرفت و تفسره بخواست و بدید پس گفت ...

نظامی عروضی
 
۲۹۹۵

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۷ - حکایت شش - معالجهٔ حمال

 

صاحب کامل الصناعة طبیب عضدالدوله بود به پارس به شهر شیراز

و در آن شهر حمالی بود که چهارصد من و پانصد من بار بر پشت گرفتی و هر پنج شش ماه آن حمال را درد سر گرفتی و بی قرار شدی و ده پانزده شبانروز همچنان بماندى

یک بار او را آن درد سر گرفته بود و هفت هشت روز بر آمده و چند بار نیت کرده بود که خویشتن را بکشد

آخر اتفاق چنان افتاد که آن طبیب بزرگ روزی به در خانه آن حمال بگذشت برادران حمال پیش او دویدند و خدمت کردند و او را به خدای عز و جل سوگند دادند و احوال برادر و درد سر او به طبیب بگفتند ...

نظامی عروضی
 
۲۹۹۶

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۸ - حکایت هفت - بوعلی و درمان آن که می‌پنداشت گاو است

 

... و خواجه ابوعلى اندر این حالت وزیر بود و شاهنشاه علاء الدوله محمد بن دشمنزیار بر وی اقبالی داشت و جمله ملک در دست او نهاده بود و کلی شغل به رأی و تدبیر او باز گذاشته و الحق بعد اسکندر که ارسطاطالیس وزیر او بود هیچ پادشاه چون ابوعلى وزیر نداشته بود

و در این حال که خواجه ابو على وزیر بود هر روز پیش از صبحدم برخاستی و از کتاب شفا دو کاغذ تصنیف کردی چون صبح صادق بدمیدی شاگردان را بار دادی چون کیا رییس بهمنیار و ابو منصور بن زیلة و عبد الواحد جوزجانی و سلیمان دمشقی و من که باکالیجارم تا به وقت اسفار سبقها بخواندیمی و در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدمانی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی و خواجه برنشستی و آن جماعت در خدمت او برفتندی

چون به دیوان رسیدی سوار دو هزار شده بودی پس به دیوان تا نماز پیشین بماندی و چون بازگشتی به خوان آمدی جماعتی با او نان بخوردندی پس به قیلوله مشغول شدی و چون برخاستی نماز بکردی و پیش شاهنشاه شدی و تا نماز دیگر پیش او مفاوضه و محاوره بودی میان ایشان در مهمات ملک دو تن بودند که هرگز ثالثی نبودی ...

نظامی عروضی
 
۲۹۹۷

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۱۳ - حکایت دوازده - طبابت نظامی عروضی

 

... و چون ساعتی بود به نزدیک من نشست و گفت

ای فلان یک دختر دارم و بیرون از وی کس ندارم و نعمتی هست و این دختر را علتی هست که در ایام عذر ده پانزده من سرخی از وی برود و او عظیم ضعیف می شود و با طبیبان مشورت کردیم و چند کس علاج کردند هیچ سود نداشت اگر می بندند شکم بر می آید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان می افتد و ضعف پدید می آید و همی ترسم که نباید که یکبارگی قوت ساقط گردد

گفتم

این بار که این علت پدیدار آید مرا خبر کن

و چون روزی ده برآمد مادر بیمار بیامد و مرا ببرد و دختر را پیش من آورد ...

نظامی عروضی
 
۲۹۹۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

سرو سیمینی و بار سرو سیمین آفتاب

جفت لاله ماه داری جفت نسرین آفتاب

آفتاب و ماه جفت لاله و نسرین که دید

یا کسی دیده ست بار سرو سیمین آفتاب

هیچ کس را نیست جز زلفین دلبند تو را ...

ادیب صابر
 
۲۹۹۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

... عاجز منت او هر چه رقاب

ای تو را ابر درم بار لقب

وی تو را بحر گهر بخش خطاب ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

... ای میانت حسرت تار قصب

مانده ام با دیده یاقوت بار

تا تو را دیدستم از یاقوت لب ...

... ای هلاک بدسگالت مستحب

موکب ماه مبارک در رسید

بار بر بستند شعبان و رجب

آتش روزه زبانه برکشید ...

ادیب صابر
 
 
۱
۱۴۸
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۶۵۵